اشاره:

 مکتب اومانیسم یا انسان گرایی انسان را محور ارزشها قرار می دهد یعنی اصالت به اراده و خواست او داده می شود. در این نظریه همه چیز از انسان شروع شده و به انسان نیز ختم می شود و هیچ حقیقتی برتر از انسان وجود ندارد بنابراین اومانیسم در مقابل مکتب دین که بر اساس خدا محوری می باشد قرار گرفته است. در این نوشته  مقایسه انسان ازدیدگاه این مکتب  با دیدگاه اسلام درباره انسان بیان گردیده است. 

 

با نگاهى به تاریخ جهان به این حقیقت پى خواهیم برد، که انسان براى وصول به رستگاری، رفاه و فرجام نیک با شتاب فراوان تلاش کرده، تا جایى که پیشرفت معرفت و دانش بشری، فلسفه‌ها، مکتب‌ها و ایسم‌هاى گوناگونى را در همین راستا پیش روى بشریت قرار داده است. در گستره پهناور گیتى به دانشمندان و نوابغى بر می‌خوریم که طلائی‌ترین لحظات عمرشان را در جهت یافتن ناب‌ترین و ممتازترین راهکارها براى دست‌یابى به اهداف مذکور مصروف داشته‌اند. گرچه به طور یقین می‌توان گفت که (جز انبیاء الهی) همه آنان در ارائه کامل‌ترین طریق و راه سعادت، ناکام بوده‌اند.

اومانیسم یکى از رویکردهایى است که مدعى نجات انسان است. لکن قبل از پرداختن به اصل بحث، نیم نگاهی به تعریف و پیشینه آن ضرورى می‌باشد.

واژه اومانیسم «Humanism» به معناى «انسان گرایی»، اصطلاحى بسیار متداول در علم انسانى لکن با معناى بسیار گوناگون و در مواردى متناقض است.

انسان گرایى به طور کلى و بدون تصریح کافی، جریان فکرى است، که در آن به تاکید بر ارزش‌هاى خاص انسانی در برابر ارزش‌هاى مادی، اقتصادی، فنى و یا ارزش‌هاى دینى و فوق مادى پرداخته می‌شود.

انسان گرایی، از دیدگاهى دیگر، اعتقاد به رستگارى انسان تنها از طریق کاربرد نیروى انسانى است. به طور قطع به همان اندازه که طرز تفکر راجع به انسان و سرنوشت او تنوع می‌یابد همان قدر نیز انسان گرایی، صورى گوناگون می‌یابد. نظیر انسان گرایى یونانیان، دوره رنسانس، خردگرا، مسیحی، مارکس گرا، طبیعت گرا، بی‌خدا؛ وجودگرا، نژادگرا. (۱)

پیشینه اومانیسم: خاستگاه اومانیسم، در جهان غرب می‌باشد. غربیان با انگیزه نجات بشریت از تعالیم دینى و اخلاقى کلیسا و فرار از قیمومیت آن به تفکر اومانیستى روى آوردند. «تاریخ شکل گیرى اومانیسم به اواخر قرن سیزدهم در جنوب ایتالیا برمی‌گردد. این مکتب ابتدا به شکل جنبش ادبى پدیدار شد، و پس از مدتى صبغه‌هاى سیاسى و عقیدتى به خود گرفت و توانست پس از ایتالیا در کشورهاى مختلفى همچون فرانسه، اسپانیا و انگلستان رخنه کند.» (۲)

رابطه اسلام و اومانیسم: همان طورى که اشاره شد، طرفداران این تفکر، با هدف آزادى انسان از تمام قید و بندها و پرداختن به خود انسان و اصالت وى این نگرش را به وجود آوردند. هر چند از جهتى افراط گرایى ارباب کلیسا باعث شد، تا عده‌اى به عقیده خود به خرد و عقلانیت روى آورند و انسان را از افکار و عقاید دینى و مسیحى برهانند. اما به نظر می‌رسد که در رسیدن به مقصد ناکام مانده‌اند. چرا که، انسان را تا اندازه‌اى بالا بردند، که در نتیجه انسان گرایى افراطى مقام او را فرو کاستند. یعنى انسان را مطلق انگاشتند، و ویژگى بندگى را از او سلب و مقام فوق بشرى براى او قائل شدند.

برخى از مواضع اومانیسم

برخى از مواضع اومانیسم خالص را می‌توان چنین خلاصه کرد:

۱-انکار خدا؛ ۲-اصالت انسان؛ ۳-آزادى مطلق؛ ۴-ذهن و خرد انسان، خاستگاه معرفت است نه تجلی‌گاه معرفت؛ ۴-انسان میزان و معیار همه چیز است؛ ۶-اصالت لذت و نفى هرگونه ریاضت جسمانی. (۳)

دین اسلام

دین اسلام، دین جامع و تعبیر قرآن کریم: «ان الدین عندالله الاسلام»؛ (۴) دین در نزد خداوند تعالی، اسلام است و اسلام تمام شئون و نیازهاى واقعى مربوط به انسان را ملاحظه و براساس آن، شرافت انسانى را رعایت کرده است. این دین برتر و تنها آیین ناب، انسان را خلیفه خدا در روى زمین می‌داند و می‌فرماید: «انى جاعل فى الارض خلیفه» (۵)؛ من در روى زمین جانشینى قرار خواهم داد و انسان را جانشین و در عین حال بنده خود می‌داند. بالاخره «انسان موجودى است برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتى و نیمه مادى داراى فطرتى خدا آشنا، آزاد مستقل، امانت‌دار خدا و مسئول خویشتن و جهان مسلط بر زمین و آسمان، ملهم به خیر و شر وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می‌شود، و به سوى قدرت و کمال سیر می‌کند و بالا می‌رود. اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمی‌گیرد.» (۶)

لذا اسلام برای انسان ارزش والایى قایل است و هیچ تضادى بین اصالت اسلام و اصالت انسان از دیدگاه اسلام وجود ندارد.

حجت الاسلام دکتر احمد بهشتى

پى نوشت‌:

(۱). فرهنگ علوم اجتماعی، آلن بیرو، ترجمه دکتر باقر ساروخانی، ص ۱۶۴.

(۲). نسبت دین و دنیا، آیت الله جوادى آملی، ص ۵۳.

(۳).مجله تخصصی کلام اسلامی، صص ۲۰-۲۱.

(۴). آل عمران، ۱۹.

(۵). بقره، ۳۰.

(۶). مقدمه‌اى بر جهان بینى اسلامی، استاد شهید مطهری، ص ۲۵۳.