هرگز نبود ماهى اين سان همه زيبايى

سر زد ز افق نورى در کوچه شيدايى
عطرى زده بر بستان آن ماه شکيبايى

گسترده به زيبايى خالق ز کرم ماهى
بر خوان کرم بينم حورى وش رعنايى

آمد به سراى دل سى‌ روز شکيبايى
هرگز نبود ماهى اين سان همه زيبايى

هر صبح سحر آيد آيات سماواتى
هر شام اذان گويد بر سفره مينايى

با اشک زنم جامى لبريز به تنهايى
با عشق تو برخيزم از بستر تنهايى

آن شب که قدرش بهتر زهزاران شب
اشکى است که مى‌ريزم بر صحن تماشايى

کان شب که به خلوتگه بر سجده فرو افتم
از يار طلب سازم آن جام مسيحايى

دربارگهت يا رب سرگشته و حيرانم
بخشش ز تو مى‌خواهم اى صاحب زيبايى

بخشش ز تو مى‌جويم از عشق تو مى‌گويم
نالان به سر کويم اى چاره تنهايى

يک بار دگر آمد اين ماه اهورايى
بر خوان کرم بنشين اين است شکوفايى

احمد سردشتى