سال دهم بعثت
در تاریخ درگذشت حضرت ابوطالب بن عبدالمطلب، عموى بزرگوار پیامبر(صلی الله علیه و آله) اتفاق چندانى نیست. با این که مورخان و سیره نگاران همگى متفقند که وى در سال دهم بعثت ]سه سال پیش از هجرت[ در مکه معظمه، بدرود حیات گفت، ولى در روز و ماه وفاتش اختلاف دارند. برخى بیست و ششم رجب و برخى دیگر هفتم ماه مبارک رمضان، یعنى سه روز پیش از وفات حضرت خدیجه کبرى(س) همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را روز درگذشت آن بزرگ مرد هاشمى مى دانند و ما وفات آن حضرت را در ۲۶ رجب آورده
زندگینامه حضرت ابوطالب سلام الله علیه
امام صادق علیه السلام میفرماید: مثل ابی طالب مثل اهل الکهف حین اسروا الایمان و اظهروا الشرک فآتاهم الله اجرهم مرتین، مثل حکایت ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مخفى کردند و اظهار شرک نمودند، پس خداوند اجر و پاداش آنان را دو چندان داد. (بحار الانوار، ج ۳۵ ص ۷۲) یکى از شخصیتهاى نقش آفرین صدر اسلام، حضرت ابوطالب پدر على(ع) است. وى در هنگامى که پدر عالیقدر اسلام از همه سو هدف تیرهاى زهرآگین مشرکان مکه بود مردانه از آن حضرت حمایت کرد و بدین وسیله در گسترش اسلام و تقویت مسلمانان نقش مهمى ایفا نمود. متاسفانه این رادمرد الهى با همه فداکاریهایش از اسلام که بر دوست و دشمن پوشیده نیستسخت مظلوم واقع شده و تمام تلاشهاى او درباره پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نه تنها در تاریخ به فراموشى سپرده شده بلکه حتى نسبت کفر و شرک به این مسلمان با فضیلت دادهاند. لذا در این بخش بر آنیم با این شخصیتبزرگ اسلام آشنا شویم تا از این رهگذر علاوه بر آشنایى به فضایل و کمالات على(ع) از دیدگاه وراثت، پاسخ اتهاماتى که بویژه به ابوطالب پدر على(ع) نسبت داده شده و او را به شرک و کفر متهم نمودهاند، داده شود. همچنین شبهاتى که به ایمان و اسلام این مرد الهى و وارسته وارد کردهاند با دلیل و برهان برطرف شود و با این حدیثشریف که در زیارت وارث آمده، آشنا شویم: اشهد انک کنت نورا فى الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها. و بدانیم که ابوطالب و فاطمه بنت اسد، پدر و مادر على هر دو از ابتدا موحد و خدا پرست و بر آیین توحیدى ابراهیم حنیف بودهاند. و پس از ظهور اسلام به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آوردند و با اعتقاد به دین و آیین محمد(صلی الله علیه و آله) از دینا رفتند.
نام و نسب ابوطالب
نام ابوطالب، عمران است و بعضى او را عبدمناف نامیدهاند. چون فرزند بزرگش طالب بود، او را ابوطالب خواندند. وى ۳۵ سال قبل از تولد پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در مکه معظمه در خانوادهاى برجسته و خدا شناس دیده به جهان گشود. او با عبدالله پدر پیامبر(صلی الله علیه و آله) برادر بود. پدرش عبدالمطلب جد پیامبر اسلام است که همه قبایل عرب وى را به عظمت و بزرگوارى میشناختند و از او به عنوان مردى با کفایت و مبلغ آیین توحید ابراهیم یاد میکردند. عبدالمطلب، چنان مورد توجه دنیاى آن روز بود که او را با لقب سید البطحاء آقاى سرزمین مکه و حومه آن و ساقى الحجیج آب دهنده حاجیان خانه خدا و ابوالساده پدر بزرگواریها و حافر الزمزم ایجاد کننده چاه زمزم میخواندند. عبدالمطلب در حفظ و حراست وجود مبارک حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) بسیار کوشا بود. شیعه و اهل سنتبر این حقیقت معترفاند. ابوطالب از چنین پدرى به دنیا آمد و در خانه چنین شخصیتبزرگ و الهى پرورش یافت. ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت. پسران او ده سال با یکدیگر فاصله سنى داشتند. طالب پسر بزرگ اوست که از او نسلى باقى نمانده است. دومین فرزند او عقیل و سومین آنها جعفر معروف به جعفر طیار و چهارمین و آخرین فرزند پسرى وى حضرت على(ع) است. دو دخترش یکى فاخته نام داشت که او را امهانی میخواندند و دختر دیگرش ریطه یا اسماء است. فرزندان ابوطالب همه از فاطمه بنت اسداند.(۱)
گوشهاى از زندگانى افتخارآمیز ابوطالب
ابوطالب در خانوادهاى خداپرست و موحد و در سایه پدرى همچون عبدالمطلب که از کمالات روحى و امتیازات معنوى برخوردار بود، پرورش یافت. و همانند پدرش در مسیر آیین حنیف ابراهیمى قدم برمیداشت و منصب سقایت و آبرسانى به زایران خانه خدا و پاسدارى از جان حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را به نیکویى بر عهده گرفت. ابوطالب نه تنها تحت تاثیر شرک و بتپرستى مردم مکه قرار نگرفت، بلکه در مقابل شیوههاى جاهلیت ایستادگى کرد و نوشیدن مشروبات را بر خود حرام ساخت و خود را از هرگونه فساد و آلودگى، برحذر داشت.(۲) او نخستین کسى است که سوگند خوردن اولیاى مقتول براى اثبات قتل را در امر قضا، سنت قرار داد و بعدها اسلام نیز آن رابا نام قسامه تثبیت کرد.(۳) مورخان نوشتهاند: ابوطالب سه سال قبل از هجرت، بعد از آن که پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یارانش از شعب خارج شدند، در ماه شوال یا ذیالقعده در سن ۸۴ سالگى از دنیا رفت. (۴) و در حالى دنیا را وداع گفت که قلبش لبریز از ایمان به خدا و عشق به محمد(صلی الله علیه و آله) بود. بدنش را در مکه معظمه در مقبره حجون معروف به قبرستان ابوطالب دفن کردند. با مرگ او خیمهاى از حزن و اندوه بر پیامبر اسلام و مسلمانان آن روز که کمتر از پنجاه نفر بودند، سایه افکند زیرا آنان بهترین حامى، مدافع و فداکار در راه اسلام را از دست دادند. ابن کثیر و ابن اثیر نقل میکنند: کفار قریش پس از وفات ابوطالب بر سر مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) خاک – و گاهى روده گوسفند – میریختند. (۵) اندوه مسلمانان چند روز بعد با درگذشتحضرت خدیجه، رکن دیگر اسلام و حامى پیامبر خدا، دو چندان شد.(۶) درگذشت ابوطالب و خدیجه کبرى مصیبتبزرگى براى رسولخدا بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) میفرماید: ما نالت قریش منى شیئا اکرهه حتى مات ابوطالب تا زمانى که ابوطالب زنده بود، قریش نمیتوانست هیچ گونه ناخوشایندى براى من ایجاد کند. (۷) ابوطالب پس از درگذشت عبدالمطلب، کفالت و سرپرستى محمد(صلی الله علیه و آله) را که هشتساله بود به عهده گرفت و تا هنگام وفاتش، ۴۲ سال تمام پروانهوار به گرد شمع وجود او گشت. و در تمام حالات، در سفر و حضر ازاو حراست و حفاظت کامل نمود و در راه هدف مقدس پیامبر اسلام که نشر آیین یکتاپرستى و ریشهکن کردن شرک و بتپرستى بود از هیچ کوششى دریغ ننمود، حتى به مدت سه سال در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سایر بنیهاشم در شعب ابیطالب – که درهاى خشک و سوزان بود – به سر برد. وى همواره ایمان خود را کتمان میکرد تا بهتر از اسلام و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) دفاع نماید. او در ضمن اشعارى این حقیقت را بازگو میکند. لیعلم خیار الناس ان محمدا نبى کموسى و المسیح بن مریم اتانا یهدى مثل ما اتیا به فکل بامر الله یهدى و یعصم و انکم تتلونه فى کتابکم بصدق حدیث لا حدیث المرجم شخصیتهاى فهمیده بدانند که محمد، مانند موسى و عیسى پیامبر است. همانطور که آن دو پیامبر هدایت آسمانى داشتند او نیز دارد، و تمام پیامبران به فرمان خدا مردم را راهنمایى و از گناه باز میدارند. و شماها اوصاف او را در کتابهاى آسمانى به درستى میخوانید، و این گفتار صحیحى است و رجم به غیب نیست. (۸)
ابوطالب و راهب مسیحى
ابوطالب علاقه شدیدى به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) داشت. در خانه خود او را بر فرزندان و سایر اهل خانه ترجیح میداد. اتفاقى پیش آمد که بر علاقهاش نسبتبه او افزود و سعى خود را در حفاظت و مراقبت از جان او دو چندان کرد. آن اتفاق، سفر تجارتى ابوطالب به شام بود. هنگام حرکت، محمد(صلی الله علیه و آله) که هنوز دوازده بهار از عمر او نگذشته بود زمام شتر عمو را گرفت و در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: عمو جان، مرا به که میسپاری؟ ابوطالب از این جمله اندوهگین شد و تصمیم گرفتبرادرزادهاش را همراه خود ببرد. او را بر روى شترى که خود سوار بود جاى داد و با خود به شام برد، در طول مسیر به محلى به نام بصری رسیدند. دیرى در آن جا بود و راهبى نصرانى در آن سکونت داشت. رهبانان دیگر براى دیدار ازراهب بزرگ به آنجا میآمدند. هر سال قافلهاى از قریش از آن محل میگذشت و راهب به آنها اعتنایى نمیکرد. در آن سال بر خلاف گذشته، راهب از اهل قافله دعوت به عمل آورد و آنها را اطعام داد. راهب متوجه ابرى شد که بر فراز قافله قریش سایه افکنده است. دانست کسى در میان این جمع مورد عنایتخداى بزرگ است. اهل قافله پس از آن که به دعوت راهب وارد صومعه شدند، راهب دید ابر از حرکتباز ایستاده است. سؤال کرد: آیا کسى از قافله بیرون مانده است؟ گفتند: کودکى نزد شتران و بارها مانده است. راهب گفت: بگویید او هم داخل شود. محمد(صلی الله علیه و آله) وارد شد. راهب قامت او را به دقت نظاره کرد. یکى از اهل کاروان خطاب به راهب گفت: در گذشته از ما پذیرایى نمیکردى، آیا پى آمدى روى داده است که ما را به حضور پذیرفتهای؟ راهب در پاسخ گفت: آرى چنین است. شما اینک میهمان من هستید پس از آن که اهل کاروان غذا خوردند و متفرق شدند، راهب با ابوطالب و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) در کنجى در خلوت به گفتگو نشستند. راهب خطاب به محمد(صلی الله علیه و آله) گفت: اى پسر، تو را به لات و عزى – دو بتبزرگ در مکه – قسم میدهم که هر چه را میپرسم پاسخ گویى. حضرت محمد فرمود: لا تسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضتشیئا قط بغضهما، با سوگند به بت لات و عزى از من چیزى سؤال نکن. به خدا قسم به هیچ چیزى مانند آنها بغض و عداوت ندارم. راهب گفت: پس تو را به خدا قسم میدهم سؤالات من را پاسخ گویى. حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) گفت: از هر چه میخواهى سوال کن. سپس راهب مطالبى درباره حالات حضرت، از خواب و بیدارى و سایر کارهایش پرسید. حضرت همه را همانگونه که راهب فکر میکرد و در انجیل و سایر کتابها درباره پیغمبر خاتم خوانده بود، پاسخ داد. سپس تقاضا کرد که بین دو شانه او را ببیند. راهب مهر نبوت را میان دو شانه حضرت مشاهده کرد. بعد سؤالاتى از ابوطالب کرد. از او پرسید: این پسر با تو چه نسبتى دارد؟ گفت: فرزند من است راهب گفت: او فرزند تو نیست ابوطالب گفت: او فرزند برادر من است راهب پرسید: پدرش کجاست؟ ابوطالب گفت: پدرش در هنگامى که مادرش او را آبستن بود از دنیا رفت. راهب کلام ابوطالب را تصدیق کرد و گفت: او را به مکه بازگردان و در حفظ او از دستیهود کوشا باش. فوالله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت لیبغنه شرا فانه کائن لابن اخیک هذا شان عظیم فاسرع به الى بلده ، به خدا سوگند، اگر یهود به او دستیابند و آنچه من درباره او دانستم بدانند، با وى دشمنى خواهند کرد و او را میکشند. این کودک آینده بسیار روشن و درخشانى دارد، سریع او را به شهرش برگردان. (۹) ابوطالب این داستان را به شعر درآورده است. دو بیت آن را میآوریم. ان ابن امنه النبى محمدا عندى یفوق منازل الاولاد لما تعلق بالزمام رحمته و العیس قد قلصن بالازواد محمد پسر آمنه که پیامبر است، مرتبهاش نزد من از فرزندانم بیشتراست. هنگام سفر عنان مرا گرفت، در آن حال که مانند گیاهان پیچنده بر من پیچیده بود، بر او شفقت ورزیدم.(۱۰)
اسلام ابوطالب و تهمتهاى ناروا
علماى امامیه و نیز علماى زیدیه و برخى از علماى (۱۱) اهل سنتبه استناد روایات اسلامى و حکایات تاریخى که در صفحات بعد خواهد آمد، بر این عقیدهاند که ابوطالب پس از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اعلان علنى اسلام در سال سوم بعثت پس از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین (۱۲) به آیین حیاتبخش اسلام ایمان آورد و تا روزى که زنده بود مسلمان بود و با دلى مالامال از ایمان و اخلاص به آیین توحید از این دنیا رفت اما براى آن که از آیین یکتاپرستى بهتر دفاع کند و مسؤولیتخود را در حفظ جان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پیشبرد اهدف اسلام بیشتر ادا نماید، تقیه کرد و ایمان و اعتقاد خود را نسبتبه اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) کتمان نمود. اما معالاسف بعضى از علماى اهل سنتبه دور از حق و انصاف در اسلام ابوطالب تردید کرده و در مقام اظهار نظر توقف نموده و گفتهاند که نسبتبه اسلام ابوطالب امر به ما مشتبه است و در مسلمان بودن او تردید داریم.(۱۳) برخى دیگر از علماى اهل سنت که نسبتبه امیرالمؤمنین على(ع) کینه قلبى داشته و براى جلوگیرى از نشر فضایل آن حضرت از هیچ کوششى دریغ نمیکردهاند، براى پایین آوردن مقام و منزلت آن حضرت، نه تنها اسلام پدرش را انکار نموده، بلکه با گستاخى تمام گفتهاند: بعضى آیات کفر و عذاب در قرآن کریم در شان ابوطالب نازل شده است. درباره کسى که ابن ابى الحدید میگوید: ان الاسلام لولا ابوطالب لم یکن شیئا مذکورا، اگر ابوطالب نمیبود از اسلام هم خبرى نبود. (۱۴) گروهى از نویسندگان اهل سنتبا نقل گفتههاى این مغرضان در کتابهاى خود، بدون اینکه تحقیق و بررسى در این باره کرده باشند. افکار مردم عوام را نسبتبه این بزرگ مرد الهى و فدایى اسلام و قرآن، مخدوش کردهاند و کار را به جایى رساندهاند که اگر شیعهاى در مکه معظمه کنار پل حجون بخواهد بر سر مزار ابوطالب فاتحهاى بخواند و طلب مغفرت نماید، با تمسخر و عتاب مواجه خواهد شد. مغرضان و متعصبان چون نتوانستهاند حمایتهاى شجاعانه و فداکاریهاى مخلصانه آن مرد بزرگ را از اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) انکار نمایند از این طریق خواستهاند آن از خود گذشتگیها را توجیه نمایند و گفتهاند که ابوطالب حمایتهایش از روى ایمان و اعتقاد به پیامبر(صلی الله علیه و آله) نبوده بلکه به دلیل نسبت فامیلى و روى علاقه شدیدى که به برادرزادهاش محمد داشته است، در برابر مخالفان و مشرکان میایستاد و از او دفاع میکرد تا جان پسر برادرش سالم بماند. اما به آیین و مکتب محمد(صلی الله علیه و آله) کارى نداشت. با اندکى تامل و دقت در حمایتها و جانفشانیهاى مخلصانه ابوطالب به بیاساس بودن این توجیهات و بیانصافى و غرضورزى دشمنان اهل بیت پیمیبریم، زیرا مگر ممکن استشخصیتى مثل ابوطالب که از مقام و منزلت والایى در بین قریش و مردم مکه برخوردار بوده بر خلاف اعتقاد درونى خود و فقط بر اثر نسبتخانوادگى حاضر شود تمام هستى خود را فداى محمد(صلی الله علیه و آله) نماید؟ آیا ممکن استبراى شخصیتى مثل ابوطالب به دلیل دوست داشتن برادرزادهاش فرزند خود على(ع) را در خدمت او گزارد و سفارش کند تا پاى جان از آیین او حمایت نماید؟ و خود نیز حاضر شود مدت سه سال در شعب ابوطالب گرسنگى و تشنگى و فشارهاى روحى و جسمى را تحمل کند و در کنار محمد(صلی الله علیه و آله) و یارانش به دلیل تعصب قومى و فامیلى بماند؟ بدون تردید حمایتهاى همه جانبه ابوطالب از پیامبر اسلام انگیزه الهى و معنوى داشته است، نه انگیزهاى مادى و تعصب قومى. به طور قطع او تشخیص داده بوده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مظهر کاملى از انسانیت و فضیلت است و آیین او بهترین برنامه سعادت بشریت است، و دفاع از چنین مکتبى، فضیلت و شرف است. از این رو او با عقیده به آیین و مکتب اسلام در مقام دفاع از برادرزادهاش برخاست و مدت ده سال باقیمانده عمرش که پس از بعثت آن حضرت در قید حیات بود، لحظهاى از فداکارى و از خودگذشتگى ننشست و با قلبى مملو از ایمان و اعتقاد به خدا و قیامت و پیامبر(صلی الله علیه و آله) جهان را وداع گفت و در جوار رحمتحق و رضوان او قرار گرفتسلام و درود خدا و پیامبران و فرشتگان بهشتبر او باد. در فداکارى و ایمان ابوطالب همین بس که ابن ابیالحدید دربارهاش چنین اشعارى به ثبت رسانده است: و لولا ابوطالب و ابنه لما مثل الدین شخصا فقاما فذاک بمکه آوى و حامى و هذا بیثرب جس الحماما تکفل عبد مناف بامر و اودى فکان على تماما(۱۵) اگر ابوطالب و فرزندش على نبود، ستون دین برپا نمیشد. ابوطالب در مکه از دین خدا حمایت کرد و به آن پناه داد، و على در مدینه کبوتر دین را به پرواز درآورد. ابوطالب کارى را در دست گرفت و چون درگذشت على آن را به اتمام رسانید.
پینوشتها: (۱)الفصول المهمه، ص ۳۰٫ (۲)سیره حلبى،ج ۱، ص ۱۸۴٫ (۳)ابوطالب مؤمن قریش، ص ۱۱۶٫ (۴)کامل ابن اثیر، ج ۱، ص ۵۰۷٫ (۵)بدایه و نهایه ابن کثیر، ج ۳، ص ۱۲۰، کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۵۰۷(۶) وفات خدیجه سه روز یا ۳۵ روز و یا ۵۵ روز بعد از وفات ابوطالب واقع شده است. (کامل ابن اثیر ج ۱، ص ۵۰۷٫) (۷)همان مدرک. (۸)تفسیر مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۴٫ (۹)سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۹۱، سیره حلبى، ج ۱، ص ۱۹۱، طبقات الکبرى لابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۹، تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۲، الغدیر، ج ۷، ص ۳۴۲٫ (۱۰)الغدیر، ج ۷، ص ۳۴۳ به نقل از تاریخ ابن عساکر، ج ۱، ص ۲۶۹ و دیوان ابوطالب، ص ۳۳٫ (۱۱)زینى دحلان، مفتى مکه متوفاى ۱۳۰۴، از کسانى است که در میان علماى اهل سنتبه مسلمان بودن ابوطالب اعتراف نموده است. (۱۲)شعراء (۲۶) آیه ۲۱۴٫ (۱۳)ابن ابى الحدید معتزلى، از جمله کسانى است که در اسلام آوردن ابوطالب توقف کرده است. او پس از نقل روایات و حکایات و تحلیل گفتار علما، دهها صفحه از شرح خود بر نهجالبلاغه (ج ۱۴، ص ۵۲ – ۸۴) را در تایید مسلمان بودن ابوطالب و جرح و تعدیل آن مطلب نوشته است، ولى قبل از پایان بحث چنین مینویسد: فاما انا فان الحال ملتبسه عندى الاخبار متعارضه و الله العالم بحقیقه حاله کیف کانت، من نسبتبه اسلام ابوطالب تردید دارم و حال او به دلیل اخبار متعارضه مشتبه است و خداوند بهتر از حال او خبر دارد که آیا مسلمان بوده استیا خیر. سپس در چند سطر بعد مینویسد: خلاصه کلام آن که روایاتى که دلالتبر اسلام ابوطالب دارد بسیار زیاد است و چون روایاتى هم داریم که او به آیین قوم خود از دنیا رفته است، به مقتضاى قانون اصولى جرح و تعدیل باید توقف کرد. و میگوید: فانا فى امره من المتوقفین، من نیز در مسلمان بودن ابوطالب از موقفین هستم. (شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱۴ ص ۸۲٫) هر انسان با انصافى اگر توجه به اوضاع صدر اسلام و زمان زندگانى ابوطالب داشته باشد و با توجه به اصل تقیه و کتمان ایمان ابوطالب براى حفظ و حراست ازجان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نباید در ایمان و اسلام ابوطالب تردید به خود راه دهد و روایاتى که در مسلمان نبودن ابوطالب آمده اگر جعلى نباشد، از روى تقیه بوده است. به نظر مؤلف عقیده ابن ابى الحدید نسبتبه ابوطالب این بوده که او ابوطالب را مسلمان میدانسته و معتقد بوده که وى با اسلام از دنیا رفته است لکن او نیز تقیه کرده و از تهمتهاى علماى متعصب زمان خود ترسیده و جرات نکرده با صراحت عقیده خود را درباره مسلمان بودن ابوطالب بیان دارد. و الله اعلم بحقیقه حاله. (۱۴)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۴۲٫ (۱۵)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۴، ص ۸۴٫ مظهر ولایت ص ۴۵
دلائل ایمان ابوطالب
طرز تفکر و عقیده هر شخص را از سه راه یاد شده در زیر میتوان به دست آورد: ۱- بررسى آثار علمى و ادبى که از او به یادگار مانده است. ۲- طرز رفتار و کردار او در میان جامعه. ۳- عقیده دوست و نزدیکان بیغرض او در حق وى. ما میتوانیم عقیده و ایمان ابوطالب را از سه راه یاد شده اثبات کنیم. اشعار و سرودهاى وى، کاملا گواهى بر ایمان و اخلاص او میدهد. همچنین، خدمات ارزشمند او در ده سال آخر عمر خود، گواهى محکمى بر ایمان فوق العاده او است. عقیده نزدیکان بیغرض وى نیز این است که او یک فرد مسلمان و با ایمان بوده است و هرگز کسى از دوستان و اقوام او در حق وى جز تصدیق اخلاص و ایمان او چیزى نگفته است. اینک موضوع را از سه طریق یاد شده مورد بررسى قرار میدهیم:
ذخائر علمى و ادبى ابوطالب
ما از میان قصائد طولانى وى، قطعاتى چند انتخاب نموده و براى روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نیز مینگاریم: لیعلم خیار الناس ان محمدا نبى کموسى و المسیح بن مریم اتانا بهدى مثل ما اتیابه فکل بامره الله یهدى و یعصم(۱) اشخاص شریف و فهمیده بدانند که، محمد بسان موسى و مسیح پیامبر است، همان نور آسمانى را که آن دو نفر در اختیار داشتند او نیز دارد. و تمام پیامبران به فرمان خداوند مردم را راهنمائى و از گناه باز میدارند. تمنیتم ان تقتلوه و انما امانیکم هذى کاحلام نائم نبى اتاه الوحى من عند ربه و من قال لا بقرع بها سن نادم(۲) سران قریش! تصور کردهاید که میتوانید بر او دستبیابید در صورتى که: آرزوئى را در سر میپرورانید، که کمتر از خوابهاى آشفته نیست! او پیامبر است، وحى از ناحیه خدا بر او نازل میگردد و کسى که بگوید نه، انگشت پشیمانى به دندان خواهد گرفت. الم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا کموسى خط فى اول الکتب و ان علیه فى العباد محبه ولا حیف فیمن خصه الله بالحب(۳) قریش! آیا نمیدانید که ما او (محمد) را مانند موسى پیامبر یافتهایم و نام و نشان او در کتابهاى آسمانى قید گردیده است، و بندگان خدا محبت مخصوصى به وى دارند، و نباید درباره کسى که خدا محبت او را در دلهایى به ودیعت گذارده ستم کرد. والله لن یصلوا الیک بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفینا فاصدع بامرک ما علیک غضاضه و ابشر بذلک و قرمنک عیونا و دعوتنى و علمت انک ناصحى و لقد دعوت و کنت ثم امینا و لقد علمت ان دین محمد(صلی الله علیه و آله) من خیر ادیان البریه دنیا(۴) برادرزادهام! هرگز قریش به تو دست نخواهند یافت و تا آن روزى که لحد را بستر کنم، و در میان خاک بخوابم، دست از یارى تو بر نخواهم داشت، به آنچه مامورى آشکار کن، از هیچ مترس و بشارت ده و چشمانى را روشن ساز. مرا به آئین خود خواندى و میدانم تو پندده من هستى و در دعوت خود امین و درستکارى، حقا که کیش محمد از بهترین آئینهاست. اوتؤمنوا بکتاب منزل عجب على نبى کموسى او کذى النون یا اینکه ایمان به قرآن سراپا شگفتى بیاورید که بر پیامبر مانند موسى و یونس نازل گردیده است. (۵) هر یک از این قطعات، قسمت کوچکى از قصائد منفصل و سراپا نغز ابوطالب است، که ما به عنوان گواه، برجستههاى آنها را، که صریحا ایمان او را به کیش برادرزادهاش میرساند انتخاب نمودیم. خلاصه سخن: هر یک از این اشعار در اثبات ایمان و اخلاص گوینده آنها کافى است و اگر گوینده این ابیات یک فرد خارج از محیط اغراض و تعصبات بود، همگى بالاتفاق به ایمان و اسلام سراینده آن حکم میکردیم. ولى از آنجا که سازنده آنها ابوطالب است، و دستگاه تبلیغاتى سازمانهاى سیاسى اموى و عباسى پیوسته بر ضد آل ابوطالب کار میکرد، از این نظر گروهى نخواستهاند یک چنین فضیلت و مزیتى را براى ابوطالب اثبات کنند. از طرفى وى، پدر على است که دستگاههاى تبلیغى خلفاء بر ضد او پیوسته تبلیغ میکردند، زیرا اسلام و ایمان پدر وى، فضیلتبارزى درباره او حساب میشد. در حالى که کفر و شرک پدران خلفاء، موجب کسر شان آنها بود. به هر حال، علیرغم تمام این سرودهها و گفتارها و کردارهاى صادقانه، گروهى به تکفیر وى برخاسته، حتى به آن اکتفا نکرده و ادعا کردهاند که آیاتى درباره ابوطالب که حاوى از کفر او است، نازل شده است.
راه دوم براى اثبات ایمان او
راه دوم، طرز رفتار او با پیامبر، و نحوه فداکارى و دفاع او از ساحت اقدس پیامبر است و هر کدام از آن خدمات میتواند، آینه فکر و روشنگر روحیات او باشد، زیرا: ابوطالب شخصیتى است که، راضى نشد برادرزاده او دلشکسته شود، و علیرغم تمام موانع و نبود امکانات زحمتبردن او را به شام همراه خود، پذیرفت. پایه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پایه است که او را همراه خود به مصلى برده و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبید. وى در راه حفظ پیامبر از پاى ننشست و سه سال دربدرى و زندگى در شکاف کوه و اعماق دره را، بر ریاست و سیادت مکه، ترجیح داد، تا آنجا که این آوارگى سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را از دست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادى که به خانه و زندگى برگشتبدرود زندگى گفت. ایمان او به رسول خدا به قدرى قرص و محکم بود، که راضى بود تمام فرزندان گرامى وى کشته شوند ولى او زنده بماند. على را در رختخواب وى میخوابانید، تا اگر سوء قصدى در کار باشد به وى اصابت نکند. بالاتر از آن، روزى حاضر شد، تمام سران قریش به عنوان انتقام کشته شوند، و طبعا تمام قبیله بنیهاشم نیز کشته میشدند.
وصیت ابوطالب هنگام مرگ
وى هنگام مرگ به فرزندان خود چنین گفت: من محمد را به شما توصیه میکنم. زیرا او امین قریش و راستگوى عرب، و حائز تمام کمالات است. آئینى آورده که دلها بدان ایمان آورده، اما زبانها از ترس شماتتبه انکار آن برخاسته است. من اکنون میبینم که افتادگان و ضعیفان عرب، به حمایت از او برخاسته، و به او ایمان آوردهاند، و محمد به کمک آنها بر شکستن صفوف قریش قیام نموده است. سران قریش را خوار، خانههاى آنان را ویران، و بیپناهان آنها را قوى و نیرومند و مصدر کار نموده است. سپس گفتار خود را با جملههاى زیر پایان داد: اى خویشاوندان من، از دوستان و حامیان حزب او (اسلام) گردید. هر کسى پیروى او را نماید، سعادتمند میگردد هرگاه اجل مرا مهلت میداد، من از او حوادث و مکاره روزگار را دفع مینمودم.(۶) ما شک نداریم که وى در این آروز راستگو بوده، زیرا خدمات و جانفشانیهاى ده ساله او گواه صدق گفتار او است. چنانکه گواه صدق، وعدهایست که وى در آغاز بعثتبه محمد ص داد، زیرا روزى که پیامبر ص ، تمام اعمام و خویشاوندان خود را دور خود جمع کرد و آیین اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت: برادرزادهام قیام کن، تو والا مقامى، حزب تو از گرامیترین حزبهاست، تو فرزند مرد بزرگى هستى، هرگاه زبانى تو را آزار دهد، زبانهاى تیزى به دفاع تو برخیزد و شمشیرهاى برندهاى آنها را میرباید. به خدا سوگند، اعراب، مانند خضوع کودک نسبتبه مادرش، در پیشگاه تو خاضع خواهند شد.(۷)
آخرین راه
خوبست ایمان و اخلاص ابوطالب را از نزدیکان بى غرض او بپرسیم. زیرا اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن میگذرد داناترند.(۸) ۱- وقتى على خبر مرگ ابوطالب را به پیامبر داد، وى سخت گریست و به على دستور غسل و کفن و دفن را صادر نمود، و از خدا براى او طلب مغفرت نمود.(۹) ۲- در محضر امام چهارم سخن از ایمان ابوطالب به میان آمد. وى فرمود: در شگفتم که چرا مردم در اخلاص او تردید دارند، در صورتى که،هیچ زن مسلمانى نباید بعد از گزینش اسلام در حباله شوهر کافر خود بماند، و فاطمه بنت اسد، از سابقات در اسلام است و از آن زنانى است که خیلى جلوتر به پیامبر ایمان آورد و همین زن مسلمان در نکاح ابوطالب بود تا روزى که وى رخ در نقاب خاک کشید. ۳- امام باقر میفرماید: ایمان ابوطالب بر ایمان بسیارى از مردم ترجیح دارد و امیرالمؤمنان دستور میداد از طرف وى حجبجا آورند.(۱۰)
پینوشتها: (۱) مجمع البیان ج ۷/۳۷ و الحجه ۵۷ و مستدرک حاکم ج ۲/۶۲۳٫ (۲) دیوان ابوطالب ۳۲ و سیره ابن هشام ج ۱/۳۷۳٫ (۳) دیوان ابوطالب ۳۲ و سیره ابن هشام ج ۱/۳۷۳٫ (۴) تاریخ ابن کثیر ج ۲ / ۴۲٫ (۵) ابن ابى الحدید ج ۱۴ / ۷۴، دیوان ابوطالب ۱۷۳٫ (۶)کونوا له ولاه و لحزبه حماه، والله لا یسلک احد سبیله الا رشد و لا یاخذ رشد و لا یاخذ احد بهداه الا سعد، و لوکان لنفسى مده و فى احلى تاخیر لکففت عنه الهزاهز، و لدافعت عنه الدوافع: سیره حلبی ج ۱ / ۳۹۰ تاریخ الخمیس ج ۱/ ۳۳۹٫ (۷)اخرج ابن اخى فانک الرفیع کعبا، و المنیع حزبا و الا على ابا، و الله لا یسلقک لسان الاسلقته السن حداد، و اجتذبه سیوف حداد، و الله لتذلن لک العرب ذل البهم لحاضنها – الطرائف ، تالیف سید ابن طاووس / ۸۵، نقال از کتاب غایت السؤل فى مناقب آل رسول ، نگارش ابراهیم بن على دینورى. (۸)اهل البیت ادرى بما البیت. (۹) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۴ / ۷۶٫ (۱۰) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۴ / ۶۸٫ فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام ص ۱۶۲
شمهاى از فداکارى ابوطالب
سران قریش در خانه ابوطالب با حضور پیامبر انجمنى تشکیل دادند. سخنانى میان آنان رد و بدل گردید سران قریش بدون اینکه نتیجهاى از مصاحبه خود بگیرند از جاى خود بلند شدند، در حالى که عقبه بن ابى معیط، بلند بلند میگفت: او را به حال خود باقى بگذارید، پند و نصیحتسودى ندارد و باید او را ترور کرد و به زندگى وى خاتمه داد.(۱) ابوطالب از شنیدن این جمله، سخت ناراحت گردید ولى چه میتوانستبکند، آنان به عنوان مهمان وارد خانه او شده بودند. اتفاقا رسول گرامى همان روز از خانه بیرون رفت، و دیگر به خانه برنگشت. طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او ندیدند. ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى عقبه گردید، و با خود گفتحتما برادر زادهام را تررو کردهاند و به زندگى او خاتمه دادهاند. با خود فکر کرد که کار از کار گذشته، باید انتقام محمد را از فرعونهاى مکه بگیرم. تمام فرزندان هاشم و عبدالملک را به خانه خود دعوت کرد، و دستور داد که هر کدام سلاح برندهاى را زیر لباسهاى خود پنهان کنند، و دستجمعى وارد مسجدالحرام گردند، هر یک از آنها در کنار یکى از سران قریش بنشینند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: یا معشر قریش ابغى محمدا: اى سران قریش محمد را از شما میخواهم، فورا از جاى خود برخیزید و هر کس شخصى را که در کنارش نشسته است ترور کند، تا به این وسلیه جملگى به قتل برسند. ابوطالب عازم رفتن بود که ناگهان زید بن حارثه وارد خانه شد و آمادگى آنها را دید. دهانش از تعجب باز ماند و گفت هیچ گزندى به پیامبر نرسیده و حضرتش در خانه یکى از مسلمانان مشغول تبلیغ است. این را گفت و بیدرنگ دنبال پیامبر دوید و حضرت را از تصمیم خطرناک ابوطالب آگاه ساخت. پیامبر نیز برقآسا خود را به خانه رساند. چشم ابوطالب به قیافه جذاب و نمکین برادرزاده افتاد. در حالى که اشک شوق از گوشه چشمان او سرازیر بود، رو به وى کرد، گفت: این کنتیا ابن اخى اکنت فى خیر؟ برادر زادهام کجا بودی؟ در این مدت شاد و خرم و دور از گزند بودی؟! پیامبر جواب عمو را داد و گفت: از کسى آزارى به او نرسیده است. ابوطالب تمام آن شب را به فکر فرو رفته بود، و با خود میاندیشید، و میگفت: امروز برادر زادهام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى، قریش تا او را نکشد آرام نخواهد گرفت. صلاح در این دید که فردا پس از آفتاب موقع گرمى انجمنهاى قریش با جوانان هاشم و عبدالمطلب وارد مسجد گردد و آنها را از تصمیم دیروز خود آگاه سازد، شاید رعبى در دل آنها بیفتد و بعدها نقشه کشتن محمد را نکشند. آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد که قریش از خانهها به سوى محافل خودروانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند که قیافه ابوطالب از دور پیدا شد، و دیدند جوانان دلاورى به دنبال او میآیند همه دست و پاى خود را جمع کرده و منتظر بودند که ابوطالب چه میخواهد بگوید، و براى چه منظورى با این دسته، وارد مسجدالحرام شده است. ابوطالب در برابر محفل آنان ایستاد و گفت: دیروز محمد ساعاتى از دیده ما غائب گردید. من تصور کردم که شما به دنبال گفتار عقبه رفته و او را به قتل رسانیدهاید. از اینرو تصمیم گرفته بودم با همین جوانان وارد مسجد الحرام شوم و بهر یک از دستور داده بودم در کنار یکى از شما بنشیند، و هر موقع صداى من بلند شد همگى بیدرنگ از جاى برخیزند، و با حربههاى پنهانى خود، خونهاى شما را بریزند. ولى خوشبختانه محمد را زنده یافتم و او را از گزند شما مصون دیدم. سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، که سلاحهاى پنهانى خود را بیرون آوردند و گفتار خود را با این جمله پایان داد: به خدا قسم اگر او را میکشتید، احدى از شما را زنده نمیگذاشتم و تا آخرین نیرو با شما میجنگیدم و…(۲) اگر صفحات تاریخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانید ملاحضه خواهید کرد که وى چهل سال تمام پیامبر را یارى نمود و بالاخص در ده سال اخیر زندگانى او، که مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداکارى بیش از حد در راه پیامبر از خود نشان داد. یگانه عاملى که او را تا این حد استوار و پاى برجاساخته بود همان نیروى ایمان و عقیده خالص او نسبتبه ساحت مقدس پیامبر اسلام بوده است و اگر فداکاریهاى فرزند عزیز او على را، به خدمات پدر ضمیمه کنید، حقیقت اشعار یاد شده در زیر، که ابن ابى الحدید در این باره سروده استبراى شما روشن میشود. اینک ترجمه بخشى از آن اشعار: هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دین، قد راست نمیکرد. وى در مکه پناه داد و حمایت کرد، و فرزند او در یثرب در گردابهاى مرگ فرو رفت.