مناظره امام علی بن موسی الرضا علیه السلام با عمران صابیّ در باره خداوند
در ادامه مناظره هنگامی که عمران صابی در بخش اول در مورد موجود واحد مجاب شد، گفت ولى پرسشى باقى مانده.
امام فرمود : هر چه مى خواهى پرسش كن.
گفت: در بارهء خداى حكيم مى پرسم كه او در چه چيزى مى باشد؟ و آيا چيزى او را احاطه نموده است ؟ و آيا از چيزى به چيزى ديگر تغيير مكان مى دهد؟ يا نيازى به چيزى دارد؟ فرمود : اين از پيچيده ترين نكاتى است كه مورد پرسش همهء مردم مى باشد و افرادى كه دچار كاستى در عقل و علم و فهم هستند آن را نمى فهمند و در مقابل، عقلاى منصف از درك آن عاجز نيستند. پس خوب در جواب من دقّت كن و آن را بفهم اى عمران.
امّا مطلب نخست آن: اگر خداوند مخلوقات را به خاطر نياز به ايشان خلق كرده بود، جائز بود كه بگوييم به سمت مخلوقاتش تغيير مكان مى دهد چون نياز به آنان دارد؛ ولى او چيزى را از روى نياز خلق نكرده است و هميشه ثابت بوده است نه در چيزى و نه بر روى چيز، إلَّا اينكه مخلوقات يك ديگر را نگاه مى دارند و برخى در برخى ديگر داخل شده و برخى از برخى ديگر خارج مى شوند و خداوند متعال با قدرت خود تمام اينها را نگاه مى دارد و نه در چيزى داخل مى شود و نه از چيزى خارج مى گردد و نه نگاهدارى آنان او را خسته و ناتوان مى سازد و نه از نگاهدارى آنان عاجز است و هيچ يك از مخلوقات چگونگى اين امر را نمى داند مگر خود خداوند و آن كسانى كه خود، آنها را بر اين امر مطَّلع ساخته باشد كه عبارتند از پيامبران الهى و خواصّ و آشنايان به اسرار او ، حافظان و نگاهبانان شريعت او. فرمان او در يك چشم بر هم زدن بلكه زودتر به اجرا در مى آيد. هر آنچه را اراده فرمايد، فقط به او مى گويد: موجود شو و آن شيء نيز به خواست و ارادهء الهى موجود مى شود و هيچ چيز از مخلوقاتش از چيز ديگرى به او نزديكتر نيست و هيچ چيز نيز از چيز ديگر از او دورتر نيست. آيا فهميدى عمران؟
گفت: بله سرورم فهميدم و گواهى مى دهم كه خداوند تعالى همان گونه است كه توضيح دادى و به يكتايى وصفش نمودى و گواهى مى دهم كه محمّد بندهء اوست كه به نور هدايت و دين حقّ مبعوث شده است. آنگاه رو به قبله به سجده افتاده اسلام آورد.
حسن بن محمّد نوفلىّ گويد : وقتى ساير متكلَّمين ، عمران صابى را چنين ديدند – با آنكه سرسخت بود و تا به حال كسى در بحث بر او غلبه نكرده بود – هيچ كس به حضرت رضا عليه السّلام نزديك نشد ، و ديگر از حضرت سؤالى نكردند ، كم كم مغرب در آمده و مأمون و حضرت رضا عليه السّلام برخاسته بداخل رفتند ، و مردم نيز متفرّق شدند .
سپس حضرت رضا عليه السّلام پس از بازگشت از منزل فرمود: اى غلام ، نزد عمران صابى برو و او را نزد من بياور.
گفتم : فدايت شوم من مى دانم او كجاست ، او نزد يكى از برادران شيعهء ما است.
امام فرمود : مانعى ندارد ، مركبى به او بدهيد تا سوار شود .
من نزد عمران رفتم و او را آوردم ، امام عليه السّلام به او خوش آمد گفتند و لباسى طلبيدند و بر او پوشاندند و مركبى به او دادند و ده هزار دينار خواستند و بعنوان هديّه به او دادند ، عرض كردم : فدايت شوم مانند جدّت أمير المؤمنين عليه السّلام رفتار كرديد .
امام فرمود : اين گونه واجب است ، سپس دستور شام دادند و مرا سمت راست و عمران را سمت چپ خود نشاندند ، بعد از شام به عمران گفتند : به منزل بازگرد و فردا أوّل وقت نزد ما بيا تا از غذاى مدينه به تو بدهيم .
بعد از اين قضيّه متكلَّمان از گروههاى مختلف نزد عمران مى آمدند و او سخنان و ادلَّهء ايشان را جواب داده ، باطل مى كرد تا اينكه از او كناره گرفتند ، و مأمون ده هزار درهم به او هديّه داد و فضل نيز به او اموالى بخشيد و مركبى به او داد و حضرت رضا عليه السّلام او را مأمور صدقات بلخ نمود و از اين راه به منافع زيادى دست يافت.[1]
[1] . شیخ طبرسی، احتجاج (فارسی)، ترجمه جعفری، ج2، ص451-452.