اشاره:
خداوند متعال در بخشى از آیه ۱۹۸ سوره دوم فرموده است «اى خردمندان از من بترسید.» و در آیه ۱۷۷ همان سوره فرموده است «آنان کسانى هستند که راست مىگویند و آنان پرهیزکارانند.» و در آیه ۱۸۹ همان سوره فرموده است «نیکى آن نیست که درآیید به خانهها از پشت خانهها و لیکن نیکو آن کسى است که پرهیزگار شد، و وارد خانهها شوید از درهاى آن و بترسید از خداوند، شاید که شما رستگار شوید.» و در آیه ۱۰۲ سوره سوم فرموده است «اى کسانى که گرویدهاید، بترسید از خدا چنان که شایسته ترسیدن از اوست و نمیرید البته مگر آنکه مسلمان باشید.»
یامبر (صلّى الله علیه و آله) در مورد این آیه فرموده اند، شایسته است که از خداوند اطاعت کرده شود و از فرمانش سرپیچى نشود و همواره یاد کرده شود و فراموش نشود و سپاس او را بدارند و کفران نشود[۱].
و در آیه ۲۰۰ همان سوره فرموده است «اى کسانى که گرویدهاید، صبر کنید و شکیبا باشید و آماده باشید و بترسید از خدا، باشد که شما رستگار شوید.» و در آیه ۷۷ سوره نساء فرموده است «بگو متاع این جهانى اندک است و آخرت براى آن کس که پرهیزگارى کند بهتر است.» و در آیه دوم سوره پنجم فرموده است «همیارى کنید بر نیکى و پرهیزکارى.» و در آیه ۲۷ همان سوره فرموده است «همانا جز این نیست که خداوند از پرهیزگاران مىپذیرد.» و در آیه ۸۳ سوره بیست و هشتم (قصص) فرموده است «این است سراى آخرت که قرار مىدهم آن را براى کسانى که نمىخواهند در زمین تفوق و تباهى را، و سرانجام پسندیده از پرهیزگاران است.» و در آیه ۷۳ سوره چهل و نهم (حجرات) فرموده است «همانا که گرامىترین شما در پیشگاه خداوند پرهیزکارترین شماست.» و در آیه ۳۲ سوره پنجاه و سوم (النجم) فرموده است «پس پاک مشمارید نفسهایتان را که او داناتر است به آنکه پرهیزگار شد.» و در آیه دوم سوره شصت و پنجم (طلاق) فرموده است «و هر کس بپرهیزد از خداوند براى او راه بیرون شدن از اندوه قرار مىدهد و روزى مىدهد او را از جایى که گمان نمىبرد.» و خداوند در آیه دوم سوره دوم فرموده است «راهنماست براى پرهیزکاران، آنانى که به غیب گرویده و ایمان آوردهاند.» و در آیه ۹۳ سوره پنجم فرموده است «بر آنان که ایمان آورده و کارهاى پسندیده انجام دادهاند، گناهى نیست در آنچه که خوردهاند، بشرط آنکه پرهیزگار باشند و ایمان آورند و اعمال پسندیده انجام دهند و باز پرهیزکار باشند و ایمان بیاورند و پرهیزکارى و نیکوکارى کنند و خداوند نیکوکاران را دوست مىدارد.» و در آیه ۴۵ سوره حجر فرموده است «همانا پرهیزکاران در بهشتها و سرچشمههایند. داخل شوید در آنها به سلامتى و در حالى که در امانید و بیرون کشیدیم آنچه از کینه در سینههاى ایشان بود. برادران بر سریرهاى رویارو، نمىرسد ایشان را در آن سختى و نباشند آنان از بهشتها بیرونشدگان.» و خداوند در آیه ۵۱ سوره چهل و چهارم (دخان) فرموده است «بدرستى که پرهیزکاران در جایى امین در بهشتها و سرچشمهها خواهند بود. مىپوشند از دیباى نازک و سطبر و روى به یک دیگر دارند، همچنین حوران فراخ چشم را به همسرى ایشان در مىآوریم. مىخواهند در آن هر میوه را در حالى که در امانند.» و در آیه پانزدهم سوره پنجاه و یکم فرموده است «همانا پرهیزکاران در بهشتها و سرچشمههایند. فراگیرندهاند آنچه را داد خدایشان. که آنان پیش از آن نیکوکاران بودند. آنان اندکى از شب را مىخفتند و در سحرها آمرزش خواهى مىکردند و در اموال آنان حقى براى سئوالکننده و محروم بود.» و در آیه ۱۷ سوره پنجاه و دوم فرموده است «همانا پرهیزکاران در بهشتها و نعمتهایند. برخوردار از آنچه که خدایشان به آنان داده است و پروردگارشان آنان را از عذاب دوزخ حفظ فرموده است.» و در آیه ۵۴ سوره پنجاه و چهارم فرموده است، «همانا پرهیزکاران در بهشتها
و گشادگى هستند، در مجلسى پسندیده در پیشگاه پروردگارى توانا.» و در آیه چهل و یکم سوره هفتاد و هفت (مرسلات) فرموده است «همانا پرهیزگاران در سایهها و سرچشمههایند و میوههایى که اشتها کنند. بخورید و بیاشامید گوارا، به سبب آنچه عمل مىکردید. همانا ما نیکوکاران را چنین پاداش مىدهیم.» امام باقر (علیه السّلام) گفته است که خداى عز و جل چنین مىفرماید «سوگند به جلال و جمال و علاء و بهاء و بلندى مرتبهام هیچ بندهیى خواسته مرا بر خواسته خود نمىگزیند مگر اینکه او را بىنیاز قرار مىدهم و همتش را متوجه آخرتش مىگردانم و دشوارى او را کفایت مىکنم و آسمانها و زمین روزى او را ضمانت مىکند و براى او سود بخشتر از بازرگانى هر بازرگان خواهم بود[۲].» روایت شده است که مردى به پیامبر (صلّى الله علیه و آله) گفت: چیزى به من بیاموزید که چون به آن عمل کنم، خداوند در آسمان و مردم در زمین مرا دوست بدارند. فرمودند: به آنچه در پیشگاه خداوند است رغبت کن تا خدایت دوست بدارد و از آنچه در دست مردم است، پارسایى کن تا مردم دوستت بدارند[۳].
امام سجاد فرموده است، زهد را ده درجه است، بالاترین درجه زهد، فروترین درجه ورع است و بالاترین درجه ورع، فروترین درجه یقین است و فراترین درجه یقین، فروترین درجه رضا است و همانا که زهد در آیهاى از آیات کتاب خداى عز و جل بیان شده و فرموده است «تا غمگین نشوید بر آنچه فوت شد از شما و شاد نشوید به آنچه داد شما را.» (آیه ۲۴ از سوره ۵۷)[۴] امیر المؤمنین على (علیه السّلام) فرموده است، همانا براى پرهیزکاران نشانههایى است که به آنها شناخته مىشوند، راست گفتارى و پرداخت امانت و وفا کردن به عهد و کمى فخر کردن و کمى بخل و رعایت پیوند خویشاوندى و مهربانى بر ناتوانان و کمى معاشرت با زنان (بهرهگیرى جنسى) و بخشش به نیکى و خوش خویى و بردبارى بسیار و پیروى کردن از دانشى که آدمى را به خداوند متعال نزدیک مىسازد. براى ایشان سرانجام پسندیده و طوبى است و طوبى درختى است در بهشت که ریشه و
اصل آن در خانه رسول خداست و هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه شاخى از آن درخت در خانه اوست. هیچ چیزى در دل او نمىگذرد مگر اینکه همان شاخه براى او مىآورد.
و اگر سوارى کوشا صد سال در سایه آن بتازد، از سایه آن بیرون نخواهد شد و اگر کلاغى از پایین آن به پرواز درآید، بر فراز آن نمىرسد و پیر و در هم شکسته و سپید مىشود. همانا به این کار رغبت کنید، همانا مؤمن سرگرم نفس خویشتن است و مردم از او در آسایشند. چون شب او را فرو مىپوشد، پیشانى بر خاک مىنهد و براى خداوند متعال سجده مىکند. خدا را یاد مىکند و با آن کس که او را آفریده، راز و نیاز مىکند و مىخواهد گردنش را از آتش رها فرماید. همانا که این چنین باشید[۵].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: عابدتر مردم آن کس است که چیزهاى واجب را انجام مىدهد و زاهدتر مردم کسى است که از حرام دورى مىکند و پرهیزگارتر مردم کسى است که همواره حق را مىگوید، چه به سود خود و چه به زیان خویش. و پارساتر مردم آن است که ستیزه را رها مىکند، هر چند حق با او باشد و از همه مردم سختکوشتر کسى است که گناهان را رها مىکند و گرامىتر مردم پرهیزگارتر ایشان است و بزرگ منزلتتر مردم آن کس است که آنچه را به او ربطى ندارد، رها مىکند و کامیابتر مردم آن است که با مردم گرامى آمیزش مىکند[۶].
امام صادق (علیه السّلام) فرموده است، خداوند تبارک و تعالى به یکى از پیامبران بنى اسرائیل وحى فرمود که اگر دوست مىدارى در بارگاه قدس مرا دیدار کنى، در دنیا تنها و غریب و دل افسرده و اندوهگین و از مردم کناره گیر باش، همچون پرنده تنهایى که در سرزمین دور افتاده مىپرد و از آنچه بر سر شاخهاى درختان است مىخورد و آب سرچشمهها را مىنوشد و چون شب فرا مىرسد، تنهایى به لانه خود پناه مىبرد و با دیگر پرندگان لانه نمىگیرد. به پروردگار خود انس گرفته و از دیگر پرندگان دورى مىجوید[۷].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) به امام حسین بن على (علیهما السّلام) فرمودهاند: به واجبات عمل کن تا
پرهیزگارتر مردم باشى و به آنچه خداى قسمت فرموده است، خشنود باش تا بىنیازتر مردم باشى و از محرمات خوددارى کن تا پارساتر مردم باشى و با هر کس که همسایه تو است خوش رفتار باش تا مؤمن باشى و با هر کس که با تو مصاحبت مىکند، نیکو مصاحبت کن تا مسلمان باشى[۸].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: صلاح آغاز این امت با زهد و یقین است و تباهى پایان آن با بخلورزى و آرزوست[۹].
امیر المؤمنین على (علیه السّلام) فرموده است، پارسایى مایه ثبات و پایدارى ایمان است و طمع موجب زوال آن است[۱۰].
امام صادق (علیه السّلام) فرموده است، چون گناهان آدمى بسیار شود و چیزى که آن را از میان ببرد نیابد، خداى عز و جل او را در این جهان گرفتار اندوه مىفرماید تا به آن وسیله گناهانش از میان برود و اگر چنان نکند، در گورش او را عذاب مىفرماید تا آنگاه که روز دیدار خدایش فرا مىرسد چیزى از گناهانش بر او نمانده باشد که بر ضد او گواهى دهد[۱۱].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: هر کس خدا را بشناسد و او را تعظیم کند، دهان خود را از سخن گفتن و شکم خود را از خوراک باز مىدارد و خویشتن را با گرفتن روزه و گزاردن نماز به زحمت مىاندازد. گفتند: اى رسول خدا! پدر و مادرمان فداى تو باد! آیا چنین کسى از اولیاى خداوند است؟ فرمودند: همانا اولیاى خدا چون خاموش باشند، خاموشى آنان اندیشه است و چون سخن گویند، سخن ایشان یاد خداوند است و چون بنگرند، نگریستن آنان، عبرت است و کلامى که بر زبان مىآورند، حکمت است و چون میان مردم آمد و شد کنند، آمد و شد آنان برکت است و اگر مدت عمرى که خداوند براى آنان مقدر فرموده است نباشد، جانهاى ایشان در کالبدهاى ایشان از بیم عذاب و شوق به ثواب پایدار نمىماند[۱۲].
همان حضرت فرمودهاند: هر کس دوست مىدارد گرامىتر مردم باشد، از خداوند بترسد[۱۳].
امیر المؤمنین على (علیه السّلام) ضمن خطبهیى مفصل فرموده است، اى مردم! همانا مردم سه گونهاند: زاهد و راغب و صابر. زاهد آن است که به چیزى از دنیا که به او برسد، شاد نمىشود و از چیزى از آن که از دست بدهد، اندوهگین نمىشود. صابر آن است که ممکن است با دل خود آرزوى رسیدن به چیزى را داشته باشد ولى اگر به چیزى از دنیا دست یابد، چون سوء عاقبت آن را مىداند نفس خود را از آن باز مىدارد. راغب آن کسى است که اهمیت نمىدهد از حلال یا حرام چیزى را بدست آورده باشد[۱۴].
از امام صادق (علیه السّلام) در باره زاهد در دنیا پرسیده شد. فرمود: آن کسى است که حلال دنیا را از بیم حساب و حرام آن را از بیم عقاب رها مىکند[۱۵].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودند: از خداوند آنچنان که شایسته است، حیا کنید. گفتند: اى رسول خدا! چکار باید انجام دهیم؟ فرمودند: اگر بتوانید انجام دهید، هیچ یک از شما شب را به روز نیاورد مگر اینکه مرگش برابر چشمانش باشد. سر خود و آنچه را در بر مىگیرد و شکم خود و آنچه را در آن مىگنجد، حفظ کند. قبر و پوسیدگى در آن را یاد کند و هر کس طالب آخرت است، زیور زندگى این جهانى را رها کند[۱۶].
به امام صادق (علیه السّلام) گفته شد، زهد در این جهان چیست؟ فرمود: خداوند خود در آیهاى از کتاب خویش آن را معین فرموده است: «تا اندوهگین مشوید از آنچه از دست شما مىرود و خشنود و شاد نشوید به آنچه به شما داده مىشود.» امیر المؤمنین على (علیه السّلام) فرموده است، زهد، ثروت واقعى است و پارسایى سپر است. و بهترین زهدها پوشیده نگهداشتن آن است. زهد، کالبدها را فرسوده و آرزوها را محدود و مرگ را نزدیک و آرزوها را دور مىسازد. هر کس به زهد دست یابد، بهره خویش برده است و هر کس آن را از دست دهد، به رنج افتاده است و هیچ گرامى بودنى چون تقوى نیست و هیچ بازرگانىیى چون عمل صالح سود بخش نیست و هیچ پارسائیى چون خوددارى کردن به هنگام شبهه نیست و هیچ زهدى به اندازه خوددارى از حرام ارزش ندارد. تمام زهد میان دو کلمه است که خداوند متعال فرموده است: «تا اندوهگین نشوید از آنچه از دست شما مىرود و شاد نشوید به آنچه به شما داده مىشود.» بنا بر این هر کس که از آنچه از دست مىرود، اندوهگین و به آنچه که بدست مىآید شاد نشود، کرانههاى زهد را در دست گرفته است. اى مردم! زهد کوتاهى آرزو و سپاسگزارى در نعمتها و پارسایى از حرام است و اگر به این حال دست نیافتید، مبادا که حرام بر صبر شما پیروز شود و مبادا که سپاسگزارى در نعمتها را فراموش کنید که خداوند با حجتهاى آشکار و ظاهر و کتابهاى روشن عذرى براى شما باقى نگذاشته است[۱۷].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: از جمله زهد و پارسایى یحیى بن زکریا (علیهما السّلام) این است که در دوران کودکى به بیت المقدس آمد و به راهبان و عالمان که جامههاى مویین و کلاههاى پشمینه پوشیده و به عبادت مشغول بودند نگریست و دید آنان بر استخوانهاى ترقوه خود زنجیر بسته (آن را شکافته و زنجیر از آن گذرانده) و به حلقههاى درهاى مسجد بستهاند. یحیى (علیه السّلام) که چنین دید، پیش مادر آمد و گفت: مادر جان براى من جامهیى از مو و کلاهى پشمینه فراهم آر تا به بیت المقدس روم و همراه راهبان و عالمان دینى به عبادت پردازم. مادر گفت: باشد تا پیامبر خدا (پدرت) باز آید و با او در این مشورت کنم و از او اجازه بگیرم. چون زکریا (علیه السّلام) آمد، مادر سخن یحیى (علیه السّلام) را به اطلاع او رساند. زکریا (علیه السّلام) به یحیى گفت: پسرکم! چه چیز تو را به این کار واداشته است و حال آنکه تو هنوز پسرکى کوچکى. گفت: پدر جان! آیا کسانى را که از من کوچکتر بودهاند، ندیدهاى که بمیرند؟ فرمود: چرا، و به مادر گفت: براى یحیى مدرعهیى (جبهیى) از موى و کلاهى پشمینه بباف. یحیى (علیه السّلام) آن خرقه مویین و کلاه پشمینه بر تن و سر کرد و به بیت المقدس آمد و با دیگر راهبان به عبادت خداوند مشغول شد.
خرقه مویین گوشت بدنش را آب کرد. روزى به نزارى جسم خویش نگریست و گریست. خداوند به او وحى فرمود که اى یحیى! از نزارى پیکر خویش مىگریى و حال آنکه سوگند به عزت و جلال خودم که اگر یک بار به دوزخ نظر افکنى، علاوه بر خرقه مویین، خرقه آهنى مىپوشى. یحیى (علیه السّلام) چندان گریست که گوشت گونههایش فرو ریخت و دندانهایش آشکار شد. این خبر به مادرش رسید، خود را پیش او رساند، زکریا هم آمد و راهبان و دانشمندان یهود هم جمع شدند و به زکریا گفتند: گوشتهاى گونههاى یحیى فرو ریخته است. یحیى فرمود: من خود این موضوع را نفهمیدهام.
زکریا گفت: پسرم! چه چیزى تو را به این همه گریستن واداشته است. همانا از پروردگار خود خواسته بودم تو را به من عنایت کند تا چشم من به تو روشن گردد. یحیى گفت:
پدر جان! تو خود به من چنین دستور دادى. فرمود: پسرکم! چه هنگام چنین دستورى دادم؟ گفت: مگر شما نگفتى که میان بهشت و دوزخ گردنهیى است که از آن جز گریهکنندگان از بیم خدا عبور نمىکنند. گفت: آرى، چنین گفتم، اکنون بیشتر کوشش کن که کار تو غیر از کار من است. یحیى (علیه السّلام) برخاست و خرقه خویش را تکان داد. مادرش گفت: پسر جان! آیا اجازه مىدهى دو قطعه نمد فراهم آورم که بر گونههایت بگذارى تا دندانهایت پوشیده شود و اشک تو را هم خشک کند و به خود بگیرد؟ گفت: هر چه مىخواهى انجام بده. مادر دو قطعه نمد فراهم ساخت که دندانهاى یحیى (علیه السّلام) را پوشیده بدارد و اشکهایش را به خود جذب کند و هر گاه که آن دو پاره نمد بسیار خیس مىشد، آنها را بر مىداشت و مىفشرد و از میان انگشتانش، اشکى که در آن جمع شده بود فرو مىچکید. زکریا (علیه السّلام) هر گاه به پسر و اشکهاى ریزان او مىنگریست، سر بر آسمان مىکرد و عرضه مىداشت: پروردگارا! این پسر من و اشکهاى چشم اوست و تو مهربانترین مهربانانى! و هر گاه زکریا (علیه السّلام) مىخواست بنى اسرائیل را موعظه کند و بیم دهد، نخست به چپ و راست مجلس مىنگریست و اگر یحیى (علیه السّلام) را مىدید، سخن از بهشت و دوزخ نمىگفت. روزى براى موعظه نشست و یحیى (علیه السّلام) در حالى که عبا بر سر پیچیده بود آمد و گوشهیى نشست. زکریا (علیه السّلام) نخست به چپ و راست نگریست و چون یحیى را ندید، چنین گفت: حبیب من جبریل (علیه السّلام) از قول خداوند تبارک و تعالى چنین نقل کرد که در جهنم کوهى بنام سکران است. در بیخ این کوه، درهیى بنام غضبان است که به سبب خشم خداوند متعال به خشم مىآید. در این دره چاهى است که ژرفاى آن صد سال راه است و در آن تابوتهایى آتشین و در آن تابوتها، صندوقهاى آتشین و جامههایى آتشین است و سلسلههایى از آتش در آن قرار دارد و غلهاى آتشین. یحیى (علیه السّلام) سر برآورد و فرمود: اى واى از غفلتى که از سکران باشد و سرگشته روى به بیابان نهاد. زکریا (علیه السّلام) از مجلس برخاست و پیش مادر یحیى رفت و فرمود: برخیز و در جستجوى یحیى باش که بیم آن دارم او را زنده نیابى. مادر برخاست و در طلب فرزند برآمد. در همان حال از کنار گروهى از جوانان بنى اسرائیل گذشت که به او گفتند: اى مادر یحیى! کجا مىروى؟ گفت: مىخواهم پسرم یحیى را بیابم، در حضور او سخن از آتش رفته است و او سرگشته بیرون آمده است. مادر به راه خود ادامه داد و جوانان هم همراهش شدند تا آنکه به چوپانى رسیدند. مادر یحیى (علیه السّلام) به او گفت: اى شبان گوسپندان! آیا نوجوانى را با این نشانىها ندیدهاى؟ گفت:
شاید در جستجوى یحیى هستى؟ گفت: آرى، او پسر من است. در حضورش سخنى از آتش رفته و سرگشته بیرون آمده است. چوپان گفت: هم اکنون او را کنار گردنه فلان دیدم که پاهاى خود را در آب نهاده و سر بر آسمان افراشته و مىگوید: اى مولاى من! سوگند به عزت تو که از این آب سرد نخواهم چشید تا آنکه به منزلت خود در پیشگاه تو بنگرم. مادر به آن سوى رفت و چون او را دید، به او نزدیک شد و با محبت سر فرزند را بر سینه نهاد و او را به خدا سوگند داد تا همراهش به خانه برگردد. و یحیى (علیه السّلام) همراه مادر به خانه برگشت. مادر به یحیى گفت: آیا موافقى که خرقه مویین را از تن خود برون آورى و خرقه پشمین بپوشى که اندکى نرمتر است و براى تو عدس بپزم؟ یحیى موافقت کرد. چون از آن عدس خورد و بسیار خورد، خواب بر او چیره شد، آنچنان که براى نماز شب بیدار نشد. در خواب سروشى به او گفت: اى یحیى! خانهیى بهتر از خانه من و همسایهیى بهتر از من پیدا کردهاى؟ یحیى بیدار شد و برخاست و عرضه داشت: پروردگارا! لغزش مرا بیامرز، پروردگارا! سوگند به عزت تو که دیگر در سایهیى جز سایه بیت المقدس نخواهم نشست و به مادر گفت، همان خرقه مویین مرا بدهید. مادر خرقه مویین را به او داد و او را در آغوش کشید.
زکریا فرمود: اى مادر یحیى! او را رها کن که پرده از دل او برداشته شده و هرگز از لذت زندگى بهرهیى نمىبرد. یحیى (علیه السّلام) برخاست، جبه خویش پوشید و شب کلاه بر سر نهاد و به بیت المقدس آمد و شروع به عبادت خدا کرد و با دیگر خردمندان بود تا سرانجام چنان شد که شد[۱۸].
وهب[۱۹] مىگوید: در یکى از کتابهاى آسمانى چنین یافتم که چون ذو القرنین از ساختن سد آسوده شد، به راه خود ادامه داد، همان گونه که حرکت مىکرد و سپاهیانش همراهش بودند، از کنار پیرمردى گذشت که نماز مىگزارد. ذو القرنین همراه سپاهیان خود همان جا ایستاد تا نمازش تمام شد و سپس به او گفت: چگونه این همه سپاهیان که کنار تو رسیدند بیمى به خود راه ندادى و پریشان خاطر نشدى؟ گفت:
با کسى مناجات مىکردم که سپاهیانش از تو بیشتر و پادشاهیش گرانقدرتر و نیرویش تواناتر است و اگر چهره به سوى تو برمىگرداندم، به نیاز خود در پیشگاه او دست نمىیافتم.
ذو القرنین گفت: آیا موافقى که همراه من بیایى و من با تو مواسات کنم و براى انجام برخى از کارهاى خویش از تو کمک بگیرم؟ گفت: آرى، به شرط آنکه براى من چهار خصلت را ضمانت کنى، نعمتى که از میان نرود و صحتى که در آن رنج و بیمارى نباشد و جوانىیى که پیرى را بر آن راه نباشد و زندگانى و عمرى که مرگ در آن نباشد. ذو القرنین گفت: کدام آفریده است که توانا به انجام این امور باشد؟
پیر گفت: من با کسى هستم که به این کارها تواناست و در اختیار اوست و تو خود در اختیار اویى و راه خود را بگیر و برو.
همچنان که ذو القرنین به راه خود ادامه مىداد به گروهى از خردمندان امت موسى (علیه السّلام) رسید که به حق راهنمایى شده بودند و به آن عمل مىکردند و چون ایشان را دید به آنان گفت: اى قوم! از خبر خود براى من بگویید که من تمام خاور و باختر و خشکى و دریا و زمین و کوه و دشت و روشنى و تاریکى آن را گشتهام و به گروهى چون شما برنخوردهام. اینک به من خبر دهید که چرا گور مردگان شما بر در خانههایتان قرار دارد؟ گفتند: چنین کردهایم که مرگ را فراموش نکنیم و یاد آن را دلهاى ما بیرون نرود. پرسید: چرا خانههاى شما در ندارد؟ گفتند: میان ما کسى دزد نیست و هیچ کس هم مورد سوء ظن نیست و همگان امین هستند. پرسید: چرا میان شما امیران نیستند؟ گفتند: بدان سبب که به یک دیگر ستم نمىکنیم. پرسید: چرا حاکم ندارید و کسى بر شما پادشاه نیست؟ گفتند: مال اندوزى نمىکنیم و ستیزهجویى نداریم. پرسید: چرا بر یک دیگر برترى نمىجویید و تفاوتى ندارید؟ گفتند: چون بر یک دیگر مهربانیم و با یک دیگر مواسات مىکنیم. پرسید: چرا اختلاف با یک دیگر ندارید و نزاع نمىکنید؟ گفتند: به مناسبت الفت دلهاى ما با یک دیگر و اصلاح میان خودمان. پرسید: چگونه است که به یک دیگر دشنام نمىدهید و قتلى میان شما اتفاق نمىافتد؟ گفتند: ما بر خواستههاى نفسانى خود پیروزشدهایم و نفسهاى خویش را لگام بردبارى زدهایم. پرسید: چرا همگان هم عقیدهاید و چگونه راه و روش شما مستقیم و راست است؟ گفتند: به این سبب است که دروغ نمىگوییم و نسبت به یک دیگر مکر نمىورزیم و هیچ یک از دیگرى غیبت نمىکنیم. گفت: به من بگویید چرا میان شما هیچ مستمند و بینوا نیست؟ گفتند: از این روى که ما اموال خود را برابر تقسیم مىکنیم. پرسید: چرا میان شما هیچ تندخو و خشنى نیست؟ گفتند: نتیجه فروتنى و افتادگى است. پرسید: سبب آنکه عمر شما از همه درازتر است چیست؟
گفتند: بدین سبب است که حق را گردن مىنهیم و به دادگرى حکم مىکنیم. پرسید:
چرا گرفتار خشکسالى و قحطى نمىشوید؟ گفتند: به سبب آنکه از آمرزش خواهى غفلت نمىکنیم. پرسید: چرا بیتابى نمىکنید؟ گفتند: به آن سبب که ما خویشتن را براى بلا و گرفتارى آماده ساختهایم و خود خویشتن را تسلیت و آرامش مىدهیم.
پرسید: چرا آفتها به شما نمىرسد؟ گفتند: از این روى که جز به خدا توکل نمىکنیم و از ستارگان و منازل بروج، طلب باران نمىکنیم. گفت: اى قوم! به من بگویید آیا پدران شما همین گونه رفتار مىکردند؟ گفتند: آرى، آنان را چنین دیدیم که به مستمندان خود رحم مىکردند و با بینوایان مواسات مىورزیدند و از هر کس که به آنان ستم کرده بود، درمىگذشتند و به هر کس که نسبت به ایشان بدى کرده بود، نیکى مىکردند و براى بدکاران خود آمرزش خواهى مىکردند و پیوند خویشاوندان را رعایت مىکردند و امانت را مسترد مىداشتند و همواره راست مىگفتند و هیچ گاه دروغ نمىگفتند و بدین سبب بود که خداوند کارشان را اصلاح فرمود. ذو القرنین میان ایشان تا هنگام مرگ خویش مقیم شد و به هنگام مرگ پانصد ساله بود[۲۰].
امیر المؤمنین على (علیه السّلام) فرموده است، اى مردم! بترسید از خدایى که چون سخن بگویید مىشنود و چون چیزى را در ضمیر خود نهان دارید، مىداند و به یاد مرگ باشید، همان چیزى که چون از آن بگریزید به شما خواهد رسید و اگر در جایى مقیم باشید، شما را فرو مىگیرد و اگر شما آن را فراموش کنید، او شما را یاد مىکند[۲۱].
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) به على (علیه السّلام) فرمودهاند: خداوند تو را به زینتى آراسته است که مردمان به زینتى بهتر از آن در نظر خداوند آراسته نشدهاند و آن زهد در دنیاست و دنیا را چنان قرار داده است که به زهد تو نمىتواند دست یازد (تو را از آن بهرهیى نیست)[۲۲].
و پیامبر فرمودهاند: همه چیزهاى تقوى در این گفتار خداوند فراهم شده که فرموده است «همانا خداوند فرمان مىدهد به دادگرى و احسان …» (آیه نود سوره شانزدهم، نحل)[۲۳] و پیامبر فرمودهاند: از خدا بترسید که همه خیر در آن جمع و فراهم است.
و گفته شده است، پرهیزگاران، سروران و فقیهان، پیشوایانند و نشستن با آنان موجب فزونى است.
پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرمودهاند: همانا ترسناکترین چیزى که از آن بر امت خویش مى- ترسم خواهش نفس و درازاى آرزوست، خواهش نفس از حق باز مىدارد و درازاى آرزو آخرت را به فراموشى مىسپرد[۲۴].
و همان حضرت فرمودهاند: هر گاه دیدید به مردى در دنیا زهد و پارسایى داده شده است، به او نزدیک شوید که حکمت بر او القاء مىشود.
و فرمودهاند: مؤمن خانهاش از نى و خوراکش قطعه نانى و سرش ژولیده و جامهاش فرسوده و دلش خاشع است و هیچ چیز را با سلامت دینش برابر نمىداند[۲۵].
روایت شده است که اسامه بن زید کنیزى به صد دینار خرید که یک ماهه بهاى او را بپردازد. چون پیامبر (صلّى الله علیه و آله) این سخن را شنیدند، فرمودند: آیا از اسامه شگفت نمىکنید که چیزى را با مهلت یک ماهه مىخرد؟ همانا که اسامه داراى آرزوى دراز است و سوگند به آن کسى که جان من در دست اوست، من چشم بر هم نمىزنم مگر آنکه مىپندارم هنوز دو پلکم به یک دیگر نرسیده، ممکن است خداوند قبض روحم فرماید و به سویى نمىنگرم مگر اینکه مىپندارم که پیش از آنکه چشم از آن سوى بردارم، ممکن است بمیرم و هیچ لقمهیى بر دهان نمىنهم مگر آنکه مىپندارم پیش از فرو بردن آن ممکن است به کام مرگ فرو شوم. سپس چنین افزودند: اى آدمیان! اگر درست مىاندیشید، نفسهاى خود را به مرگ وعده دهید و سوگند به آن کس که جان من در دست اوست، آنچه وعده داده شدهاید، هر آینه خواهد آمد و شما نمىتوانید آن را عاجز کنید[۲۶].
و روایت شده است که یکى از یاران عابد امیر المؤمنین على (علیه السّلام) که نامش همام بود به ایشان گفت: پرهیزگاران را براى من چنان توصیف فرماى که گویى بر ایشان مىنگرم. آن حضرت در این مورد نخست سکوت فرمود و سپس گفت: اى همام! خدا را بپرهیز و نیکى کن «که خداوند همراه آنان است که پرهیزگارند و آنانى که نیکوکارانند.» (آیه آخر سوره شانزدهم، نحل) همام به این سخن قانع نشد تا آنکه على (علیه السّلام) تصمیم گرفت شرح دهد و برخاست و نخست ستایش و نیایش خدا را و درود بر مصطفى (صلّى الله علیه و آله) را بر زبان آورد و سپس بیان فرمود:
اما بعد، همانا که خداى سبحانه و تعالى آفریدگان را آفرید و در آن هنگام که ایشان را بیافرید، از اطاعت آنان بىنیاز و از معصیت ایشان در امان بود که عصیان هر کس که از او عصیان ورزد براى او زیانى ندارد و اطاعت هر کس که او را اطاعت کند، براى او سودى ندارد. سپس وسایل روزى ایشان را میان ایشان بخش فرمود و جایگاه هر یک را در جهان قرار داد. پرهیزکاران در دنیا اهل فضیلتند، گفتارشان صواب و از روى راستى است و پوشاک آنان در حد اعتدال و رفتارشان تواضع است. چشمهاى خود را از آنچه خداوند برایشان حرام کرده بستهاند و گوشهاى خود را بر دانشى که براى ایشان سود بخش است وقف کردهاند. در سختى و رنج چنانند که دیگران در آسایش و خوشى و اگر اجل و عمرى که خداوند براى ایشان مقدر فرموده است نبود، به اندازه یک چشم بر هم زدن از شوق به ثواب و بیم از عقاب جانهایشان در کالبدهایشان استقرار نمىیافت. آفریدگار در چشمهاى ایشان بزرگ است و هر چه جز اوست، کوچک است. آنان نسبت به بهشت چنانند که گویى آن را مىبینند و در آن از نعمت برخوردارند و نسبت به دوزخ چنانند که گویى آن را مىبینند و در آن در حال عذابند. دلهاى ایشان اندوهگین و از آزارشان ایمنى است. پیکرهایشان نزار و نیازهایشان اندک و نفسهاى ایشان عفیف و پارساست. روزگارى اندک را با شکیبایى بسر آورند که در پى آن آسایشى جاودانه است. این بازرگانى آسان و پر بهرهیى است که خدایشان براى آنان فراهم فرموده است. دنیا آنان را خواست ولى آنان، آن را نخواستند و دنیا آنان را گرفتار بند و بلا ساخت و ایشان جانشان را فدیه دادند و خود را از آن رهایى بخشیدند. اما شبها آنان بر پا ایستادگانند و آیات قرآن را برشمرده مىخوانند و با اندیشیدن در آن خود را اندوهگین مىسازند و بوسیله آن، درمان درد خویش را مىجویند و چون به آیهیى مىگذرند که در آن تشویقى است، به آن امید مىبندند و از شوق با جان خویش به آن مىنگرند و چنان مىپندارند که برابر دیدگان آنان است و چون به آیهیى مىگذرند که در آن بیم است، گوشهاى دل خود را به آن مىسپارند و چنان مىپندارند که هیاهوى دم و بازدم دوزخ بیخ گوش ایشان است. و آنان با قامت خمیده در حال رکوعند و پیشانى و کف دست و زانو و سر پنجه پاهاى خود را بر خاک نهاده (در حال سجده) و از خداوند آزادى گردن خود را از آتش مسألت مىکنند. اما روزها بردبار و دانا و پرهیزگارند. بیم از خدا آنان را همچون تیرتراش داده است، نظرکننده به آنان مىنگرد و مىپندارد که بیمارند و حال آنکه آنان را بیمارىیى نیست و کسى که به ایشان مىنگرد، مىگوید همانا حواسشان پرت است. آرى که کارى بزرگ حواس آنان را پرت کرده است.
آنان به مقدار اندک از کار خود خشنود نمىشوند و کار بسیار را، بسیار نمىشمرند.
خود خویشتن را به کاهلى متهم مىسازند و از کردارهاى خویش بیمناکند. چون یکى از ایشان را ستایش مىکنند از آنچه گفته مىشود بیم مىکند و مىگوید من به خویشتن از دیگران داناترم و خداى به آنچه که در نفس من است از من داناتر است.
بار خدایا! به آنچه مىگویند بر من مگیر و مرا بهتر از آنچه مىپندارند قرار بده و براى من آنچه را که نمىدانند بیامرز. از نشانههاى هر یک از ایشان این است که براى او نیرویى در دین مىبینى و دور اندیشى آمیخته با نرمى و ایمانى همراه با یقین و آزمندى در طلب دانش و دانشى آمیخته با بردبارى و میانه روى در هزینه در عین توانگرى، و خشوعى در عبادت و تحمل در تنگدستى و شکیبایى در سختى و طلب حلال، و در هدایت و رستگارى چالاک و پر نشاط، و از طمع دورى جستن و در عین حال که کارهاى شایسته انجام مىدهد، در ترس و بیم است. چون روز را به شب مىرساند، همتش سپاسگزارى است و چون شب را به صبح مىرساند، همتش یاد خداست. شب را در حالى بسر مىبرد که از غفلت خویش هراسان است و صبح مىکند در حالى که از پرهیزى که از غفلت کرده است شادمان است و از فضل و رحمت خداوند خشنود است. اگر نفس او، او را به زحمت اندازد و بر او سخت گیرد، باز هم خواسته آن را برنمىآورد. روشنى چشمش در چیزى است که زایل نمىشود و رغبت او در چیزى است که باقى مىماند و زهد و پارسایى او در چیزى است که باقى نمىماند. بردبارى را با دانش درآمیخته و گفتار را با عمل همراه ساخته است.
او را مىبینى که آرزویش کوتاه و نزدیک است. کسالت و تنبلى از او دور است.
لغزشهایش اندک است، قلبش خاشع و نفسش قانع و خوراکش اندک و در امور خود آسانگیرنده است و نسبت به دین خود سخت مواظب است، شهوتش مرده و خشمش فرو برده و خیر و نیکى از او مورد آرزوست و شر او مأمون است. چنین کسى اگر میان غافلان باشد، نامش در زمره ذاکران نوشته مىشود و اگر میان ذاکران باشد، از غافلان نوشته نمىشود. از هر کس که به او ستم کرده است مىبخشد و به هر کس که او را محروم ساخته است، عطا مىکند و به هر کس که از او گسسته است مىپیوندد. ناسزا دادن از او دور است و گفتارش نرم است. ناپسند او پوشیده و کار پسندیدهاش حاضر و فراهم و خیر او روى آورنده و شر او پشتکننده است. در سختىها پایدار و در ناخوشىها شکیبا و در آسایش سپاسگزار است. بر آن کس که دوست ندارد، ستم نمىکند و در مورد کسى که او را دوست مىدارد خود را به گناه نمىاندازد. در مورد حق، پیش از آنکه بخواهند بر او گواه بیاورند، خود اعتراف مىکند. آنچه را که براى نگهدارى به او دادهاند، تباه نمىکند و آنچه را به او تذکر دهند، فراموش نمىکند و کسى را با لقبهاى زشت نام نمىبرد و به همسایه آزار نمى- رساند و در پیشآمدهاى ناگوار که براى دیگران رخ مىدهد، شادى نمىکند و در کار یاوه و باطل وارد نمىشود و از حق بیرون نمىرود. اگر سکوت کند، سکوتش او را غمگین نمىکند و اگر بخندد، صداى خندهاش بلند نمىشود و اگر بر او ستم شود، شکیبایى مىکند تا خداوند براى او انتقام بگیرد. خود از خویشتن در رنج است و مردم از او در راحتى هستند. نفس خود را براى آخرت خویش به زحمت مىاندازد و مردمان را از کار خویش به آسایش مىرساند. دورى کردن او از هر کس که از او دورى مىکند براى زهد و بىآلایش ماندن است و نزدیکشدنش به کسى که به او نزدیک مىشود براى رحمت و نرمى است. دورى او از تکبر و بزرگى نیست و نزدیکشدنش براى مکر و خدعه نیست.
راوى مىگوید: در این هنگام همام فریادى برآورد و بیهوش شد و درگذشت و امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: به خدا سوگند از همین اتفاق بر او بیم داشتم و آرى که موعظههاى رسا به کسانى که شایسته آنند، چنین مىکند.
یکى از حاضران پرسید: اى امیر مؤمنان! شما در چه حالى؟ فرمود: اى واى بر تو، هر اجلى را وقتى است که از آن در نمىگذرد و براى هر مرگ، سببى است که از آن تجاوز نمىکند و بر تو باد که دیگر از این گونه سؤال نکنى که گفتار شیطان است که بر زبانت مىنهد[۲۷].
شاعر در این باره چنین سروده است:
«مرد مىخواهد به آرزویش برسد ولى خداوند جز آنچه را که خود اراده فرموده است نمىخواهد. آدمى مىگوید مال و بهرههاى من! و حال آنکه تقواى خدا بهترین چیزى است که مىتوان از آن بهره گرفت.» دیگرى گفته است:
«قناعت تمام عزتها را براى من فراهم آورد و کدام ثروت بهتر از قناعت است؟ قناعت را سرمایه خویش قرار بده و پس از آن پرهیزکارى را کالاى خود قرار بده.» دیگرى گفته است:
«اى کسى که از نادانى، نفس خویش را به زحمت مىاندازى و دنیا را آزمندانه و با کوشش طلب مىکنى، نه دنیا براى تو است و نه تو براى دنیا و این دو اندوه و همت را فقط یک همت قرار بده.»
پی نوشت:
[۱] . این تفسیر از قول صدوق( رضی الله عنه)، با ذکر سند از قول حضرت صادق( علیه السّلام)، در تفسیر برهان، سید هاشم بحرانى، ص ۳۰۴، ج ۱، آمده است. م.
[۲] . در الجواهر السنیه، شیخ حر عاملى، ص ۳۲۲، با دو سلسله سند آمده است. م.
[۳] . نظیر این حدیث در احیاء علوم الدین غزالى، ص ۲۴۴، آمده است. م.
[۴] . در تحف العقول ابن شعبه حرانى، ص ۲۰۱ و به نقل از محاسن برقى در مشکاه الانوار طبرسى، ص ۱۱۳ آمده است. م.
[۵] . بخشى از این گفتار در تحف العقول ابن شعبه حرانى، ص ۱۴۷، آمده است. م.
[۶] . ضمن حدیث مفصلى، در مجلس ششم امالى صدوق، و به نقل از آن در بحار الانوار، ص ۱۱۲، ج ۷۷، چاپ جدید، آمده است. م.
[۷] . در الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه، شیخ حر عاملى، ص ۳۴۲، به نقل از امالى صدوق، آمده است. م.
[۸] . در بحار الانوار، ص ۱۲۱، ج ۷۷، به نقل از امالى طوسى، از قول حضرت صادق آمده است. م.
[۹] . با اندک تفاوتى در احیاء علوم الدین، ص ۲۸۴۶، آمده است. م.
[۱۰] . از همین کتاب در مشکاه الانوار، طبرسى، صفحات ۴۵ و ۱۱۴ و ۱۲۴ و ۲۸۱ آمده است. شماره ۴، در معانى الاخبار صدوق، ص ۱۹۶ هم آمده است. م.
[۱۱] . از همین کتاب در مشکاه الانوار، طبرسى، صفحات ۴۵ و ۱۱۴ و ۱۲۴ و ۲۸۱ آمده است. شماره ۴، در معانى الاخبار صدوق، ص ۱۹۶ هم آمده است. م.
[۱۲] . از همین کتاب در مشکاه الانوار، طبرسى، صفحات ۴۵ و ۱۱۴ و ۱۲۴ و ۲۸۱ آمده است. شماره ۴، در معانى الاخبار صدوق، ص ۱۹۶ هم آمده است. م.
[۱۳] . از همین کتاب در مشکاه الانوار طبرسى، صفحات ۴۵ و ۱۱۴ و ۱۲۴ و ۲۸۱، آمده است. شماره ۱ در معانى الاخبار صدوق، ص ۱۹۶ هم آمده است. م.
[۱۴] . این خطبه در نهج البلاغه به چشم این بنده نخورد. م.
[۱۵] . از همین کتاب در مشکاه الانوار طبرسى، صفحات ۴۵ و ۱۱۴ و ۱۲۴ و ۲۸۱، آمده است. شماره ۱ در معانى الاخبار صدوق، ص ۱۹۶ هم آمده است. م.
[۱۶] . در قرب الاسناد حمیرى، ص ۱۳، و مجلس ۹۰ امالى صدوق، ص ۳۶۶، آمده است. م.
[۱۷] . بخشى از این گفتار حضرت امیر در نهج البلاغه، ص ۱۰۷۸، ضمن حکم و بخشى دیگر در ص ۱۷۱، چاپ مرحوم فیض الاسلام، ضمن خطبهیى آمده است. م.
[۱۸] . این موضوع ذیل آیه ۸۹ سوره بیست و یکم( انبیاء) در تفسیر برهان، از امالى صدوق-( رضی الله عنه)، بدون هیچ کم و بیشى با ذکر سلسله سند، آمده است. م.
[۱۹] . منظور وهب بن منبه، مورخ و عالم به افسانههاى اسرائیلى است. متولد ۳۴ و درگذشته ۱۱۴ هجرى قمرى است. براى اطلاع بیشتر به الاعلام زرکلى، ص ۱۵۰، ج ۹، مراجعه فرمایید. م.
[۲۰] . در علل الشرائع، ص ۱۶۱، و امالى صدوق( رضی الله عنه)، ص ۱۰۳ و به نقل از آن دو منبع در بحار الانوار، ص ۱۷۵، ج ۱۲، آمده است. م.
[۲۱] . نهج البلاغه، ص ۱۱۶۸، چاپ مرحوم فیض الاسلام. م.
[۲۲] . با ذکر سلسله سند و اندکى اختلاف در محاسن برقى، ص ۲۹۱، آمده است. م.
[۲۳] . نظیر این روایت از قول جناب عبد الله بن مسعود در مجمع البیان طبرسى، ذیل آیه مذکور آمده است. م.
[۲۴] . احیاء علوم الدین، غزالى، ۲۸۳۴، چاپ دار الشعب مصر. م.
[۲۵] . این دو گفتار رسول خدا( صلّى الله علیه و آله) به نقل از همین کتاب روضه الواعظین در بحار الانوار، ص ۳۱۱، ج ۷۰، آمده است. م.
[۲۶] . احیاء علوم الدین غزالى، ص ۲۸۴۵، همان چاپ. م.
[۲۷] . خطبه همام، خطبه یک صد و هشتاد و چهارم نهج البلاغه است که در صفحه ۶۰۲ چاپ مرحوم فیض الاسلام و به شماره ۱۸۶ در صفحات ۱۳۲ تا ۱۶۲ جلد ۱۰ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، چاپ محمد ابو الفضل ابراهیم، ۱۹۶۰ میلادى، مصر، آمده است و براى اطلاع از منابعى که پیش از تنظیم نهج البلاغه، این خطبه را آوردهاند، به مصادر نهج البلاغه، ص ۶۴، ج ۳، سید عبد الزهراء حسینى خطیب، مراجعه فرمایید. م.