امیرالمومنین(ع) آشکارا یادآورشده است که او، از شیعیان نخواسته است تا درصفات کمال، هم پایه او باشند،زیرا آنان، توانایی آن را ندارند؛ «بدانید که شما توان آن را ندارید» آن چه امام (ع) از پیروان خود خواسته و در توان آن هاست، برگزیدن راه پرهیزکاری،پاکدامنی، مجاهدت و سداد است؛ «ولی بوسیله ورع، کوشش در راه تقوی، پاکدامنی و استقامت و پایداری، مرا یاری کنید.

متکلمان اماميه – شقشقيه – قاصعه شاخص هاي امامت درتفکرشيعي .

نقد ونظر

امامت، یكی از آموزه های مهمّ اسلامی است كه از دیر زمان، مورد اهتمام و بحث و تحقیق مذاهب و متفكران اسلامی بوده است، در این میان، شیعه امامیه برای امامت، اهداف، رسالت ها و شاخص هایی را تعریف كرده است كه به سبب آنها، امامت در تفكر شیعی از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار شده است و اگر دیگر مذاهب اسلامی، امامت را از واجبات فقهی می دانند، شیعه آن را از اصول اعتقادی می شمارد.

اجرای احكام و حدود اسلامی، برقراری امنیت و گسترش عدالت و دفاع از كیان اسلام و مسلمین، از مهم ترین اهداف امامت و مسئولیت های امام است كه شیعه و اهل سنت بر آنها توافق دارند، امّا شیعه، علاوه بر امور یاد شده، «تبیین معارف و احكام اسلامی» و صیانت فكری و معنوی اصول و فروع اسلامی را نیز از اهداف امامت و رسالت های امام می شمارد و بلكه آن را مهم ترین فلسفه امامت می داند.

بدیهی است كه تحقق این آرمان به صورت مطلوب، بدون برخورداری امام از «علم كامل» نسبت به معارف و احكام اسلامی و «عصمت علمی و عملی» او امكان پذیر نخواهد بود.

از سوی دیگر، عصمت و علم كامل به شریعت، از صفات درونی است و تشخیص آن برای افراد، از طریق متعارف ممكن نیست؛ بدین جهت راه تعیین امام، منحصر در «نصّ شرعی» است و نصّ شرعی نیز متفرّع بر «نصب الهی» می باشد.

بر این اساس، مهم ترین شاخصه های امامت در تفكر شیعی عبارتند از: علم كامل به احكام و معارف اسلامی، عصمت علمی و عملی، نصب الهی و نصّ شرعی.

برتری داشتن امام بر افراد مشمول امامت او نیز از دیگر شاخص های مهم امامت است كه برخی از متكلمان غیر شیعی نیز در حدّ شرط كمال یا شرط لزوم، به صورت مقید پذیرفته اند.

در سالیان اخیر برخی از نویسندگان كه پیداست مطالعات چندانی در این باره نداشته اند، مدعی شدند كه مفهوم امامت، در جهان تشیع دچار استحاله گردیده و در صفات امام و شاخص های امامت، تحول رخ داده است.

بدین صورت كه در قرن اول و دوم، امام با اوصافی غیر از آنچه در قرن های سوم و چهارم و پس از آن شهرت و رسمیت یافته است، معرفی شد.

آنچه در آن دوران مطرح بود، عمل به قرآن، حق مداری، عدالت، تهذیب نفس، اقامه دین، عقل درایتی در مقابل عقل روایتی و افضلیت علمی بود و از نصب الهی و نصّ شرعی، عصمت و علم غیب، به عنوان اوصاف امام و شاخص های امامت سخنی به میان نیامده بود.

این اوصاف چهارگانه، توسط متكلمان شیعه در قرن های سوم و چهارم مطرح شده، به تدریج در شمار شاخص های رسمی امامت شیعی قرار گرفته و جزء بدیهیات و مسلّمات مذهب شده است.

برای اثبات این مدعا به سه روایت استناد شده است؛ یكی سخن امام علی(ع) در خطبه سوم نهج البلاغه است كه هنگامی كه مردم برای بیعت با او به عنوان خلیفه پیامبر(ص) اجتماع كرده بودند، فرمود:

«اگر حضور شما جمعیت انبوه نبود كه با آن حجت بر من تمام شده و در نپذیرفتن مقام خلافت عذری ندارم و نیز اگر خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود كه بر ستمگری ظالمان و پایمال شدن حقّ مظلومان، سكوت نكنند، مسئولیت خلافت و امامت را نمی پذیرفتم.»

آنچه در این سخن امام علی(ع) در ارتباط با امامت مطرح شده، دو چیز است: نداشتن عذر سكوت و قعود با وجود یاوران بسیار و مسئولیت عالمان دین در دفاع از حقوق مظلومان و محرومان و مبارزه با ستمگران. نكته مهم این است كه امیرالمؤمنین(ع) در این سخن، خود را به عنوان عالم دین معرفی می كند، نه فردی معصوم و منصوب از جانب خداوند.

دلیل دوم، سخن امام حسین(ع) است كه در معرفی امام فرموده است: «و امام، مجری عدالت و پیرو حق است و نفس خویش را برای خدا به بند كشیده است.»

در این سخن امام حسین(ع) نیز از اوصاف چهارگانه متكلمان در مورد امامت، ذكری به میان نیامده است.

دلیل سوم، سخنی است كه هم از امام علی(ع) روایت شده و هم از امام حسین(ع)؛ در آن كلام، فلسفه امامت و حكومت بیان شده است كه عبارت است از:

«اصلاح امور مردم، دفاع از مظلومان و تأمین امنیت آنان در برابر ظالمان، آشكار نمودن معالم (نشانه های) دین و اقامه حدود شرعی»:

«لنری المعالم من دینك، و نُظهر الإصلاح فی بلادك، فیأمن المظلومون من عبادك، و تُقام المعطّله من حدودك.»

بر اساس این گونه سخنان در بیان اوصاف امام و شاخص های امامت از اهل بیت(ع)، شیعیان آن دوران نیز از ویژگی های امام و شاخص های امامت تلقی ای جز مطالب مزبور نداشتند و امام را با اوصاف و شاخص های چهارگانه كلامی (نصب الهی، نصّ شرعی، عصمت و علم غیب) نمی شناختند.

این دو تلقی از امامت، پی آمد مهمّ دیگری نیز در زمینه اسوه بودن امام دارد، زیرا بنابر تلقی اول كه اوصاف امام جنبه بشری و عادی دارند، اسوه بودن امام برای مردم كاملاً ممكن است، زیرا اسوه بودن، منوط به هم سنخی و مشابهت میان امام و مأموم است و اینكه مأموم بتواند خود را به رتبه امام برساند.

اوصافی در سخنان یاد شده از امام علی و امام حسین(ع) برای امام بیان شده است، همگی قابل تعمیم اند و دیگران هم می توانند به آنها دست یازند، ولی اوصافی كه متكلمان برای امام بیان كرده اند، جنبه فرابشری و قدسی دارد و دست یافتن به آن برای دیگران ممكن نیست؛ در این صورت چگونه می توانند امام را اسوه زندگی خود قرار داده، به او اقتدا كنند و امام گونه شوند؟

ارزیابی و نقد

1. متكلمان امامیه كه در این بحث، مورد نظر می باشند، آن دسته از متكلمانی اند كه آثار و آرای كلامی آنان، به عنوان عقاید رسمی شیعه امامیه به شمار می رود. شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، ابوالصلاح حلبی، محقق طوسی، ابن میثم بحرانی، سدید الدین حمصی، علامه حلی و فاضل مقداد، از برجسته ترین متكلمان امامیه در قرن های چهارم تا نهم هجری بوده اند، آن چنان كه آثار و آرای آنان، همواره مورد توجه و استناد شیعیان امامیه بوده است.

اگر چه هیچ یك از آنان از مقام عصمت برخوردار نبوده و مجال نقد و نظر در آرای كلامی آنان وجود دارد و چه بسا، پاره ای از دیدگاه های آنان نیز مورد نقد پسینیان قرار گرفته است، اما در مجموع، نمایندگان و سخن گویان رسمی كلام شیعه امامیه به شمار می روند.

هیچ یك از این متكلمان، علم غیب را به عنوان یكی از اوصاف لازم امام و شاخص های ضروری امامت به شمار نیاورده اند، بلكه آشكارا، آن را رد كرده اند.

شیخ مفید گفته است: «امامان اهل بیت(ع) از ضمایر برخی افراد آگاه بودند و حوادث را قبل از وقوع آنها می دانستند، ولی این مطلب، از صفات لازم و شرایط امامت آنان نیست، در حالی كه خداوند آنان را مورد اكرام ویژه خود قرار داده و چنین معرفت هایی را به آنان عطا كرده است تا موجب لطف در اطاعت از آنها و موجب تأیید امامت شان باشد.

با این حال، نباید آنان را «عالم غیب» نامید، زیرا این نام، مخصوص خداوند است كه بالذات آگاه به اشیاء عالم است».[1]

آنچه در متون كلامی شیعه در باب علم امام، مورد تأكید واقع شده، این است كه امام، باید نسبت به معارف و احكام شریعت، علم كامل و بالفعل داشته باشد و نیز باید به مصالح و مفاسد امور مردم و اصول و موازین مدیریت سیاسی، آگاهی كافی داشته باشد.

این متكلمان، نه تنها آگاهی امام از حقایق غیبی (جز معارف و احكام شریعت) را از صفات لازم امام ندانسته اند، بلكه آگاهی امام از زبان های فنون و حرفه های مختلف را نیز از شرایط لازم امامت نشناخته اند.[2] البته سخن در شرط بودن این آگاهی ها در امامت است، نه آگاه بودن امام از آنها.

اصولاً عده ای از متكلمان، صفت عصمت را بی نیاز كننده از مطرح نمودن علم، به عنوان یكی از اوصاف امام دانسته و آن را در شمار صفات امام و شرایط امامت بیان نكرده اند.[3]

اینجاست كه باید از ایشان خواست تا دلیل خود را مبنی بر اینكه متكلمان امامیه، علم غیب را یكی از اوصاف امام دانسته اند، بیان كند.

2. اعتقاد شیعه به نصّ الهی و نصّ شرعی در باب امامت، از ابتكارات متكلمان امامیه در قرن های سوم و چهارم نبوده، بلكه از نخستین روزهایی كه مسئله امامت، مورد اختلاف مسلمانان قرار گرفت، مورد توجه و تأكید امامان اهل بیت(ع) و شیعیان آنان بوده است.

یكی از روشن ترین دلایل تاریخی این مطلب، احتجاج دوازده نفر از بزرگان مهاجرین انصار با ابوبكر است كه همراه مشورت با امیرالمؤمنین(ع) و توصیه ایشان در مسجدالنبی و در حضور شماری از مسلمانان انجام گرفت.

آنان در احتجاج خود، بیش از هر چیز بر منصوب بودن امیرالمؤمنین(ع) به مقام امامت توسط پیامبر گرامی(ص) تأكید ورزیده اند.

[4] حدیث غدیر و حدیث منزلت، از مهم ترین نصوص امامت علی(ع) است كه آن حضرت و دیگر امامان اهل بیت(ع) و نیز شیعیان، در قرن های اول و دوم و قرون ما بعد، به آن استناد كرده اند. امیرالمؤمنین(ع) در شورای شش نفره كه توسط خلیفه دوم برای انتخاب خلیفه پس از او تعیین شده بود، با استناد به حدیث غدیر و منزلت و دلایل دیگر، بر اینكه امامت، حق او است، احتجاج كرده اند.[5]

حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، عبدالله بن جعفر، عمار بن یاسر، اصبغ بن نباته و دیگران نیز به حدیث غدیر بر امامت علی(ع) احتجاج كرد.[6]

مناظره هشام بن حكم با عمروبن عبید معتزلی در این باره كه امام باید منصوب از جانب خداوند باشد، مشهور است.

هشام تصریح كرده است كه او، اساس این مناظره را از امام صادق(ع) آموخته است.

امام رضا(ع) با استناد به اینكه امام، باید از صفات والایی چون عصمت و علم كامل به احكام شریعت برخوردار باشد و شناخت این صفات از توان مردم بیرون است، بر لزوم تعیین امام از جانب خداوند و معرفی او توسط پیامبر استدلال كرده است.

امام عصر(عج) نیز با استناد به اینكه غرض از تعیین امام، این است كه فردی مصلح كه امكان و احتمال تبهكاری در او راه نداشته باشد، به امامت برگزیده شود و گزینش چنین فردی از توان مردم بیرون است، بر نظریه انتخاب در امامت، خط بطلان كشیده است.[7]

3. در احادیث بسیاری كه از امامان اهل بیت(ع) روایت شده، ضرورت وجود امام و پیشوای معصوم در میان امت اسلامی مورد تأكید قرار گرفته است.

اگر چه در بیشتر این روایات، واژه عصمت به كار نرفته، ولی مفاد و مضمون آن بیان شده است، همان گونه كه درباره نبوت نیز با اینكه عصمت نبی، فی الجمله از مسائل مورد اتفاق مذاهب اسلامی است و آنان بر این مطلب به آیات قرآن استناد می كنند، ولی اصطلاح آن در قرآن نیامده است؛ چنان كه در سنت نیز رایج نبوده است.

بنابراین، آنچه در بحث عصمت پیامبر و امام مطرح می باشد، حقیقت آن است نه مفهوم و اصطلاح آن و این مضمون متضافر و بلكه متواتر است كه زمین هیچ گاه از فردی از خاندان پیامبر(ص) كه عالم به احكام دین باشد، تا از تحریف های جاهلان یا معاندان، جلوگیری كند و حق را از باطل بازشناساند، خالی نخواهد شد.[8]

امیرالمؤمنین(ع) در «نهج البلاغه»، در موارد گوناگون بر امامت و مرجعیت علمی اهل بیت(ع)، به دلیل اینكه حق را به خوبی می شناسند، و گمراهی و انحراف در آنان راه ندارد و پیروی از آنان رستگاری و نجات است، تأكید كرده است.

[9] امام رضا(ع)، آشكارا معصوم بودن امام را یادآور شده و تأكید نموده است كه پیامبران و امامان، مصداق آیه:

«أفمن یهدی الی الحقّ أحقّ أن یتّبع امّن لایهدّی إلّا أن یهدی فمالكم كیف تحكمون؛»[10]

«پس آیا كسی كه به سوی حق رهبری می كند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد، یا كسی كه راه نمی یابد مگر آنكه هدایت شود؟» می باشند.

این آیه، یكی از دلایل افضلیت و عصمت امام می باشد. امام(ع) فرموده است، خداوند بدان جهت پیامبران و امامان را به ویژگی عصمت آراسته است تا حجت او بر مردم باشند.

 آن حضرت، با استناد به آیه «لاینال عهدی الظالمین؛

[11] پیمان من به بیدادگران نمی رسد.»

بر لزوم معصوم بودن امام و نفی شایستگی غیرمعصوم در عهده دار شدن مقام امامت، استدلال كرده است.[12]

یكی از آیاتی كه متكلمان بر عصمت امام بر آن استدلال كرده اند، آیه «أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منكم؛»

[13] «ای كسانی كه ایمان آورده اید، خدا را اطاعت كنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت كنید»، است. در روایات اهل بیت(ع) «اولی الامر» به امیرالمؤمنین(ع) و امامان از نسل او تفسیر شده است.

[14] با توجه به دلایل و شواهد یاد شده، چگونه می توان گفت، عصمت به عنوان یكی از صفات امام در قرن های اول و دوم مطرح و شناخته شده نبوده و در قرن سوم و چهارم توسط متكلمان شیعه مطرح شده است؟!

4. آشكار ساختن نشانه های دین، اصلاح معیشت و معنویت مردم، دفاع از مظلومان و برقراری امنیت و گسترش عدالت كه در سخنان امیرالمؤمنین(ع) و امام حسین(ع) و دیگر امامان معصوم(ع)، به عنوان اهداف امامت و رسالت های امام بیان شده است،

اولاً: نافی اهداف دیگری، چون تبیین معارف و احكام اسلام و بازشناساندن حق از باطل نمی باشد؛ چنان كه این مطالب، در دیگر سخنان آنان بیان شده است و ثانیاً: متكلمان شیعه نیز از این اهداف و وظایف غافل نبوده اند، ولی از آنجا كه این مطالب، مورد اتفاق شیعه و اهل سنت بوده است، آنان بر آنچه از مختصات تفكر شیعی به شمار می رود، تأكید بیشتری داشته اند.[15]

5. آنچه از كلام امام علی(ع) در خطبه شقشقیه كه فرمود:«و اگر …

خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و بر یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند…»، به دست می آید، این است كه امام(ع)، یكی از عالمان اسلامی است و اینكه، همه عالمان اسلامی در برابر مظلومان مسئولیت دارند، ولی بر اینكه علم امام(ع).

از نظر كمیت و كیفیت با علم دیگران همانند است و علم او به معارف و احكام اسلامی، جنبه عادی دارد و او از علم لدنّی و نیز از علم به حقایق غیبی برخوردار نیست، دلالت ندارد.

سخنان امام(ع) در موارد دیگر، خلاف این مطلب را می رساند؛ چنان كه در خطبه قاصعه آمده است كه پیامبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود:

«تو آنچه را من می بینم، می بینی و آنچه را من می شنوم، می شنوی، ولی تو پیامبر نیستی.»[16]

مضافاً دو كاربرد خاص و عام دارد؛ كاربرد خاص آن، به امامان اهل بیت(ع) اختصاص دارد و كاربرد عام آن، دیگر عالمان اسلامی را هم شامل می شود.

6. از اینكه در سخن امام حسین(ع) در بیان اوصاف امام، از نصب الهی، نصّ شرعی و عصمت به عنوان صفات امام(ع) یاد نشده است، استفاده نمی شود كه آن حضرت، این اوصاف را برای امام لازم نمی دانسته است، زیرا امام(ع) در مقام بیان همه صفات امام نبوده است.

امام حسین(ع) آن سخن را در شرایطی ایراد كرده است كه اكثریت مردم، انتخاب و بیعت را به عنوان راه تعیین امام پذیرفته بودند، و امام(ع) كه در مقام خطابه یا جدال احسن بود، می بایست درباره امامت، مطالبی را بیان كند كه مورد قبول همگان باشد و حجت را بر آنان تمام كند.

چنان كه امیرالمؤمنین(ع) نیز در احتجاج با معاویه و پیروان او، به همین شیوه احتجاج كرده است.

7. یكی از نویسندگان درباره اسوه بودن امام برای مردم گفته است: «اسوه بودن زمانی است كه سنخیت و تشابهی بین امام و مأموم ممكن باشد. این مشابهت، در امكان رسیدن به مرتبه امام برای مأمومین است.

وقتی این صفات در آنها به حدی باشد كه متكلمین فرموده اند، دیگر، اسوه بودن از آن وجودهای محترم برمی خیزد.»

[17] در اینكه سنخیت و مشابهت میان امام و مأموم، نقش تعیین كننده ای در تحقق اهداف امامت و تربیت افراد دارد، سخنی نیست؛ بدین جهت است كه خداوند، پیامبران را از جنس بشر برگزیده است، نه از جنس فرشته: «ولو جعلناه ملكاً لجعلناه بشراً»؛[18] و اگر او (پیامبر) را فرشته ای قرار می دادیم حتماً وی را [به صورت] مردی در می آوردیم».

ولی این مطلب كه الگوپذیری، آنگاه امكان دارد كه مأموم بتواند در مرتبه وجودی امام قرار گیرد، هیچ گونه دلیل عقلی، تجربی یا وحیانی ندارد و ادعایی بیش نیست، بلكه دلایل قطعی، آن را مردود می سازد.

امیرالمؤمنین(ع) آشكارا یادآور شده است كه او، از شیعیان نخواسته است تا در صفات كمال، هم پایه او باشند، زیرا آنان، توانایی آن را ندارند؛

«بدانید كه شما توان آن را ندارید» آنچه امام(ع) از پیروان خود خواسته و در توان آنهاست، برگزیدن راه پرهیزكاری، پاكدامنی، مجاهدت و سداد است؛ ولی به وسیله ورع، كوشش در راه تقوی، پاك دامنی و استقامت و پایداری، مرا یاری كنید.»[19]

وقتی امام سجاد(ع) كه از سرآمدان بشر در عبادت و زهد است، درباره امیرالمؤمنین(ع) می فرماید:

«چه كسی توانایی آن را دارد كه چون علی(ع) عبادت كند»![20]

چگونه می توان از دیگران انتظار داشت كه خود را به رتبه كمال آن حضرت برسانند؟

امام حسین(ع) كه فرموده است: «در روش و نگرش من برای شما، اسوه است»،

در جای دیگر، خود را به عنوان یكی از خاندان نبوت معرفی كرده است؛ كسانی كه خداوند، جهان را به خاطر آنان (یا به واسطه آنان) آفریده و به واسطه یا به خاطر آنان نیز پایان خواهد داد؛ «بنا فتح الله و بنا یختم»؛ آیا این ویژگی كه امام(ع) آن را در احتجاج با حاكم مدینه و مروان بن حكم كه از او می خواستند بایزید، به عنوان خلیفه پیامبر و پیشوای مسلمانان بیعت كنند، فرموده است، از اوصاف عادی بشری است و دسترسی به آن برای دیگران امكان پذیر است؟

امیرالمؤمنین(ع) آشكارا فرموده است كه هیچ یك از افراد امت اسلامی را نمی توان با اهل بیت پیامبر(ص) مقایسه كرد؛

لا یقاس بآل محمّد(ص) من هذه الامّه أحدٌ».

اگر امكان دسترسی مأموم به مرتبه وجودی امام، شرط امكان اسوه بودن امام برای مردم باشد، این مطلب در باب اسوه بودن پیامبر نیز شرط خواهد بود؛ در آن صورت، باید افراد بتوانند خود را به مرتبه وجودی پیامبر برسانند و گیرنده و حامل وحی و شریعت شوند.

در نادرستی این مطلب تردیدی نیست و نادرستی لازم، دلیل منطقی بر نادرستی ملزوم است و این سخن كه اسوه بودن پیامبر، در جنبه بشری اوست .

«أنا بشرٌ مثلكم» نه در جنبه دریافت وحی و شریعت، كه نمی توان چون او شد، اشكال پیشین را برطرف نمی سازد، زیرا حاصل سخن مذكور این است كه با اینكه افراد نمی توانند از خصلت فوق بشری او الگوبرداری كنند و به آن نایل شوند؛ در این صورت، داشتن صفات فوق بشری در پیامبر، مانع از اسوه بودن در جنبه بشری نیست.

این سخن را در مورد امام نیز می توان گفت. بنابراین، بر متكلمان امامیه در اثبات صفاتی فوق بشری، چون عصمت و علم لدنی برای امام، اشكالی وارد نخواهد بود.

پی نوشت
[1]. بحارالأنوار، ج 25، ص 104.
[2]. ر.ك: الذخیرة فی علم الكلام، ص 429؛ الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد، ص 310؛ تلخیص المحصل، ص 430؛ قواعد المرام فی علم الكلام، ص 179؛ المنقذ من التقلید، ج 2، صص 290 ـ 295، الشافی فی الامامة، ج 1، صص 163 ـ 165.
[3]. ر.ك: كشف المراد، ارشاد الطالبین، اللوامع الإلهیة، تقریب المعارف، شرح الحق، گوهر داد، حق الیقین شبّر.
[4]. ر.ك: شیخ صدوق، خصال، ابواب دوازده گانه، حدیث 4، صص 228ـ232.
[5]. ر.ك: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 134، علّامه امینی، الغدیر، ج 1، صص 327ـ 331.
[6]. امینی، همان، ج 1، صص 396ـ 415.
[7]. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 464.
[8]. ر.ك: شیخ صدوق، كمال الدّین و تمام النعمة، ج 1، صص 321 و 224.
[9]. نهج البلاغه، خطبه های 87، 97 و 239.
[10]. سورة یونس (10)، آیة 35.
[11]. سورة بقره (2)، آیة 124.
[12]. كلینی، اصول كافی، ج 1، ص 157، فأبطلت هذه الآیة امامة كلّ ظالمٍ الی یوم القیامة و صارت فی الصفوة.
[13]. سورة نساء (4)، آیة 59.
[14]. طبرسی، همان، ج 1، ص 299؛ كلینی، همان، ج 1، صص 143 و 146، باب «فرض طاعـ[ الائمـ}».
[15]. جهت آگاهی بیشتر در این باره به فصلنامه انتظار، شماره 6 مقاله «متكلمان اسلامی و فلسفه امامت»، از نگارندة این سطور رجوع شود.
[16]. نهج البلاغه، خطبة 192 (قاصعه).
[17]. روزنامة شرق، ش 713، مقالة «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی».
[18]. سورة انعام (6)، آیة 9.
[19]. نهج البلاغه، نامة 45.
[20]. مقتل الحسین، مقرّم، ص 144.

منبع:نشريه موعود،شماره 106