ابن يمين

 اميرمحمود ابن يمين فريومَدى (متوفاى 769 هـ  . ق) از شعراى نامدار و مطرح سده هشتم هجرى است. پدرش امير يمين الدين فريومدى معروف به «طغرى» از علما و شعراى مشهور در روزگار سلطان محمّد خدابنده است و از معدود آثارى كه از وى باقى مانده، پيداست كه در شعر و ادب دستى به تمام داشته است.

وى اين رباعى را در دورى از فرزندش اميرمحمود سروده و براى او فرستاده است:

«رباعى»

دارم ز عتاب فلك بوقلمون *** وز گردش روزگارِ خسْ پرورِ دون

چشمى چو كناره صراحى، همه اشك *** جانى چو ميانه پياله، همه خون

و اميرمحمود ابن يمين در پاسخ رباعى پدر، اين رباعى را سروده و براى او مى فرستد:

«رباعى»

دارم ز جفاى فلك آينهْ گون *** پر آهْ دلى، كه سنگ ازو گردد خون

روزى به هزار غم به شب مى آرم *** تا خود به شب از پرده چه آرد بيرون1؟!

از مقايسه اين دو رباعى مى توان به اين نتيجه رسيد كه رباعى پدر به جهاتى رنگين تر از رباعى فرزند است، خصوصاً بيت دوم آن از لطافت و ظرافت خاصى برخوردار مى باشد.

از پدرِ اين شاعر تواناى فريومدى ـ امير يمين الدين ـ آثار قلمى بسيارى بر جاى مانده كه انشاء طغرى، چشمه فائز، كليات اشعار طغرى، كنز المعانى، المرآت المفتوحه و مجموعة الغرائب از آن جمله است. وى به سال 724 هـ  . ق در زادگاه خود قصبه فريومَد درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد.2

فريومد در حال حاضر از توابع جوين به شمار مى رود. مرحوم محمّدعلى مدرس مؤلّف ريحانة الادب در شرح حال طغرى، از قصبه فريومد به عنوان قطعه اى از تركستان نام برده است، و برخى مورخان از آن با عنوان فَرومَد و فَريوَند نيز ياد كرده اند. ابن يمين از ستايش گران سربداران (738 ـ 783هـ  . ق) بوده و اميران آنان را ستوده است.3

از اشعار وى برمى آيد كه بيش از هشتاد سال زندگى كرده، و در ديوان اشعار او قصايدى در ستايش طغاتيمور، علاءالدين محمّد، ساتلمش بيك، توكال قتلنع، على كاون برادر طغاتيمور و سربداران ديده مى شود4.

ابن يمين مذهب شيعه داشته و از اشعار آيينى او مى توان به ارادت قلبى اش به خاندان نبوت پى برد. او در انواع قالب هاى شعرى خصوصاً قطعه آثار فاخر و جالبى دارد. وى مانند بعضى از سخنوران، مقام و منزلت ادبى خويش را ستوده و گاهى شعر خود را تالىْ تِلو وحى معرفى كرده است! اين تفاخرهاى ادبى در تاريخ كهن شعر پارسى سابقه اى ديرينه دارد و شايد شادروان دكتر حميدى شيرازى آخرين حلقه اين زنجيره در روزگار ما به شمار مى رفت. به اين رباعى توجه كنيد:

كس همچو من ار گهر توانستى سُفت *** بر اوج فلك به ناز5 مى بودى جفت

گر حرمت مصطفى نبودى مانع *** گفتار مرا وحى توانستى گفت6!!

از اشعار نبوى(صلى الله عليه وآله) اوست:

«قطعه»

از مال مهترى نبود، كسب فضل كن *** كان كس كه فاضل است به گيتى مسوَّد است7

گر جهل با غناست همه عار آن كس است *** با فقر ساختيم كه فخر محمَّد است

باز آمدم از آنچه هوى بود رهنماش *** عقلم نمود راه كه اين عودِ احمد است

چون با قضا مرام موافق نهاده اند *** زندان، مرا مقابل صرح مُمَرَّد8 است9

قصيده نبوى(صلى الله عليه وآله)

موسم پيرى رسيد اى دل! جوانى ترك گير *** زان كه نالايق بود كار جوان از مرد پير

هر چه آن در تيرگى شام دستت مى دهد *** مى نشايد كرد، چون روشن شود صبح منير …

اى دل از چاه ضلالت گر خلاصى بايدت *** عروه وثقاى شرع احمد مختار گير

تاجْ بخش انبيا، كاندر شب معراج قدس *** برگذشت از عرش و كرسى، زد فراز آن سرير10

آن سپهر شفْقت و رحمت كه مهرش تافته ست *** بر وَضيع11 و بر شريف و بر صغير و بر كبير …

سايه او كس نديدى، زان كه بودى نور پاك *** سايهْ ظلمانى بود، باشد مُحال از مستنير

گوش او در خواب و بيدارى و، چشم از پيش و پس *** بود بر سمع و بصر قادر، به فرمان قدير …

يك زمان كز مُتَّكا مهر نبوّت وا گرفت *** چوب خشك مسجد آمد از تأسّف در نفير12

ز اطلس گردون به بالاى رفيع قدر او *** كِسوتى مى دوخت خياط ازل، آمد قصير13

در جهان زاهل فصاحت چون كتابش سوره اى *** كس نياورد ارچه بعضى بود بعضى را ظهير

نَسخ آياتش به دينِ غير او ناممكن است *** زان كه نى بهتر از آن باشد، نه نيز آن را نظير …

تا زبانم مى سرايد نعت آن صاحبْ كمال *** از اثيرم14 گرمْ روتر گشت در فكرت، ضمير

گرچه نعتش را چو آرد بر زبان (ابن يمين) *** با زبانى پُر زِه افتد در كمان از غصّه تير

مى شود در وصف او حيران به لكنت اين زبان *** گر همه منشى ديوان فلك باشد دبير

ور درختان باشد او را كلك و، درياها مداد *** ور پى انشا ز اوراق فلك سازد حرير

پس كند تحرير وصف ذات پاكش، تا به حشر *** در خيالم نيست كآرد در قلم عُشرِ عَشير15

يا رسول اللَّه! اگر چه مجرمم، تايب شدم *** دستگيرى كن مرا، در روز سرِّ مُستتير

نيستم نوميد، اگر چه مُسرِفم16، زيرا كه هست *** آيه «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحمَة اللَّه17» دلپذير

در طريق اهل عرفان، نااميدى شرط نيست *** مصطفى گر چه «نذير» آمد، هم او باشد «بشير»18

*     *     *

ابن يمين در سرآغاز مثنوى «انوشيروان و موبدان» ضمن ستايش حضرت بارى از پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلى الله عليه وآله) ياد مى كند و به منقبت از او مى پذيرد:

به نام خدايى كه هستى ازوست *** زبر دستى و زير دستى ازوست

فروزنده شمع كيوان و هور19 *** رساننده روزى مار و مور

نگارنده چهره ماه و مهر *** برآرنده سقف گردانْ سپهر

وزان پس، درودى كه جان پرورد *** به كردار دانش، روان پرورد

از آن كس كه جان ها به فرمان اوست *** بِدان كس كه «لولاك20» در شان اوست

محمّد، رسولى كه يزدان پاك *** به مِهروى آراست اين تخت خاك

رسولى كه از فرّه ايزدى *** نپويد به جز بر ره بِخْردى

درود فراوان ز يزدان پاك *** بر آن نازنينْ پيكر تابناك

پس آن گه بِدان ها كه جان باختند *** سرِ داد و دين را بر افراختند

نخستين بر اولاد و اعقاب او *** وزان پس بر اصحاب و احباب او

كه بودند هر يك به فرهنگ و راى *** جهان را به نويى21 يكى كدخداى

گذشتند و، زان هر يكى يادگار *** سخن ماند چون گوهر شاهوار22

*     *     *

ابن يمين در اين قصيده اندرزآميز خود، به مناسبت از وجود نازنين رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) ياد كرده است:

اَلوداع اى دل! كه ما زين جا سفر خواهيم كرد *** منزل اصلى خود، جاى دگر خواهيم كرد

هست دنيا در حقيقت رود عقبى را، پلى *** ما مسافر، بى گمان زين پل گذر خواهيم كرد

تا به كى در چار ميخ طبع خود بينيم رنج *** نفْس را، زين چار ميخ غم به در خواهيم كرد

ما به اِكراهيم چون يوسف درين زندان اسير *** مصر عزّت را عزيز آسا، مَقَر خواهيم كرد…

ما ازين جا شاد و خرم مى رويم، از بهر آنك *** منزل اندر بقعه اى زين خوبتر خواهيم كرد

گوهريم، خواهيم گشتن شبچراغ عالمى *** چون تن اندر خاك پنهان همچو زر خواهيم كرد

گر كلاه عمر بِرْ بايد قضا، از سر چه باك؟ *** با فلك چون دست همت در كمر خواهيم كرد

هر كرا عزم تماشاى رياض قدس هست *** گو مهيّا شود كه ما ناگه سفر خواهيم كرد

مى رويم آن جا كه حق يابيم چون (ابن يمين) *** عمر تا كى در سر بوك23 و مگر خواهيم كرد؟

قطع كرديم از همه عالم، كنون آرامگاه *** در جناب حضرت خيرالبشر خواهيم كرد

رهبر اولاد آدم، مصطفى كز پيرويْش *** تارك افلاكيان را، پىْ سپر خواهيم كرد

پيروى كرديم شرعِ مصطفى را تا كنون *** شكر ايزد كاندرين، عمرى به سر خواهيم كرد24

*     *     *

ابن يمين در اين دو قصيده علوى و رضوى نيز، ارادت قلبى خود را نسبت به حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)به تصوير كشيده است:

برگزيده اى از يك قصيده علوى

نورى كه هست مَطلع آن «هَل اَتى» علىّ ست *** خلوت نشين صومعه اِصطفا، علىّ است

مهر سپهر حكمت و، جانِ جهان فضل *** فهرست كارنامه اهل صفا، علىّ است…

آمد ز حق ندا به نبىّ در مَضيق حَرب25 *** كان كس كه بركند درِ خيبر ز جا، علىّ است

گر بود مستحق ز سَلَف26 يك وجود، كاو *** باشد به حق وصى ز پى مصطفى، علىّ است…

علم نبىّ همى طلبى، از علىّ طلب *** كاو هست شهر علم، درْ آن شهر را، علىّ است…

ما، عَمرو و زيد را نشناسيم در جهان *** ما را بس اين شناخت كه مولاى ما، علىّ است…

از هر عطيّه كابن يمين را خداى داد *** فاضل ترينْش: دوستى مرتضى علىّ است27

«برگزيده اى از يك قصيده رضوى»

گوهر افشان كن ز جان اى دل كه مى دانى چه جاست؟ *** مَهبط نور الهى، روضه پاك رضاست

دُرّ درياى فتوّت، گوهركان كرم *** آنكه شرح جود آباءِ كرامش «هَل اَتى» ست

ظلمت و نور جهان، عكسى ز موى و روى اوست *** موى او «وَاللَّيل اِذا يَغْشى» و رويش «وَالضُّحى» ست

قبّه گردون ندارد قدر خاك درگهش *** يا رب اين فردوس اَعلى يا مقام كبريا ست؟

حاسد ار نشناسدش كز روى رفعت كيست او *** پادشاه اتقيا و ازكيا و اصفيا ست

قُرّةُ العَين نبىّ، فرزند دلبند وصى *** مظهر ألطاف ايزد، فخر اصحاب عباست

مقتداى شرق و غرب و، پيشواى بَرّ و بحر *** خود چنين باشد كسى كاو نور پاك مصطفى ست …

وارث شاهى، كه از تشريف خاص مصطفى *** كسْوَت «مَن كُنْتُ مولاهُ» به قدِّ اوست رست …

اى جنابت قبله حاجات ارباب نياز *** حاجتى كاين جا رود معروض، بى شُبْهت رواست

حاجت (ابن يمين) را هم روا كن بهر آنك *** حاجت خلقان روا كردن ز اخلاق شماست28

ابن يمين قصيده شيواى ديگرى دارد در منقبت خاتم الانبياء و علىِّ مرتضى و امامان هدى(عليهم السلام) كه با نقل چند بيت از آن، حسن ختام شرح احوال و آثار او را رقم مى زنيم:

مظهر نور نخستين، ذات پاك مصطفى ست *** كاو به رتبت اولين و آخرين انبياست

آن كه هستى بر طفيلش حاصل است افلاك را *** وين نه من تنها همى گويم، بدين گويا خداست

در صفات ذات پاكش زحمت اِطناب نيست *** گفته شد اوصاف او يك سر چو گفتى مصطفى ست

چون نبىّ بگذشت، امت را امامى واجب است *** وين نه كارى مختصر باشد، مراين را شرط ها ست

حكمت است و عصمت است و بخشش و مردانگى *** كژ نشين وراست مى گو تا ز ياران اين كراست؟

اين صفات و، زين هزاران بيش و عصمت بر سرى *** با وصىّ مصطفى، يعنى: علىِّ المرتضى ست

جز علىِّ مرتضى، در بارگاه مصطفى *** هيچ كس ديگر به دعوىِّ «سَلُونى» بر نخاست

مصطفى و جمله يارانش مسلّم داشتند *** اين چنين دعوى چو دانستند كان رمز از كجاست؟

حجّت اثبات علمش «لوكُشِف» باشد تمام *** از فتوّت خود چه گويم؟ قايل آن «هَل اَتى» ست

او به استحقاق امام است و به نصِّ مصطفى *** بر سر اين موجب نص نيز، حكم «اِنّما» ست

با چنين فاضل، ز مفضولى تراشيدن امام *** گر صواب آيد تو را، بارى به نزد من خطاست

چون گذشت از مرتضى، اولاد او را دان امام *** اولين زايشان: حسن وان گه: شهيد كربلاست

بعد او سجّاد و، آن گه باقر و صادق بود *** بعد از و موسى نَجِىِّ اللّه و، بعد از وى رضاست

چون گذشتى زاو، تقىّ را دان امام آن گه نقىّ *** پس امام عسكرى، كاهْلِ هُدى را پيشواست

بعد از و، صاحبْ زمان كز سال هاى دير باز *** ديده ها در انتظار روى آن فرّخْ لقاست

چون كند نور حضور او جهان را با صفا *** هر كژى كاندر جهان باشد، شود يك باره راست …

بر اميدِ آن كه روز حشر ازين شاهان يكى *** گويد: اين (ابن يمين) از بندگان خاص ماست

اين عنايت بس بود (ابن يمين) را بهر آنك *** هر كه باشد بنده شان، در هر دو دنيا پادشاست29

*     *     *

براى اطلاع بيشتر از شرح احوال و آثار او مى توانيد به اين منابع مراجعه كنيد:

مقدمه ديوان اشعار ابن يمين، به اهتمام حسينعلى باستانى راد، مقدمه، ص الف تا نز; تاريخ ادبيات دكتر رضازاده شفق، ص 144; از سعدى تا جامى، ص 206، 236، 291، 292، 297; تذكره دولتشاه سمرقندى، ص 309; تذكره رياض العارفين، ص 271; تذكره مجمع الفصحا، ج 4، ص 1; دويست سخنور، نظمى تبريزى، ص 6 تا 8.

*    *    *

پی نوشت ها:

1 ـ ديوان اشعار ابن يمين فَريومَدى، به تصحيح حسنعلى باستانى راد، تهران، انتشارات سنايى، سال 1344، مقدمه، ص يا.

2 ـ همان، ص يب.

3 ـ همان.

4 ـ همان، ص كو.

5 ـ همان، ص 652.

6 ـ در متن «زناز» آمده، تصحيح قياسى شد.

7 ـ يعنى: نام انسان فاضل در روزگار ثبت است و از ياد نمى رود.

8 ـ صَرح مُمَرَّد: عمارت باشكوه، كاخ بلندپايه.

9 ـ ديوان اشعار ابن يمين، ص 332.

10 ـ سَرير: تخت، مسند.

11 ـ وَضيع: بينوا، گدا، نيازمند.

12 ـ اشاره دارد به ستون چوبى مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بنام ستون «حنّانه» كه از فراق آن حضرت ناله مى زد.

13 ـ قَصير: كوتاه.

14 ـ اثير: جِرم فلكى، كره آسمانى، جوهره ماورايى.

15 ـ عُشر عشير: يك قسمت از ده قسمت.

16 ـ مُسْرِف: زيانكار، اسراف كننده.

17 ـ يعنى: از آمرزش خداوند نا اميد نباشيد. (قرآن كريم).

18 ـ ديوان اشعار ابن يمين، ص 100 و 101.

19 ـ هور: خورشيد.

20 ـ اشاره دارد به حديث قدسى: لولاكَ لَما خَلَقتُ الاَفلاك.

21 ـ به نُويى: به تازگى.

22 ـ ديوان اشعار ابن يمين، ص 594.

23 ـ بوك: شايد، اگر، كاش.

24 ـ ديوان اشعار ابن يمين، ص 43 و 44.

25 ـ در مَضيق حَرب: در تنگناى جنگ، در گير و دار پيكار.

26 ـ سَلَف: درگذشته، جمع آن اسلاف، رفتگان، گذشتگان.

27 ـ ديوان اشعار ابن يمين، ص 39 و 40.

28 ـ همان.

29 ـ همان، ص 38 و 39.