سجاد فانى – فريد مفيدى اشاره: خانم آنه مارى شيمل خاورشناس و مستشرق شهير آلمانى – كه بسيارى از او به عنوان سفير فرهنگى غرب در شرق ياد مى‏ كردند – پس از 80 سال عمر با بركت علمى در گذشت .

او در آستانه خزان عمرش، آخرين پاييز خود را به ديدارى از ايران – سرزمين شاعر

و عارف مورد علاقه‏ اش مولوى – اختصاص داد كه مقارن با اين ديدار يادبودى نيز به پاس داشت فعاليت علمى او در حوزه شرق‏ شناسى در دانشگاه تهران برگزار شد . آنچه در پى مى‏ آيد گزارشى است كه ازهمايش ياد شده كه اينك با درگذشت او ناسبت‏بيشترى يافته است .

رويكرد شرق‏ شناسى غربى ‏ها از آغاز توام با خوش‏بينى يا حداقل واقع‏بينى نبود .

چه، اين حركت توسط روحانيون مسيحى كه كينه ديرينه‏اى از جنگ‏هاى صليبى به دل داشتند، پا گرفت و زمينه ‏ساز پيدايش آثار مكتوب غرض ‏آلود و ادعاهاى دروغين گرديد .

بر همين اساس، شرق ‏شناسى به مثابه جنگ‏افزارى براى نفوذ در فرهنگ و انديشه ‏هاى ملل مشرق زمين در آمده بود; ليكن نسل معاصر شرق‏شناسان مغرب‏زمين، با ايجاد تغيير در اين گرايش‏ها و انگيزه‏ها، مسير شرق‏ شناسى معاصر را به اغراض و كينه‏ توزى‏ هاى قديمى نزديك ساخته و تا حدودى به آن جنبه آكادميك بخشيدند .

با اين همه نمى ‏توان از اين واقعيت چشم پوشيد كه غالب شرق‏ شناسان به‏ دليل مشخصه زيست محيطى و خاستگاه غربى خود، نگاهى متفاوت نسبت‏به شرق دارند .

در همين حال نسلى از شرق شناسان نيز به عرصه ظهور و بروز رسيده ‏اند كه تقريبا به‏دور از پيشداورى‏ ها و سوءتفاهم‏ها به كار مطالعه بر روى فرهنگ و تمدن مشرق ‏زمين پرداخته ‏اند .

كسانى چون «نيكلسون، هانرى كرين، گلدزي هر» را مى ‏توان از زمره اين دسته تلقى كرد .

اما اين مانع از آن نخواهد بود كه جانب احتياط در مراجعه به آثار مستشرقان فراموش شود; آثارى كه در طى دو قرن در قالب هزاران كتاب و رساله و مقاله از سوى مراكز علمى و پژوهشى غرب پديد آمد .

به‏ ويژه آثارى كه طى دو دهه اخير در كشورهاى اروپايى و امريكاى شمالى به زبان‏هاى گوناگون، درباره تاريخ تمدن، فرهنگ و هنر سرزمين‏هاى اسلامى و اوضاع سياسى و اجتماعى آن منتشر شده، به حدى است كه احتمالا گستره آگاهى و شناخت غرب از شرق و اسلام بسيار زياد و نسبت پيش ‏داورى ‏هاى قديمى درباره اين آثار منتفى انگاشته شود .

اما واقعيت چيز ديگرى است و فضاى پيش ‏داورى و سوءتفاهم هنوز بطور كامل از اين مطالعات زدوده نشده و هنوز ديدگاه‏هاى كليشه‏اى در سطحى قابل توجه تصورات ذهنى بيشتر غربى‏ها را درباره اسلام و كشورهاى اسلامى تشكيل مى ‏دهد .

اما در آلمان كه جزئى از پهنه غرب است، اين موضوع به گونه‏اى ديگر بوده و در اين سرزمين انسان‏هاى علاقه‏ مند و پژوهنده‏اى به عرصه آمده‏اند كه – به قول آگوستين – شرق و اسلام را به همان حدى كه دوست داشته‏ اند، فهميده‏ اند;

اگر چه فرهنگ شرقى با آن فضايى كه در آن تنفس كرده و باليده ‏اند، بسيار متفاوت بوده است .

به قول «گوته‏» در ديوان «غربى – شرقى‏»: «شرق از آن خداست غرب از آن خداست و سرزمين‏هاى شمال و جنوب نيز آسوده در دستان خداست .» پس از 170 سال از خاموشى گوته، بانويى فرهيخته از اين سرزمين رويكردى منصفانه به شرق‏ شناسى براى خود برگزيد و ديدگاهى عادلانه نسبت‏ به آن اتخاذ كرد و اگرچه معتقد بود كه «نبايد همه شرق‏ شناسان را به يك چوب راند و همه را مغرض خواند» اما همواره نگران بود كه «مبادا كسانى تحقيقاتشان را بر شرقى بنيان نهند كه از تاريخ، فرهنگ و پيشينه غنى آن اطلاعى ندارند .»

با اين حال او آلمان و پژوهش‏هاى شرق‏شناسى آلمان را از كليت پيش‏داورى‏ هاى مغرضانه و سوءتفاهم‏ هاى قديمى مبرا دانسته و با انتقاد از گمانه كسانى چون «ادوارد سعيد» كه مستشرقين را به طرفدارى از امپرياليست‏ها و امپراتورى‏ها متهم مى ‏كنند، بر اين اعتقاد است كه اين گمانه درباره آلمان و مستشرق آلمانى صدق نمى ‏كند; زيرا آلمان در خاورميانه هيچ‏گونه مستعمره‏اى نداشته و اساسا به جز چند منطقه كوچك در آفريقا، كشورى را استعمار نكرده است .

او كسى است كه به گفته خود «تمام زندگى خود را در خدمت و رسيدن به يك تفاهم مشترك و مداوم در دوستى و محبت متقابل ما بين شرق و غرب بنا نهاده است .»

و به تاييد بسيارى در پژوهش‏هاى خود كوشيده است كه با شكافتن پوسته ‏هاى ضخيم و زشت قشرى گرى و سخت‏ كيشى و خرافات و تعصبات بى ‏اساس، به هسته مركزى انديشه ‏هاى اسلامى راهى بگشايد .

به گفته «ناقد» او صادقانه و مخلصانه در راه شناخت فرهنگ و تمدن و تاريخ شرق قدم گذارده و از طريق آثارش، نه تنها چشم مردمان باختر زمين را تا اندازه‏اى بر روى حقيقت فرهنگ خاور زمين گشوده، بلكه به ما نيز در آشنايى بهتر و بيشتر با ميراث فرهنگى نياكانمان، يارى رسانده است .

آوريل سال جارى (مهر ماه گذشته) مصادف بود با هشتادمين سالگرد تولد اين بانوى آلمانى و بهانه‏اى براى برپايى همايش «عرفان، پلى ميان فرهنگ‏ها» و تجليل و بزرگداشت ‏شخصيت علمى و فعاليت‏ها و پژوهش‏هاى ارزنده و بى‏شمارش كه مطالعه و بررسى درباره عرفان شرقى و ابعاد معنوى اسلام، كانون مطالعات وى را تشكيل مى ‏دهد .

هر چند مطالعه و بررسى در اين زمينه در بين پژوهشگران كشورهاى اروپايى بدون پيشينه و بى‏ سابقه نيست، به ‏طورى ‏كه نخستين اثرى كه درباره عرفان انتشار يافت، در سال 1821 (م) به قلم يك پروتستان 21 ساله آلمانى به نام «آگوست دئوفيدوس تولوگ‏» بود كه در سن 25 سالگى گلچينى از عرفان شرقى را هم پديد آورد و اين اولين كتاب به زبان آلمانى بود كه عرفان اسلامى را از طريق ترجمه آثار عرفان شرق معرفى می كرد، ليكن مى ‏توان اين ادعا را مطرح كرد كه در جهان غرب، محققان نادرى وجود داشته‏اند كه بتوانند ماهرانه متون كلاسيك عرفانى را تاويل و تفسير كنند .

يكى از آن محققان اين بانوى آلمانى است كه تسلط بر اغلب زبان‏هاى شرقى براى او اين امكان را فراهم آورد كه در تحقيقات خود، به طور مستقيم به متون و منابع اصلى و اصيل مراجعه كند و از آنها بهره بسيار ببرد; به‏ طورى‏كه در ميان آثار وى، كتاب‏هاى بسيارى يافت مى ‏شود كه مستقيما از زبان‏هاى عربى، فارسى، تركى، اردو، هندى و پنجابى ترجمه شده است .

شايد به همين دليل و به لحاظ قرابت و همزبانى وى با سرزمين‏ها و فرهنگ‏هاى شرقى است كه در لاهور پاكستان، موطن اقبال، اگر خيابانى به نام «گوته‏» نام گذارى شده، خيابان ديگرى نيز به نام «آنه مارى شيمل‏» نام گرفته است .

«آنه مارى برگيت‏شيمل‏» در 7 آوريل سال 1922 م در شهر «ارفوت‏» در خانواده‏اى متوسط و پروتستان، به دنيا آمد .

مادرش خانه ‏دار و از تبار ملوانان و پدرش كارمند اداره پست و علاقه ‏مند به فلسفه و عرفان بود .

از اين رو از همان كودكى به شرق علاقه‏ مند شد .

او خود مى‏ گويد: «نمى ‏دانم توجهم به اسلام و شرق كى و چگونه آغاز شد .

7 ساله بودم كه يك داستان زيباى شرقى را خواندم; شايد يكى از داستان‏هاى هزار و يك شب و شايد هم چيز ديگرى بود .

همين داستان باعث‏شد كه تصميم بگيرم جهان اسلام و تمدن اسلامى را موضوع كار تخصصى خود قرار دهم .»

15 ساله بود كه فراگيرى زبان عربى را با كمك استادش دكتر «النبرگ‏» آغاز كرد . چون نه تنها اين زبان را دوست داشت، بلكه به گفته خود، به آن عشق مى ‏ورزيد .

در همين زمان بود كه توانست كتاب‏هاى عربى را مطالعه كرده، حتى يك جزء از قرآن كريم را نيز حفظ نمايد .

او در هفته، سه كتاب درباره تاريخ، ادبيات و تمدن و دين مطالعه مى‏ كرد .

اين فعاليت‏ها همه در كنار فعاليتهاى مدرسه‏ اش بود كه او را قادر ساخت در 16 سالگى ديپلم بگيرد .

سپس جنگ جهانى دوم شروع شد .

او به عنوان مترجم در وزارت خارجه مشغول به خدمت‏ شد .

در 17 سالگى به پيشنهاد پروفسور «كونل‏» درس علوم طبيعى را رها كرده و درس فارسى و تركى عثمانى، و در ترم سوم، به پيشنهاد استاد ديگرش «ريچارد هارتمان‏» نوشتن رساله ‏اش را درباره «مماليك‏» آغاز كرد .

در 19 سالگى (1941) در رشته دكترى فلسفه (شرق‏ شناسى) امتحان داد و در دوران جنگ به مدت 5/5 ماه در زندان و اسارت امريكايى ‏ها بود و رساله دكترى خود را در زندان ماربورگ آماده كرد .

در سن 23 سالگى استاديار دانشگاه شد .

در 29 سالگى امتحان دوره دكترى دومش را در رشته تاريخ اديان داد و يك سال پس از آن هم به تركيه رفت تا در نسخه‏ هاى خطى كتابخانه‏ هاى استانبول تحقيق كند .

در اين سفر بود كه با مولوى در قونيه آشنا شد و توسعه آشنايى ‏اش با شاعران، دانشمندان و صوفيان تركيه باعث‏ شد كه رياست كرسى تاريخ و اصول اديان را در دانشكده الهيات آنكارا بپذيرد .

از سال 1961 به مدت 6 سال استاد و مشاور علمى در رشته‏ هاى زبان و ادبيات عرب و علوم اسلامى در دانشگاه بن بود .

در سال 1967 نخست‏به عنوان استاد و سپس از سال 1970 اختياردار كامل كرسى تدريس تاريخ اديان خاورى در دانشگاه هاروارد آمريكا شد .

علاوه بر اين، در تابستان هر سال «انستيتوى مطالعات اسلامى‏» در لندن به ‏طور مرتب كلاس‏هاى درسى براى او برگزار مى ‏كرد .

پروفسور شيمل، تاكنون به دريافت مدال‏هاى بسيارى نائل شده و از دانشگاه‏هاى مختلفى در جهان درجه دكتراى افتخارى گرفته است .

وى داراى سه دكترى افتخارى از دانشگاه‏هاى سند، اسلام آباد و پيشاور پاكستان است .

دانشگاه‏هاى اوپسالا سوئد، قونيه تركيه و دانشگاه تهران نيز به او دكتراى افتخارى داده‏ اند .

او مدتى رياست انجمن جهانى علوم دينى، عضويت آكادمى سلطنتى علوم هند، عضويت آكادمى ايالت راين و ست فالن آلمان، عضويت آكادمى علوم و هنر آمريكا، كارشناس موزه هنر نيويورك و ويراستارى بخش مربوط به اسلام دائره‏ المعارف اديان را بر عهده داشت .

همچنين از سال 1963 تا 1973 ويراستار نشريه فكروفن بود كه انستيتوگونه آن را به زبان عربى براى ايجاد پل ارتباطى بين آلمان و كشورهاى عربى منتشر مى‏ كرد .

تسلط شيمل بر زبان عربى، زمينه ‏ساز آن شده كه به قرآن احترام خاصى قائل شود و به اين اعتقاد برسد كه عرفان اسلامى پيش از آنكه از هر انديشه ديگرى رنگ بگيرد، از تعاليم قرآنى اثر پذيرفته است و جان‏مايه آن تعاليم قرآنى است .

شناخت او از قرآن و اسلام، در حاشيه نمايشگاه كتاب فرانكفورت در سال 1995 و اعطاى جايزه صلح به وى نمود برجسته‏اى داشت .

او با انتقاد از نوشته ‏هاى سلمان رشدى، به دفاع از دين و پيامبر اسلام پرداخت و گفت: «شخصيت پيامبر اكرم در غرب به شكل صحيح و مناسب شناخته شده نيست .

در اروپا عده اندكى هستند كه مى ‏دانند پيامبر اسلام، محور عشق و محبت ميليون‏ها مسلمان است .

وى در واكنش به تلاش آگاهانه و وسيعى كه در غرب براى ترسيم چهره‏اى خطرناك از اسلام وجود دارد، مى ‏گويد:

«از دوران قرون وسطى همواره اين تلاش وجود داشته است كه از اسلام چهره يك دشمن مسيحيت ترسيم شود و اين امر ناشى از آن است كه بعد از ظهور اسلام، بسيارى از قلمروهاى مسيحيت‏ به تصرف اسلام در آمده و مسيحيت در اين قلمروها متلاشى شد .»

وى با ابراز تاسف از برداشت نادرست غربى‏ ها از اسلام معتقد است كه: «آنها فراموش كرده ‏اند كه ما اروپايى‏ها و غربى‏ ها در دوره رنسانس، تا چه اندازه از فرهنگ اسلامى درس آموخته و الهام گرفته ‏ايم .»

شيمل بر اين باور است كه گوهر و اصل اصيل اسلام در عرفان نهفته است و «عرفان اسلامى كوششى است‏براى دستيابى به رستگارى فردى از راه رسيدن به توحيد حقيقى .» او جوهر و خلاصه تاريخ تصوف را در اثبات و بيان هميشگى و نوبه‏ نوى اين حقيقت عظيم مى‏ داند كه خدايى جز خداى متعال نيست (لااله‏ الاالله) و تحقق يافتن اين امر كه فقط «او» شايسته ستايش است .

بزرگداشت او در تهران (22 و 23 مهرماه) با برپايى همايش «عرفان، پلى ميان فرهنگ‏ها» در تالار علامه امينى دانشگاه تهران برگزار شد .

او در آغاز اين همايش درباره داستان موسى و شبان در متون فارسى سخنرانى كرد و گفت كه در اين داستان پس از اينكه موسى، شبان را خاموش مى ‏كند خدا، به موسى خطاب و عتاب مى ‏كند و در اين سرزنش و عتاب چيز بسيار زيبايى هست كه با قواعد معمول رفتار و اديان ما همخوان نيست .

اين خطاب به ما مى ‏آموزد كه براى فهم مقصود شبان بيچاره، ما به مدارا نياز داريم .

سپس با اشاره به ادامه داستان، گفت: ما بايد به ياد داشته باشيم كه مردمان امى مى ‏توانند برتر از ديگران باشند; همچنان‏كه نبى امى بالاتر از همه مردمان زمان خود و هميشه بود .

شيمل سپس به داستان مشابهى اشاره كرد كه در كتاب «تولوگ‏» آلمانى آمده كه براى نخستين بار صوفيان مسلمانى هم‏چون حلاج و مولانا را به اروپاييان معرفى مى ‏كرد .

وى با تاكيد بر نقش و مفهوم نيايش و اذكار، به داستان‏هاى مختلفى در مثنوى اشاره كرد كه به اين مفهوم مى‏ پردازند .

سپس به تاثيرى پرداخت كه مولوى در ميان اقوام و افراد گوناگون داشته است و اين تاثير را با اهميت ذكر در آثار مولانا پيوند زد .

شيمل يادآور شد كه در داستان موسى و شبان، خدا شكر نيايش شبان را مى ‏گذاشت و همين نيايش را هم خود به او الهام كرده بود .

در واقع اين تنها مرد نبود كه خدا را مى ‏جست; خدا نيز در پى مرد بود .

گفتنى است كه شيمل به سياق «تولوگ‏» كتابى به نام «باغ معرفت‏» در سال 1982 نوشته است كه در آن سعى كرده خواننده اثرش را با ادبيات عارفانه شرق آشنا كند .

منبع اصلى اين كتاب تذكره‏ الاولياء، نوشته عطار نيشابورى است كه با سخنانى از رابعه عدويه آغاز مى ‏شود و عارفان بسيارى از مشرق زمين در آن معرفى شده‏ اند .

همايش «عرفان پلى ميان فرهنگ‏ها» با سخنرانى دكتر «غلامحسين ابراهيمى دينانى‏» تحت عنوان «نقش عرفان در شكل‏گيرى حكمت متعاليه‏» ادامه يافت و اين نشانگر آن بود كه عرفان نه پلى بين فرهنگ‏ها، بلكه پلى بين فلسفه و حكمت و اشراق هم مى ‏تواند باشد; به‏ ويژه آنجا كه حكمت متعاله از سفره عرفان توشه برمى ‏گيرد .

دكتر دينانى با اشاره به اينكه ابن سينا هم كمتر از صدرالمتالهين، تحت تاثير انديشه‏ هاى عرفانى نبوده است، سخنان خود را بر اين سؤال متمركز كرد كه حكمت متعاليه تا چه اندازه تحت تاثير انديشه‏ هاى عرفانى بوده است؟ وى در ادامه به براهين ملاصدرا اشاره كرد و با نام بردن از مسائل متعددى همچون اصالت وجود، حركت جوهرى، و معاد جسمانى، گفت كه در تاريخ بشر تا به امروز، على‏ الاطلاق كسى به زيبايى و اتقان و استحكام ملاصدرا از عهده اثبات معاد جسمانى برنيامده است .

حتى متكلمان شيعى و متشرعان كه معاد جسمانى را قبول داشته‏ اند، نتوانسته‏ اند آن را برهانى كنند .

وى اتهام التقاط را به ملاصدرا، نهايت‏ بى ‏اتصافى، و تفوه به آن را نهايت‏ بى خردى خواند و گفت: ملاصدرا حقيقتا به تمام جريان‏هاى فكرى تسلط كامل داشته و شايد بتوان ادعا كرد كه ورق‏پاره‏اى در كلام و فلسفه و عرفان نبوده، مگر آنكه صدرالمتالهين آن را خوانده و از آنها يك جريان جديد، منسجم و متعالى به‏وجود آورده است .

دينانى سپس با اشاره به مسئله «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» بودن روح كه ملاصدرا آن را برهانى كرده، گفت:

هيچ‏كس حتى دكارت و پيروان او نتوانسته ‏اند، معماى ثنويت روح و بدن را حل كنند و وحدت تن و روان را مانند ملاصدرا اثبات نمايند . حتى مولانا كه مى ‏گويد:

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته ‏اند از بدنم در واقع مولانا افسانه سروده و روح محبوس در قفس، يك شوخى است; اما ملاصدرا مى ‏گويد:

تكثف روح، بدن است و تروح جسم، روح است .

وى افزود كه همه عرفا در طول تاريخ حتى منكران وحدت وجود، مثل علاء الدوله سمنانى، قائل به وحدت وجود هستند و سرسلسله عشاق، منصور حلاج به جرم وحدت وجود مستانه سردار رفت .

حال آيا اين وحدت وجودى كه تمام عرفا شهود داشتند و بخاطر آن جان دادند، مى ‏تواند بدون اصالت وجود معنا يابد؟ بدون شك لازمه قطعى عقلى منطقى لاينفك وحدت وجود، اصالت وجود است .

عرفا كشته مى ‏شوند، اما آن را برهانى نمى ‏كنند; اما ملاصدرا آن را مبرهن كرد .

وى سپس به ارتباط حركت جوهرى و عرفان پرداخت و گفت كه در عرفان تجليات حق تعالى، دائم است و گاه به موج دريا كه در سطح است نه در متن، تشبيه شده است .

به قول مولانا: نور زكجا مى ‏رسد، كهنه كجا مى ‏رود ورنه وراى نظر عالم بى منتها است .

در حالى‏ كه اين تجلى – زبان فلسفى – اين گونه است كه تمام موجودات عالم امكان، اگر با خودشان باشند، نيستند و اين معنى تحول است; يعنى اگر آنى تجلى حق نباشد، هيچ چيز نيست:

«كان لم يكن شيئا مذكورا» چو از او گشتى همه چيز از تو گشت دكتر «فريده مهدوى دامغانى‏» يكى از سخنرانان اين همايش، دامنه و گستره عرفان را تا مغرب زمين ترسيم كرده، با ارائه بحثى به نام «عرفان در مغرب زمين‏» گفت كه اعمال آزادانه و ارادى بشر تنها در صورتى تحقق مى‏ يابد كه او تولدى دوباره را از نظر معنوى و روحانى تجربه كرده باشد .

بدين ترتيب، آدمى مى ‏تواند به تكامل معنوى و روحانى خود ادامه دهد; از آزمون‏هاى گوناگون عرفانى عبور كند و پيوسته در حال عروج به سوى عالم بالا و دريافت همه انگيزه‏ها و علل مكتومى باشد كه پس هر يك از اعمالش نهفته است .

متاسفانه در دنياى امروز اكثريت مردم در تلاش هستند تا روح و جان خود را با معرفت اكتسابى و علمى و نوعى روشنفكرى محدود كننده و بسيار خشك و بى ‏احساس، مقيد كنند .

براى چنين افرادى، شنيدن داستان عطار نيشابورى و جان دادن آن زاهد، باور كردنى نيست .

براى اين عده، آگاهى يافتن از اين واقعيت كه «دانته‏» تنها با ديدن رؤيايى مكاشفه ‏گونه، خود را از دنياى مادى كنار كشيد تا مجموعه عظيمى را كه بيش از 14 هزار شعر از عرفان خالص و ناب است، بيافريند، امرى عجيب و غيرواقعى است .

وى با بيان اينكه آرزوى بشر دست ‏يافتن به ظرفيت اوليه وجود است; يعنى آن هنگام كه از خداى خود جدا نبوده و در وحدت ازلى و بنيادى به سر مى ‏برد .

اين كار با شناخت عرفان و در نتيجه تكامل روحانى امكان‏پذير مى ‏گردد و عشق، يگانه وسيله ارتباطى ميان عالم بالا و بشر است .

همه چيز از عشق آغاز مى‏ شود و به عشق پايان مى ‏يابد .

وى سپس به شرح تاريخچه شكل ‏گيرى عرفان در تمدن غرب از مكتب اسكندريه و تماميت نوافل اطونى و اعتقاد به يگانگى خدا به عنوان خير مطلق پرداخت و گفت: اولين نشانه‏ هاى عرفان در فلسفه، 200 سال پس از ولادت مسيح (ع) در نظرات كسى مشاهده شد كه اعتقاد داشت، پايان فلسفه بشرى، بازگشتى عارفانه از سوى روح بشر به خداى متعال است .

بنابراين عرفا همواره از نامتناهى به سوى متناهى پيش مى‏ روند تا به نامتناهى بيكران دست‏ يابند و آنگاه در جهت توضيح دادن نامتناهى از خودآگاه خود به سوى ناخودآگاه مى ‏روند و سپس همين مسير را به صورت معكوس مى ‏پيمايند و از ناخودآگاه به خودآگاه بازمى ‏گردند .

در اين همايش دكتر «حميد آيت اللهى‏» ، استاد دانشگاه پيرامون جايگاه زن در اسلام از نظر پروفسور شيمل پرداخت و با بيان اين مقدمه كه دو صفت جمال و جلال خداوند، در صفت كمال به وحدت مى ‏رسند و جلوه جلال خداوند، همان جلوه‏اى است كه به صورت روح مردانگى و جلوه جمال الهى، همان جلوه‏اى است كه به صورت روح زنانگى، ظاهر شده و يقينا بدون اين دو هيچ كمالى نخواهد بود، نظرات مارى شيمل و آموزه ‏هاى اسلامى او را درباره زن در اسلام بررسيد و گفت:

خانم شيمل با نفى برداشت‏هاى سلطه ‏آميز نسبت‏به زن‏ها، از روايات و آيات قرآن كريم بهره جسته، اعتقاد دارد كه مرد و زن در اسلام حتما بايد با هم به تكامل برسند .

گفتنى است كه بررسى وضعيت زنان در اسلام و ديدگاه اسلام نسبت‏ به آنان، از موضوعات مورد علاقه خانم شيمل بوده و علاوه بر نگارش مقالات متعدد در اين باره، دو كتاب تحت عناوين «زن در عرفان و تصوف اسلامى‏» و «روح من زن است، فمنيسم در اسلام‏» به رشته تحرير در آورده است .

همچنين كتاب ديگرى به نام «عنصر تانيث در تصوف‏» تاليف نموده و در ضمن نظرات خود گفته است كه اسلام در زمانى كه زن در اروپا هنوز تا حد زيادى به شوهر وابسته بود، زن را از بسيارى قيدها رها كرد و بى‏شك يكى از دلايل تغيير مذهب زنان غربى نيز همين است .

آنان در حسرت دنيايى هستند كه در نظرشان روشن‏تر بيايد .

او همچنين با رد ادعاهايى نظير اينكه اسلام به زنان ظلم كرده، تصريح مى ‏كند كه چنين سخنى امكان ندارد از زبان انسان عاقلى بيرون بيايد; زيرا اسلام دينى است كه حقوق زن را كاملا رعايت كرده و به او ارزش و كرامت ‏بخشيده است .

اختصاص موضوع همايش به عرفان و بزرگداشت‏ خانم شيمل و آگاهى از علاقه وافر و بى‏حد و حصر او به شخصيت مولانا، از بين عارفان مشرق زمين، مانع از آن نشد كه دبير همايش در سخنرانى خود به شعر عرفانى و تبيين شخصيت عرفانى و شعر عارفانه حافظ نقبى بزند و درباره آن سخن بگويد .

دكتر «اصغر دادبه‏» كه مطالعات علمى و تدريس خود را در دانشگاه، بر محور شخصيت و شعر حافظ استوار ساخته، تحت عنوان «حافظ زبان گوياى فرهنگ ايرانى – اسلامى‏» به ارائه سخن پرداخت و با گزارشى از ادوار تاريخى فرهنگ ايرانى – اسلامى از آغاز تا عصر حافظ، گفت:

حافظ التقاطى به مفهوم مثبت كلمه است و مكتب رندى حافظ برآيند تازه و سنتز تازه‏اى از همه آن چيزى است كه طى اين قرون و اعصار به ‏دست‏ حفظ رسيد .

از اين منظر مى ‏توان گفت كه حافظ آن مفاهيم نظرى و عملى موجود در يك مكتب فلسفى را در درون ابيات خود پرورده و مى ‏توان از طريق اين ابيات نظام فكرى و فلسفى و عرفانى حافظ را بازخوانى كرد .

استاد دانشگاه علامه‏ طباطبايى ادامه داد كه حافظ در بخش نظرى، از عرفان عشق و عرفان وحدت وجود كه عرفان اصيل ايرانى است، وام كرده و در بخش عملى سنتزتازه‏اى از اخلاق، تدبير مستدل و سياست مدن به ‏دست داده است كه در تمام اين پرداخت‏ها، عناصر اصيل حكمت الهى و حكمت عرفانى ايرانى حضور جدى دارد .

او مثلث عاشق و رند و نظرباز را در برابر مثلث فضايل حكما آورده است و زن آرمانى خود را اين‏گونه بيان كرد:

آن يار كزو خانه ما جاى پرى بود سرتا قدمش چون پرى از عيب برى بود او خردمندى و زيبايى را در اين ابيات و در تصوير زن ايده‏آلش مورد توجه قرار داده و حتى در آرمان‏شهر او پير مغان در راس هرم قرار دارد .

دكتر «دادبه‏» اين‏گونه نتيجه ‏گيرى كرد كه حافظ متعالى ‏ترين، دلپذيرترين و انسانى ‏ترين و پذيرفتنى ‏ترين آرا را كه از دل فرهنگ اصيل ايرانى اسلام و ايرانى – عرفانى برآمده است، در پرداختن ‏هاى خود گنجانده است .

بايد به ‏خاطر داشت كه پروفسور شيمل خود كتابى دارد تحت عنوان «شعر جهانى، آشتى جهانى است‏» كه در آن به تشريح ديدگاه‏هاى «فريدريش روكرت‏» شاعر و شرق ‏شناس شهير آلمانى در خصوص نقش شعر و زبان شعرى در برقرارى ارتباط ميان ملت‏ها و ايجاد تفاهم بين آنها مى ‏پردازد .

روكرت كسى است كه بهتر از هر شرق شناس و شاعر ديگرى، اشعار حافظ را با عايت‏ شكل غزل به زبان آلمانى برگردانده است .

با اين همه مولانا در منظر شيمل ارج ديگرى دارد و او بسيارى از آثار منظوم و منثور مولانا را به آلمانى و انگليسى و تركى ترجمه كرده و يكى از اساتيد مسلم حوزه مطالعات مولوى‏ شناسى به شمار مى‏ آيد .

او چهار دهه پيش كتاب «زبان تصاوير مولانا جلال الدين محمدرومى‏» را تاليف كرد .

همچنين كتاب‏هاى «من چو بادم تو چو آتش‏» و «شكوه شمس‏» از ديگر آثار شيمل در اين باره است .

كتاب اخير به قلم استاد حسن لاهوتى و با مقدمه علامه جلال الدين آشتيانى به زبان فارسى ترجمه شده است .

پروفسور شيمل در زندگى ‏نامه خود كه پاييز سال جارى منتشر كرد، در ضمن خاطرات خود از نخستين سفرش به تهران در سال 1995، نوشته است:

«براى من افتخار بزرگى بود كه در فرودگاه مشهد نه تنها حسن لاهوتى كه كتاب پرح جم من (شكوه شمس) را به فارسى ترجمه كرده است، بلكه علامه آشتيانى نيز كه مقدمه‏اى بر ترجمه فارسى اين كتاب نگاشته، به استقبال من آمده بودند .

علامه آشتيانى يكى از برجسته ‏ترين علماى روحانى ايران است; انسانى سرشار از حكمت ژرف عرفانى .»

منبع:پگاه حوزه؛شماره 87