روزی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه ام سلمه(یکى از همسرانش) رفت و در آنجا بوى خوش و عطر به مشامش رسید، فرمود: آیا حولاء (عطر فروش) به اینجا آمده است؟
ام سلمه عرض کرد: آرى ، او همین جا است.
حولاء به حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: پدرم و مادرم به فدایت باد، شوهرم، از من دورى مىکند (براى عرض شکایت از شوهرم به اینجا آمدهام).
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بر عطر و خوشبویى خود براى شوهرت بیفزا.
حولاء عرض کرد: آنچه که از عطریات بوده، استعمال کردهام، در عین حال شوهرم از من گریزان است.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر او مى دانست که توجه (مهرانگیزش) به تو چقدر پاداش دارد، چنین نمىکرد!
حولاء عرض کرد: در این صورت، چه پاداشى براى او هست؟
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وقتى او به تو توجه مىکند، دو فرشته او را در میان مىگیرند و پاداش او، مانند کسى است که در میدان جنگ، شمشیر بدست گرفته تا با دشمن بجنگد. و وقتى که او با همسرش آمیزش کند، گناهان او همچون برگهاى درخت که ریخته مىشود، مىریزد و وقتى که غسل مىکند، از گناهان بیرون میآید.
(منبع: محمدی اشتهاردی؛ داستان دوستان ج۱؛ داستان شماره ۵۳)