مولانا لطفى خوانسارى (زنده تا ۹۹۷ هـ  . ق) برادر مولانا وصلى است و به ملاّ لطفى منجم نیز معروف بوده است. به روایت تقى الدین کاشى اصل وى از ولایت خوانسار مى باشد و در شمار شاعران سخن سنج و شیرین گفتار زمانه شاه طهماسب صفوى به شمار مى آمده و از ملازمان امیر محمّد یوسف استرآبادى قاضى هرات بوده ولى بیشتر ایّام عمر خود را در کاشان سپرى کرده است۱.

او در نجوم دستى داشته و در بدیهه گویى شهرت داشته است. وى در سال ۹۹۷هـ  . ق از همراهان جلال الدین اکبر شاه در سفر به کشمیر بوده است۲.

ترجیع بند نبوى(صلى الله علیه وآله) او در یازده بند از رسایى و شیوایى بالایى برخوردار است. به نقل چهار بند از آن بسنده مى کنیم:

ترجیع بند نبوى(صلى الله علیه وآله)

این دل که همیشه باد پر خون *** از محنت روزگار وارون

خونى ست، کباب گشته ز آتش؟ *** یا آتشِ در گرفته از خون؟

هنگامه شوق راست، دستور *** غمنامه عشق راست، قانون

این رنج، فراغت ست و راحت *** این درد، مبارک ست و میمون

این شعله، همیشه باد سرکش! *** این غصّه، همیشه باد افزون!

گو فتنه روزگار خود شو *** هر دل که نشد به عشق، مفتون

در عشق، نمى سزد کم و کیف *** در عشق، نمى رود چه و چون

آثار سعادت و شقاوت *** در طینت هر شىِ ست معجون

این: عفریتى ست، و آن: سلیمان *** این ضحّاک ست و آن: فریدون

صد خیل هماى را، مقام ست *** در سایه دولت همایون

اى قدرْ فزاىِ جوهر خاک! *** «لولاکَ لَما خَلَقْتُ الافلاک»۳

اى پیشروِ رسل، خطابت *** اى هادى جزو و کُل، کتابت

آهوى ختا، بریده ناف ست *** در بیشه شیرِ احتسابت

در بسترِ «لا یَنامُ قَلبى» *** از دیده و دل، زدوده خوابت

بر جَیب مَلک کند تفاخر *** دامان قباى اجتنابت

شرع تو، که حامل خطاب ست *** رمزى ست ز خاطر صوابت

خورشید، فتاده عنانت *** جبریل، پیاده رکابت

خون ریخت ز چشم لعل و مرجان *** بِشکستن لؤلؤىِ خوشابت۴

دل، بسته لذّت سؤالت *** جان، تشنه شربت جوابت

روى من و، خاک آستانت *** جان من و، سجده جنابت

زآن شهد بقا، تفقّدى کن *** بر عاشق خسته خرابت

اى قدرْ فزاى جوهر خاک *** «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الافلاک»۵

اى مایه فرّخى و فرهنگ *** اى زینت خسروىّ و اورنگ

با جود تو کاینات، بى وزن *** با حلم تو، کوه قاف، بى سنگ

شیطان ز نهیبت دور باشت *** بگریخته صد هزار فرسنگ

کونَین، طفیلیانِ خوانَت *** تو بسته ز فقر بر شکم، سنگ!

دین از کرم تو، صاحبِ نام *** کفر از غضب تو، حامل ننگ

خُلق تو به کاینات، در صلح *** اصحاب نفاق با تو در جنگ

آن دستْ بریده باد کز صدق *** در دامن دولتت نمى زند چنگ

تا شرع تو کرد نهىِ مُنکر *** ناهید بماند چنگ در چنگ۶

خُلق تو به مشک چین دهد بوى *** حسن تو به روى گل دهد رنگ

از حوصله فراخْ دستت *** راه نفَس مخالفان، تنگ

بى شرع تو دست آرزو، شَل *** بى راه تو پاى مدّعا، لنگ

اى قدرْ فزاى جوهر خاک *** «لولاکَ لَما خَلَقتُ الافلاک»۷

اى شاه! جماعت گداییم *** در قحط نیاز، بینواییم

از خون هنر، کشیدهْ دستیم *** در راه ظفر، شکستهْ پاییم

در صدق و صواب، قفل و بندیم *** در جرم و خطا، گره گشاییم!

از عزّت روح، بى نصیبیم ***  در ذلّت نفسْ، مبتلاییم

در پاى ستیزه سپهریم *** در دست شکنجه قضاییم

ما بوالعَجبانِ خودپسندیم *** ما بى هنرانِ خود نُماییم

هر چند که منبع گناهیم *** هر چند که مصدر خطاییم

خاکِ قدم سگانِ خَیلیم *** بیگانه، نییم و آشناییم

فریادىِ کعبه امیدیم *** زنهارىِ شرع مصطفاییم

زامیّد شفاعت تو در حشر *** شایسته رحمت خداییم

اى قدرْ فزاى جوهر خاک *** «لولاکَ لَما خَلَقتُ الافلاک»۸

*    *    *

پی نوشت ها:

۱ ـ کاروان هند، احمد گلچین معانى، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ اول، ۱۳۶۹، ج ۲، ص ۱۲۰۰٫

۲ ـ همان، ص ۱۲۰۰ ـ ۱۲۰۳٫

۳ ـ همان، ص ۱۲۰۴٫

۴ ـ اشاره دارد به شکسته شدن دندان مبارک پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در غزوه أحد .

۵ ـ کاروان هند، ج ۲، ص ۱۲۰۵٫

۶ ـ علماى نجوم ستاره ناهید را چنگ زن معرّفى کردند و این بیت اشاره دارد به این که در اثر نهى شرع مقدس نبوى(صلى الله علیه وآله)، ستاره ناهید چنگش در ساز چنگ فرو مانده و از نواختن بازمانده است.

۷ ـ کاروان هند، ج ۲، ص ۱۲۰۵٫

۸ ـ همان، ص ۱۲۰۵ ـ ۱۲۰۶٫