اشاره:

آدمى را چهار قوه است که حکم سرهنگان دارند: قوه عقلیه، وهمیه خیالیه، سبعیه غضبیه، و بهیمیه شهویه. بدان که به إزاى هر یک از این‏ها لذتى است و المى، و لذت هر یک در چیزى است که مقتضاى طبیعت و مناسب جبلّت آن است که به جهت آن خلق شده ‏اند، و المش در خلاف آن است. در این نوشتار به لذت و المهای این قوای چهارگانه اشاره شده است.

 

 چون مقتضاى عقل و سبب ایجاد آن، معرفت حقایق اشیاء است، لذت آن در علم و معرفت، و الم آن در جهل و حیرت است.

مقتضاى غضب، چون قهر است و انتقام، لذتش در غلبه و تسلط است، و المش در مغلوبیت.

شهوت، چون مخلوق است از براى تحصیل غذا و سایر آنچه قوام بدن به آن است، لذتش در رسیدن به آنها، و المش در حرمان و ممنوعیت از آنها است. و همچنین است در وهمیه.

پس همچنان که قوا در آدمى چهارند، همچنین هر یک از لذت و الم نیز بر چهار قسم‏اند: عقلیه، خیالیه، غضبیه و شهویه. و بالاترین لذتها، لذت عقلیه است که به اختلاف «احوال»،  مختلف نمى‏شود و سایر لذات در جنب آنها قدر و مقدارى ندارد و ابتداى امر آدمى میل او به سایر لذات است، و هر چند جنبه حیوانیت قوت مى ‏گیرد این لذات نیز قوى‏تر مى‏ گردد. و چندان که ضعف در قوه حیوانیت حاصل گردد این لذات نیز ضعیف‏تر مى‏گردند. و در بدو امر لذات عقلیه از براى آدمى نیست، زیرا که آنها حاصل نمى ‏شوند مگر از براى نفوس مطهره از رذایل، و «متحلّیه»[۱] به فضایل.

بعد از آنکه آدمى به مرتبه درک لذات عقلیه رسید، هر چند قوه عقلیه زیاد مى‏شود و تسلط عقل بر سایر قوا زیاد مى‏گردد، لذات آن هم اتمّ مى‏شود، و همه روزه در قوت و شدت است، و نقص و زوالى از براى آن نیست.

منحصر نبودن لذات در لذات جسم‏

عجب از کسانى که چنان پندارند که: لذات منحصر است در لذات جسمیه، و غایت کمال انسان را در رسیدن به لذت «اکل» و «شرب» و «نکاح» و «جماع» و امثال این‏ها مى‏ دانند، و نهایت سعادت آن را در التذاذ به این لذات گمان مى‏ کنند.

اینان لذات نشأه[۲]  آخرت و منتهاى مرتبه انسانیت را نمى‏دانند، مگر در رسیدن به وصال غلمان و حور، و خوردن انار و سیب و انگور، و کباب و شراب. و المها و عقابهاى آن عالم را منحصر مى‏ کنند در آتش سوزنده و عقرب گزنده، و «گُرز»[۳]  گران و «سرابیل قطران»[۴]. و از عبادات و طاعات و ترک دنیا و بیدارى شبها نمى‏ طلبند مگر رسیدن به آنها و نجات از این‏ها را. آیا اینان نمى‏ دانند که چنین عباداتى عبادت مزدوران و بندگان است، و امثال این کسان، ترک کرده ‏اند لذات جسمیه کم را که به بیشتر آن برسند و گذارده‏ اند اندک آن را که زیادت را دریابند؟ غافل‏ اند از اینکه: امثال این چیزها چگونه کمال حقیقى انسان، و باعث قرب به پروردگار ایشان است، و کسى که گریه‏ اش از ترس سوختن آتش، یا عبادتش از شوق وصال حوران دلکش است، مقصود از روزه‏ اش طعامهاى الوان، و از نمازش امید لقاى حور و غلمان باشد، چگونه او را از اهل بساط قرب خداى- تعالى- مى‏ توان شمرد، و به چه کمال استحقاق تعظیم و توقیر دارد؟! آرى نیست این‏ها مگر از غفلت از ابتهاجات روحانیه و لذات عقلیه، و منحصر دانستن لذت و ألم در جسمیه. گویا به گوش ایشان نرسیده که سید اولیاء(علیه‌السلام) مى‏ فرماید:

«الهى ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فی جنّتک، و لکن وجدتک أهلا للعباده فعبدتک» یعنى: «خداوندا! من عبادت تورا نمى ‏کنم به جهت ترس از آتش دوزخت، یا از طمع شوق در نعیم بهشتت، و لکن تورا سزاوار پرستش یافته، پس بندگى تورا مى ‏کنم».[۵] و بالجمله لذتهاى جسمانیه را اعتبارى، و در نظر اهل بصیرت قدر و مقدارى نیست، در این لذات انسان با بهایم و حشرات و سایر حیوانات شریک‏ اند، و چه کمال است در آنچه انسان در آن مشارکت حیوانات عجم باشد، و در استیفاى آنها نفس ناطقه مجرده، خادم قوه بهیمیه گردد.

و عجب‏تر آنکه: طایفه ‏اى که لذات را منحصر در اکل، شرب، جماع، مسکن، لباس، حشم، مرکب، و جاه و منصب مى‏ دانند، و کسانى را که از این‏ها بى‏ نصیب ‏اند محروم مى ‏شمارند، و بر آنها افتخار مى‏ کنند و بزرگى به آنها مى‏ فروشند، هرگاه به کسى برخورند که ترک شهوات کرده و پشت پا بر لذات دنیویه زده، در خدمت و نهایت تواضع و فروتنى و مذلت و شکستگى مى‏نمایند و خود را در جنب ایشان از زمره اشقیا مى‏ دانند.

و چگونه نیل به لذات جسمیه کمال باشد، و حال اینکه همگى دامن کبریاى خالق عالم را از لوث این لذات پاک مى‏کنند، و مى‏گویند که: اگر نه چنین باشد نقص لازم‏ خواهد آمد. پس اگر این‏ها کمال بودى بایستى که از براى مبدأ کل نیز ثابت باشد. و اگر نه این است که این لذات قبیح هستند، چرا صاحب آنها شرم از اظهار آنها دارد، و سعى در پوشیدن آنها مى‏ کند؟ و چرا اگر کسى را پرخواره و شکم پرست خوانند تغییر در حالش به هم مى‏رسد و حال اینکه هر کسى طالب نشر در کمال خود است. بلکه فى الحقیقه لذات جسمانیه لذت نیستند، بلکه دفع آلامى چندند که از براى بدن حاصل مى‏ شوند.

پس آنچه را در وقت «اکل»، لذت مى‏ دانى نیست مگر دفع الم «گرسنگى». و آنچه را در وقت «مجامعت»، لذت مى‏ شمارى نیست مگر ازاله کردن «منى». و از این جهت است که: سیر را لذتى از اکل نیست، و این خود ظاهر است که خلاصى از ألم، غیر از مرتبه کمال است.

و چون این معلوم شد و دانستى که: در لذات جسمیه کمالى نیست، و شناختى که انسان در قوه عاقله و لذات عقلیه شریک ملائکه قدسیه است، و در قواى غضبیه، شهویه، بهیمیه و لذات جسمیه، شبیه سباع و بهائم و شیاطین است، بر تو معلوم مى‏ شود که هر یکى از این قوا در آن غالب و طالب لذات آن مى‏شود، شریک مى‏ شود با طایفه‏اى که این قوه منسوب به آن است تا آنکه غلبه به سرحد کمال رسد، در این وقت خود آن مى‏ شود، و داخل در آن حزب مى‏ گردد.

پس، اى جان برادر! چشم بصیرت بگشا و باهوش باش، و ببین که خود را در کجا داشته و مرتبه خود را به کجا رسانیده‏اى.

و بدان که: اگر قوه شهویه تو بر سایر قوا مسلط شده تا اینکه اکثر شوق تو، و بیشتر فکر تو در کار اکل و شرب و جماع و سایر لذات شهویه است، و اکثر اوقات در آراستن طعامهاى لذیذه، و یا خواستن زنهاى جمیله است، خود را یکى از بهایم بدان و نام انسان بر خود منه.

اگر تسلط و غلبه در تو از براى قوه غضبیه است، و پیوسته خود را مایل منصب و جاه، و برترى بر عباد الله مى‏بینى، و طالب زدن، بستن، انداختن، شکستن، فحش، دشنام و اذیت «انام»[۶] هستى، خویش را سگى گزنده و یا گرگى درنده مى‏ دان، و خود را از زمره انسان مشمار.

و اگر استیلا و قهر از براى قوه شیطانیه است، و همیشه در فکر مکر و حیله و تزویر و خدعه و بستن راههاى مخفیه از براى رسیدن به مقتضاى غضب و شهوت است، خود را شیطانى دان مجسّم و خارج از حزب بنى آدم.

و اگر تسلط و استیلا از براى عقل باشد، و پیوسته در صدد تحصیل معرفت الهیه، و کسب ملکات ملکیه باشى، و فکر تو مقصور بر عبادت پروردگار، و اطاعت رسول مختار، و طلب راه سعادت و وصول به مرتبه قرب حضرت آفریدگار باشد، خود را انسان حقیقى مى‏دان، که عالم آن از عالم ملائکه مقدسه بالاتر، و رتبه‏اش از رتبه ایشان والاتر است.[۷]

پی نوشت:

[۱] آراسته.

[۲].هر یک از مراتب انتقالى اشیاء را «نشأت» گویند، چنانکه گویند «نشأت برزخ»، «نشأت آخرت»، «نشأت هیولى»، و … ر ک: فرهنگ معارف اسلامى، ج ۳، ص ۲۰۱۳.[۲]

[۳] . عمود آهنین، یکى از وسائلى است که معصیت کاران را با آن عذاب مى‏کنند، چنان که در حدیثى امام صادق(علیه‌السلام) فرموده: «… ضرباک على رأسک بمطرقه معهما تصیر منه رمادا». یعنى «… با گرز (آهن کوب) بر سر تو مى‏زنند و از اثر آن به خاکستر تبدیل مى‏شوى». بحار الانوار، ج ۶، ص ۲۳۶، ح ۵۳.

[۴] . «سرابیل» جمع «سربال» است به معناى پیراهن و «قطران»، جسمى است سیاه رنگ، بدبو و قابل اشتعال.

[۵] – بحار الانوار، ج ۷۰، ص ۲۳۴، و مرآت العقول، ج ۸، ص ۸۹.

.[۶] مردم، خلق.

[۷]. برگرفته توسط حمید رفیعی از:  نراقى، احمد بن محمدمهدى، معراج السعاده، ۱جلد، ص۴۲-۴۵، هجرت – ایران – قم، چاپ: ۶، ۱۳۷۸ ش.