اشاره:
نوشتار حاضر، سيرى گذرا و اجمالى در سيره علمى امام صادق عليه السلام و گوشه اى از برخوردهاى آن حضرت را در تکريم اصحاب و ياران و شاگردان خود – آن گونه که در تاريخ ثبت شده است – نشان مى دهد.
اين نوشته را به بهانه ميلاد با سعادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به شاگردان مکتب آن حضرت عليه السلام تقديم مى کنيم.
چهره مقدس و ملکوتى امام جعفر صادق عليه السلام آن قدر روشن و تابناک است که هرگز نيازى به تعريف و تمجيد ديگران ندارد، بلکه اين ديگران بودند که با درک محضر آن حضرت و استفاده از وجود پرفيضش به عالي ترين مراتب کمال مى رسيدند.
دوران 34 ساله امامت ايشان فرصتى طلايى بود تا کام تشنگان معارف ناب الهى را از زلال سرچشمه وحى سيراب سازد. از اين رو تمام برخوردهاى وى با افراد و گروه ها حتى دگر انديشان خود باخته، آموزنده بود. در اين ميان ياران و شاگردان آن حضرت بيشترين استفاده را بردند و درسهاى ارزنده اى را براى آيندگان به يادگار گذاشتند. او سالها بر کرسى درس و منبر پيامبر قرار گرفت و هزاران شاگرد را در مکتب خود تربيت کرد.
سلوک علمى امام صادق (عليه السلام) طى اين سى و چند سال، برخورد شايسته يک استاد را با شاگردان خود به زيباترين وجه ترسيم مى کند.
الف) تشويق و تکريم شاگردان شايسته
تاريخ زندگى برخى ياران و شاگردان امام صادق عليه السلام و تعبيرات بسيار زيبايى که آن حضرت در حضور و يا در غياب آنها مى فرمود، به خوبى نشانگر آن است که امام تا چه حد آنان را مورد تشويق و احترام قرار مى داد. اکنون نمونه هايى از رفتار احترام آميز آن حضرت را در حق شاگردان خود ذکر مى کنيم.
1- ابان بن تغلب
ابان بن محمد بن ابان بن تغلب گويد: از پدرم شنيدم که مى گفت به اتفاق پدرم ابان بن تغلب خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم; همين که نگاه امام به پدرم افتاد دستور داد بالش براى پدرم نهادند و با پدرم مصافحه و معانقه کرد و به او خوش آمد گفت. (1)
2- فضيل بن يسار
هرگاه امام فضيل بن يسار را مى ديد مى فرمود: بشر المخبتين، سپس مى فرمود: هرکه دوست دارد به سوى مردى از اهل بهشت نظر کند، به او نگاه کند. و آنگاه مى افزود: فضيل از اصحاب پدر من است و من دوست مى دارم کسى را که دوست بدارد ياران پدرش را. (2)
3- هشام بن محمد:
امام عليه السلام نسبت به هشام بن محمد السائب کلبى بسيار عنايت داشت به گونه اى که هرگاه بر حضرت وارد مى شد، امام صادق او را در نزد خود مى نشانيد و با او با گشاده رويى و انبساط سخن مى گفت. (3)
4- حمران:
بکير بن اعين در ايام حج بر امام صادق وارد شد. حضرت سراغ حمران را از او گرفت. بکير گفت: امسال نتوانسته به حج بيايد با آنکه شوق شديدى داشت که به حضور شما شرفياب شود، لکن به شما سلام رساند. حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد … حمران مؤمن است و از اهل بهشت مى باشد… . (4)
5- چهار نفر از نيکان:
امام صادق عليه السلام در باره چهار نفر از ياران وشاگردان خود فرمود: استوانه هاى زمين و پرچم هاى دين چهار نفرند: محمد بن مسلم، بريد بن معاويه، ليثبن البخترى مرادى و زرارة بن اعين. (5)
همچنين در باره اين چهار نفر فرمود: همانا ياران پدرم افتخار ما هستند چه در حيات و چه پس از مرگشان که آنها زراره، محمد بن مسلم، ليث مرادى و بريد عجلى مى باشند. قيام کنندگان به عدل و داد و صدق و راستى با آنانند، آنها پيشتازان پيشتازانند و آنان مقربان درگاه حق تعالى مى باشند. (6)
6- احترام شاگرد جوان و پرتلاش:
در ميان ياران امام صادق عليه السلام شاگردان جوانى هم حضور داشتند. يکى از اين جوانان هشام بن الحکم بود که به گفته شيخ مفيد آنچنان در نزد ابي عبد الله عليه السلام مقام و منزلت داشت (7) که گاهى برخى را به شگفتى وا مى داشت. وى مى نويسد: روزى هشام بن الحکم در منى بر آن حضرت وارد شد در حالى که تازه جوانى بيش نبود و در آن مجلس، بزرگان شيعه همانند حمران بن اعين و قيس ماصر و يونس بن يعقوب و ابوجعفر احول و غير آنها حضور داشتند. در حالى که از تمامى حاضران کوچکتر بود، امام صادق عليه السلام او را بر همگان مقدم داشت. همين که امام دريافت که احترام به هشام بر حضار گران آمده است، فرمود: هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده; (8) «اين با قلب و زبان و دستش يارى کننده ماست.»
ب) انس با شاگردان:
امام صادق عليه السلام شاگردان و ياران خود را دوست مىداشت و به هنگام ديدارشان شادى و خوشحالى مىکرد و بارها اين سرور و شادمانى از آن حضرت ديده شد. اينها نمونه هايى از آن است:
عنبسه گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم که مى فرمود من از دست مردم مدينه و تنهايى خودم به خدا شکايت مى کنم تا اينکه شما بر ما وارد شويد و شما را ببينم و از ديدنتان شادمان شوم. اى کاش اين طاغيه – ابوجعفر منصور – مرا آزاد مىگذاشت که خانه اى بگيرم و در آن سکونت کنم و شما را نيز همراه خود در آن جاى دهم. (9)
روزى آن حضرت شخصى را به دنبال ابوحمزه فرستاد و او را طلبيد. چون وارد شد، حضرت فرمود:
انى لاستريح اذا رايتک. (10) اى ابوحمزه وقتى که تو را مى بينم قلبم آرام مى شود.
ممکن است گفته شود امام صادق با ياران و شاگردانى که در کوفه داشته بسيار مانوس بوده است. دو حديث ياد شده نيز دلالت بر همين مطلب مى کند. ياران و شاگردان آن حضرت در کوفه معرفت بسيار بالايى نسبت به امام داشته اند و بدين جهت حضرت نيز متقابلا از حضور آنها شاد مى گشته و اگر روزى يکى از آنها را نمى ديده است، وى را مورد تفقد قراد مى داده است و نسبت به برخى افراد همانند ابو حمزه، تقاضا مى کنند تا به حضورشان شرفياب شود.
در پاسخ مى گوييم اگر چه ممکن است واقعيت امر همين باشد اما تکرار اين ماجرا نسبت به برخى ديگر از ياران و شاگردان امام، اين احتمال را که احترام آن حضرت مخصوص ياران و شاگردانشان در کوفه باشد، کمرنگ مى کند. به همين دليل است که مىبينيم روزى که نگاه امام صادق عليه السلام به عقبة بن خالد که به همراه معلى بن خنيس و عثمان بن عمران بر حضرتش وارد شده بودند، افتاد; حضرت فرمود:
خوش آمديد! خوش آمديد! چهره هايى است که ما را دوست مى دارند و ما آنها را دوست مى داريم. سپس فرمود: جعلکم الله معنا فى الدنيا و الآخرة. (11) «خداوند شما را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد.»
ج) اجازه سخن:
با اينکه در بسيارى از موارد هيبت امام صادق عليه السلام به هيچ کس اجازه نمىداد تا به خود جرئت سخن گفتن در محضر آن حضرت را بدهد و تمام ياران و شاگردان امام به گوش جان سپرده بودند اما اين امام بود که به برخى از ياران دستور مى داد تا سخن گويند.
روايت شده است که عده اى در محضر آن حضرت مناظره و گفتگو مى کردند و حمران بن اعين ساکت بود. حضرت به او فرمود: اى حمران چرا تو ساکتى و سخن نمى گويى؟
حمران گفت: اى آقاى من! سوگند ياد کرده ام که در مجلسى که شما در آنجا حضور داريد هرگز سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اذن دادم، حال سخن بگو. (12)
د) بهره گيرى از افراد توانا و آموزش در حين کار
امام صادق عليه السلام با ارزيابى قابليتها و توانمندي هاى شاگردان خود، برخى از آنها را براى پارهاى از مسائل و پيش آمدها و پاسخ به سؤالات و گفتگوهاى علمى پرورش داده بود. مثلا در مباحث کلام و مباحث اعتقادى بويژه مسائل امامت، زبدگانى همانند حمران بن اعين و هشام بن سالم و محمد بن النعمان احول و قيس ماصر و هشام بن الحکم و غير آنها را تربيت کرده بود و بموقع از آنها استفاده مى کرد.
يونس بن يعقوب گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم که مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و اظهار داشت من مردى هستم صاحب کلام و فقه و فرايض; اکنون آمدهام تا با يارانت بحث و گفتگو و مناظره کنم. حضرت فرمود: اين علم کلامى که تو از آن دم مى زنى از کلام رسول خداست يا ساخته ذهن خود تست؟
مرد گفت: بخشى از کلام رسول خدا و بخشى از خودم است. امام فرمود: پس تو شريک رسول خدا هستى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس به تو وحى رسيده است؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس اطاعت تو واجب است همان گونه که اطاعت از پيامبر واجب مى باشد؟ گفت: نه.
اينجا بود که حضرت به من رو کرد و فرمود: اى يونس! اين مردى است که پيش از آنکه سخن گويد خود را محکوم کرده است. سپس فرمود: اى يونس اگر کلام را خوب مى دانستى، با او مناظره مى کردى. يونس گفت: بسى جاى حسرت است ولى ما از شما شنيديم که از کلام نهى کرديد … حضرت فرمود: من گفتم واى بر مردمى که سخن مرا ترک گويند و به سوى آنچه که خود مى خواهند بروند.
سپس فرمود: اکنون بيرون رو و ببين چه کسانى از صاحبان کلام را مى يابى; آنها را نزد من بياور. گويد: بيرون رفتم و حمران بن اعين و محمد بن النعمان احول و هشام بن سالم و قيس بن ماصر را ديدم، که همه آنها از متکلمين بودند. پس آنها را به حضور امام بردم وقتى که در چادر امام نشستيم، آن حضرت سر خود را از خيمه بيرون برده بود، گويا انتظار کسى را مى کشيد. نگاهمان به شتر سوارى افتاد که از دور نمايان بود. حضرت فرمود: سوگند به خداى کعبه هشام است که مى آيد.
ما خيال کرديم هشام مردى از اولاد عقيل است که امام بسيار او را دوست مى داشت. ناگهان هشام بن الحکم که در آن روز جوانى بود و تازه مو بر صورتش بيرون آمده بود از در وارد شد. امام پس از خوش آمد گويى، جايى براى او باز کرد و فرمود: ناصرنا بقلبه و لسانه و يده. سپس به حمران فرمود: با مرد شامى سخن بگو. حمران سخن را آغاز کرد و در گفتگوى خودبر او غالب شد. سپس به ابوجعفر احول فرمود: اى طاقى با او مناظره کن. او نيز به دستور امام با شامى سخن گفت و بر او غالب گشت. آنگاه هشام بن سالم را فرمود و او نيز به بحث و گفتگو پرداخت و غالب گشت. سپس به قيس ماصر دستور سخن داد و در پايان در حالى که از طرز سخن گفتن آنان و چيرگي شان بر شامى خوشنود بود و تبسم مى کرد، به او گفت با اين جوان (هشام بن الحکم) گفتگو کن … (13)
ه) تقدير از تلاشهاى علمى
بسيارى از شاگردان امام صادق عليه السلام در حفظ آثار اهل بيت تلاشهاى فراوانى کردند و تقريبا در تمام ابواب فقهى و ديگر زمينه هاى عقيدتى و اخلاقى و غير آن از حضرتش حديث و روايت نقل کرده اند. زرارة بن اعين و ابو بصير و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه از همان چهره هاى محترم و شاگردان مکتب آن حضرت صادق عليه السلام هستند. بدين جهت امام عليه السلام اين تلاشهاى صادقانه را مورد تقدير قرار داده و در باره زراره فرموده است: «رحم الله زرارة بن اعين، لولا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احاديث ابى; (14) «خداى رحمت کند زرارة بن اعين را. اگر زراره نبود آثار نبوت و احاديث پدرم از بين می رفت.»
همچنين در باره وى و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ليث بخترى فرمود: اينان از نجبا هستند و از امناى الهى در حلال و حرام خدا مى باشند; اگر ايشان نبودند آثار نبوت منقطع مى شد و از بين مى رفت. (15)
نيز به سليمان بن خالد فرمود: هيچ کس احاديث پدرم را زنده نکرد مگر زراره و ابو بصير و ليث مرادى و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلى و … ; اينان حافظان دين و امناى پدرم بر حلال و حرام خدا هستند … (16)
و) ارجاع مردم به شاگردان خود
از ديگر نشانه هاى روابط بسيار خوب امام و شاگردان خود آن است که بسيارى از مردم را که دور از مدينه به سر مى بردند و دسترسى به آن حضرت نداشتند، به برخى از شاگردان عالم و فقيه خود که پاسخگوى نيازهاى دينى و اعتقادى مردم بودند ارجاع مى داد; مثلا:
1- به فيض بن مختار فرمود: هر وقت خواستى بر حديث ما دستبيابى، آن را از اين شخص که اينجا نشسته است بگير; و با ست خود به زراره بن اعين اشاره فرمود. (17)
2- به شعيب عقرقوقى که به امام جعفر صادق عليه السلام گفته بود بسا مىشود به برخى از مسائل نياز پيدا مى کنيم; آنها را از چه کسى بپرسيم؟ فرمود: بر تو باد بر اسدى يعنى ابوبصير. (18)
3- به مسلم بن ابى حيه که پس از مدتى شاگردى در خدمت امام صادق عليه السلام مى خواستبه و طنش برگردد و توصيه اى از آن حضرت درخواست کرده بود، فرمود: نزد ابان بن تغلب برو، زيرا وى احاديث زيادى از من شنيده است; پس هر چه از من براى تو روايت کرد، تو آنها را از من روايت کن. (19)
4- عبد الله بن ابى يعفور گويد: به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض کردم ممکن نيست هميشه خدمت شما برسم و بسا مى شود برخى سؤال مى کنند و جواب آن را آماده ندارم; در اين گونه مواقع چه کنم؟
حضرت فرمود:
چرا با محمد بن مسلم تماس نمى گيرى; زيرا که او از پدرم گرفته و نزد او وجيه بوده است. (20)
5- در زمان حضرت صادق عليه السلام مردى شامى براى بحث و گفتگو با امام به مدينه آمده بود که حضرت او را به حمران ارجاع داد. آن مرد شامى گفت: من براى مناظره با تو به اينجا آمده ام نه با حمران!
حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه کردى مثل آن است که بر من غالب شده اى. پس آن مرد از حمران سؤال مى کرد و او پاسخ مى گفت چندانکه آن مرد شامى خسته شد. حضرت به وى فرمود: اى شامى! حمران را چگونه يافتى؟ گفت: بسيار حاذق است زيرا هر چه از او پرسيدم جواب مرا مى گفت. (21)
ز) درخواست گزارش از فعاليتهاى تبليغى
يونس بن يعقوب گويد: من و جمعى ديگر در محضر امام صادق عليه السلام بوديم و هشام بن حکم حضور داشت. حضرت رو به هشام نمود و فرمود: داستان خود را با عمرو بن عبيد براى دوستانت نقل کن. هشام عرض کرد: شنيده بودم که عمرو بن عبيد در بصره براى خود محلى در مسجد ترتيب داده و مردم اطراف او را مى گيرند و او مردم را گمراه مىکند. اين مطلب بر من خيلى گران آمده بود. بدين جهت به سوى بصره سفر کردم. اتفاقا روز جمعه بود که وارد بصره شدم. به مسجد رفتم و او را ديدم که با کمال وقار و بزرگى نشسته و مردم اطراف او حلقه زده اند و پيوسته از او سؤال مى کنند.
من خود را در کنار آن مردم جاى دادم. آنگاه رو به او کردم و گفتم: اى دانشمند! من از تو سؤالى دارم. گفت: بگو. پرسيدم: آيا چشم دارى؟ گفت: اى پسرک اين چه سؤالى است که مى کنى؟ مگر نمى بينى که چشم دارم؟ ! گفتم: سؤال من در همين حد است. گفت: بپرس، اگر چه سؤال تو احمقانه است. باز سؤال کردم: آيا چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه استفاده اى از آن مى کنى؟ گفت: مردم را مىبينم و رنگها را تميز مى دهم. گفتم: بينى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه بهره اى از آن مى برى؟ گفت: بوها را استشمام مى کنم. گفتم: دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه فايده اى می برى؟ گفت: غذاها را به آن وسيله مى چشم. گفتم: آيا قلب دارى؟ گفت: آرى. پرسيدم: با او چه مى کنى؟ گفت: آنچه را که اعضا و جوارح بدنم لمس کنند خصوصيات آن را با قلب تميز مى دهم. گفتم: با آنکه اين اعضا و جوارح، صحيح و سالم هستند چه نيازى به قلب است؟ گفت: قلب رئيس بدن است آنچنانکه هر چه انسان بشنود و در آن حيرتى باشد به وسيله قلب و تامل کردن در آن مى توان خصوصيات و واقعيت آن را کشف کرد.
گفتم: پس قلب به منزله رئيس و فرمانده اعضا و حواس انسان است و بدن از وجود چنين فرمانروايى مستغنى و بينياز نيست؟ گفت: آرى.
آنگاه گفتم: اى ابا مروان! خداوندى که براى اعضا و جوارح انسان رئيس و امامى قرار داده که در وقت جهل و حيرت خود به او رجوع کنند، چگونه ممکن است اين امت را حيران و سرگردان در جهل خود فرو گذارد و براى آنان امام و رئيسى قرار ندهد تا در موارد حيرت و نادانى خود به او رجوع کنند؟ عمرو چون اين کلام را از من شنيد رو به من آورد و گفت: اهل کجايى؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس يقين دارم که تو هشام هستى. بي درنگ از جاى برخاست و مرا در آغوش گرفت و در جاى خويش نشانيد و تا وقتى که من در آن مجلس بودم هيچ سخن نگفت تا آن زمان که برخاستم.
حضرت صادق عليه السلام از اين جريان خنديد و فرمود: اى هشام! اين مناظره را از کجا ياد گرفتى؟
هشام گويد: عرض کردم يابن رسول الله بر زبانم جارى شد. حضرت فرمود: اى هشام به خدا سوگند اين مطالب در صحف ابراهيم و تورات موسى نگاشته شده است.
ح) راهنمايى و تذکر
هر دانشمندى هر چند که از نظر دانش، توانا باشد معمولا داراى ضعف هايى نيز هست که بايد آنها را به قوت مبدل کند و اگرنقاط قوتى دارد بايد بر آنها تکيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد.
امام صادق عليه السلام در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقاتها و نشستهاى علمى که با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوت آنان برخورد مى کرد هرگز از يادآورى آن خوددارى نمى کرد.
امام پس از آنکه عده اى از شاگردان خود را براى بحث و گفتگو با يک مرد شامى فرا مى خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى که در آنها ديده است اشاره مى کند. در باره حمران مى فرمايد:
اى حمران! تو در بحث، سخنى را دنبال مى کنى و به نتيجه مى رسانى.
به هشام بن سالم فرمود: مى خواهى بحث را دنبال کنى و به نتيجه برسانى اما توانايى ندارى و به احول فرمود: در بحث و مناظره بسيار قياس مى آورى و حيله گرى مى کنى; باطل ديگران را به باطل جواب مى دهى و خرد مى کنى; جز اينکه باطل تو گوياتر و آشکارتر از باطل اوست. و به قيس ماصر فرمود: به هنگام گفتگو به حق نزديک مى شوى اما از اخبار و احاديث پيامبر بسيار فاصله مى گيرى و حق را به باطل مى آميزى، اما بدان که سخن حق اگر چه کم باشد تو را از باطل بسيار بينياز خواهد ساخت. سپس افزود: تو و احول در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى داريد و بسيار حاذق و هوشيار هستيد.
يونس گويد: يک لحظه با خود گفتم که شبيه همين سخنان را حضرت به هشام بن الحکم خواهد گفت اما ديدم که حضرت وى را مخاطب قرار داد و فرمود: اى هشام تو پيش مى روى اما همين که مى خواهى به زمين بخورى ناگهان پرواز مى کنى و همانند تو بايد با مردم سخن گويند. از لغزش بپرهيز که امداد شفاعت در پشت سر تو خواهد بود. (22)
ط) ابراز خشم از اسائه ادب بر شاگردان
جميل بن دراج گويد روزى به قصد ديدار امام صادق عليه السلام به خانه ايشان روانه شدم. پيش از ورود، شخصى از اهل کوفه را ديدم که از محضر امام بيرون رفت.
وقتى بر آن حضرت وارد شدم، حضرت فرمود: آن کس را که هماکنون از نزد من بيرون رفت ملاقات کردى؟ عرض کردم: آرى، او مردى از ياران ما و از کوفيان است. حضرت فرمود: خداى روح او را و هر که همفکر اوست پاک نگرداند. او از کسانى ياد کرد و عيب جويى نمود که پدرم آنها را بر حلال و حرام خدا امين شمرده بود و جايگاه علم پدرم بودند و امروز در نزد من چنين هستند. اينان جايگاه سر من مى باشند.
از ياران حقيقى پدرم بوده اند و اگر اهل زمين در اثر گناه، مستحق عذاب الهى باشند، خداوند به واسطه همين چهره ها سوء و عذاب را از آن مردم برطرف مى کند.
اينان ستارگان شيعيانم هستند چه زنده باشند و چه مرده. اينان کسانى هستند که ياد پدرم را زنده کرده اند. سپس گريه کرد. عرض کردم: اينان چه کسانى هستند؟
حضرت فرمود: کسانى هستند که مشمول صلوات و رحمت خداوند مى باشند چه زنده باشند و چه مرده; آنان بريد عجلى و زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم هستند. (23)
ي) تاثر از فوت ياران و اظهار همدردى
امام صادق عليه السلام با دريافت خبر رحلت غم انگيز برخى از ياران و شاگردان سخت متاثر مى شد و با صاحبان عزا اظهار همدردى مى کرد. چنانچه نقل گرديده وقتى که ابان بن تغلب از دنيا رفت و خبر وفات او به امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت بر او رحمت فرستاد و سوگند ياد کرد که مرگ ابان دل مرا به درد آورد. (24)
ک) ترحم و طلب آمرزش
از آن حضرت سخنان بسيار مهم و ارزشمندى در باره برخى شاگردان که از دنيا رفته بودند شنيده شده است. در اين سخنان زيبا نه تنها بر عدالت و وثاقت آن بزرگ مردان صحه گذاشته شده، بلکه به ثبات ايمان و اهل بهشت بودنشان نيز اشاره گرديده است. بهترين مصداق سخن آن حضرت افرادى همانند حمران بن اعين و عبد الله بن ابى يعفور و يونس بن ظبيان و بکير بن اعين هستند.
1- امام صادق عليه السلام پس از فوت يونس بن ظبيان فرمودند: رحمه الله و بنى له بيتا فى الجنة کان و الله مامونا على الحديث .. . (25)
خداى رحمت کند او را و خانهاى برايش در بهشتبنا کند. به خدا سوگند که اونسبتبه ضبط و نقل حديث امين بود.
2- آن حضرت پس از فوت حمران بن اعين فرمود: مات والله مؤمنا (26)
به خدا سوگند که وى به حالت ايمان از دنيا رفت.
3- امام پس از فوت بکير بن اعين فرمود: والله لقد انزله بين رسوله و اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليهما (27) به خدا سوگند که پروردگارش جايگاه او را بين پيامبر و اميرمؤمنان قرار داد.
4- پس از وفات عبد الله بن ابى يعفور، نامه اى به مفضل بن عمر نوشت و چنين يادآور شد: خداوند او را قبض روح کرد در حالى که نيکنام بود، تلاشش مورد تقدير، خودش آمرزيده و مورد رضايتخدا و پيامبر و امامش بود … در زمان ما کسى مطيعتر از او براى خدا و رسول و امامش يافت نمى شد و بر همان حال بود تا خداوند روحش را به سوى خود گرفت و به بهشت روانه اش ساخت. (28)
ل) زيارت قبر ياران
عبد الملک بن اعين شيبانى کوفى يکى از ياران با وفا و از شاگردان امام صادق عليه السلام بود که در نزد امام، قرب و احترام فراوان داشت. حضرت پس از آنکه وى در مدينه از دنيا رفت، دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا ما در نزد ابو ضريس از بهترين بندگانت بوديم; خدايا او را در روز قيامت جزو ثقل محمد صلى الله عليه و آله قرار ده. سپس در باره اش فرمود:
چه کسى همانند ابو ضريس است، بلکه همانند او کسى نيامده است. (29)
آنگاه با ياران خود به زيارت قبر او در مدينه رفت (30) و در کنار تربتش بر او رحمت فرستاد.
محمدجواد طبسى
پىنوشتها:
1) رجال نجاشى، ص 8
2) سفينة البحار، ج 2، ص 370
3) منتهى الآمال، ج 2، ص 179.
4) شاگردان مکتب ائمه، ج 1، ص 261 و اختصاص مفيد، ص 192
5) همان، ص 239
6) منتهيالآمال، ج 2، ص 167.
7) سفينة البحار، ج 2، ص 719
8) همان
9) همان، ج 2، ص 21
10) شاگردان مکتب ائمه، ص 100
11) تنقيح المقال، ج 2، ص 247
12) سفينة البحار، ج 1، ص 334
13) ارشاد مفيد، ص 261.
14) اختصاص مفيد، ص 61
15) تنقيح المقال، ج 1، ص 165.
16) همان، ص 165
17) منتهى الآمال، ج 2، ص 171
18) همان، ص 175
19) شاگردان مکتب ائمه، ص 2، رجال نجاشى، ص 10
20) جامع الرواة، ج 2، ص 193
21) منتهيالامال، ج 2، ص 170 و تنقيح المقال، ج 1، ص 371
22) ارشاد مفيد، ص 262 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122
23) تنقيح المقال، ج 1، ص 165
24) معجم رجال الحديث، ج 1، ص 25
25) منتهى الآمال، ج 2، ص 180
26) جامع الرواة، ج 1، ص 278 و تنقيح المقال، ج 1، ص 370
27) معجم رجال الحديث، ج 3، ص 353
28) منتهى الآمال، ج 2، ص 173
29) جامع الرواة، ج 1، ص 519
30) همان
منبع :مبلغان ، خرداد 1380، شماره 17