وسط كوچه راهتان را بست

از خدا هم حيا نكرد اصلاً

پاره كرد آن قباله را ملعون

به همين اكتفا نكرد اصلاً

 

سرتان داد مي زد و مي گفت:

خون به چشم ابوتراب كنم

هرچقدر كينه از علي دارم

همه را با زنش حساب كنم

 

يك نفر لات هم نبود آنجا؟!

كه بگويد: به زن نزن سيلي

با كف دست و پشت دست چپش

دو كشيده زد و شدي نيلي

 

ضرب دستش چقدر سنگين بود!

بر زمين گوشواره ات افتاد

صورتت زير هاله اي رفت و

ماه حيدر ستاره ات افتاد

 

پيش چشم حسن چرا زدنت؟!

مجتبايت مگر غرور نداشت

غم ناموس را چكار كند؟!

كاش در كوچه او حضور نداشت

 

چادرت را تكاند و با گريه

زود از روی خاك جمعت كرد

تا به خانه عصاي دستت شد

مثل پروانه گشت و شمعت كرد…

شاعر: رضا قرباني

 

جستجوي شعر