اشاره:

یا ذبیح الله! تو اسماعیل گزیده خدایی و رؤیاى به حقیقت پیوسته ابراهیم! کربلا، میقات توست. محرم، میعاد عشق و تو نخستین کسی که ایام حج را به چهل روز کشاندی «و اتممناها بعشر» (۱) …

محرم و عاشورا تأثیر به سزایی در ادبیات زبانهای مختلفی که با این نهضت ارتباط دارند گذاشته است. ادبیات زبان فارسی متأثر تر از زبانی دیگری از عاشورا است. در این نوشته محرم در ادبیات فارسی انعکاس داده شده است.

 

کاروان عشق به حرکت درآمد و از شهر رسول خدا(ص) رو به خانه توحید گذاشت. کاروانیان با بینشى عمیق از خود و هستی، سفری از خویش تا حق کرده بودند و با قلبهایى پاکیزه و مصفا می‏رفتند تا سفرهایى دیگر را بیاغازند: سفری از حق تا خلق با عشق به حق و عطوفت و مهربانى به خلق، و سفرى از خلق و با خلق تا حق با عشق و درگیرى و صبر.

کاروان در هاله‏ اى از نور به پیش می‏رفت تا سرانجام پس از فراز و فرودهاى بسیار به سرزمین عشق رسید و این در دوم محرم سال ۶۱ هجرى بود. به دستور امیر قافله عشق، عشاق فرود آمدند و خیمه‏ ها را برپا ساختند. این خیمه و خرگاه کوچک در بیابان «طف‏» چونان نورى بر آسمان پرتو افشانى می‏کرد. ذکر و نیایش و دعا، رشته‏اى بود که آنان را به معشوق متصل می‏ ساخت. فرشتگان فوج فوج فرود می ‏آمدند و آنان را به بهشت و رحمت‏الهی، بشارت می‏دادند: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ان لاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنه التى کنتم توعدون.» (۲)

چشمهای آنان بر غیب باز شده بود و چالاکانه به آن سوى طبیعت، دست گشوده بودند. درخشش قلبهاى صیقلى این عارفان بر چهره و عزم و اراده و شمشیرشان متجلى بود و ترکیبى زیبا از حماسه و عرفان به وجود آورده بود.

روز موعود فرا رسید و مردان حق در نبردى نابرابر در میان غریو «الله اکبر» و چکاچک شمشیرها غیرت و شرف خود را به نمایش گذاشتند و منظومه ‏اى بلند از حماسه، ایثار، فداکارى و عرفان سرودند.

از پس سالها و سده‏ هایى که از سرایش این منظومه شگفت گذشته است اندیشورانى سترگ درباره آن سخن گفته و از جنبه‏ های مختلفى بدان نگریسته ‏اند: سیاستمداران از بعد سیاسی، مجاهدان از نظر حماسی، عارفان در نکته سنجی‏ هاى عرفانی، فقیهان از دیدگاه فقهی، متکلمان از جنبه کلامى و خلاصه هر کس از دیدگاه خویش در آن تامل کرده و به اندازه توان در رشد فرهنگ انسانى از آن سود برده است.

این تاملات و نظرگاه‌ها اکنون در پیش دید همگان است و می‏توان داورى کرد که هر یک از آنها تا چه حد در سوق دادن جامعه به سوی فرهنگ حسینى و علوى و در یک کلام، محمدی(ص) مؤثر بوده است. انصاف باید داد که از آن میان، زبان شعر و بیان ادبى در این فرهنگ‏‌سازی، سهم بیشترى داشته است، روشن است که منظور اصلى ما از زبان شعر، صرفا ترکیب واژه ‏های آهنگین نیست ‏بلکه موجهاى بلندى از عشق و ارادت سوزناک است که در هنگامه شور و وجد و حال از دریاى قلب سالک برمی‏خیزد و رستاخیزى از کلمه‏ ها را در ذهن و زبان او برپا می‏کند. این عشق، پاى اصلى سالک در وادى طلب است و عامل اصلى موسیقایى کلام که بدان جذبه می‏بخشد.

آری، زبان شعر و بیان ادبى در زنده نگه داشتن نهضت کربلا و شورانگیزى آن، سهم عمده ‏اى داشته است و شاعران و نویسندگان ادیب و چیره دست در این میدان، تواناتر بوده ‏اند.

اینک بنگرید هنگامى که محرم آغاز و هر کوى و برزن، سیاه‏پوش می‏شود و مردم در خانه‏ ها و تکایا به ماتم می‏‌نشینند و دسته‏ هاى عزا چون موجى در شهرها و روستاها و کوچه ‏ها و خیابانها سرازیر می‏گردند، هر کس به دنبال زبانى است که حالت‏خود را با آن زمزمه کند و به همراه آن سرشک خون از دیدگان، جارى سازد، آن زبان کدام است؟ استدلال و برهان؟ منطق و فلسفه؟ و… نه، هیچ یک از اینها زبان درون نیست، هیچ کدام اشک را جاری نمی‏سازد، سوز و آه از نهاد آدمى برنمی‏آورند، پس چه زبانى مناسب است؟ زبان شعر. بی‏ جهت نیست که در عرفان عملی و اخلاق، عارف، یافته‏ هاى درونى خود را به زبان شعر بیان می‏ کند.

شاعران پارسى گوى نیز با عشق و ارادتى تمام به اهل بیت‏ علیهم السلام با استفاده از این زبان، مردم را به برپایى مراسم عزادارى تهییج کرده‏اند. حتی برخى شاعران اهل سنت نیز تحت تاثیر این حادثه عظیم مرثیه‏ هاى سوزناکى سروده‏ اند، در این جا بعضى از این سوگ سروده‏ ها را مرور می‏کنیم:

سنایی غزنوی، از سخن سرایان چیره دست و متعهد قرن پنجم هجری است، او دلباخته اهل بیت‏ بود و در مدح و رثاى آنان اشعار نغز و پرسوزى دارد. یکى از مرثیه‏ هاى او در کتاب «حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه‏» این است:

حبذا کربلا و آن تعظیم

کز بهشت آورد به خلق نسیم

وآن تن سربریده در گل و خاک

و آن عزیزان به تیغ دلها چاک

وآن تن سر به خاک غلطیده

تن بی‏سر بسى بیفتاده

وآن گزین همه جهان کشته

در گل و خون تنش بیاغشته

وآن چنان ظالمان بدکردار

کرده بر ظلم خویشتن اصرار

حرمت دین و خاندان رسول

جمله برداشته زجهل و فضول… (۳)

در سروده ‏هاى شاعران نامدار قرن چهارم و پنجم، چون ناصر خسرو قبادیانی، قطران تبریزى نیز اشاره‏ هایی به حادثه کربلا شده است، مثلا ناصر خسرو گفته است.

دفتر پیش آر و بخوان حال آنک

شهره ازو شد به جهان کربلاش (۴)

یا قطران تبریزى که معاصر با ناصر خسرو است، سروده است:

رفتی ز جهان به تشنگى بیرون

مانند شهید کربلا بودى (۵)

عطار نیشابورى نیز در «منطق الطیر»، اشاره به کربلا کرده است:

آنچه خود بر انبیا رفت از بلا

هیچ کس ندهد نشان در کربلا (۶)

مولانا جلال الدین بلخى عارف شوریده اسلامى در دیوان شمس تبریزى خطاب به شهیدان کربلا سروده است:

کجایید اى شهیدان خدایی

بلاجویان دشت کربلایی

کجایید اى سبک روحان عاشق

پرنده‏تر زمرغان هوایی

کجایید اى زجان و جا، رهیده

کسی مرعقل را گوید: کجایی؟

کجایید اى در زندان شکسته

بداده وامداران را رهایی

کجایید اى در مخزن گشاده

کجایید اى نواى بینوایی

در آن بحرید کاین عالم کف اوست

زمانی بیش دارید آشنایی

کف دریاست صورتهاى عالم

زکف بگذر، اگر اهل صفایی

برآ، اى شمس تبریزى زمشرق

که اصل اصل اصل هر ضیایى (۷)

سیف فرغانى هم که از شاعران اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجرى و معاصر با «سعدی‏» و حنفى مذهب است در زمره سخنورانى است که در رثاى شهیدان کربلا، شعر سروده و مردم را به اقامه مراسم تعزیت «کشته کربلا» و «گوهر مرتضی‏» و «فرزند رسول‏» و زارى و ندبه در این عزا دعوت کرده است. این شاعر اهل سنت، گریه بر امام حسین(ع) را موجب «نزول باران رحمت‏» و «شست و شوى غبار کدورت‏» از دل دانسته است، ابیاتى از مرثیه او را مرور می‏کنیم:

ای قوم درین عزا بگریید

برکشته کربلا بگریید

با این دل مرده، خنده تا چند

امروز در این عزا بگریید

از خون جگر، سرشک سازید

بهر دل مصطفى بگریید

وز معدن دل به اشک چون در

بر «گوهر مرتضی‏» بگریید

با نعمت عافیت‏به صد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

دل خسته ماتم حسینید

ای خسته دلان، هلا بگریید

در ماتم او خمش مباشید

یا نعره زنید و یا بگریید

تا روح که متصل به جسم است

از تن نشود جدا بگریید

بر جور و جفاى آن جماعت

یک دم ز سر صفا بگیریید

اشک از پى چیست تا بریزید

چشم از پى چیست تا بگریید

در گریه به صد زبان بنالید

در پرده به صد نوا بگریید

وزبهر نزول غیث رحمت

چون ابر ، گه دعا بگریید (۸)

این مرثیه سرایى براى اهل بیت همیشه در ادب فارسى بوده است اما از قرن نهم به بعد بیشتر شده است.

بابا فغانى از شاعران اوایل قرن دهم هجرى است، وى سوگ سروده‏اى دارد که آغازش چنین است:

ای رفته در قضاى خدا ماجراى تو

غیر خدا که می‏رسد اندر قضاى تو

ای رفته با دهان و لب تشنه تا ابد

آب حیات در قدم جانفزاى تو…

برخی از شاعران بزرگ، نحوه عزادارى و شور و هیجان مردم در ماتم کشتگان کربلا را در دیوان خود منعکس کرده ‏اند که از نظر تاریخى با اهمیت است؛ مثلا مولوى در «مثنوی‏» می‏گوید:

روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن، جمعى عظیم

ماتم آن خاندان دارد مقیم

تا به شب نوحه کنند اندر بکا

شیعه عاشورا براى کربلا

بشمرند آن ظلمها وامتهان (۹)

کز یزید و شمر، دیدآن خاندان

از غریو و نعره‏ها در سرگذشت

پر همى گردد همه صحرا و دشت… (۱۰)

سوزناکترین مرثیه را محتشم کاشانى سرود و قدرت و مهارت خود را در این مورد نشان داد. گویندگان دوره بازگشت ادبى چون وصال، صباحی بیدگلی، ملک الشعراى بهار و شاعران دیگر، ترکیب بندهاى بسیار فصیح و سوزناکى در ذکر شهادت و شرح مصیبت ‏حضرت سیدالشهدا(ع) به استقبال از ترکیب بند محتشم سرودند اما ترکیب بند محتشم کاشانى رواج بیشترى یافت و زمزمه اهل حال شد. اکنون که افزون از چهار صد سال از سرایش این مرثیه می‏گذرد، سوز و آه خود را همچنان حفظ کرده و نقش تمام کتیبه ‏های پارچه ‏اى بر در و دیوار تکایا و عزاخانه‏ هاست.

محتشم در بند اول ترکیب بند خود، تصویر گویا و زنده ‏اى از شور و هیجان امواج انسانى در آغاز محرم که از هر کوى و برزن می‏جوشند، در پیش روى خواننده شعر خود می‏گذارد و فضاى نوحه و ماتمى که از زمین تا عرش اعظم را پوشانده استادانه ترسیم می‏کند:

باز این چه شورش است که در خلق عالمست

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتمست

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی‏نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع می‏کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامى ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جاى ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوى غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‏کنند

گویا عزاى اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پرورده کنار رسول خدا حسین

محتشم در قسمتهاى دیگر این «نظم گریه خیز» و «شعر خون چکان‏» خود، خواننده را به صحنه‏هاى جانگداز کربلا، نزدیک می‏کند، گویى که با چشمهاى خود آنها را می‏بیند؛ مثلا آن زمان که یزیدیان تصمیم گرفتند اهل بیت و زنان و کودکان را بر کشتگان عبور دهند، ناگاه چشم زینب(س) بر پیکر پاره پاره شده امام حسین(ع) افتاد، چه کند، چه بگوید، با که بگوید؟ محتشم در فرازى از بند هشتم شعر خود، این صحنه را این گونه به تصویر می‏کشد:

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‏ اختیار نعره هذا حسین ازو

سر زد چنان که آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعه الرسول

رو بر مدینه کرد که یا ایها الرسول

این کشته فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست‏و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهى فتاده به دریاى خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

سپس زینب مظلوم(س) در شدت غریبى و بی‏کسى مادرش حضرت زهرا(س) را صدا می‏کند و می‏گوید:

ای مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بی‏کس و بی ‏آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببین

تن‏های کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه‏ ها ببین… (۱۱)

آری ما در این شعر فقط وزن و قافیه و عوامل موسیقایی کلام را نمی ‏بینیم بلکه پیوند عمیق شاعر را با این حادثه مشاهده می‏ کنیم گویى که با سرشک دیدگانش آن را نبشته است.

شاعر دیگر، حاجى سلیمان صباحى بیدگلى از شعراى سده دوازدهم و اوایل سده سیزدهم هجرى است. تخلص او «صباحی‏» و از مردم «بیدگل‏» کاشان است و در عصر امرای زندیه می ‏زیسته است. وى نیز ترکیب‏ بندی در مرثیه حضرت اباعبدالله الحسین(ع) ساخته است. بنداول مرثیه‏اش با این بیت آغاز می‏ شود:

افتاد شامگه به کنار افق نگون

خور چون سر بریده از این طشت واژگون…

مرثیه‏ سرای دیگر، در قرن سیزدهم وصال شیرازى است. وى شاعر توانایى بوده و دوازده هزار شعر از غزل و قصیده و مثنوی ساخته است. مرثیه ‏هاى شورانگیز وصال، که به سبک و روش محتشم کاشانی سروده شده، بر شهرت ادبى او افزوده است. مرثیه وصال در سوگ سالار شهیدان این گونه آغاز می‏شود:

این جامه سیاه فلک در عزاى کیست

وین جیب چاک گشته صبح از براى کیست…

میرزا حبیب شیرازى متخلص به «قاآنی‏» (متوفاى ۱۲۷۰ ه.ق) شاعر مشهور دیگرى است که در مصیبت ‏حضرت اباعبدالله الحسین(ع) شعر سروده است. بیتهاى آغازین مرثیه او این گونه است:

بارد چه؟ خون، که؟ دیده، چه سان؟روزوشب، چرا؟

از غم، کدام غم؟ غم سلطان اولیا

نامش که بد؟ حسین، از نژاد که؟ از علی

مامش که بود؟ فاطمه، جدش که؟ مصطفی

چون شد؟ شهید، شد به کجا؟ دشت ماریه

کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه، بر ملا

شب کشته شد؟ نه، روز، چه هنگام؟ وقت ظهر

شد از گلو بریده سرش؟ نى نى از قفا

سیراب کشته شد؟ نه، کس آبش نداد؟ داد

که؟ شمر، از چه چشمه؟ زسرچشمه فنا

مظلوم شد شهید؟ بلی، جرم داشت؟ نه

کارش چه بد؟ هدایت، یارش که بد؟ خدا (۱۲)

ملک الشعراى بهار (میرزا محمد تقی) نیز در سوگ شهیدان عشق، این مرثیه را سروده است:

ای فلک آل على را زوطن آواره کردی

زان سپس در کربلا شان بردى و بیچاره کردی

تاختی از وادى ایمن، غزالان حرم را

پس اسیر پنجه گرگان آدمخواره کردی

چشم پاک شیرمردان را نمودى پاره پاره

هم دل شیر خدا را زین مصیبت پاره کردی…

علامه محمد اقبال لاهوری، اندیشمند بزرگ اسلامی، در رثاى امام عاشقان سروده است:

آن امام عاشقان پور بتول

سرو آزادى زبستان رسول

بر زمین کربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه‏ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او، چمن ایجاد کرد

از معاصران نیز سرآمد غزل سرایان، سید محمد حسین بهجت تبریزی، متخلص به «شهریار» سوزناکانه سروده است:

شیعیان دیگر هواى نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش به اشکى شست دست

مروه پشت‏سر نهاد اما صفا دارد حسین… (۱۳)

یکی از شاعران پرسوز، مرحوم حجه‏الاسلام نیر تبریزى است که اشعار زیادى در ماتم شهیدان کربلا سروده است:

ای زداغ تو روان خون دل از دیده حور

بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور

با شروع انقلاب اسلامی، فرزندان خمینى با اقتدا به حماسه حسینی، صحنه‏هایى شگفت از حماسه و شهادت و ایثار آفریدند و شاعران متعهد نیز، که برخى خود از نزدیک نقش آفرین حماسه‏ ها بودند و در جبهه‏ هاى نبرد، حضور فعال داشتند، اشعار ماندگارى در رثاى مقتداى شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) سرودند. شرح و بسط این قسمت از مرثیه‏سرایى در ادب فارسى معاصر، فرصتى فراختر می ‏طلبد که امید است در مجالى دیگر بدان پرداخته شود. یکى از آنها شعر بلندى است‏با نام «خط خون‏» از سید على موسوى گرمارودى در قالب نو، فرازى از آن را در آغاز همین مقاله خواندیم و اینک فرازى دیگر از آن را در پایان می‏خوانیم:

نام تو، خواب را بر هم می‏زند

آب را توفان می‏کند

کلامت قانون است

خرد در مصاف تو جنون

تنها واژه تو خون است؛ خون

ای خدا گون

مرگ در پنجه تو

زبون تر از مگسى است

که کودکان به شیطنت در مشت می‏گیرند

و یزید، بهانه‏ای،

دستمال کثیفی

که خلط ستم را در آن تف کرده‏ای

و در زباله تاریخ افکندی

یزید کلمه نبود

دروغ بود

زالویی درشت

که اکسیژن هوا را می‏مکید

مخنثی که تهمت مردى بود

بوزینه‏ای با گناهى درشت

«سرقت نام انسان‏»

و سلام بر تو که مظلومترینی

نه از آن جهت که عطشانت‏ شهید کردند

بل از این رو که دشمنت این است.

پی ‏نوشت‏:

۱) موسوى گرمارودی، خط خون.

۲) فصلت (۴۱) آیه‏۳۰.

۳) حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، سنائى غزنوی، تصحیح مدرس رضوی، چاپ اول: (تهران، انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۵۹) ص‏۲۷۰.

۴) دیوان ناصر خسرو.

۵) دیوان قطران تبریزی.

۶) منطق الطیر، ص‏۱۵۹.

۷) گزیده غزلیات شمس تبریزی، دکتر محمد رضا شفیعى کدکنی، (چاپ ششم، تهران: شرکت‏سهامى کتابهای جیبی، ۱۳۶۵) ص‏۵۲۳.

۸) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات، ج‏۳، ص‏۶۲۳.

۹) خواری.

۱۰) مثنوی، دفتر ششم.

۱۱) دیوان محتشم کاشانی.

۱۲) دیوان حکیم قاآنى شیرازی.

۱۳) دیوان شهریار.

منبع :پاسدار اسلام ، خرداد ۱۳۷۵، شماره ۱۷۴

ابوالفضل طریقه‏ دار