اشاره:

ژان‌ شاردن‌ در سال‌ ۱۶۴۳ م‌.، درست‌ سالى‌ که‌ لوئى‌ چهاردهم‌ به‌ تخت‌ نشست‌، در شهر پاریس‌ متولد شده‌ و در همان‌ محل‌ به‌ تحصیل‌ پرداخته‌ است‌. او پسر مرد جواهرسازى‌ بوده‌ که‌ در میدان‌ دوفین‌ به‌ کار مشغول‌ بوده‌ است‌ و نزد همو است‌ که‌ شاردن‌ از زمان‌ کودکى‌ شناخت‌ سنگهاى‌‌ قیمتى‌ و فن‌ و هنر جواهرسازى‌ را آموخته‌ است‌. خانواده‌ى‌‌ شاردن‌ به‌ فرقه‌ى‌ پروتستان‌ هوگِنو (۱) تعلق‌ داشت‌ و به‌ طور کلى‌‌ اغلب‌ با مقامات‌ رسمى‌ فرانسوى‌ و کلیساى‌ کاتولیک‌ مشکل‌ پیدا مى‌‌کرد. به‌ همین‌ سبب‌ شاردن‌ جوان‌ علاقه‌ى‌‌ زیادى‌ نداشت‌ تا در فرانسه‌ سکونت‌ کند و از طرف‌ دیگر شغل‌ جواهرسازى‌‌، میل‌ دسترسى‌ به‌ سنگهاى‌ قیمتى‌‌ و شاید نیز نوعى‌ عشق‌ به‌ شناخت‌ افقهاى‌ دوردست‌، او را متوجه‌ آسیا و هند شرقى‌ کرد. وى‌ در بیست‌ و دو سالگى‌‌ (۱۶۶۴-۱۶۶۵ م‌.) اولین‌ سفر خود را آغاز کرد که‌ در حدود شش‌ سال‌ طول‌ کشید. در این‌ سفر، ایران‌ بیش‌ از کشورهاى‌ دیگر نظر او را جلب‌ کرد، به‌ نحوى‌ که‌ عملاً بیشتر وقت‌ خود را در این‌ کشور گذراند.

سفر دوم‌ شاردن‌ از ۱۷ ماه‌ اوت‌ ۱۶۷۱ م‌. آغاز شد. این‌ بار زن‌ تاجرى‌ به‌ نام‌ خانم‌ لسکو او را همراهى‌ مى‌‌کرد که‌ بسیار جسور و متهور بود و بارها در مشکلات‌ راه‌ و خطرات‌ زیادى‌ که‌ بدانها روى‌ مى‌‌آورد، به‌ شاردن‌ کمک‌ مى‌‌کرده‌ است‌. آن‌ دو در گرجستان‌ به‌ سبب‌ مزاحمت‌ طایفه‌ى‌‌ آنجاز چیزى‌ نمانده‌ بود که‌ زندگى‌ خود را از دست‌ بدهند و شاردن‌ با تعویض‌ لباس‌، خود را به‌ صورت‌ یک‌ کشیش‌ بینواى‌‌ فرقه‌ى‌ کاپوسین‌ درآورد و بدین‌ وسیله‌ آن‌ دو توانستند خود را نجات‌ دهند. سرانجام‌ آنها در تابستان‌ ۱۶۷۳ م‌. به‌ اصفهان‌ رسیدند و تا سال‌ ۱۶۷۷ م‌. در این‌ شهر اقامت‌ کردند. عاقبت‌ شاردن‌ ایران‌ را در سال‌ ۱۶۷۷ م‌. براى‌ همیشه‌ ترک‌ کرد و دوباره‌ دو سال‌ هم‌ در هندوستان‌ ماند و بعد، احتمالاً با کشتى‌‌، از راه‌ دماغه‌ى‌ کاپ‌ به‌ اروپا بازگشته‌ است‌.

از طرف‌ دیگر باید گفت‌ که‌ چون‌ شاردن‌ شدیداً به‌ تعلیمات‌ کالون‌ اعتقاد داشته‌ است‌ و از آنجا که‌ مطابق‌ لایحه‌ى‌ نانت‌ که‌ در فرانسه‌ پروتستانها اجرا مى‌‌شده‌، دیگر در این‌ کشور امکان‌ پیشرفت‌ براى‌‌ او نبوده‌، عملاً در سال‌ ۱۶۸۱ م‌. به‌ انگلستان‌ پناه‌ برده‌ و مورد حمایت‌ شارل‌ دوم‌، پادشاه‌ انگلستان‌، قرار گرفته‌ است‌ و بعدها رسماً از طرف‌ «وایت‌ هال‌» ملقب‌ به‌ عنوان‌ «سر» (آقا) شده‌ و همچنین‌ عنوان‌ «شوالیه‌» (۲) را کسب‌ کرده‌ است‌.

شاردن‌ در انگلستان‌ که‌ دیگر آنجا را وطن‌ اصلى‌ خود به‌ حساب‌ مى‌‌آورد، با دخترى‌‌ از منطقه‌ى‌ نورماندى‌ (۳) فرانسه‌ که‌ او هم‌ در آن‌ زمان‌ به‌ انگلستان‌ پناه‌ آورده‌ بود، ازدواج‌ کرد. شاردن‌ به‌ جز مدتى‌ که‌ نماینده‌ى‌‌ دولت‌ انگلیس‌ در کمپانى‌ هند شرقى‌ در هلند بود، بقیه‌ى‌‌ سالهاى‌ آخر عمر خود را در انگلستان‌ گذراند، یعنى‌ تا پنجم‌ ماه‌ ژانویه‌ ۱۷۱۳ م‌. که‌ در هفتاد سالگى‌ در لندن‌ فوت‌ کرد.

در بعضى‌‌ ازمنابع‌ فرانسوى‌ احتمال‌ داده‌اند که‌ شاردن‌ در قبرستان‌ چیسویک‌ (Chiswick) نزدیک‌ لندن‌ دفن‌ شده‌ باشد، ولى‌ مطابق‌ تحقیقاتى‌ که‌ نگارنده‌ (دکتر مجتهدى‌‌) توسط‌ دوستان‌ خود در این‌ زمینه‌ انجام‌ داده‌، معلوم‌ شد که‌ چنین‌ نیست‌. لوح‌ یادبود رسمى‌ شاردن‌ که‌ جنبه‌ى‌‌ تجلیل‌ از او دارد در کلیساى‌ عظیم‌ وست‌ مینیستر (Westminster Abbey) لندن‌ نصب‌ شده‌ است‌ و در کتابچه‌ى‌ راهنماى‌ رسمى‌ کلیسا (چاپ‌ ۱۹۹۷ م‌.) درباره‌ى‌ او (ص‌ ۱۷) شرح‌ مختصرى‌ آورده‌ شده‌ است‌. ظاهراً جسد او در آلبانى‌ حومه‌ى‌ نیویورک‌ دفن‌ شده‌ است‌، البته‌ معلوم‌ نیست‌ چرا و چگونه‌ جسد را به‌ آمریکا برده‌اند. بر نگارنده‌ لازم‌ است‌ که‌ در اینجا از خانم‌ نرگس‌ اهرى‌ تشکر کنم‌ که‌ اطلاعات‌ و عکسها و مدارکى‌ را جمع‌ آورى‌ کرده‌ و فرستاده‌اند.

شاردن‌، تاجرى‌‌ چیره‌ دست‌ بود

بعضى‌ از متخصصان‌ که‌ درباره‌ى‌ شاردن‌ اظهار نظر کرده‌اند، ضمن‌ اشاره‌ به‌ استحکام‌ انکارناپذیر شخصیت‌ او که‌ همراه‌ با نوعى‌ تهور و بى‌‌باکى‌‌ و خطرجویى‌ نیز بوده‌ است‌، از مهارت‌ و کاردانى‌ وى‌‌ در امور تجارت‌ و مبادله‌ى‌ کالاها سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌اند. شاردن‌ با فروختن‌ ساعت‌ و زیورآلات‌ جواهرنشان‌ و طلاى‌ ساختِ اروپا در عثمانى‌ و ایران‌ و حمل‌ کالاهاى‌ این‌ دو کشور به‌ هندوستان‌ و خرید الماس‌ در این‌ سرزمین‌ به‌ منظور فروش‌ آنها در فرانسه‌ و انگلستان‌، موفق‌ شده‌ بود و با پشتکار و انضباط‌ در برنامه‌ى‌‌ کارهاى‌ خود ثروت‌ فراوانى‌ را جمع‌آورى‌ کند، ولى‌ آنچه‌ در نزد شاردن‌ غیرمتداول‌ و شاید استثنایى‌ به‌ نظر مى‌‌رسد، این‌ است‌ که‌ این‌ شخص‌ با وجود تلاش‌ دائمى‌ خود در مال‌ اندوزى‌‌، لحظه‌اى‌ از پرداختن‌ به‌ مشاهدات‌ دقیق‌ و افزایش‌ اطلاعات‌ در علوم‌ مختلف‌ و شناخت‌ و بیان‌ روشن‌ آنها غفلت‌ نورزیده‌ است‌.

دریافت‌ لقب‌ «تاجرشاه‌» از شاه‌ عباس‌ دوّم‌

او علاوه‌ بر زبان‌ فارسى‌ که‌ آن‌ را خوب‌ بلد بود – البته‌ بدون‌ اینکه‌ بر ادبیات‌ غنى‌ این‌ زبان‌ تسلط‌ واقعى‌ داشته‌ باشد – تا حدودى‌‌ ترکى‌ و عربى‌ هم‌ یاد گرفته‌ بود. او در مورد فارسى‌ دانى‌‌ خود در مقدمه‌ى‌ آخرین‌ چاپ‌ سفرنامه‌اش‌ در زمان‌ حیات‌ خود (چاپ‌ پنجم‌ در سال‌ ۱۷۱۱ م‌.) ادعا مى‌‌کند که‌ از تمام‌ اروپاییانى‌‌ که‌ در آن‌ عصر به‌ شرق‌ سفر مى‌‌کرده‌اند، تسلط‌ بیشترى‌ بر زبان‌ فارسى‌ داشته‌ و توانسته‌ است‌ مستقیماً با بزرگان‌ و مقامات‌ رسمى‌ ایران‌ وارد مذاکره‌ شود و روابط‌ بسیار خوبى‌ با آنها برقرار سازد، به‌ طورى‌ که‌ شاه‌ ایران‌، عباس‌ ثانى‌‌، علاوه‌ بر اینکه‌ لقب‌ «تاجرشاه‌» را به‌ او داده‌، چند قطعه‌ جواهر قیمتى‌‌ نیز به‌ او هدیه‌ داده‌ است‌ که‌ بنا به‌ گفته‌ى‌ شاردن‌ خودش‌ شکل‌ آنها را طراحى‌ کرده‌ بود.

سفرنامه‌ از نگاه‌ شاردن‌

دراین‌ مقدمه‌ شاردن‌ همچنین‌ به‌ لزوم‌ نگارش‌ سفرنامه‌ و روش‌ صحیح‌ نگارش‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ که‌ یادآورى‌ بعضى‌ از نکات‌ آن‌ در اینجا براى‌ فهم‌ روح‌ حاکم‌ بر کلّ نوشته‌هاى‌ وى‌ خالى‌ از فایده‌ به‌ نظر نمى‌‌رسد.

شاردن‌ نفس‌ سفرنامه‌ نویسى‌ را بسیار مفید مى‌‌داند، ولى‌ اضافه‌ مى‌‌کند که‌ در طى‌ دو قرن‌ اخیر، بعد از کشف‌ قاره‌ى‌ جدید، گزارشهاى‌ زیادى‌ درباره‌ى‌ سفر به‌ نقاط‌ مختلف‌ جهان‌ منتشر شده‌ که‌ با اقبال‌ فراوان‌ خوانندگان‌ رو به‌ رو بوده‌ است‌، بدون‌ اینکه‌ اغلب‌ آنها واقعاً واجد دقت‌ و صحت‌ و امانت‌ کافى‌ باشند.

او مى‌‌نویسد که‌ در سفرنامه‌ى‌ خود از آوردن‌ توصیفات‌ خیالى‌ خوش‌ آیند و ایجاد توهمات‌ و خوش‌ باورى‌ در خوانندگان‌ خوددارى‌ کرده‌ است‌ و از آنجا که‌ بیشتر عمر خود را در خارج‌ گذرانده‌، بدون‌ تکلف‌ و بدون‌ ادعاى‌ ادبى‌‌، مطالب‌ خود را به‌ زبان‌ بسیار ساده‌ به‌ رشته‌ تحریر درآورده‌ است‌.

تاجگذارى‌ سلیمان‌ سوم‌ به‌ شاه‌ ایران‌

همچنین‌ مى‌‌گوید که‌ در طى‌ سفر اول‌ خود با اینکه‌ مطالب‌ بسیار زیادى‌‌ را جمع‌ آورى‌ کرده‌ بود، ولى‌ از آنجا که‌ هنوز باور نمى‌‌کرد آن‌ مطالب‌ واقعاً کامل‌ باشند، پس‌ در سال‌ ۱۶۷۱ م‌. فقط‌ به‌ چاپ‌ قسمت‌ کوتاهى‌‌ از نوشته‌هاى‌ خویش‌ اکتفا کرد که‌ عنوان‌ تاجگذارى‌ سلیمان‌ سوم‌، پادشاه‌ ایران‌ (۴) را داشت‌. او در مسافرت‌ دوم‌ خود به‌ ایران‌، با تکمیل‌ زبان‌ فارسى‌ و معاشرت‌ بیشتر با مردم‌ ایران‌، راجع‌ به‌ رسوم‌ و عادات‌ و اعتقادات‌ و جنبه‌هاى‌ دیگر زندگى‌‌ ایرانیان‌، بر اطلاعات‌ خود افزود و نواقص‌ نوشته‌هاى‌ قبلى‌‌ خود را رفع‌ کرد و با جنبه‌ى‌ تخصصى‌ بیشترى‌ به‌ بیان‌ آنها پرداخت‌. وى‌ ادعا کرده‌ که‌ اصفهان‌ را بهتر از لندن‌ و فارسى‌‌ را به‌ اندازه‌ى‌ انگلیسى‌ بلد است‌ و آن‌ را به‌ سهولت‌ زبان‌ فرانسه‌ حرف‌ مى‌‌زند؛ در عرض‌ و طول‌ کشور ایران‌ سفرها کرده‌ و به‌ نحو کامل‌ حاشیه‌ى‌ ساحلى‌ دریاى‌ خزر را پیموده‌ است‌ و سواحل‌ جنوبى‌ ایران‌ را نیز مى‌‌شناسد و در جاهایى‌‌ که‌ نبوده‌ و آنها را ندیده‌ است‌، از افراد صالح‌ و وارد اطلاعات‌ کافى‌‌ را گرفته‌ تا گزارشهاى‌ خود را واقعاً مستند و معتبر سازد. آن‌گاه‌ در سال‌ ۱۶۸۶ م‌. اولین‌ قسمت‌ سفرنامه‌ى‌ خود را در لندن‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ و بلافاصله‌ کلّ سفرنامه‌ را در دوازده‌ جلد در شهر آمستردام‌ هلند منتشر کرده‌ است‌. چاپ‌ پنجم‌ (یعنى‌ چاپ‌ ۱۷۱۱ م‌. که‌ آخرین‌ چاپ‌ کتاب‌ در زمان‌ حیات‌ شاردن‌ است‌) شامل‌ اضافات‌ و تجدیدنظرهایى‌ هم‌ است‌، در سه‌ جلد تهیه‌ شده‌ که‌ جلد اول‌ آن‌ شامل‌ گزارش‌ سفر است‌؛ جلد دوم‌ توصیف‌ کلّى‌ ایران‌ و حکومت‌ و قوا و قوانین‌ و رسوم‌ و عادات‌ ایرانیان‌ و غیره‌ است‌؛ وى‌ در جلد سوم‌ به‌ توصیف‌ اختصاصى‌ شهر اصفهان‌ پرداخته‌ و در ضمن‌ تصویر بناها و ساختمانهاى‌ مختلفى‌ که‌ شخصى‌ به‌ نام‌ ژ.گِرِلو (۵) در محل‌ آنها را طراحى‌ کرده‌، در آن‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌. در این‌ مجلد همچنین‌ شرح‌ مسافرت‌ شاردن‌ به‌ بندرعباس‌ (در سال‌ ۱۶۷۴ م‌.) گزارش‌ شده‌ است‌. در این‌ مقدمه‌ شاردن‌ به‌ چند مطلب‌ دیگر نیز اشاره‌ دارد که‌ مى‌‌تواند حائز اهمیت‌ باشد. اول‌ اینکه‌ درباره‌ى‌‌ جغرافیا و تاریخ‌ ایران‌ مطالبى‌ آورده‌ است‌ و همچنین‌ درباره‌ى‌ نشانهایى‌ که‌ از عالم‌ مسیحى‌ در ایران‌ به‌ چشم‌ مى‌‌خورد، یادداشتهاى‌ زیادى‌ فراهم‌ آورده‌ است‌. تصور مى‌‌رود که‌ چون‌ شاردن‌ دو سال‌ بعد از این‌ تاریخ‌ فوت‌ کرده‌ است‌، موفق‌ نشده‌ باشد آنها را تنظیم‌ کرده‌ و به‌ چاپ‌ برساند و احتمالاً نسخه‌ خطى‌ آنها باید در جایى‌ محفوظ‌ مانده‌ باشد. از طرف‌ دیگر تصور نمى‌‌رود مستقیماً از اخلاف‌ شاردن‌ کسى‌‌ باقى‌ مانده‌ باشد، زیرا وى‌ سه‌ پسر داشت‌ که‌ حق‌ ارشدیت‌ را از اولى‌ سلب‌ کرد، چون‌ مطابق‌ میل‌ و سلیقه‌ پدر تربیت‌ نشده‌ بود، فرزند دوم‌ با اینکه‌ اخلاق‌ مورد پسند پدر را داشت‌، هیچ‌ گاه‌ ازدواج‌ نکرد و از پسر سوم‌ او نیز فرزندى‌ باقى‌ نماند. به‌ احتمال‌ مقرون‌ به‌ یقین‌ از دودمان‌ شاردن‌ نباید کسى‌‌ باقى‌ مانده‌ باشد). دوم‌ اینکه‌ به‌ نظر او کلاً آسیا مثل‌ اروپا نیست‌ و شرقیان‌ چیزى‌ به‌ نام‌ «مُد» نمى‌‌شناسند و احتمالاً لباس‌ و پوشاک‌ و نحوه‌ى‌ زندگى‌ و عادات‌ و رسوم‌ آنها به‌ عینه‌ به‌ همان‌ صورت‌ قدیم‌ خود باقى‌ مانده‌ است‌ و از این‌ لحاظ‌ مطالعه‌ى‌ آنها جمعاً به‌ منزله‌ى‌ مشاهده‌ى‌ مستقیم‌ آن‌ چیزهایى‌ است‌ که‌ از زمانهاى‌ بسیار دور به‌ نحو زنده‌ باقى‌ مانده‌ که‌ اهمیت‌ خاصّى‌ دارند.

ایران‌ براى‌‌ مطالعه‌ بهتر از اروپاست‌!

 دیگر اینکه‌ به‌ نظر شاردن‌ با شناختن‌ ایران‌ و مناظر و زبان‌ ایرانیان‌ بهتر مى‌‌توان‌ به‌ روح‌ حاکم‌ بر کتب‌ مقدس‌ مسیحى‌ پى‌‌ برد، زیرا بر کلّ این‌ کتابها خواه‌ ناخواه‌ روح‌ کاملاً شرقى‌‌ حاکم‌ است‌ و از این‌ لحاظ‌ حتى‌ به‌ عقیده‌ى‌ او، مطالعه‌ى‌‌ کتابهایى‌ که‌ درباره‌ى‌ ایران‌ است‌، جالب‌ توجه‌تر از نوشته‌هایى‌ درباره‌ى‌ اروپاست‌.

نخستین‌ جهانگرد فیلسوف‌

 در میان‌ کل‌ جهانگردان‌ خارجى‌ که‌ در قرن‌ هفدهم‌ میلادى‌ به‌ ایران‌ سفر کرده‌اند، شاردن‌ اولین‌ کسى‌ است‌ که‌ عملاً خود را به‌ عنوان‌ جهانگرد فیلسوف‌ شناسانده‌ است‌ و این‌ جنبه‌ در بافت‌ و محتواى‌‌ گزارشهاى‌ سفر او جا به‌ جا به‌ خوبى‌ به‌ چشم‌ مى‌‌خورد و به‌ نحوى‌ به‌ متفکران‌ بعدى‌‌، همچون‌ منتسکیو و گیبون‌ نوید مى‌‌دهد. در هر صورت‌ از لحاظ‌ تاریخى‌ او اولین‌ جهانگرد غربى‌ است‌ که‌ در سفرنامه‌ى‌ خود به‌ نحوى‌ صریح‌ نه‌ فقط‌ به‌ اعتقادات‌ دینى‌ ایرانیان‌، بلکه‌ به‌ وضع‌ فلسفه‌ در ایران‌ اشاره‌ کرده‌ است‌. البته‌ فلسفه‌هاى‌ اسلامى‌‌ از اواخر قرن‌ نهم‌ میلادى‌ به‌ بعد به‌ نحو بسیار وسیع‌تر، با وجود بروز جنگهاى‌ صلیبى‌ و شاید به‌ علت‌ آنها در قرن‌ دوازدهم‌ در دارالترجمه‌ى‌ طُلیطله‌ و در قرن‌ سیزدهم‌ به‌ سبب‌ تفکیک‌ سنّتهاى‌ فکرى‌ مختلف‌ در دانشگاههاى‌ اروپا به‌ صورت‌ تخصصى‌‌تر مورد نظر بوده‌ و موجب‌ تحولات‌ زیاد فرهنگى‌ و اجتماعى‌ غربیان‌ شده‌ است‌. ولى‌ شاردن‌ نخستین‌ کسى‌‌ است‌ که‌ با حضور در محل‌ و بر اثر آشنایى‌ با دانشمندان‌ و متخصصان‌ ایرانى‌ از جریانات‌ فکرى‌ آن‌ دوره‌ گزارش‌ داده‌ است‌ و با وجود جنبه‌ى‌ اجمالى‌ یادداشتهاى‌ او که‌ از محدوده‌ى‌‌ خبررسانى‌ متداول‌ فراتر نمى‌‌رود، تأمل‌ در گفته‌هاى‌ او بسیار مفید و آموزنده‌ به‌ نظر مى‌‌رسد.

منشاء علوم‌ از شرق‌ است‌

 شاردن‌ در جلد دوم‌ (چاپ‌ ۱۷۱۱ م‌.) سفرنامه‌ى‌ خود، در قسمتى‌ که‌ اختصاص‌ به‌ شرح‌ وضع‌ علوم‌ و هنرهاى‌ آزاد نزد ایرانیان‌ دارد، مطالبى‌‌ را آورده‌ است‌ که‌ بدون‌ توجه‌ بدانهااحتمالاً نمى‌‌توان‌ نظر خاصّ او را در مورد فلسفه‌ دریافت‌ و ما در اینجا بعضى‌ از گفته‌هاى‌ او را مستقیماً از متن‌ وى‌ تلخیص‌ مى‌‌کنیم‌: شاردن‌ در ابتداى‌ این‌ قسمت‌ نظر مى‌‌دهد که‌ به‌ عقیده‌ او، منشاء علوم‌ کلاً از شرق‌ و خاصّه‌ از هندوستان‌ است‌. اولین‌ بار برهمنان‌ و مرتاضان‌ هندى‌ بوده‌اند که‌ به‌ علوم‌ پرداخته‌اند و به‌ مرور سنت‌ آنها به‌ کلدانیان‌ و بابلیان‌ منتقل‌ شده‌ و بعد از آنکه‌ در ایران‌ و سوریه‌ و مصر پیشرفت‌ حاصل‌ کرده‌ از طریق‌ بحرالاحمر به‌ فنیقییه‌ و سپس‌ به‌ یونان‌ رسیده‌ است‌. او توضیح‌ مى‌‌دهد که‌ با تأمل‌ در قدیمى‌‌ترین‌ علوم‌ جهان‌، یعنى‌ طب‌ و نجوم‌، ریشه‌ى‌ شرقى‌ آنها محرز مى‌‌شود، زیرا اسکولاپ‌ (۶) که‌ سالها قبل‌ از بقراط‌ و جالینوس‌ بوده‌، داروهاى‌‌ خود را از گیاهانى‌ درست‌ مى‌‌کرده‌ که‌ در شرق‌ و خاصّه‌ در هندوستان‌ مى‌‌روییده‌ است‌. در نجوم‌ هم‌ بیشتر اصطلاحات‌، کلدانى‌‌ و عربى‌ است‌ که‌ قرابتى‌ با اصطلاحات‌ هند باستان‌ دارد. ریشه‌ى‌‌ شرقى‌ فلسفه‌ را هم‌ نمى‌‌توان‌ انکار کرد، مثلاً به‌ طور کامل‌ مى‌‌توان‌ اصول‌ فکرى‌ هندیها از نزد قدیمى‌‌ترین‌ متفکران‌ یونان‌، همچون‌ فیثاغورس‌ یافت‌ که‌ به‌ تناسخ‌ (۷) قائل‌ بود و نیز ذیمقراطیس‌ و اپیکوروس‌ که‌ به‌ اجزاى‌ لایتجزا (۸) قائل‌ بوده‌اند. شاردن‌ مى‌‌گوید که‌ از این‌ لحاظ‌ کشور چین‌ سهم‌ زیادى‌‌ نداشته‌ است‌. شاردن‌ در دنباله‌ى‌ بحث‌ خود یادآور مى‌‌شود که‌ ایرانیان‌ به‌ علوم‌ بیش‌ از هر چیز دیگر توجه‌ دارند و بعد از مسیحیان‌ اروپایى‌‌، حتى‌ در مقایسه‌ با مردم‌ چین‌، دانشمندترین‌ مردم‌ جهانند . شاردن‌ چینیان‌ را با وجود شهرت‌ و غنى‌ و ثروت‌ عمومى‌ آنها واقعاً دانشمند نمى‌‌داند، خاصّه‌ در علم‌ ستاره‌شناسى‌ آنها را بسیار کوته‌ نظر معرفى‌ مى‌‌کند.

ایرانیان‌، شیفته‌ علم‌اند

از طرف‌ دیگر مى‌‌گوید که‌ ایرانیان‌ به‌ علما و دانشمندان‌ ارج‌ زیادى‌‌ مى‌‌نهند و احترام‌ آنها را نگه‌ مى‌‌دارند. بعضى‌ از افراد تمام‌ عمر خود را صرف‌ تحصیل‌ علم‌ مى‌‌کنند، بدون‌ اینکه‌ مشکلات‌ خانواده‌ و تعداد اطفال‌ و یا مقامات‌ دولتى‌ بتوانند آنها را از این‌ کار منصرف‌ نماید؛ حتى‌ فقر مانع‌ از پرداختن‌ آنها به‌ علم‌ نمى‌‌شود. آنها کودکان‌ خود را به‌ مکتب‌ مى‌‌فرستند و آنچه‌ عجیب‌ مى‌‌نماید، این‌ است‌ که‌ حتى‌ بزرگسالان‌ با ریش‌ و پشم‌ نیز از اینکه‌ براى‌ تحصیل‌ به‌ این‌ مراکز تعلیماتى‌ بروند، ابائى‌‌ ندارند؛ در ایران‌ در واقع‌ در هر سنى‌ مى‌‌توان‌ طالب‌ علم‌ شد، چه‌ در چهل‌ سالگى‌ و پنجاه‌ سالگى‌ باشد و چه‌ در شصت‌ سالگى‌‌. در این‌ مراکز افراد زیادى‌ دیده‌ مى‌‌شوند که‌ در عین‌ حال‌ که‌ شاگرد هستند، استاد هم‌ هستند، یعنى‌ گروهى‌ که‌ خود درس‌ مى‌‌خوانند و در عین‌ حال‌ درس‌ مى‌‌دهند.

ایرانیان‌ شاگرد را «طلبه‌» (لفظ‌ به‌ عینه‌ آورده‌ شده‌ است‌) مى‌‌نامند، یعنى‌‌ کسى‌ که‌ علم‌ را طلب‌ و جستجو مى‌‌کند که‌ تقریباً همان‌ مفهوم‌ «فیلسوف‌» را دارد. استادان‌ «ملا» و یا «آخوند» گفته‌ مى‌‌شوند و عنوان‌ مجتهد به‌ کسى‌ اطلاق‌ مى‌‌شود که‌ در تمام‌ علوم‌ دینى‌‌ تبحر داشته‌ باشد. چنین‌ شخصى‌ به‌ منزله‌ى‌ هاتف‌ غیبى‌‌ تلقى‌ مى‌‌شود و ایرانیان‌ به‌ سهولت‌ این‌ عنوان‌ را به‌ افراد نمى‌‌دهند. البته‌ این‌ نوع‌ عنوان‌ را کسى‌ نمى‌‌دهد و بیشتر توجه‌ خاصّ مردم‌ به‌ فردى‌ دانشمند است‌ که‌ او را به‌ این‌ مقام‌ مى‌‌رساند.

شاردن‌ در دنباله‌ى‌‌ گزارش‌ خود اشاره‌ به‌ ۷۲ رشته‌ و یا فن‌ اشاره‌ مى‌‌کند که‌ هیچ‌ گاه‌ فهرست‌ دقیق‌ این‌ رشته‌ها را نمى‌‌توان‌ به‌ دست‌ آورد و این‌ رقم‌ اصطلاحى‌ بیش‌ نیست‌ و صرفاً اشاره‌ به‌ تعدد و کثرت‌ علوم‌ دارد. به‌ دنبال‌ این‌ بحث‌ شاردن‌ به‌ سبک‌ خود به‌ ترسیم‌ سیماى‌‌ طلبه‌هاى‌ ایرانى‌ مى‌‌پردازد و مى‌‌گوید که‌ آنها کاملاً مثل‌ یک‌ «فیلسوف‌» رفتار مى‌‌کنند؛ در تمام‌ امور کلاً سادگى‌ را پیشه‌ى‌ خود مى‌‌سازند؛ لباس‌ بسیار ساده‌اى‌ مى‌‌پوشند که‌ اغلب‌ سفید است‌ و به‌ ندرت‌ بر تن‌ آنها مى‌‌توان‌ لباس‌ رنگین‌ و یا زردار و حریر دید.

ایرانیها فقط‌ افرادى‌ را واقعاً دانشمند مى‌‌دانند که‌ در کلّ علوم‌ تبحر داشته‌ باشند و کسى‌ را که‌ فقط‌ در یک‌ رشته‌ تخصص‌ داشته‌ باشد، دانشمند به‌ حساب‌ نمى‌‌آورند. به‌ نظر ایرانیان‌، علوم‌ زنجیروار به‌ هم‌ مربوط‌اند و شخص‌ ناگزیر است‌ از ابتدا تا انتها به‌ مطالعه‌ى‌‌ آنها بپردازد. در اینجا شاردن‌ اظهار نظر مى‌‌کند که‌ شاید به‌ همین‌ علت‌ است‌ که‌ آنها نمى‌‌توانند در یکى‌ از رشته‌هایى‌‌ که‌ در اروپا پیشرفت‌ فراوان‌ داشته‌، تبحر کامل‌ حاصل‌ کنند. همچنین‌ اظهار مى‌‌دارد که‌ نظر اصلى‌ ایرانیان‌ متوجه‌ علوم‌ برهانى‌ است‌ و براى‌ گفته‌ها و نظرگاه‌ مؤلفى‌ (تجربى‌‌) خاص‌ اهمیتى‌ قائل‌ نمى‌‌شوند و سعى‌ دارند که‌ به‌ نحو مبنائى‌ و اصولى‌ و محکم‌ استدلال‌ کنند.

سپس‌ شاردن‌ متذکر نکته‌ى‌ مهمى‌ مى‌‌شود و مى‌‌گوید (ص‌ ۹۵) ایرانیان‌ تمام‌ علوم‌ مشخص‌ و گسترده‌ى‌ ما اروپاییان‌ را دارند، به‌ جز نظامهاى‌ جدید که‌ منجر به‌ کشفیات‌ جدیدى‌ شده‌ است‌. با این‌ حال‌ به‌ نظر شاردن‌ خیلى‌ از مطالبى‌ که‌ در اروپا رایج‌ شده‌، در کتابهاى‌ قدیمى‌ اعراب‌ و ایرانیان‌، به‌ صورتى‌ مبهم‌ و با وضوح‌ کمتر بوده‌ است‌. او به‌ دنبال‌ بحث‌ خود مى‌‌نویسد که‌ ایرانیان‌ درسهاى‌ خود را – مثل‌ اروپاییان‌ – از صرف‌ و نحو آغاز مى‌‌کنند و بعد به‌ علم‌ کلام‌ مى‌‌پردازند، خاصّه‌ اگر سنشان‌ اندکى‌ بالا باشد. بعد به‌ فلسفه‌ و ریاضیات‌ و سپس‌ به‌ علم‌ نجوم‌ و طب‌ روى‌ مى‌‌آورند. از طریق‌ نجوم‌ و طب‌ مى‌‌توان‌ در ایران‌ ثروت‌ زیادى‌ به‌ دست‌ آورد و صاحب‌ مال‌ و منال‌ شد.

ایرانیان‌ کدام‌ نویسندگان‌ را دوست‌ دارند؟

به‌ نظر شاردن‌، ایرانیان‌ نویسندگان‌ و مؤلفانى‌ را که‌ مورد پسند آنهاست‌، در سه‌ گروه‌ قرار مى‌‌دهند:

۱- همان‌ نویسندگان‌ معروف‌ یونانى‌ که‌ مورد پسند اروپاییان‌ هم‌ است‌.

۲- نویسندگان‌ عرب‌ که‌ بیشتر از متون‌ یونانى‌ ترجمه‌ و اقتباس‌ کرده‌اند و یا آنها را شرح‌ و بسط‌ داده‌اند و گاهى‌ مطالبى‌ را هم‌ از خود اضافه‌ کرده‌اند، بدون‌ اینکه‌ از اصول‌ نویسندگان‌ اصلى‌ خارج‌ شده‌ باشند.

۳- نویسندگان‌ خودشان‌ که‌ آنها نیز بیشتر بر اساس‌ آثار قدما به‌ کار پرداخته‌اند.

شاردن‌ مى‌‌گوید در مورد مؤلفان‌ قدیمى‌‌، ایرانیان‌ همان‌قدر مطلع‌ هستند که‌ اروپاییان‌. استادان‌ قدیمى‌ آنان‌ در فلسفه‌، سقراط‌ و افلاطون‌ و ارسطو هستند. در ریاضیات‌ به‌ ارشمیدس‌ و اقلیدس‌ و تئودوز و مِنِلوس‌ و آپولونیوس‌ و بطلمیوس‌ توجه‌ دارند. در طب‌ بقراط‌ و جالینوس‌ را مى‌‌شناسند و در علم‌ هیئت‌ که‌ تبحر و موفقیت‌ آنها حتى‌ بیشتر است‌، باز به‌ بطلمیوس‌ نظر دارند.

ایرانیان‌ و عشق‌ به‌ خواجه‌ نصیر

شاردن‌ در مورد دانشمندان‌ اصیل‌ ایرانى‌ اشاره‌ به‌ خواجه‌ نصیر طوسى‌‌ مى‌‌کند و مى‌‌گوید که‌ او کلاً در میان‌ دانشمندان‌ متأخر آسیایى‌ جایگاه‌ خاصّى‌ دارد و بسیار مورد علاقه‌ و احترام‌ است‌. در مورد خواجه‌ نصیر توضیح‌ بیشترى‌‌ مى‌‌دهد و مى‌‌گوید او ۴۵۰ سال‌ پیش‌ زندگى‌ مى‌‌کرده‌ و به‌ خانواده‌ى‌ اصیلى‌ تعلق‌ داشته‌ است‌ و به‌ سبب‌ علم‌ و حکمتش‌ صاحب‌ ثروت‌ و شهرت‌ فراوان‌ شده‌ و مدتى‌ طولانى‌ نیز رئیس‌ انجمن‌ تاتارها (منظور شاردن‌ مغولها است‌) بوده‌ است‌. خواجه‌ نصیر اصلاً در خراسان‌، منطقه‌اى‌ که‌ از آنجا دانشمندان‌ زیادى‌‌ برخاسته‌اند، متولد شده‌ است‌. بعضیها گفته‌اند که‌ او یونانى‌‌ بلد بوده‌ است‌، زیرا آثار او از لحاظ‌ سبکِ براهینى‌ که‌ در آنها اقامه‌ شده‌، صبغه‌ى‌ یونانى‌ دارد. او در علم‌ کلام‌ و فلسفه‌ طبیعى‌ (Philosophie naturelle) منطق‌ و نظریه‌ى‌ فلکیات‌ (که‌ اینها را علم‌ شریف‌ مى‌‌نامند) (شاردن‌ به‌ عینه‌ لفظ‌ شریف‌ را آورده‌ است‌)، تبحر کامل‌ داشته‌ است‌. در ریاضیات‌ و طب‌ و اخلاق‌ و در مورد تقسیمات‌ فضائل‌ و انفعالات‌، مطالب‌ زیادى‌ را به‌ نحوى‌‌ واضح‌ و روشن‌ بیان‌ کرده‌ است‌. کتابهاى‌ او در علوم‌ ریاضى‌‌ و نجوم‌ بسیار مورد پسند است‌ و بعضى‌ از دانشمندان‌ آنها را به‌ مراتب‌ بر آثار قدما ترجیح‌ مى‌‌دهند. او فرضیه‌ى‌ ملک‌ هشتم‌ را رد کرده‌ است‌.

فلسفه‌ در ایران‌ به‌ روایت‌ شاردن‌

 شاردن‌ در انتهاى‌‌ این‌ قسمت‌ تعدادى‌ از منجمان‌ را نام‌ برده‌ (ص‌ ۹۶-۹۷) و به‌ ابن‌ سینا و فارابى‌ اشاره‌ کرده‌ است‌. همچنین‌ متذکر شده‌ که‌ کلاً کتابخانه‌هاى‌‌ شرقیها بزرگ‌ نیست‌ و اغلب‌ در این‌ کتابخانه‌ها بیش‌ از چهارصد جلد کتاب‌ پیدا نمى‌‌شود.

شاردن‌ بخش‌ یازدهم‌ کتاب‌ خود را با عنوان‌ «درباره‌ى‌ فلسفه‌» آغاز کرده‌ است‌ و شرح‌ مى‌‌دهد که‌ ایرانیان‌ به‌ همه‌ قسمتهایى‌ که‌ در اروپا تحت‌ عنوان‌ فلسفه‌ جمع‌ آورى‌ مى‌‌شود، مى‌‌پردازند و در این‌ مورد همان‌ لفظ‌ یونانى‌ فلسفه‌ را به‌ کار مى‌‌برند و یا به‌ طور رایج‌تر آن‌ را «حکمت‌» مى‌‌نامند. آنها حکمت‌ را به‌ دو قسمت‌ عمده‌ عقسیم‌ مى‌‌کنند: مابعدالطبیعه‌ (لفظ‌ متافیزیک‌ آورده‌ شده‌) که‌ مخصوص‌ حوزه‌ها (به‌ زبان‌ فرانسه‌ Colleges نوشته‌ شده‌) است‌ و علم‌ الکلام‌ (به‌ زبان‌ فرانسه‌ theoligie نوشته‌) که‌ اختصاص‌ به‌ مدارس‌ دارد (Ecoles) . در این‌ رشته‌ى‌ اخیر از خداوند و صفات‌ او صحبت‌ مى‌‌کنند و از این‌ لحاظ‌ میان‌ متکلمان‌ ایرانى‌ اختلاف‌ نظر زیادى‌ وجود دارد.

به‌ نظر آنها در فلسفه‌هاى‌‌ قدیم‌ دو دسته‌ و فرقه‌ اصلى‌ بوده‌ است‌: طبیعیون‌ که‌ اعتقاد به‌ هیچ‌ علت‌ غیرمادى‌ نداشته‌اند و الهیون‌ که‌ قائل‌ به‌ روح‌ تجربى‌ بوده‌اند که‌ ماده‌ را به‌ حرکت‌ درآورده‌ است‌. در ایران‌ کنونى‌‌، آنها بیشتر به‌ علم‌ منطق‌ و علم‌ تفسیر و همچنین‌ به‌ طبیعیات‌ و مابعدالطبیعه‌ مى‌‌پردازند. البته‌ فلسفه‌ى‌‌ رایج‌ در تمام‌ مناطق‌ شرقى‌ همان‌ فلسفه‌ مشایى‌ است‌. اعراب‌ و ایرانیان‌ فلسفه‌ افلاطون‌ را به‌ نحو دقیق‌ نمى‌‌شناسند (البته‌ شاردن‌ به‌ تفکیک‌ به‌ سنّت‌ افلاطونى‌ و نوافلاطونى‌‌ اشاره‌ نمى‌‌کند و از اشراقیون‌ هم‌ حرفى‌ نمى‌‌زند). از طرف‌ دیگر با اینکه‌ ارسطو را معلم‌ اول‌ مى‌‌نامند، ولى‌‌ متن‌ اصلى‌ ارسطو را به‌ اندازه‌ى‌ کافى‌ نمى‌‌خوانند و بیشتر با تفسیرهاى‌ ابن‌ سینا سر و کار دارند. بعضى‌ از اروپاییان‌ تصور کرده‌اند رساله‌هایى‌ از ارسطو که‌ اصل‌ یونانى‌‌ آنها از بین‌ رفته‌ است‌، به‌ زبان‌ عربى‌ وجود دارد، ولى‌ این‌ طور نیست‌، اینان‌ اغلب‌ آثار مفسران‌ را با آثار ارسطو خلط‌ و اشتباه‌ مى‌‌کنند. البته‌ بعضى‌ از آثار ارسطو است‌ که‌ کلمه‌ به‌ کلمه‌ و تحت‌ اللفظى‌ به‌ عربى‌ ترجمه‌ شده‌ است‌، ولى‌ ایرانیان‌ معمولاً فقط‌ متون‌ مفسرانى‌‌، همچون‌ ابن‌ سینا و خواجه‌ نصیر را مى‌‌خوانند، ولى‌ در مورد ابن‌ رشد باید گفت‌ که‌ ایرانیان‌ اطلاعات‌ بسیار ناچیزى‌ از او دارند. شاردن‌ در اول‌ صفحه‌ ۱۵۳ کتاب‌ خود، اشاره‌ به‌ اسم‌ شخصى‌ به‌ نام‌ ابوسعید على‌ کرده‌ که‌ گویا در آن‌ زمان‌، در رد افکار ارسطو نوشته‌هایى‌ داشته‌ است‌.

به‌ گفته‌ى‌‌ شاردن‌ در ایران‌ نه‌ فقط‌ فلسفه‌، بلکه‌ تمام‌ رشته‌هاى‌ علمى‌‌ به‌ سه‌ قسمت‌ تقسیم‌ مى‌‌شود، مثلاً طبیعیات‌ و مابعدالطبیعه‌ و منطق‌ که‌ در ذیل‌ طبیعیات‌ و همراه‌ آن‌، ریاضیات‌ و طب‌ را قرار مى‌‌دهند و در ذیل‌ مابعدالطبیعه‌، کلام‌ نظرى‌‌ و اخلاق‌ و حقوق‌ (فقه‌) را و همراه‌ منطق‌، خطابه‌ و صرف‌ و نحو را طبقه‌بندى‌‌ مى‌‌کنند. شاردن‌ در مورد کیهان‌شناسى‌ اظهار مى‌‌دارد که‌ تا این‌ اواخر اغلب‌ مؤلفان‌ ایرانى‌ مطابق‌ نظر قدما قائل‌ به‌ نقاط‌ متقابل‌ زمین‌ نبوده‌اند و تصور مى‌‌کرده‌اند که‌ فقط‌ یک‌ سوم‌ زمین‌ مسکونى‌ است‌ و زمین‌ در دریا به‌ صورت‌ مدور شناور است‌. با این‌ حال‌ شاردن‌ بیان‌ مى‌‌کند که‌ بعضى‌‌ از ایرانیان‌ متونى‌ بسیار قدیمى‌ به‌ او نشان‌ داده‌اند که‌ تعلق‌ به‌ مؤلفى‌ داشته‌ است‌ که‌ حدود هشتصد و پنجاه‌ سال‌ پیش‌ زندگى‌ مى‌‌کرده‌ و ادعایش‌ بر این‌ بوده‌ که‌ زمین‌ دور تا دور مسکونى‌ است‌ و نقاط‌ متقابل‌ هم‌ در آن‌ وجود دارد (شاردن‌ اسم‌ این‌ مؤلف‌ را نیاورده‌ است‌). البته‌ در آن‌ زمان‌ گفته‌ى‌ این‌ مؤلف‌ مورد پسند نبوده‌ است‌، ولى‌ اخیراً به‌ سبب‌ مسافرت‌ اروپاییان‌ به‌ کشور ایران‌ با دور زدن‌ قاره‌ى‌‌ آفریقا، آنها متمایل‌ شده‌اند که‌ به‌ نقاط‌ متقابل‌ زمین‌ قائل‌ شوند.

شاردن‌ اشاره‌ مى‌‌کند که‌ ایرانیان‌ به‌ کثرت‌ عوالم‌ قائل‌ هستند، یعنى‌‌ جهانهایى‌ که‌ کاملاً غیر از جهان‌ ماست‌. او باز مى‌‌گوید که‌ فلسفه‌ى‌ اپیکوروس‌ و ذیمقراطیس‌ در ایران‌ مورد توجه‌ نیست‌، اما افکار فیثاغورس‌ را خوب‌ مى‌‌شناسند. این‌ فلسفه‌ى‌ اخیر در هندوستان‌ هم‌ رایج‌ است‌. به‌ نظر شاردن‌ تمام‌ مردمِ آسیایی بت‌ پرست‌ گرایش‌ به‌ نوعى‌‌ فلسفه‌ى‌ فیثاغورسى‌ دارند. فلسفه‌ى‌ فیثاغورس‌ نزد مسلمانان‌ نیز تدریس‌ مى‌‌شود و به‌ خصوص‌ آنهایى‌‌ که‌ صوفى‌ نامیده‌ مى‌‌شوند، به‌ این‌ فلسفه‌ توجه‌ دارند.

صوفیسم‌ ایرانى‌‌ از دیدگاه‌ شاردن‌

 از این‌ قسمت‌ به‌ بعد شاردن‌ به‌ گزارشى‌ در مورد فرقه‌ صوفیان‌ ایرانى‌‌ مى‌‌پردازد که‌ شامل‌ بحثى‌ طولانى‌ درباره‌ى‌ ریشه‌ى‌‌ کلمه‌ صوفى‌ است‌ و مطلب‌ عمیقى‌ در آن‌ دیده‌ نمى‌‌شود. در صفحه‌ى‌ ۱۵۴ گفته‌ است‌ که‌ سنت‌ صوفیان‌ در ایران‌ از سال‌ ۲۰۰ هجرى‌ با شیخ‌ ابوسعید ابوالخیر آغاز شده‌ و یکى‌‌ از کتابهاى‌ مورد نظر این‌ فرقه‌ « گلشن‌ راز » است‌. دیگر اینکه‌ افکار صوفیان‌ را نمى‌‌توان‌ عمیقاً مطالعه‌ کرد، زیرا آنها حقایق‌ عمیق‌ باطنى‌ خود را بروز نمى‌‌دهند و متوسل‌ به‌ سرّ و راز مى‌‌شوند. با این‌ حال‌ به‌ عقیده‌ى‌ شاردن‌ صوفیه‌ ایران‌ بیشتر در سنت‌ فیثاغورس‌ هستند، زیرا آنها به‌ نفس‌ جهانى‌ اعتقاد دارند و به‌ حق‌، جنبه‌ى‌ باطنى‌ مى‌‌دهند و آن‌ را در نهاد خود مى‌‌دانند و از این‌ جهت‌ است‌ که‌ مسلمانان‌ رسمى‌‌ مؤمن‌، آنها را بى‌‌دین‌ مى‌‌انگارند و با آنان‌ به‌ مخالفت‌ مى‌‌پردازند. شاردن‌ از جُنید به‌ عنوان‌ پادشاه‌ صوفیان‌ نام‌ مى‌‌برد و مطالب‌ تکرارى‌ زیادى‌ مى‌‌نویسد که‌ لزومى‌‌ ندارد کلّ آنها را در اینجا بیاوریم‌.

تحلیلى‌‌ از آثار شاردن‌

 به‌ طور کلى‌‌ گفته‌هاى‌ شاردن‌ در مورد علم‌ و فلسفه‌ در دوره‌ى‌ صفوى‌ و حتى‌‌ آنچه‌ او در فصلى‌ جداگانه‌ در مورد دین‌ ایرانیان‌ و کلام‌ شیعى‌ نوشته‌ و ما مستقیماً بدان‌ اشاره‌ نمى‌‌کنیم‌، از حدّ خبررسانى‌ و گزارش‌ ساده‌ى‌ مسافرى‌ اروپایى‌‌ – هر چند که‌ شخصاً بسیار کنجکاو و دقیق‌ بوده‌ باشد – تجاوز نمى‌‌کند و کاملاً معلوم‌ است‌ که‌ او مستقیماً به‌ کتابهاى‌ متخصصان‌ دسترسى‌‌ نداشته‌ و منظورش‌ در درجه‌ى‌ اول‌ جمع‌آورى‌ اطلاعات‌ عمومى‌‌ بوده‌ است‌، شاید این‌ امر جز در مورد نجوم‌ و خاصّه‌ اسطرلاب‌ صدق‌ نکند که‌ ایرانیان‌ را در این‌ زمینه‌ بسیار متبحر و ماهر مى‌‌دانسته‌ است‌. با این‌ حال‌ همین‌ گزارش‌ شاردن‌ حاوى‌‌ نکاتى‌ است‌ که‌ از لحاظ‌ موضوع‌ مورد مطالعه‌ ما، اهمیت‌ بسیار زیادى‌ دارد.

او در مورد ایرانیان‌ به‌ ارتباط‌ اجتناب‌ناپذیر میان‌ علوم‌ به‌ نحوى‌ اشاره‌ مى‌‌کند که‌ هیچ‌ رشته‌اى‌ نمى‌‌تواند به‌ تنهایى‌ و جدا از بقیه‌ ارزش‌ و اعتبار مستقلى‌ داشته‌ باشد. این‌ اعتقاد که‌ ریشه‌ در تاریخ‌ باستان‌ دارد و در تمام‌ فرهنگهاى‌ ملل‌ قدیم‌ تا حدودى‌ مشترک‌ است‌، با اینکه‌ از لحاظ‌ اصولى‌ نمى‌‌توان‌ بر آن‌ انتقادى‌ وارد دانست‌، اما در عصر جدید عملاً اخذ علوم‌ و فنون‌ جدید اروپایى‌ را – چه‌ در ایران‌ و چه‌ در ممالک‌ مشابه‌ – با مشکل‌ رو به‌ رو ساخته‌ است‌. الزاماً انکار لزوم‌ شناخت‌ علم‌ جدید مطرح‌ نیست‌، بلکه‌ بیشتر مسئله‌ ناهماهنگ‌ بودن‌ این‌ علم‌ با اصول‌ کلّى‌ شناخت‌ سنتى‌ است‌ که‌ مانع‌ از توجه‌ واقعى‌ به‌ آن‌ مى‌‌شود، گویى‌ هیچ‌ چیزى‌ از لحاظ‌ اصولى‌‌ واقعاً نمى‌‌تواند جدید باشد و امکان‌ تعویض‌ نظرگاه‌ ممکن‌ نیست‌. در واقع‌ از این‌ لحاظ‌، مسئله‌ اصلى‌ مسئله‌ علم‌ نیست‌، بلکه‌ مسئله‌ فلسفه‌ و زیربناى‌ فکرى‌ علم‌ جدید است‌.

تأثیر بیکن‌ بر شاردن‌

 آنچه‌ شاردن‌ مى‌‌گوید، بدون‌ اینکه‌ کوچک‌ترین‌ اشاره‌اى‌ به‌ فرانسیس‌ بیکن‌ (۹) کرده‌ باشد، بى‌‌شباهت‌ به‌ نظر کلّى‌ این‌ فیلسوف‌ و لزوم‌ توجه‌ به‌ روشها و نظامهاى‌ جدید در اخذ علوم‌ نیست‌. ذهن‌ باید خود را از اسارت‌ بتهایى‌ که‌ مانع‌ از تجسسات‌ جدید مى‌‌شوند، برهاند و عقل‌ براى‌ استخدام‌ طبیعت‌، در مقابل‌ آن‌ سر تعظیم‌ فرود آورد و متوسل‌ به‌ مشاهده‌ و آزمایش‌ و مقدمات‌ لازم‌ براى‌ نتیجه‌گیرى‌ از آنها شود. منظور شاردن‌ نیز از گفتن‌ اینکه‌ ایرانیان‌ با نظامهاى‌ اروپایى‌‌ و کشفیات‌ جدید آشنا نیستند، همین‌ مطلب‌ است‌.

جاى‌ خالى‌‌ میرداماد و ملاصدرا!

 مسئله‌ى‌‌ دیگرى‌ که‌ در نوشته‌ى‌ شاردن‌ عجیب‌ مى‌‌نماید، این‌ است‌ که‌ او کوچک‌ترین‌ اشاره‌اى‌ به‌ فلاسفه‌ى‌ اصلى‌‌ آن‌ عصر ایران‌، همچون‌ میرداماد و ملاصدرا و غیره‌ و غیره‌ نمى‌‌کند. وقتى‌ که‌ شاردن‌ براى‌ نخستین‌ بار به‌ ایران‌ مى‌‌آید، در حدود ۳۵ سال‌ از فوت‌ میرداماد و ۲۵ سال‌ از فوت‌ ملاصدرا مى‌‌گذشته‌ است‌، مى‌‌توان‌ حدس‌ زد که‌ اسامى‌ آنها دیگر نزد عامه‌ى‌ مردم‌ شهرتى‌ نداشته‌ و شاردن‌ از آنجا که‌ حتى‌‌ اگر اسم‌ آنها را نیز شنیده‌ بود، بى‌‌آنکه‌ موضع‌ و نظرگاه‌ خاصّ آنها را فهمیده‌ باشد، آنان‌ را جزو کلّ گروه‌ متکلمان‌ شیعى‌‌ به‌ حساب‌ مى‌‌آورد و در گزارش‌ کلّى‌ خود نیازى‌ نمى‌‌بیند که‌ درباره‌ى‌ کلام‌ شیعى‌ صحبتى‌ کند و به‌ یقین‌ در آن‌ حدّى‌ نبوده‌ است‌ که‌ واقعاً بتواند نظرهاى‌ مختلف‌ تخصصى‌‌ آنها را در این‌ زمینه‌ بیان‌ کند. با این‌ حال‌ با توجه‌ به‌ ریشه‌ى‌ تاریخى‌ جریان‌، او از ابن‌ بابویه‌ نام‌ برده‌ است‌؛ در همان‌ صفحه‌ از ابونصر هم‌ نام‌ برده‌ است‌ و همان‌ طور که‌ اشاره‌ کردیم‌، علاوه‌ بر ابن‌ سینا و فارابى‌‌، با تفصیل‌ بیشتر راجع‌ به‌ خواجه‌ نصیر صحبت‌ کرده‌ است‌. شاردن‌ بدون‌ شک‌ اسم‌ خواجه‌ نصیر را نه‌ فقط‌ از متکلّمان‌ شیعى‌‌، بلکه‌ از منجّمان‌ و ریاضى‌ دانان‌ ایران‌ و همچنین‌ شاید نیز در عثمانى‌ و هندوستان‌ شنیده‌ بوده‌ و یا افرادى‌ سر و کار داشته‌ است‌ که‌ آثار او را بیشتر از آثار میرداماد و ملاصدرا مى‌‌شناخته‌اند و همین‌ مطلب‌، با توجه‌ به‌ جوّ فکرى‌ شاردن‌، قابل‌ تأمل‌ و حائز اهمیت‌ فراوان‌ است‌.

شاردن‌ از هر لحاظ‌ به‌ عصر جدید تعلق‌ دارد و به‌ سبب‌ آنکه‌ پروتستان‌ و هوگِنو بود، بر خلاف‌ سنتهاى‌ قدیمى‌ فکرى‌ اروپا، فلسفه‌ را معناى‌ کلام‌ طبیعى‌ تلقى‌ مى‌‌کرده‌ است‌، یعنى‌ کلامى‌‌ که‌ نه‌ فقط‌ مبتنى‌ بر عقل‌ انسان‌ است‌، بلکه‌ به‌ مشاهده‌ و آزمایش‌ و داده‌هاى‌ تجربى‌ توجه‌ دارد و امور را بر حسب‌ روش‌ دقیق‌ در مجموعه‌ و نظام‌ کاربرد واحدى‌ قرار مى‌‌دهد و از این‌ لحاظ‌، با در نظر داشتن‌ ابعاد بسیار مختلف‌ آثار خواجه‌ نصیر و توجه‌ خاصى‌‌ که‌ شخص‌ او به‌ کلّ علوم‌، خاصّه‌ به‌ ریاضى‌ و هیئت‌ داشته‌ است‌، او و دنباله‌ روهاى‌ وى‌ را در قرن‌ هفدهم‌ میلادى‌‌، به‌ متجدّدان‌ اروپایى‌ نزدیک‌تر مى‌‌دیده‌ است‌ و امکان‌ استفاده‌ و بهره‌بردارى‌ بیشترى‌ را براى‌ غربیان‌ در این‌ نوع‌ آثار تصور مى‌‌کرده‌ است‌ تا آثار متفکرانى‌ از قبیل‌ میرداماد و ملاصدرا که‌ به‌ هر طریق‌ به‌ نظر او در آن‌ زمان‌ براى‌‌ افکار آنها نمى‌‌شد کاربردى‌ عمومى‌ تصور کرد.

با توجه‌ به‌ اینکه‌ در فلسفه‌هاى‌ عصر جدید اروپا به‌ نظامها و روشهاى‌ علوم‌ جدید مى‌‌پردازند، به‌ طورى‌ که‌ گروهى‌ فلسفه‌هاى‌ آن‌ عصر را فقط‌ نوعى‌ شناخت‌ روش‌ علوم‌ مى‌‌دانند، طبیعى‌ است‌ ک‌ در آن‌ عصر از نظرگاه‌ فرد اروپایى‌ تمام‌ عیارى‌‌، همچون‌ شاردن‌، آثار خواجه‌ نصیر از آثار دیگران‌ اهمیت‌ بیشترى‌‌ داشته‌ باشد، خاصّه‌ آنکه‌ امکان‌ تخصصى‌ کردن‌ و پیشرفت‌ دادن‌ هر یک‌ از رشته‌هاى‌ مختلف‌ در کلّ آثار دایره‌المعارفى‌ خواجه‌ نصیر وجود دارد و حرکت‌ شناخت‌ آنها احتمالاً به‌ شناختهاى‌ جدید دیگر منجر خواهد شد، نه‌ اینکه‌ این‌ حرکت‌ الزاماً به‌ سکون‌ گراید و دیگر نتیجه‌اى‌ نداشته‌ باشد. (۱۰)

تأثیرات‌ شاردن‌ در اروپا (تأثیر سفرنامه‌ شاردن‌ بر روح‌القوانین‌ منتسکیو)

 سفرنامه‌ شاردن‌ در آخر قرن‌ هفدهم‌ و اوایل‌ قرن‌ هجدهم‌ در اروپا فوق‌العاده‌ طرف‌ توجه‌ قرار گرفت‌ و مردم‌ عادى‌ که‌ دیگر از صحبت‌ درباره‌ى‌ ترکهاى‌‌ عثمانى‌ و به‌ اصطلاح‌ از «ترک‌ بازى‌‌» خسته‌ شده‌ بودند، درباره‌ى‌‌ ایران‌ به‌ بحث‌ و گفتگو پرداختند که‌ البته‌ بعد از ایران‌ هم‌ نوبت‌ شناخت‌ فرهنگ‌ و هنر چین‌ رسید و در قرن‌ هجدهم‌ این‌ کشور بیش‌ از هر کشور دیگر آسیایى‌ مورد نظر اروپاییان‌ قرار گرفت‌.

تأثیر سفرنامه‌ى‌‌ شاردن‌ در آثار ادبى‌ و نوشته‌هاى‌ زیادى‌ در آخر قرن‌ هفدهم‌ و خاصّه‌ در قرن‌ هجدهم‌ به‌ چشم‌ مى‌‌خورد. منتسکیو نه‌ فقط‌ در کتاب‌ معروف‌ خود، نامه‌هاى‌ ایرانى‌‌، که‌ نوعى‌ نوشته‌ى‌‌ انتقادى‌ از جامعه‌ى‌ فرانسه‌ و در عین‌ حال‌ رمانى‌ عاطفى‌‌ به‌ سبک‌ شرقی رایج‌ آن‌ زمان‌ است‌، تحت‌ تأثیر شاردن‌ بوده‌، بلکه‌ در آثار جدى‌‌تر خود نیز، همچون‌ روح‌القوانین‌ از سفرنامه‌ى‌‌ شاردن‌ به‌ نحوى‌ الهام‌ گرفته‌ است‌. در این‌ زمینه‌ مى‌‌توان‌ به‌ اعتقاد او به‌ تأثیر آب‌ و هوا و غیره‌ در نحوه‌ى‌ معیشت‌ مردم‌ و نظام‌ حکومتى‌ آنها اشاره‌ کرد و یا شباهت‌ بعضى‌ از گفته‌هاى‌ او را در مورد اوصاف‌ حکومتهاى‌ استبدادى‌ با نظر شاردن‌ مقایسه‌ کرد.

شاردن‌ عقیده‌ داشته‌ است‌ که‌ سرمایه‌ در ایران‌ از هر کشور دیگر در جهان‌ متغیرتر است‌ و منتسکیو به‌ نحو دیگر رابطه‌اى‌ میان‌ عدم‌ امنیت‌ مالى‌ با نظام‌ حکومتى‌ و اوصاف‌ جغرافیایى‌‌ برقرار ساخته‌ است‌.

از این‌ لحاظ‌، شاردن‌ به‌ نظر عده‌اى‌ از محققان‌ فقط‌ از لحاظ‌ شناخت‌ سنگهاى‌ قیمتى‌‌ تبحر نداشته‌، بلکه‌ از لحاظ‌ سیاسى‌ نیز اطلاعات‌ دقیقى‌‌ کسب‌ کرده‌ و مى‌‌توانسته‌ است‌ صور مختلف‌ دولتها و حکومتها را تشخیص‌ دهد و آنها را بسیار دقیق‌ تعریف‌ کند. آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ امر است‌ که‌ شاردن‌ در این‌ مورد به‌ اندازه‌ى‌ منتسکیو و حتى‌‌ ولتر که‌ بعد از او زندگى‌ مى‌‌کرده‌اند، از حکومت‌ پارلمانى‌‌ انگلستان‌ شگفت‌ زده‌ نبوده‌ است‌ و بعد از اینکه‌ هیجده‌ سال‌ آخر عمر خود را که‌ در انگلستان‌ گذراند به‌ عیوب‌ حکومت‌ سلطنت‌ پارلمانى‌‌ این‌ کشور واقف‌ شد. او که‌ در سحرگاه‌ حکومت‌ مطلقه‌ى‌ لوئى‌‌ (۱۱) چهاردهم‌ متولد شده‌ بود و با همان‌ نوع‌ حکومت‌ در عثمانى‌ و ایران‌ و دستگاه‌ مغول‌ در هندوستان‌ آشنا شده‌ بود، باز هم‌ از نتایج‌ «لیبرالیسم‌» سیاسی نوع‌ اروپایى‌ مطمئن‌ نبود که‌ تا حدودى‌‌ توسط‌ جان‌ لاک‌ معرفى‌ و بیان‌ شده‌ بود و با بدبینى‌ از آن‌ صحبت‌ مى‌‌کرد.

سفرنامه‌ شاردن‌، هنوز هم‌ خواندنى‌ است‌

 در خاتمه‌ دوباره‌ لازم‌ به‌ یادآورى‌ است‌ که‌ زبان‌ دانى‌ شاردن‌ و اطلاعت‌ عمومى‌ او در جغرافیا و تاریخ‌ و مردم‌شناسى‌ و غیره‌ و خاصّه‌ تعمق‌ واقع‌ بینانه‌ى‌ او در وضع‌ کشورها و نحوه‌ى‌‌ زندگانى‌ مردم‌ و نوشته‌ هاى‌ او در مورد ایران‌ دوره‌ى‌‌ صفوى‌ در عین‌ سادگى‌ و بى‌‌ادعایى‌ بسیار دقیق‌ و کاملاً مستند جلوه‌ مى‌‌کنند، به‌ طورى‌ که‌ با گذشت‌ زمان‌ و با توجه‌ به‌ آنچه‌ بعداً رخ‌ داده‌ است‌، گویى‌ با بازگشت‌ به‌ یادداشتهاى‌ مختلف‌ او مى‌‌توان‌ احتمالاً به‌ نکات‌ بسیار ظریفى‌ پى‌ برد که‌ در هر صورت‌ در فهم‌ سیر تحول‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ ایران‌ عصر جدید حائز اهمیتى‌ فراوان‌ است‌. (۱۲)

پی نوشت:

۱. Huguenot.
۲. Chevalier.
۳. Normandie.
۴. Le couronnement de Soleimaan.
۵. Gr. Grelot.
۶. Esculape.
۷. لفظ‌ Metempsychose را به‌ کار برده‌ است‌.
۸. Atomes.
.(م‌.۱۶۲۶-۱۵۶۱) ۹. Bacon
۱۰. لازم‌ به‌ تذکر است‌ که‌ سرجان‌ ملکم‌ که‌ در زمان‌ فتحعلیشاه‌ قاجار به‌ ایران‌ آمده‌ تقریباً به‌ همین‌ دلیل‌ از خواجه‌ نصیر صحبت‌ کرده‌ است‌.
۱۱. Absolutisme.
۱۲. دکتر کریم‌ مجتهدى‌‌، آشنایى‌‌ ایرانیان‌ با فلسفه‌هاى‌ جدید غرب‌ ، تهران‌، دانش‌ و اندیشه‌ معاصر، ۱۳۷۹، ص‌ص‌ ۷۶-۶۱.