اشعار شهادت امام جعفر صادق(ع) – محمد فردوسی
ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم
بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم
بنویسید فدای پسر فاطمه ایم
گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم
چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد
هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد
پیرمردی که خدا در سخنش پیدا بود
زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود
سنّ بالایش از آن خم شدنش پیدا بود
با وجودی که خزان در بدنش پیدا بود
نیمه شب بر سر سجّاده عبادت می کرد
مثل یک عاشق دلداده عبادت می کرد
ماجرایی که نباید بشود، امّا شد
باز هم واژه ی «حرمت شکنی» معنا شد
پای آتش به در خانه ی آقا وا شد
در آتش زده مثل جگر زهرا شد
ولی این بار در خانه دگر میخ نداشت
کار بر سینه ی پروانه دگر میخ نداشت
تا شکست آینه اش اشک زلالش افتاد
با تماشای چنین منظره بالش افتاد
تا که وحشت به دل اهل و عیالش افتاد
باز هم خاطره ای بد به خیالش افتاد
ناگهان سنگدلی آمد و آقا را برد
بی عمامه پسر فاطمه را تنها برد
می دوید آه چه با تب نفسش بند آمد
پابرهنه پی مرکب نفسش بند آمد
وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد
نه که یک بار مرتّب نفسش بند آمد
با چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است
با زمین خوردن او گریه ی زهرا قطعی است
آهِ بی فاصله اش مرثیه خوانی می کرد
اشکِ پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد
اثر سلسله اش مرثیه خوانی می کرد
پای پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد
دختری را که یتیم است پیاپی نزنید
زخم هایش چه وخیم است! پیاپی نزنید
عمّه ام در سر بازار … نگویم بهتر
عدّه ای هرزه و بیکار … نگویم بهتر
با دف و هلهله و تار … نگویم بهتر
ناگهان چشم علمدار … نگویم بهتر
تا که او را جلوی نیزه ی سقّا بردند
ناله زد آه عمو روسری ام را بردند
محمد فردوسی
—————————————————————————————
اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد حسین رحیمیان
بازهم بی کسی یک آقا
باز هم ماحرای دست و طناب
پیش چشمان آسمانی ها
باز شهر مدینه گشته خراب
**
باز هم زنده شده در این کوچه
قصه ی تلخ آتش و خانه
خودشان را به زور جا کردند
شعله ها روی بال پروانه
**
آبرو دار این دیار چرا ؟
شده بی تکیه گاه و بی یاور
نا نجیبانه سوی او آمد
بی کسی و غریبی حیدر
**
پیرمرد قبیله شد هدفِ
آتش و تازیانه و تهدید
مَرد ها مرده اند در این شهر
به غریبیش دشمنش خندید
**
حرمت کعبه ی مدینه شکست
تا شده ظالمانه زانویی
شکر حق در میان این خانه
بار شیشه نداشت بانویی
**
بی خدا ها نگه نمی دارند
حرمت سن و سال آقا را
وای من باز هم در آوردند
اشک های دو چشم زهرا را
**
بچه های سقیه در دل شب
«عزت و احترام را بردند »
پا برهنه بدون عمامه
وحشیانه امام را بردند
**
بس دویده به پشت یک مرکب
نفس پیرمرد گشته تمام
قد او را خمیده تر کرده
ناسزا و جسارت و دشنام
**
کربلا را به چشم خود می دید
روضه خوان امام کرببلا
کرده داغ رقیه را زنده
پشت مرکب دویدن آقا
اشعار شهادت امام جعفرصادق(ع) – محمود ژولیده
ماه سر برهنه
گفتیم با خجالت دل بعد بوتراب
معصوم دیگری نشود بسته در طناب
دیدیم دست هرچه امام است بسته شد
شیعه چرا نمیرد از این شرم بی حساب
گفتیم زهر کین به امامی نمی دهند
دیدیم هر زمان جگر دیگری کباب
گفتیم احترام به سجّاده می کنند
دیدیم سجده را ششمین بار در عذاب
گفتیم شب، دگر مه نو سر برهنه نیست
دیدیم ماه، پای برهنه زند رکاب
گفتیم دیگر از سر عمامه نمی کشند
دیدیم بی عمامه، امامی شود عتاب
گفتیم بر سه ساله دگر زجر و غصّه نیست
دیدیم پیر مرد شد از زجر و غصّه آب
گفتیم خانه را دگر آتش نمی زنند
دیدیم خانه سوخت دوباره درآن مذاب
آن سیل آتشین که از آن کوچه شد شروع
تا کعبه تا نرفته بگیریدش از شتاب
تنها رسول اعظم اسلام، با غضب
نگذاشت تا دوباره سر از خون شود خضاب
از آن مسیر کوچه ی باریکتر ز مو
عکسی به سینه مانده خدایا بدون قاب
گفتیم شیعه حقّ ولی را ادا کند
شقرن ها که دعوتتان مانده بی جواب
گفتیم محض غیبتتان شیعه می شویم
دادیم امتحان بدی باز در غیاب
گفتیم دوره دوره ی غربت زدایی است
ماندیم و ماند غربت هر تربت خراب
سرداب و سامرا و بقیع تلّ خاک شد
انگار رفته امّت قالو بلی به خواب
دیدیم و هیچ دم نزدیم این چه شیعگی ست
دشمن هر آنچه خواست روا داشت در نقاب
وهّابیت کمر به صف شیعه بسته است
تا در صفوف شیعه کند طرح انشعاب
ما شیعیان صادق آل محمّدیم
سر خط گرفته ایم از آن مالک الرقاب
تا کی نشسته ایم و بگوییم : ای دریغ
قرآن ناطق است پس پرده ی حجاب
رهبر، سران امّت دین را پیام داد
شد در میان عالم اسلام، انقلاب
سستی به خویش راه نباید دهیم، هیچ
باید کنیم قافله را باز انتخاب
از نهضت عدالت و از معنویّت است
ای شیعیان، دعای فرج هست مستجاب
محمود ژولیده