اشاره:

اگر امامت و ولایت از آن معصوم باشد، قطعادر کار او اشتباه و خطائى وجودندارد و براى مردمى که تشنه عدالت و تقوایندو چوب بى ‏عدالتی ها و بى ‏تقوائی هابسیار خورده‏ اند، جاى هیچ‏ گونه نگرانى نیست ونه تنها جاى نگرانى نیست، که‏ جاى امیدوارى هم هست. در چنین وضعیتى همه مى ‏توانند در امنیت و آسایش وآرامش کامل زندگى کنند و نیروهاى سرشار خود را در راه خدمت ‏به مکتب و جامعه ‏و میهن به کار اندازند.

خواه در عصر غیبت و خواه در عصر حضور معصوم، کسانى هستند که در حکم کارگزاران اویند و در استمرار امامت و ولایت او نقش دارند. معصوم، در عصرحضور افرادى را انتخاب و به او سمت کارگزارى و ماموریت مى‏ دهد. او خودمى ‏داند که از چه نیروها و از چه کسانى استفاده کند.

البته فراموش نکنیم که ممکن است عصمت معصوم در هاله جهالتها یا اغراض، مستورو مکتوم بماند و مردم جاهل یا مغرض با مقام عصمت، چنان رفتار کنند که‏ نگذارند آثار و برکات آن در جامعه و در میان امت، بروز و ظهور پیدا کند.

اینجاست که مى ‏بینیم عصمت معصوم به اعتصام جامعه یا امت مربوط مى‏ شود و اگرامت، به خاطر جهالتها یا غرض‏ورزی ها به درجه والاى اعتصام نرسیده باشد، ازعصمت معصوم بهره‏اى نمى‏ گیرد. راز این که حکومت معصوم در آخرالزمان تحقق ‏مى‏ یابد، این است که باید مردم به گونه ‏اى رشد و تکامل پیدا کنند که اعتصام یاعصمت‏پذیرى در نهاد آنها به درجه فعلیت رسیده باشد.

تاریخ نشان داده است که در دوران پنج‏ ساله خلافت امیرالمومنین(ع) که حکومت‏ معصوم تحقق یافته بود، دو نیروى فشار، به ‏طور مدام در راه خنثى‏ سازى آثار وبرکات معصوم، فعالیت مى‏ کردند: یکى نیروى جهالت ها و دیگرى نیروى غرض‏ورزیها.اصحاب جمل . یا ناکثین. و اصحاب صفین .یا قاسطین.، غرض‏ورزى مى‏ کردند و اصحاب‏ ابوموسى .یا خوارج و مارقین. علمدار جهالت ها و تعصبات خشک بودند.

اگر اینها نبودند، حکومت معصوم آثار و برکات خود را به بروز و ظهور مى‏ رسانیدو چه ‏بسا معصومان دیگر هم توفیق پیدا مى‏ کردند که با اجراى اسلام ناب و اعمال‏ مدیریت کاملا موفق، براى همیشه مردم را از فشارهاى روحى و جسمى ناشى ازحق ‏کشی ها و بى‏ عدالتی ها نجات بخشند و جهانى یک پارچه و منسجم و آباد در زیرپرچم عدالت و وحدت، به وجود آورند.

داستان مجفن بن ابى مجفن ضبى

وى بر معاویه داخل شد و گفت: از نزد پست‏ ترین وعاجزترین و ترسوترین و بخیل‏ترین عرب آمده ‏ام. معاویه گفت: اى برادر تمیمى، اوکیست؟ گفت: على بن ابیطالب(نعوذ بالله) . معاویه گفت: اى اهل شام، سخن برادرعراقى خود را بشنوید. بعد از آن که مردم متفرق شدند، به او گفت: واى بر تو!چرا گفتى او پست‏ترین عرب است; حال آن که پدرش ابوطالب و جدش عبدالمطلب وهمسرش فاطمه دختر پیامبر خداست؟! چه طور او بخیل‏ ترین عرب است؟! به خدا اگر دوخانه .یکى پر از کاه و دیگرى پر از طلا. داشته باشد، نخست طلا، سپس کاه رامى ‏بخشد؟! چگونه او ترسوترین عرب است؟! به خدا هرگاه دو سپاه در مقابل یکدیگرقرار گیرند، او یکتا سوار آنهاست و نیازى ندارد که کسى از او دفاع کند. چرااو عاجزترین عرب است؟! به خدا هیچ‏ کس جز او آئین بلاغت را براى قریش تاسیس واستوار نکرده است. خدایت لعنت کند. مبادا دیگر از این حرفها بر زبان آورى.

مجفن گفت: به خدا تو ستمکارتر از منى. چرا با او جنگیدى; با این که مقام ومنزلت او را مى‏ دانى؟! گفت: براى این که به مقاصد خود دست‏یابم. مجفن گفت:

آیا در عوض خشم و غضب و عذاب دردناک خدا، آنچه به دست مى‏ آورى، تو را بس ‏است؟! گفت: نه. ولى من چیزى مى‏ دانم که تو نمى‏ دانى. خداوند مى ‏فرماید: (ورحمتى وسعت کل شیى) (۱) رحمت من همه‏ چیز را فرا گرفته است (۲) .

همین حق‏ کشی ها بود که خورشید امامت و عصمت را در هاله تاریک ابهام فرو مى‏ برد و مردم ساده‏ لوح را در شرائطى قرار مى‏ داد که نتوانند حق و باطل را از یکدیگر تفکیک کنند.

هنگامى که معصوم بر مسند حاکمیت و رهبرى جامعه قرار گیرد، خود بهتر مى ‏داندکه از چگونه مدیران و کارگزارانى استفاده کند و پست هاى کلیدى را به دست چه‏ افرادى بسپارد. به ‏طور طبیعى، او به سراغ افرادى مى ‏رود که مقامى دون عصمت وفوق عدالت داشته باشند و اگر از این مرتبه تنزل کند، از باب ضرورت و کمبودنیروهاى مخلص و کارآمد است. در حکومت امیرالمومنین(ع) افرادى هم چون «مالک‏ اشتر» و «عمار یاسر»، از موقعیت والائى برخوردارند. بدون این که قدرت‏ ظاهرى، ذره‏اى از تواضع و ساده ‏زیستى آنها کاسته باشد.

روزى مالک از بازار کوفه مى ‏گذشت و کرباس خامى در بر و پاره‏اى از همان را به‏ جاى عمامه بر سر داشت. یکى از بازاریان به عنوان استهزاء، شاخه سبزى به جانب‏او انداخت. مالک، بدون این که خم به ابرو بیاورد، از آنجا گذشت. یکى ازبازاریان که مالک را مى ‏شناخت، به او گفت: مى‏ دانى به چه کسى اهانت کردى؟ گفت:نه. گفت: او مالک اشتر، یکى از یاران و دوستان امیرالمومنین(ع) بود. بازارى‏از کردار خود نادم و مضطرب شد. از پى او به راه افتاد. تا از او عذرخواهى‏ کند. سرانجام او را در مسجدى مشغول نماز یافت. صبر کرد تا نمازش تمام شد.خود را به پاى او افکند و پایش را بوسه داد. مالک او را بلند کرد و گفت:چه‏کار مى‏ کنى؟ گفت: تو را نشناخته بودم. مى‏ خواهم خطاى خودم را جبران کنم.مالک گفت: بر تو گناهى نیست. من به مسجد آمدم که براى تو طلب آمرزش کنم (۳) .

او کسى بود که امیرالمومنین(ع) درباره ‏اش فرمود: «لقد کان لى مثل ما کنت‏لرسول‏الله(ص‏»). «او براى من همان گونه بود که من براى پیامبر خدا بودم‏» (۴) .

آرى مالک، اگر معصوم نیست، معصوم‏گونه است. پس مقامش فوق عدالت و دون عصمت‏ است.

اگر تواضع و ساده ‏زیستى مالک نبود، هرگز آن بازارى، گرفتار چنان اشتباهى ‏نمى ‏شد. هرچند که کار او از اصل غلط بود. مگر هر که لباس ساده به تن دارد،باید مورد اهانت قرار گیرد؟! در دورانى که مردم .به خاطر عدم لیاقت و عدم‏ اعتصام. از فیض حضور معصوم .که وجودش یک لطف و تصرفش لطف دیگرى و عدم حضورش‏به خاطر بى ‏لیاقتى خود آنها است (۵) . محرومند، باز هم باید کسانى مسوولیت اداره ‏جامعه را بر عهده گیرند که مقامى فوق عدالت و دون عصمت داشته باشند، تابتوانند به‏ طور دقیق مجرى حق و عدالت ‏باشند و به آن جذب و انجذاب و تعاملى که ‏باید میان امت و امام برقرار باشد، تداوم بخشند.

سخنى از شیخ الرئیس

شیخ الرئیس درباره وظیفه حساس ولایت و خلافت، سخن زیبائى ‏دارد. او مى‏ گوید:

«یجب ان یفرض السان طاعه من یخلفه و ان لا یکون الاستخلاف الا من جهته او باجماع من اهل السابقه على من یصححون علانیته عند الجمهور انه مستقل‏بالسیاسه و انه اصیل العقل حاصل عنده الاخلاق الشریفه من الشجاعه و العفه وحسن التدبیر و انه عارف بالشریعه حتى لا اعرف منه…» (۶) .

«باید پیامبر اطاعت کسى را که جانشین خود قرار مى‏ دهد، واجب کند و بایدانتخاب خلیفه از جانب خود او باشد یا به اجماع و اتفاق سابقه ‏دارها بر کسى که‏ صلاحیت او را نزد جمهور مردم به لحاظ استقلال در سیاست و اصالت عقل و دارابودن اخلاق شریفه، از قبیل شجاعت و عفت و حسن تدبیر و معرفت‏ به شریعت، تاآنجا که کسى اعرف و اعلم از او نباشد، تضمین کنند».

شیخ الرئیس در بیان فوق به دو مرحله نظر دارد: یکى مرحله حضور معصوم و دیگرى‏ مرحله غیبت. در دوره حضور معصوم، او از جانب پیامبر منصوب است و مردم بایدرهبرى او را بپذیرند و اطاعت او را پیشه خود سازند.

در دوره غیبت، افراد سابقه ‏دار و خبیر و بصیر، وظیفه دارند که با اجماع واتفاق، اصلح افراد را به لحاظ علم و سیاست و درایت و اخلاق به مردم معرفى‏ کنند، تا مردم از راه بیعت‏ یا انتخابات .که امروز معمول است. رهبرى و زعامت ‏او را بپذیرند و از او اطاعت کنند و مخالفانش را سرجاى خود بنشانند. چه آنهاکافر و معصیت‏ کارند و خونشان مباح است (۷) .

نگاهى به روایات

در روایت آمده است که:

«و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامرمولاه فللعوام ان یقلدوه‏» (۸) .

«توده مردم باید از کسى اطاعت و تقلید کنند که فقیه  خویشتن‏ دار، نگهبان‏ دین، مخالف هواى نفس و مطیع فرمان خدا باشد».

ویژگی هایى که در بالا ذکر شده، بالاتر از عدالت ‏یا حسن ظاهرى است که در امورى‏ مانند شهادت و امامت جماعت و… کافى است.

صاحب ویژگی هاى فوق، اگر معصوم نباشد، یک درجه پائین‏ تر از معصوم و درجاتى ‏بالاتر از عدالت است.

عالم بى ‏عمل و فقیه بى‏ تقوا را در اسلام ارزشى نیست. خداوند به یکى از انبیاءخود وحى کرد که به آنهائى که براى غیر دین، تفقه مى‏کنند و براى غیر عمل، یادمى‏ گیرند و دنیا را براى غیر آخرت مى‏ جویند و در پوست می شند و دل گرگ دارند. وزبانشان شیرین‏تر از عسل و اعمالشان تلخ‏تر از صبر است، بگوید که: با من نیرنگ‏ مى‏ کنند و مرا به استهزاء گرفته ‏اند. آنها را چنان گرفتار فتنه ‏اى کنم که ‏خردمند را حیران کند (۹) .

و اما عدالت معمولى همان است که رهبر عالیقدر اسلام درباره‏اش مى‏ فرماید:

«من عامل الناس فلم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن‏کملت مروته و ظهرت عدالته و وجبت اخوته و حرمت غیبته‏» (۱۰) .

«هرکس با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و براى آنها حدیث کند وبه آنها دروغ نگوید و آنها را وعده دهد و خلف وعده نکند، از کسانى است که ‏مروتش کامل و عدالتش ظاهر و برادریش واجب و غیبتش حرام است‏».

دورنماى حکومت معصوم

ما نمى‏ خواهیم و نباید براى معصوم تعیین وظیفه کنیم.قطعا او در اعمال سیاست و مدیریت ‏خود، افراد هم‏ سنخ را جذب و غیر هم‏ سنخ رادفع مى‏ کند. او هم جاذبه دارد و هم دافعه. خوبان و پرهیزکاران در حوزه جذب وان جذاب او قرار مى ‏گیرند و بدان و بى تقواها از او دفع مى ‏شوند. ولى در برابرقانون همگان یکسانند و هرگز تبعیضى اعمال نمى ‏شود. و نااهلى بر مسند اهلى‏ نمى‏ نشیند. معصوم، نیکوکاران را تشویق و بدکاران را ملامت مى‏ کند. اما هرگز حقى‏را از صاحب حقى سلب نمى‏ کند و به غیر صاحب حقى نمى ‏دهد. هرچند گرفتن پوست جوى‏از دهان مورچه ‏اى باشد (۱۱) . دنیا در نظرش خوارتر از برگ نیم جویده‏اى است که دردهان ملخى باشد (۱۲) .

فلسفه حکومتش همه اعتقادات و اخلاقیات و احکام شریعت است.او کسى را شایسته زمام دارى مى ‏داند که بخیل و جاهل و جفاکار و ترسو ورشوه ‏خوار و تعطیل کننده سنت نباشد. چرا که او بر ناموس و جان و مال و قوانین ‏و پیشوائى مردم ولایت دارد و اگر بخیل باشد، بر جمع مال حریص است و اگر جاهل‏باشد، مردم را گمراه کند و اگر جفاکار باشد، مردم را مستاصل و پریشان سازدو اگر ترسو باشد، بر توانگران تکیه کند و مستمندان را مورد بى‏ اعتنائى قراردهد و اگر رشوه ‏خوار باشد، حقوق مردم را پایمال سازد و اگر تعطیل کننده سنت‏ باشد، مردم را به بى‏ دینى سوق دهد (۱۳) .

بهترین الگوى جذب وان جذاب و تعامل، درنظام امامت امیرالمومنین(ع) بود که خود اسلام مجسم و نمونه کامل مسلمانى بود.در گفتار قواعد آن را به زیبائى بیان مى‏ کرد و در کردار، بعد از پیامبرخدا(ص) از همه کامل تر بود.

این مساله مهم بود که او علیرغم همه مشکلات ونامساعد بودن شرائط واوضاع و احوال و در وضعیت عصمت ناپذیرى جامعه، چندصباحى حکومت ظاهرى را بر عهده گرفت .گو این که در باطن، قائد و پیشواى ابدى‏ امت ‏بود. تا شیوه صحیح و خداپسندانه حکمرانى را به نمایش گذارد.

زان به ظاهر کوشد اندر راه حکم تا امیران را نماید راه و حکم تا بیاراید به هر تن جامه ‏اى تا نویسد او به هرکس نامه ‏اى تا امیرى را دهد جان دیگر تا دهد نخل خلافت را ثمر میرى او بینى اندر آن جهان فکرت پنهانیت گردد عیان

حکومت او میزان و معیار است. بشریت‏ به هر درجه و مرتبه‏ اى که از لحاظ علمى وصنعتى نائل گردد، راهى جز پیروى از او در زمامدارى و حکومت ندارد. حکومتى که ‏در عمل، گفتار و کردار او را سرمشق قرار دهد، حکومت صالحه و دولت کریمه است.

اگر پنج‏ سال حکومت عدل على نبود، شاید بعضى فکر مى‏ کردند که آنچه دین‏ خواسته، عملى نیست. یا این که دین برنامه‏ اى عملى براى حکومت ندارد.

پى ‏نوشت:

۱. الاعراف: ۱۵۶٫

۲. سفینه‏البحار: (عوى) ج‏۲، ص‏۲۹۲٫

۳. فیض الاسلام، سید على نقى، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، ص‏۹۸۱٫

۴. همان مدرک.

۵. خواجه طوسى مى‏فرماید: «وجوده لطف و تصرفه آخر و عدمه منا» این سخن‏درباره امام زمان(ع) است. (کشف المراد، المقصد ۵، المساله ۱).

۶. الشفاء، الالهیات، المقاله ۱۰، الفصل ۵٫

۷. همان مدرک، عبارت چنین است: «فعلى الکافه من اهل المدینه قتاله وقتله‏».

۸. سفینه‏البحار: فقه.

۹. همان.

۱۰. على(ع) به مالک فرمود: «لا یکونن المحسن و المسى عندک بمنزله سواء …»(نهج‏البلاغه فیض الاسلام، ص ۹۹۱).

۱۱. «والله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى‏نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته‏» (نهج‏البلاغه فیض الاسلام، ص ۷۰۵، خطبه ۲۱۵).

۱۲. «و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تفضمها»(همان).

۱۳. «وقد علمتم انه لا ینبغى ان یکون الوالى على الفروج و الدماء والمغانم والاحکام و امامه المسلمین، البخیل…»(همان، ص ۳۹۸، خطبه ۱۳۱).

منبع: دکتر احمد بهشتى مکتب اسلام.سال۱۳۷۷.ش ۵