اشاره:
از ویژگى هاى امام نزد شیعه امامیه، عصمت از گناه اشتباه خطا و نیسان است. ولى اهل سنت این شرط را از شروط لازم در امام نمى دانند. بازگشت این اختلاف به اختلاف مبنایى در حقیقت مقام امامت و ولایت است؛ توضیح آن که: شیعه امامیه ولایت را مقام قرب الهى مى داند که به سبب آن انسان کامل به مقام ولایت مى رسد، و از آثار آن ولایت، امامت و رهبرى جامعه در مسائل سیاسى و دینى است. ولى اهل سنت چنین مقامى را براى غیر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) قائل نیستند و براى آن جامعه به دست اوست . مى دانند، لذا شرط عصمت را امام حذف کرده اند. در این مقال، به بررسى این موضوع مى پردازیم.
علماى امامیه و تصریح به عصمت
همه علماى شیعه امامیه در کتاب هاى کلامى بر ضرورت عصمت امام تصریح کرده اند. اینک به برخى از اینها اشاره مى کنیم:
۱. شیخ مفید(ره) مى فرماید: «… نبّى ما به طور خصوص و امامان از ذریه او، بعد از نبوّت و امامت هیچ گناه صغیره اى از آنان صادر نمى گردد… .»۱
۲. سید مرتضی(ره) نیز در سبب حجیت اجماع مى گوید: «اجماع و اتفاق فقها حجت است، زیرا در اجماع آنان قول امام است؛ و عقل دلالت دارد بر این که هیچ زمانى زمین از او خالى نیست و او معصومى است که در قول و فعل خطا ندارد».۲
۳. شیخ طوسی(ره) مى فرماید: «واجب است که امام از رفتارها و کردارهاى قبیح و اخلال وارد کردن به واجبات معصوم باشد».۳
۴. خواجه نصیر الدین طوسی(ره) مى گوید: «امام باید معصوم باشد» آن گاه براى وجوب عصمت امام سه دلیل اقامه مى کند».۴
۵. علامه حلّی(ره) نیز در شرح این جمله مى فرماید: «امامیه و اسماعیلیه معتقدند امام باید معصوم باشد».۵
۶. علامه مجلسی(ره) مى فرماید: «اعتقاد ما در مورد انبیا و رسولان و امامان و ملائکه آن است که آنان معصوم و از هر پلیدى پاک مى باشند. آنان هیچ نوع گناه . صغیره و کبیره . انجام نمى دهند، نافرمانى خداوند نمى کنند و به هر چه که خداوند دستور داده فرمان بردارند. هر کس در برخى از حالات از این بزرگواران نفى عصمت کند، به مقامشان جاهل است…»۶
۷. مرحوم مظفّر نیز مى فرماید: «ما معتقدیم که امام همانند پیامبر است در این که باید از تمام رذائل و فواحش ظاهرى و باطنى، از دوران کودکى تا هنگام مرگ . عمداً و سهواً . مصون و معصوم باشد، همان گونه که واجب است از سهو و خطا نیز معصوم باشد، زیرا امامان حافظان و برپاکنندگان شرع اند، همان طورى که پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین بود؛ از این رو به همان دلیل که پیامبر باید معصوم باشد امام نیز باید عصمت داشته باشد».۷
اختلاف مبنایى
همان گونه که اشاره شد اهل سنت بر خلاف شیعه امامیه عصمت را از شرایط اساسى امام نمى دانند. این اختلاف به اختلافى مبنایى در امامت بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باز مى گردد. شیعه معتقد است دین بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیاز به نگاهبان دارد کسى که در موارد اختلاف، حلاّل مشکلات مردم باشد و به تمام سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و حقیقت کتاب خدا آگاه باشد تا بتواند حقیقت شریعت را براى مردم تبیین و تفسیر کند، خصوصاً با در نظر گرفتن این نکته که یکى از امتیازهاى کتاب هاى آسمانى، تدریجى بیان کردن احکام است. به عبارت دیگر از آنجا که مردم تازه مسلمان بودند پیامبر احتیاج به کسانى داشت که داراى مقام عصمت اند و به حقیقت شریعت آگاه اند تا بتوانند اسلام را تطبیق نمایند. کسانى که بتوانند در ابعاد مختلف . با هدایت تشریعى و باطنى . جوابگوى انسان هاى قابل باشند، زیرا پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به نصّ قرآن و سنت آخرین پیامبر و دین او خاتم الأدیان است، پس به طور قطع بعد از هر پیامبرى نیاز به اوصیا و امامان معصوم است و آنان کسانى جز علی(ع) و اهل بیت معصومش نبوده اند.
در مقابل، اهل سنت چنین ضرورتى را درک نکرده اند. آنان با وفات پیامبر، مطلب را تمام شده مى پندارند و معتقدند بعد از او به افرادى معصوم که شریعت نبوى را تبیین و تطبیق کند، نیازى نیست؛ از همین رو بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) رهبرى را در محدوده یک حاکم و رئیس جمهور، مى پندارند. واضح است که با این نوع تصور از رهبرى و امامت، معصوم بعد از هر پیامبرى از ضروریات هر دین است. از این جا است که شیعه امامیه، عصمت را از شرایط حتمى امام و رهبر جامع مى داند.
ادله وجوب عصمت در امام
شیعه امامیه معتقد است امام و خلیفه و جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید معصوم باشد، آنان براى ادعاى خود به ادله اى چند تمسک کرده اند. که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
۱. ضرورت ارتباط با غیب
در جاى خود ثابت شده که بین غیب الغیوب . که همان ذات مقدس بارى تعالى است . با عوالم پایین و على الخصوص عالم انسان باید ارتباط برقرار باشد و این ارتباط قطعاً باید از طریق مخلوقات صورت پذیرد. اکنون به تفصیل این مطلب مى پردازیم:
الف) وجوب اتصال و عدم انقطاع بین عالم ربوبى و مخلوقات خصوصاً انسان عین توحید است و توحید انواعى دارد که یکى از آنها توحید افعالى، با اقسام آن از قبیل توحید در تشریع، حقّ الطاعه، حاکمیت و ربوبیت است.
ب) ارتباط خداوند با مخلوقات بر دو نوع متصور است:
۱. این که خداوند به طور مستقیم و بى واسطه با تک تک افراد بشر ارتباط داشته باشد که این بر خلاف نظام خلقت است.
۲. این که ارتباط توسط افراد باشد. افراد نیز مى توانند از جنس بشر باشند یا ملائکه. ولى از آن جا که واسطه فیض تشریع الهى باید از جنس خود بشر باشد تا بتواند الگو و اسوه دیگر افراد گردد، در نتیجه آن واسطه نمى تواند از ملائکه باشد.
ممکن است کسى سؤال کند که وجود نبّى در ارتباط و اتصال به غیب کافى است، دیگر چه حاجتى به وجود امامان بعد از اوست؟
در جواب مى گوییم: از مجموع روایات استفاده مى شود هر یک از امامان حقّ تشریع دارند، نه به این معنا که آورنده اصل شریعتند، بلکه به معناى این که هدایت هاى آنان در حکم متمّم نبّوت و رسالت و شریعت است و هدایت ها . هر نوعى که هست . باید داراى عصمت باشد.
این مطلب را مى توان با ذکر مقدماتى چند بیان نمود:
الف) از امتیازهاى اساسى که در تمام تشریع ها و قانون گذارى ها،خصوصاً در ادیان مشاهده مى شود، تدرّج در بیان قوانین است؛ به این بیان که ابتدا قانون به صورت قاعده کلّى و عموم فوقانى بیان مى شود، آن گاه به قوانین متوسط تبدیل شده و سرانجام به قوانین جزئى که قابل انطباق بر افراد و اجتماع است، منتهى مى گردد. این نوع قانون گذارى که در محاکم موجود است، به عینه در ادیان و تشریعات آن به وسیله اولیاى الهى دیده مى شود.
ب) تنزّل قوانین کلّى و قواعد عمومى بر مصادیق، احتیاج به مراقبت ویژه اى دارد، تا آن که در مقام تطبیق با یکدیگر خلط نشوند.
ج) از طرفى مى بینم سنت جارى در نظام خلقت، طبیعى بودن و محدودیت عمر انبیا و رسولان است. به همین دلیل است که آنان به ذکر کلیات و قوانین عمومى اکتفا کرده و تنزیل و تطبیق و تبیین آنها را در موارد جزئى و مصداقى به کسانى که در خط و مسیر آنان هستند، واگذار مى کنند، زیرا حفظ دین مقتضى استمرار مراقبت در آن ابعاد است. از همین رو به افرادى نیاز است که با حفظ و مراقبت از قواعد عمومى و قوانین کلّى . که مصالح و مفاسد بشر را به خوبى در نظر گرفته است . آنها را در موارد جزئى و فردى و اجتماعى پیاده کنند، خصوصاً با در نظر گرفتن این احکام و دستورهاى خداوند در تمام زمینه ها جریان دارد.
د) بشر عادى نمى تواند عهده دار این وظیفه گردد؛ یعنى نمى تواند در حوزه تبیین و تطبیق عهده دار مراقبت از شریعت گردد.
نتیجه این که بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و هر پیامبرى دیگر، احتیاج به افرادى معصوم است تا در سطحى گسترده این وظیفه را برعهده گیرند و آنان در اسلام کسانى جز اهل بیت معصوم از ذریه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نیستند.
۲. هدایت باطنى امام
به زعم برخى که مى گویند امام تنها رهبرى سیاسى است که مردم را در امور اجتماعى و فردى و سیاسى، در سطح ظاهرى، رهبرى مى کند یا به عنوان رهبرى دینى احکام الهى را براى مردم تبیین مى نماید. به عبارتى دیگر، وظیفه امام راهنمایى مردم است، از برخى ادله استفاده مى شود امام وظیفه دیگرى نیز دارد که همان هدایت باطنى و یا به تعبیرى دیگر «هدایت تکوینی» است.
علامه طباطبایی(ره) مى فرماید: «امام کسى است که به واسطه امر ملکوتى . که همراه اوست . مردم را هدایت مى کند. امامت بر حسب باطنى، نوع ولایتى است در اعمال مردم، که هدایت آن ایصال به مطلوب است به امر خداوند، نه مجرّد راهنمایى و نشان دادن راه، که این در شأن نبّى و رسول است…».۸
الف) دلیل عقلى
برهان را با ذکر دو مقدمه، بیان خواهیم کرد:
مقدمه اول
طبق آیات قرآن و عقل، انسان در این عالم بدون هدف آفریده نشده است. در قرآن هدف از خلقت، عبادت، ذکر شده است؛ آن جا که مى فرماید: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إلاّ لِیعْبُدُونِ؛ ۹ من جن و انس را تنها براى عبادت آفریدم.»
از برخى آیات دیگر استفاده مى شود که عبادت هدف نهایى از خلقت جنّ و انس نیست، بلکه هدف دیگرى بالاتر از آن هست که آن رسیدن به یقین است؛ آن جا که مى فرماید: « وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یأْتِیکَ الْیقینُ؛۱۰ و دائم پروردگارت را عبادت کن، تا یقین تو را فرا رسد.»
مقدمه دوم
انسان هر چند به طور فطرى و ذاتى طالب کمال است، اما باید دانست مصداق کمال چیست؟ آیا مال و جاه و امثال این هاست یا چیزى دیگرى که عقل نمى تواند آن را به تنهایى تشخیص دهد، بر فرض که هدف را دریابد، آیا راه رسیدن به آن را مى داند؟ در این موقع جایگاه شرایع آسمانى روشن مى گردد، زیرا اولاً: آنها مصداق کمال را مشخص مى کنند که مال و جاه و دنیا نیست، بلکه رسیدن به یقین و وصول به خداست. ثانیاً: نزدیک ترین راه براى رسیدن به هدف را ترسیم مى کنند.
از این جا پى به ضرورت وجود هدایت گرانى معصوم و الهى مى بریم که بتوانند انسان را در این دو بعد . تعیین مصداق هدف و بیان نزدیک ترین راه براى رسیدن به آن . یارى کنند.
هدایت اولیاى الهى بر دو نوع است: تشریعى که همان راهنماى و بیان شریعت است. دیگرى هدایت باطنى (تکوینی) که همان ایصال و رساندن به مقصد، با دستگیرى و یارى انسان هاى قابل است. گاهى پیامبر(صلی الله علیه و آله) این دو نوع هدایت را انجام مى دهد که در این صورت آن شخص هم نبى است که وظیفه اش راهنمایى است و هم امام و هادى به هدایت باطنى (ایصال به مطلوب).
گاهى نیز امام این هدایت را بر عهده مى گیرد. و پر واضح است امامى که از وظایف او هدایت باطنى و تکوینى است، باید معصوم باشد.
ب) دلیل نقلى
خداوند متعال مى فرماید: « وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أئِمَّهً یهْدُونَ بِأمْرِنا؛۱۱ و آنان را پیشواى مردم قرار دادیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند.»
ضمیر « جَعَلْنا مِنْهُمْ » در ظاهر به ابراهیم و اسحاق و یعقوب باز مى گردد و « یهْدُونَ بِأمْرِنا » همان معناى امامت است. مقصود از هدایت که از شئون امامت است . تنها ارائهالطریق و نشان دادن راه نیست، زیرا خداوند متعال حضرت ابراهیم(ع) را بعد از نبوت به مقام امامت رسانید و مى دانیم که مقام نبوّت همان بیان راه و راهنمایى است. پس مقصود از امامت و هدایت در این آیه شریفه، «ایصال الى المطلوب» یعنى دستگیرى و رساندن افراد قابل به حقّ و حقیقت است.
حال چنین امامى که قرار است انسان ها و افراد شایسته را به حقّ و حقیقت برساند، آیا لازم نیست که خود نیز به حقّ و حقیقت رسیده و از هرگونه گناه و اشتباه و نیسان مصون باشد؟
۳. قرآن و عصمت امام
خداوند متعال در جواب حضرت ابراهیم(ع) که از او خواست امامت را در ذریه او قرار دهد، فرمود: «لا ینالُ عَهْدى الظّالِمینَ؛۱۲ عهد من [که همان امامت است] به ظالمین نخواهد رسید.»
ظلم در لغت به معناى قرار دادن چیزى در غیر جایگاهش است و در اصطلاح، تجاوز از حدّى است که شارع یا عرف معین کرده، لذا معصیت صغیره و کبیره ظلم است، زیرا معصیت کار از حدّى که شارع ترسیم کرده تجاوز نموده است.
اقسام ظلم
۱. ظلم به خدا: اعظم آن شرک و کفر است؛ خداوند متعال مى فرماید: « فَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ؛ ۱۳ اکنون کیست ستمکارتر از آن که آیات خدا را تکذیب کند.»
هم چنین مى فرماید: « إنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ؛ ۱۴ همانا شرک، ظلم بزرگى است.»
۲. ظلم به دیگران: خداوند متعال مى فرماید: « إنَّما السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یظْلِمُونَ النّاسَ؛ ۱۵ تنها راه مؤاخذه بر آنهایى است که به مردم ظلم کنند.»
۳. ظلم به خود: خداوند متعال مى فرماید: « وَ مَنْ یفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛۱۶ هر کس چنین کند همانا بر خود ستم کرده است.»
هم چنین مى فرماید: « وَ مَنْ یتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛۱۷ و هر کس از حدود الهى تجاوز کند بر خویشتن ظلم کرده است.» از آیه: « لا ینالُ عَهْدى الظّالِمینَ» استفاده مى شود عهد امامت به هیچ ظالمى نمى رسد؛ بدین ترتیب کسى جز معصوم شایسته امامت نیست و تنها اوست که هیچ یک از انواع ظلم را حتى در دوران کودکى نداشته است.
اگر کسى گوید: آیه شامل کسى است که مقیم بر ظلم و بالفعل ظالم باشد و کسى را که قبلاً ظالم بوده و الآن توبه کرده، در بر نمى گیرد. در نتیجه کسى که معصوم نبوده و حتّى گناه کرده، ولى بعداً توبه کرده است مى تواند به مقام و عهد امامت نائل گردد.
در جواب مى گوییم: احکام بر دو نوع است: برخى از آنها دائر مدار وجود موضوع است، مثل جمله: «شراب حرام است» که با تبدیل موضوع، حکم نیز منتفى مى گردد. نوع دیگر این چنین نیست، بلکه کفایت مى کند در ترتّب حکم، اتصاف موضوع به وصف و عنوان ولو در یک لحظه که بعد از آن، وصف منتفى گردد، مثل جمله: «زناکار حدّ مى خورد و دست دزد قطع مى گردد» که مقصود به آن این است: کسى که به این دو عنوان متصف شد ولو در یک برهه از زمان، محکوم به حدّ و دست بریدن است، اگرچه الآن اهل این عمل نباشد. ظلم نیز نسبت به حکم عهد امامت از نوع دوّم است، زیرا مردم در مورد ظلم بر چهار دسته اند:
۱. کسانى که در طول عمر خود ظالمند؛
۲. کسانى که در طول عمر خود طاهر و منّزه از گناهند؛
۳. کسانى که در طول عمر خود ظالم ولى در پایان عمر توبه مى کنند؛
۴. کسانى که در ابتداى عمر طاهر و از گناه منزهند، ولى در آخر عمر ظالمند.
محال است حضرت ابراهیم(ع) براى دسته اول و چهارم از ذریه خود عهد و مقام امامت را طلب کند، تنها قسم دوّم و سوّم؛ یعنى کسى که در ابتداى عمرش ظالم بوده، ولى در آخر عمر توبه کرده است. در نتیجه مورد دوّم باقى مى ماند، یعنى همان کسى که در طول عمرش از هرگونه گناه و آلودگى پاک بوده است و این بر کسى غیر معصوم منطبق نیست.
۴. آیه اولى الأمر
خداوند متعال به طور مطلق امر به اطاعت اولى الأمر کرده و مى فرماید: « أطیعُوا اللَّهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْکُمْ؛ ۱۸ خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت نمایید.»
استدلال به این آیه بر ضرورت عصمت امام و صاحب امر ولایت و خلافت متوقف بر دو امر است:
الف) خداوند متعال به طور مطلق امر به اطاعت از صاحبان امر نموده است؛ یعنى از مؤمنان خواسته که در تمام زمان ها و مکان ها و در تمام حالات و خصوصیات، از آنان اطاعت کنند و این اطاعت را مقید به هیچ قیدى نکرده است.
ب) بدیهى است خداوند به کفر و عصیان و فسوق بندگان خود راضى نیست، لذا مى فرماید: « وَ لا یرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ ».۱۹
با جمع بین این دو مطلب به این نتیجه مى رسیم: اولوالامرى که اطاعتش در آیه فوق به طور مطلق واجب شده باید متّصف به خصوصیتى ذاتى و عنایتى الهى باشد، تا او را از امر به معصیت و نهى از اطاعت باز دارد و این نیست مگر همان مقام عصمت که شیعه امامیه بدان معتقد است. از همین رو امام و جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید معصوم باشد.
اشکال
دکتر ناصر بن عبدالله بن على قفارى مى گوید: «امرى دیگرى که موضوع عصمت را باطل مى کند و در کتاب هاى شیعه موجود است، اختلاف و تناقض در روایاتى است که از امامان شیعه وارد شده، و اختلاف در گفتار یا رفتار با عصمت سازگارى ندارد…»۲۰
جواب
در پاسخ به این اشکال عوامل وقوع تعارض در کلمات و سیره و روایات اهل بیت معصومین(ع) مى پردازیم که با روشن شدن آن پى خواهیم برد که وقوع تعارض و اختلاف هیچ گونه ضررى به مقام عصمت اهل بیت(ع) نمى رساند.
مهم ترین عوامل وقوع اختلاف و تعارض در روایات عبارت است از:
۱. جانب ذاتى تعارض
در بسیارى از موارد انسان بین دو دلیل و روایت تعارض مى بیند، در حالى که هیچ گونه تعارض در واقع وجود ندارد و این ذهن انسان است که اشتباهاً بین دو روایت تعارض ملاحظه کرده است. یا به جهت جهل به لغت و یا اطلاع نداشتن از دقّت هاى لغویین یا غفلت از وجود برخى از قرائن یا قرینه موجود یا به دلیل عدم شناخت نسبت به تغیراتى که در برخى از اوضاع لغوى حاصل شده است… که هر یک از این عوامل باعث مى شود انسان بین دو روایت تعارض و اختلاف تصوّر کند.
۲. تغییر در احکام از راه نسخ
از جمله عوامل پیدایش تعارض در ظاهر احادیث، وقوع نسخ در برخى از احکام شرعى است. ولى طبق نظر برخى، تعارض بر اساس این عامل منحصر به احادیث نبوى است و شامل روایات اهل بیت(ع) نمى شود.
۳. ضایع شدن قرائن
از جمله عوامل، ضایع شدن برخى از قرائن است که با حدیث از امام نقل شده و مى توانسته است در حکم مخصّص یک روایت باشد، ولى با مفقود شدن آن، در احادیث تعارض ظاهرى ایجاد کرده است، خصوصاً با در نظر گرفتن این که برخى از قرائن ارتکازى و مربوط به یک محیط خاص است.
۴. نقل به معنا
یکى دیگر از عوامل پیدایش تعارض، تصرف راویان حدیث در الفاظ روایات و نقل به معناست، زیرا برخى که احادیث را حفظ و ضبط مى نمودند و از طرفى در نقل به معنا تسلط نداشتند، به گونه اى احادیث را معنا مى کردند که با روایات دیگر در ظاهر تعارض مى نمود.
۵. تدرّج در بیان احکام
از مهم ترین عوامل پیدایش تعارض در روایات اسلوب تدرّج است. تدرّج در بیان احکام از امتیازهاى ادیان در بیان حکم است؛ به این معنا که در ابتدا احکام به صورت کلّى، سپس خاص یا مقید آن بیان مى شد. در این میان ممکن بود کسى مطلق و عام را گرفته و از خاص و قید بى خبر باشد و در نتیجه در ظاهر برخى از روایات تعارض ایجاد مى شود.
۶. تقیه
تقیه نیز جایگاه خاصّى در پیدایش تعارض و اختلاف در روایات اهل بیت(ع) داشته است. بیشتر امامان شیعه در موقعیت هاى خاصى به سر مى بردند که اقتضا مى کرد در گفتار یا رفتارشان تقیه کنند. تقیه اى را که اهل بیت(ع) داشتند تنها از حاکمان بنى امیه و بنى عباس نبود، بلکه در برخى از موارد ضرورت اقتضا مى کرد که از مسلمین و رأى آنها نیز تقیه شود، زیرا امکان نداشت که امام بر خلاف آنان در ملأ عام سخنى گفته یا عملى انجام دهد.
۷. ملاحظه موقعیت راوى
در برخى از مواقع امام(ع) هنگام بیان مطلبى ملاحظه موقعیت و وضعیت خاصّ راوى را مى نمود، مثل حالت علم، جهل، نسیان، عذر و حالات دیگر و طبق آن حالات حکمى را براى او بیان مى کرد، در حالى که نسبت به رواى دیگر، حکم دیگرى بیان مى داشت. در هر دو صورت راویان حدیث، آن را به صورت مطلق و بدون قید نقل کرده اند که این به نوبه خود منجر به تعارض در ظاهر دو روایت مى شود.
۸. وقوع تحریف و تزویر در احادیث
قرآن اگرچه از تحریف به زیادى و کمى و تزویر مصون مانده است، ولى در احادیث چنین ضمانتى نیامده است. از همین رو در طول تاریخ مى بینیم که چگونه عده اى مغرض حرکتى را شروع کرده و در احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(ع) تزویر و تحریف به زیادى و نقصان نموده اند که این خود نیز سبب پیدایش تعارض و اختلاف در احادیث شده است.
پى نوشت:
۱. شیخ مفید مصنفات، ص ۲۰۵.۱۰۳.
۲. الانتصار، ص ۶.
۳. الاقتصاد فیما یتعلّق بالاعتقاد، ص ۳۰۵.
۴. کشف المراد، ص ۳۹۰.
۵. همان
۶. بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۷۲.
۷. عقاید الامامیه، ص ۳۱۳.
۸. المیزان، ج ۱، ص ۲۷۲.۲۷۳.
۹. ذاریات (۵۱)، آیه ۵۶.
۱۰. حجر (۱۵)، آیه ۹۹.
۱۱. انبیاء (۲۱)، آیه ۷۳.
۱۲. بقره (۲)، آیه ۱۲۴.
۱۳. انعام (۶)، آیه ۱۵۷.
۱۴. لقمان (۳۱)، آیه ۱۳.
۱۵. شورى (۴۲)، آیه ۴۲.
۱۶. بقره (۲)، آیه ۲۳۱.
۱۷. طلاق (۶۵)، آیه ۱.
۱۸. نساء (۴)، آیه ۵۹.
۱۹. زمر (۳۹)، آیه ۷.
۲۰. اصول مذهب الشیعه، ج ۲، ص ۷۹۷.
منبع: شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانى، ج ۲، صص: ۵۰۳.۵۱۵