تعریف علم کلام

علم کلام یا علم اصول دین، یا فقه اکبر، یا علم نظر و استدلال دینى و یا علم توحید و صفات، عبارت از علمى است که به وسیله آن به احوال مبدا و معاد بر طبق قانون اسلام آگاهى مى توان یافت در این تعریف، مقصود از مبدا و احوال آن خداى تعاى و صفات اوست، و علم به آن یعنى علم به وجود او و صفات او از روى برهان دینى و بر طبق عقاید اسلامى، نه علم به ذات خدا، که آگاهى بر آن براى بشر ممکن نیست. نیز قید «قانون اسلام» در تعریف براى آن است که حدود فلسفه و کلام را از هم ممتاز کنند چه متکلمان نیز چون فیلسوفان بیشتر اوقات به کائنات و احوال آن استدلال مى کنند. فیلسوف به جسم طبیعى نظر مى کند که جزئى از طبیعت است، اما نظر او با نظر متکلم فرق دارد و فارغ از این است که به وجود آفریدگار و صانع جهان دلالت مى کند یا نه؛ همچنین فیلسوف در جسم نظر مى کند و نظر و بحث او مربوط به وجود مطلق و توابع آن است، در صورتى که متکلم از این حیث نظر مى کند که بر وجود موحد عالم استدلال کند. و فى الجمله موضوع علم کلام نزد اهل آن عبارت است از عقاید ایمانى که از سوى شریعت صحیح فرض شود، به نحوى که با دلایل عقلى هم به صحت آن استدلال توان کرد؛ زیرا به نظر متکلمان هرچه را که عقل به صحت آن حکم کند شرع نیز بدان حکم مى کند.

همچنین باید در نظر داشت که علم کلام رادر آغاز «الفقه الاکبر» نیز مى گفته اند، و هرچندعلم کلامى که امثال ابوحنیفه و پیروان او چون ابویوسف و شافعى و برخى از شاگردان بزرگ او بدان مى پرداخته اند، علم کلام به معنى متعارف آن نبوده است، اما مباحث عمده یا ریشه هاى عمده این مباحث را در فقه اکبر بحث مى کرده اند که از جمله شامل اصول عقاید بوده است، و بحث در فروع دین را «الفقه الاصغر» مى دانسته اند.

مباحث کلام و فلسفه

در آغاز بحث اشاره شد که گاه مباحث فلسفه و کلام به هم نزدیک مى شد و برخى آن دو را یک علم مى پنداشتند، دلیل این مطلب آن است که: اثبات وجود خدا احتیاج به اثبات حدوث اجسام، و تقسیم موجودات به جوهر و عرض، و بیان اقسام مقولات، و نیز بیان احتیاج حادث و معلول به محدث و علت داشته است، موضوعات مسائل علم کلام در این قسمت ناچار همان موضوعات فلسفه الهى و مابعدالطبیعه فیلسوفان و حکیمان مى شود. جزا ین که فلسفه مابعدالطبیعه مسلمین مدعى بود که مسائل مذکور را آزادانه و بى پاى بندى به عقیده یى از عقاید یا دینى از ادیان بحث مى کند، اما در عل ناچار بود که موضوعات فلسفى را نیز چان طرح و بحث کند که دست کم در ظاهر با عقاید اسلامى منافات نداشته باشد (هرچند در این کار چندان توفیقى نیافته است، به ویژه در مباحثى چون حدوث و قدم عالم و معاد جسمانى و علم خداوند به موجودات).

علم کلام، علاوه بر موضوعات فلسفه طبیعى و مابعدالطبیعى، در موضوعاتى هم که تنها جنبه دینى دارد بحث مى کند، مانند اثبات لزوم نبوت به طور کلى (نبوت عامه)، و نبوت خاصه (نبوت پیامبر اکرم)، و بحث در مساله امامت، و بحث در مسائل جبر و اختیار (جبر و قدر دینى، نه جبر علمى و على یا «دترمینیزم»)، و عدل خدا، و بحث در کلام الله و قدیم یا مخلوق بودن آن، و اثبات معاد، که فلسفه مابعدالطبیعه معمولا ازآن بحثى نمى کند مگر به طور استطراد، و براى نشان دادن این که میان فلسفه و عقاید دینى منافاتى وجود ندارد، تا از گزند اهل تعصب دور بماند.

 وجه تسمیه علم کلام

باید در نظر داشت که علم کلام از آغاز به صورت یک علم منظم و با تعریف خاص و مسائل و موضوعات خاص خود وجود نداشته است، بلکه در آغاز صرفا بحث هایى در مسائل اعتقادى، مخصوصا توحید یعنى ذات و صفات خدا (به ویژه اراده، علم، سمع و بصر)، ایمان صاحب گناه کبیره، جبر اختیار جز این ها بود، و این مطلب از وجه تسمیه حقیقى آن به علم کلام آشکار مى گردد و زیرا اگر کسى در یکى از این مسائل اعتقادى از قبیل فعل انسان یا ارتکاب کبیره بحث مى کرد مى گفتند «تکلم فى الفعل…» یا تکلم فى الکبیره…» درباره فعل و یا درباره گناه کبیره سخن گفت. و چون بیشتر بحث در برابر کسى بود که با عقیده گوینده مخالف بود، کار به استدلال و جدل و مناظره و گاه به مشاجره مى انجامید. بنابراین، کسى که در امور اعتقادى بحث و استدلال مى کرد متکلم خوانده مى شد، و از همین جا خود بحث و جدل و استدلال در امور اعتقادى و اصول دینى را کلام مى نامیدند. روى هم رفته در وجه تسمیه این علم به کلام چند قول گفته اند که آن ها را فهرست وار یاد مى کنیم:

۱. کلام صیغه یى است عربى براى نامیدن علمى یونانى. اعراب قدیم، علم جدل یونانیان را منطق نامیدند، و منطق از نطق مى آید، و نطق کلام است. پس معلوم مى شود که علم کلام و علم منطق یک چیزاند.

۲. برخى گفته اند علم کلام را از آن سبب کلام نامیده اند که اصحاب آن در مسائلى تکلم کرده اند که گذشتگان در آن باب تکلم نکرده اند. ولیکن باید دانست که در این قول اگرچه وصف کامل درست مى نماید، ولى محتواى درستى براى علت تسمیه یاد نشده است.

۳. عده اى از دانشمندان بزرگ و مورخان بدین عقیده اند که این علم را کلام از آن روى خوانده اند که اصحاب آن «در کلام الله» اختلاف کرده اند که: آیا قدیم و ازلى است و یا مخلوق و حادث زمانى.

و این مساله یعنى خلق قرآن سخت معروف است و از مسائل نسبه پیچیده کلامى، بسیارى از ذهن ها را پریشان کرده و مایه زحمت و رنج خلق کثیرى گشته است، چنان که سابقا ذکر شد. غالب دانشمندان اسلامى این وجه تسمیه را بیشتر پسندیده اند مثلا ابن خلکان در ترجمه ابوالحسن بصرى متکلم (فت، ۴۳۶هـ.ق) از قول سمعانى صاب الانساب در وجه تسمیه کسى که به کلام مشغول است. به متکلم. چنین آرد: «واژه تکلم، بر کسى اطلاق مى شود که علم کلام را مى داند، و آن علم اصول دین است، و براى این آن را کلام نامیده اند که نخستین خلافى که در دین ظاهر شد درباره کلام خدا بود که آیا مخلوق است یا غیر مخلوق؟ پس مردمان در این باره سخن پیوستند (و تکلم کردند)، و از این روى این علم اختصاصا کلام نام گرفت، هرچند که همه علوم را وسیله کلام تفسیر و تعبیر مى کنند.»

دانشمندان جدید (و به ویژه اروپاییان) این وجه تسمیه را چندان استوار نمى دارند و از جمله گویند بحث در کلام الله مهم ترین و نخستین مساله این فن نبوده است، و تنها در روزگار مامون و معتصم به صورت مساله جدى در آمد، و حال آن که حدود صدسال پیش از آن کسانى درباره مسائل مهم تر کلام از قبیل جبر و اختیار، و مقام انجام دهندگان گناهان بزرگ و ذات و صفات خدا بحث کرده اند.

۴. برخى نیز گفته اند که این علم را کلام از آن جهت گفته اند که موجب قدرت متکلم در بحث از مباحث شرعى مى شود.

۵. و سرانجام گفته اند که این علم را از آن روى علم کلام گفته اند که مثلا متکلم در آغاز سخن خود مى گفته است «کلامنا الیوم فى الحسن و القبح» یعنى سخن امروز ما در حسن و قبح است؛ و یا «کلا منا الیوم فى الجبر و لاختیار» یعنى امروز سخن ما درباره جبر و اختیار است؛ و این واژه از همین جا اندک اند که براى این علم علم شده است.

۶. در این باره نیز این انتقاد مطرح شده که این نکته عمومیت نداشته بدین معنى که همه مباحث این علم را با «کلامنا…» یا «الاکلام فى…» آغاز نمى کرده اند، وانگهى این شیوه گفتار در مباحث علم صرف، نحو، تفسیر و جز آن ها نیز جارى بوده، و اگر چنین باشد باید همه آن مباحث را نیز در علم کلام داخل بدانیم، و حال آن که چنین نیست.

براى رفع این اشکالات، باید توجه داشت که در این مبحث نباید تاثیر دو زبان یونانى و سریانى را فراموش کرد، زیرا در زبان یونانى لوگوس (logos=) هم به معنى کلمه هم به معنى کلام و هم به معنى دلیل و استدلال آمده است، و در زبان سریانى هم ملل (mallal) با مشتقات آن به معنى سخن و استدلال هر دو آمده است و «تئولوژى» در زبان هاى اروپایى از ریشه یونانى آن به معنى گفتار و استدلال درباره خدا، و در زبان سریانى مملل آلاهایاثا (memallal allahayasa) نیز به همان معنى تئولوژى و علم کلام است (یعنى سخن یا استدلال در باب خدا). پس، علم کلام یعنى علم سخن گفتن و یا استدلال و جدل (دیالکتیک) در باب خدا.

 موافقان و مخالفان کلام

از همان آغاز، علم کلام نیز مانند اغلب علوم عقلى، موافقان و مخالفانى یافت. چون در سده اول هجرى بحث هاى عقلى (که بیشتر کلامى بود) در بسیارى از نواحى دولت اسلامى آغاز شد اندک اندک به گوش بزرگان دین نیز رسید. مثلا وقتى احمد بن حنبل برخى مباحث یاران خود را در ارتباط با تفسیر قرآن مجید مورد تامل قرار داد، صریحا بیان کرد که «سه چیز است که آنها را در اسلام اصلى نیست: مغازى، ملاحم، و علم کلام». و چون شاگردان خود را دید که مثلا درباره «حقیقت استواء» یعنى «قرار گرفتن خدا بر روى عرش» بحث پیش کشیده اند، خشمگین شد و گفت «استواء حق است، ولى کیفیت آن مجهول است، ایمان به آن واجب است و سوال از آن بدعت است!» و این منع ضمنى ولى قاطعى بوده است از پرداختن به مباحث متشابه قرآن مجید و افتادن در دام بحث هاى بى پایان کلامى.

ابویوسف (فت، ۱۸۲هـ.ق) شاگرد ابوحنیفه نیز گفته است «هر کس دین را به کمک علم کلام بجوید، زندیق گردد». و نیز گفته اند: «هرکس کلام بیاموزد گمانش در حق مردمان بد شود، و هر کس که زیاد به آن مشغول شود هر روز از مذهبى به مذهب دیگر درآید» و یکى از صوفیان نقل کرده است که از ابوعبدالله خفیف شیرازى پرسیدم که آیا علم کلام بخوانم. گفت: هرگز مخوان، زیرا کوچک ترین چیزى که در آن است این است که با خواندن آن عیش خدا را منغض مى داری! گفتیم: چگونه؟ گفت: زیرا که پیوسته مى گویى «اگر خدا چنین بکند جاهل باشد»، و «اگر چنان کند جاهل باشد» و چیزهاى دیگر از این دست که همواره در سخنان ایشان جارى است.

از مخالفان سرسخت علوم عقلى، به ویژه کلام، المعتضد (خلافت، ۲۷۹. ۲۸۹هـ.ق) خلیفه عباسى بود وى براى اظهار مخالفت صریح خود در سال ۲۷۹ هـ.ق دستو داد که در بغداد منادى کردند که: هیچ منجمى بر سر راه ها ننشیند، و هیچ کتاب کلام و فلسفه خرید و فروخت نشود. و در این باره تهدیدهاى بسیار کرد.

این ها نمونه هاى بسیار اندکى از مخالفان کلام بودند. در میان طبقات مختلف اجتماعى اسلامى از فقیه، محدث، شاعر، صوفى، سلطان، وزیر، خلیفه و طبقات دیگر کسانى زیادى بوده اند که با کلام و تکلمان دشمن بوده اند که اگر نام افراد مشهور این گروه کتاب هاى آن ها را به اجمال ذکر کنیم سخن به درازا مى کشد. اما به قول شاعر «متاع کفر و دین بى مشترى نیست» اگر جماعتى علم کلام را مایه گمراهى و متکلمان را گمراه و مایه ضلالت مردم و زندیق و منحرف از دین مى پنداشتند، عده دیگرى بودند که علم کلام مایه استوارى دین و متکلمان را وسیله حفظ دین و اعتقاد مردم مى دانستند. راغب اصفهانى (فت، ۵۰۲هـ.ق) مى گوید: متکلمان دعائم دین هستند، و اگر آن ها نباشند، ملاحده و ناباوران بسیارى از مردم را گمراه مى سازند. و گویند یکى از پادشاهان روزگار هارون الرشید خلیفه عباسى براى او نامه نوشت و از وى درخواست تا کسى را که بتواند دیانت اسلام را به وى درآموزد به دربار او گسیل کند. رشید یحیى بن خالد برمکى (فت، ۱۹۰هـ.ق) وزیر خویش را فراخواند، نامه را به او نشان داد. یحیى گفت: براى این کار در این درگاه جز دو تن قیام نتوانند کرد. هشام بن حکم (فت، ۱۹۰ هـ.ق) و ضرار بن عمرو (حدود ۱۹۵ هـ.ق) رشید گفت: هرگز! زیرا آن دو مبتدع اند و اگر بروند به آن قوم فساد عقیده تلقین مى کنند و آنان را بر مسلمین مى شورانند؛ براى این کار جز اصحاب حدیث یا حدیث شناسان سزاوار نیستند. یحیى گفت: از اصحاب حدیث این کار به خوبى برنیاید، چه اهل سغد مانوى یا ثنوى اند. ابویوسف از این کار مانع شد، وى یکى از اصحاب حدیث را براى سغدیان فرستاد. چون این محدث به سغد رسید، اهل سغد با حجت ها و دلایل خود او را خوردند (عاجز ساختند). پادشاه سغد گفت: دین شما چه مایه ضعیف و دلایل شما تا چه پایه ناتوان است. محدث خندید، پادشاه گفت: براى چه مى خندی؟ گفت: ما اصحاب دلیل نیستیم، ما مقلدیم، ولى نزد ما نیز کسانى هستند که اصحاب جدل و خداوندان حجت و دلیل اند و کسى از عهده بحث با آنان برنیاید، یکى از درباریان به خلیفه ما اشاره کرد که مرا به جاى یکى از آن ها بفرستد و او را در اشتباه انداخت!

و حقیقت این است که متکلمان مدافعان دین در برابر مخالفان اند، و اگر آنها نباشند، بسیارى از مردم گمراه مى شوند، و در طول تاریخ اسلام کسان زیادى بوده اند که با این که به علم کلام مشغول بوده اند، هرگز از حدود دیانت مقدس اسلام بیرون نیامده اند و با براهین مستند و دلایل قوى از دین مبین حمایت کرده اند، و از حملات عقلى دشمنان دین جلوگیرى کرده اند. مثلا امثال ابوالحسن اسمعیل اشعرى، باقلانى، امام الحرمین جوینى، امام محمد غزالى، راغب اصفهانى، امام فخررازى، خواجه نصیر وسیع و علامه حلى هم مسلمانان معتقدى بوده اند و هم در برابر دشمنان و مخالفان اسلام چون کوه استوارى ایستادگى کرده اند و از حریم دین مبین دفاع معقول و خردمندانه کرده اند.

منبع :

۱. سجادى، سید جعفر؛ فرهنگ علوم فلسفى و کلامى، انتشارات امیرکبیر، تهران، ‌۱۳۷۵

۲. حلبى، علی‌اصغر؛ آشنایى با علوم قرآنى، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۷۴