محمدجواد رودگر
چكيده
در اين مقاله بر آن شدهايم تا «عرفان» را از ديدگاه استاد شهيد مطهري بررسي كرده، به تبيين نگرشها وگرايشهاي عرفاني او بپردازيم؛ چه اينكه استاد، عرفان را از نوع شناخت شهودي و مبتني بر سير و سلوك عملي دانسته تا انسانِ عارفِ سالك، از مرحله «فهميدن» به منزل «رسيدن و ديدن» تكامل يافته، به مقام توحيد درمراتب گوناگون نائل شود كه عرفان را با توحيد ناب و انسان كامل نسبتي تام و تمام خواهد بود و در اين جهت برخيازاصول عرفاني از وحدت شخصي وجود، سلوك و شهود، رياضت و عشق و محبّت بررسي شده و استاد، مقوله«وحدت وجود» را در مقام تصوّر و تصديق از نوع سهل و ممتنع دانسته، معتقد است: بسيار اندكند كساني كه بهحقيقت معنا و ماهيت آن ميپردازند.
به اعتقاد استاد، عرفان با تصوّف فرق دارد و اوّلي را مقولهاي فرهنگي و دومي را اجتماعي ميداند و بهشدّت برنظريه اصالت، استقلال و غناي عرفان اسلامي و زايش و رشد و بالندگي عرفان اسلامي از دامن فرهنگ و آموزههاي قرآني ـ روايي تأكيد دارد و نظريه بيگانه بودن عرفان با آموزههاي اسلامي يا التقاطي و تلفيقي بودن عرفان اسلامي با عرفانهاي هندويي، مسيحي و… را نقد كرده، نميپذيرد؛ اگر چه تأثير و تأثّر فرهنگهاي اخلاقي ـ عرفاني را با عرفان اسلامي قبول دارد.
و نيز در اين مقاله بر آن شديم تا به تجليّات و نماد و نمونهاي از گرايشهاي عرفاني استاد شهيد مطهري و تحوّلتكاملي انديشه، انگيزه و عمل وي از حكمت به عرفان بهويژه در اواخر عمر گرانبهايش اشاراتي داشته باشيم.
واژگان كليدي: عرفان، وحدت وجود، رياضت، عشق و محبّت، اخلاق، حكمت و فلسفه و….
مقدّمه
تفسيري كه از شاكله و شخصيت استاد شهيد مطهري در اذهان خاص و عام وجود دارد، اين است كه او راشخصيت فلسفي و حكمي ميدانند و همين بُعد وجودي استاد، ظهور بيشتري دارد و اكثر نوشتهها و گفتههاي آن متفكّر بزرگ نيز از خردورزي و عقلگرايي او در تبيين انديشه و بينش و حتّي گرايشهاي ديني حكايت ميكند كه حكمت انديشي و فلسفهورزي او بر هيچ اهل معرفتي پوشيده نيست؛ امّا به اين معنا نيست كه در عرصهها و ساحتهاي ديگر از مطالعات، اظهارنظر و تضلّع ويژه بهرهمند نبوده است؛ بلكه شخصيت جامعالاطراف شهيد مطهري جواز ابراز انديشه و اظهار رأي صائب و ثاقب وي را در ابعاد گوناگون تفكّر ديني نيز منطقي و معقول مينمايد؛ بهويژه اينكه گرايشهاي علمي و عملي استاد شهيد به مقوله عرفان پژوهي در اواخر عمر شريفش، موارد معيار سنجش، و ارزيابي، استخراج و تبيين ديدگاههاي عرفاني او را نيز مطلوب، بلكه ضرور ميكند؛ افزون بر اينكه از صاحب نظري و كارشناسي ژرفانديش، با گستره علمي و مطالعاتي فراوان، نيازشناسي، زمانشناسي و درك و درد دينيكه استاد داشت، انگيزش بيشتري را فراروي ما مينهد تا نگرشها و گرايشهاي عرفاني ـ سلوكي وي را بيش از پيش مورد كاوش معرفتي قرار دهيم و اين ساحت معرفتي شهيد مطهري نيز به اصحاب معرفت و ارباب فضيلت و دانشپژوهان و حقيقت جويان معرّفي شود؛ چه اينكه در آثار و اثمار گونهگون گفتاري و نوشتاري يا بياني و بَناني آن متفكّر اسلامشناس، مواضع گوناگوني يافت ميشود كه زمينهها و بسترهاي كافي را در حصول و تبيين اين وجه شخصيتي وي در اختيار ما مينهد.
بديهي است ذهن و زبان و قلم استاد به تفكيك قلمرو و گستره هر كدام از فلسفه و عرفان و حكمت عقلي وشهودي بهطور كامل آشنا بود و التزام عملي استاد در رهاوردهاي علمياش در امتياز مقولههاي حكمي ـ عرفاني كاملاً مشهود است؛ امّا چه توان كرد كه اشتراكات فراوان در حوزههاي نظري هر كدام از معرفت فلسفي و عرفاني و اينكه زبان عرفان «فلسفه» و «فلسفي» است (مطهري، 1362: ص 190)، زمينههاي لازم را در نوع نگرشها وگرايشهاي استاد بهصورت جامع فراهم ساخت؛ به ويژه آنكه راه برهان و عرفان و معرفت استدلالي و ذوقي را مانعةالاجتماع ندانسته، هر دو را داراي ارزش معرفتي قلمداد ميكرد و حتّي معتقد بود كه ترجيح يكي بر ديگري، از نظر علمي و معرفتي بيهوده است:
… به نظر ما، سخن از ترجيح آن راه بر اين راه بيهوده است. هر يك از اين دو راه، مكمّل ديگري است و به هر حال، عارف، منكر ارزش راه استدلال نيست (مطهري, 1360: ص 146 ـ 154).
به همين ميزان، دو هدف ما را بر آن داشت تا به تبيين اجمالي نگرشها و گرايشهاي عرفاني استاد شهيد اهتمام ورزيم: 1. انديشهها و نگرشهاي عرفاني استاد از لابهلاي آثارش استخراج و به آگاهان جامعه بهويژه نسل جوان وروشنفكر معرّفي شود و تبيينهاي عرفاني و اصول و معيارهاي انديشة آن شهيد فرزانه و پاسخگوييهايي كه بهبرخي سؤالات و شبهات در حوزه عرفان، ادبيات عرفاني و شخصيتهاي عرفاني ـ ادبي داده, مغفول و مهجور نماند و اين ساحت پربركت معرفتي استاد نيز در جامعه علمي حضور و ظهور داشته باشد.
2. روح و روحيه عرفاني و گرايشهاي سلوكي و درد سير و سلوكي استاد شهيد در لابهلاي معارف فلسفي وعقلانياش پوشيده نماند و فقط تفسير تكبعدي و تكساحتي از شخصيت علمي و عملي استاد نداشته باشيم. افزون بر اين، گرايشهاي عرفاني ـ سلوكي در عرفان عملي كه استاد شهيد در اواخر عمر شريفش يافته و تحوّلي در شخصيت وي شمرده شده است نيز مطرح ميشود تا مورد توجّه جدّي قرار گيرد. از سوي ديگر، اعتقاد خاصّ استاد به عرفان اصيل اسلامي كه آنرا داراي اصالت، استقلال و غنايي ويژه ميدانست، تبيين، تحكيم و از آن دفاع شود و بهويژه در برابر انديشههايي كه عرفان را غيراصيل، غيرمستقل و حتّي بيگانه و وارداتي ميدانند و برخي نيز با كمي تسامح، آن را تلفيقي و التقاطي قلمداد ميكنند، لازم مينُمايد كه نگرشها، بينشها، اعتقادات و حتّي نظريه استاد در اصالت، استقلال و جامعيت عرفان اسلامي بهطور كامل تبيين و آشكار شود.
استاد شهيد، «اصالةالفطرهاي» است (ر.ك: رودگر، 1380: ص 27) و «فطرت را امالمعارف ميداند (مطهري، 1375: ص 250) و در تعبيري روشن و شفّاف و مستدل و مبرهن ميفرمايد:
از نظر ما، راز تكامل را در «فطرت» انسان بايد جستوجو كرد.
عرفاني كه شهيد مطهري از آن سخن ميگويد و در بطن و متن آموزههاي قرآني و حديثي و سنّت و سيره علمي وعملي معصومانعليهم السلام ريشه دارد و هماره فطرت انسان به چالش كشيده ميشود، تا «ليستادوهم ميثاق فطرته» تحقّق يابد، شناخت آن نوع از عرفان رنگ و بوي ديگري دارد كه به انسان درد خدا و درد خلق و گرايش به درون و برون را توأمان عنايت ميكند؛ بدينسبب، از خودآگاهي عرفاني بهصورت راز سير و سلوك يا عرفان عملي و نيل به مقامتوحيد و كمال سخن به ميان ميآورد (مطهري، 1378: ج 2، ص 324 ـ 324)؛ پس معرفت به خود، محاسبه خود و مراقبت از خويشتن، سرمايههاي اصلي عرفان اسلامي هستند.
چيستي عرفان و اقسام آن از ديدگاه استاد شهيد مطهري
عرفان، شناخت حق و اسما و صفات الاهي از طريق تهذيب نفس و تزكيه و طهارت دروني است كه در اثر سير وسلوك حاصل ميشود و تفسير ويژهاي از عالم و آدم يا جهان هستي ارائه ميكند؛ در پرتو آن، عالم را جلوه حق و مظهراسماي حُسناي الاهي ميبيند و «توحيد»، واپسين مقصد سير و سلوك عارف است؛ توحيدي كه وجود حقيقي رامنحصر در خدا دانسته، ماسواي الاهي را تجلّيات آن وجود و «نمود» ميداند، نه «بود»؛ يعني اگر در حكمت وفلسفه از «بود و نبود» و در اخلاق از «بايد و نبايد» بحث ميشود، در عرفان از «بود و نمود» بحث ميشود و در تفسير عرفاني هستي، وجهه الاهي و معنوي، وجه اصيل وحقيقي قلمداد ميشود؛ پس در عرفان از دو مقوله «خدا» «و انسان كامل» يعني توحيد و موحِّد سخن به ميان ميآيد كه «شهود توحيد» يا «توحيد شهودي» و راهرسيدن به مقام منيع توحيد ناب و عرفاني در منازل و مقامات تعريفپذير و تحقّق بردار است كه سالك بايد لزوماً درسير و سلوك به آن دست يازد. به تعبير استاد شهيد مطهري، «توحيد عارف يعني طيّ طريق كردن و رسيدن به مرحلهجز خدا هيچ نديدن» (همو، 1362: ص 188). عرفان از منظر استاد، به دو بخش عرفان علمي و عرفان عملي تقسيمپذير است كه از دو جنبه ميتوان درباره آنها بحث كرد: 1. جنبه فرهنگي ـ عرفان؛ 2.جنبه اجتماعي ـ تصوّف كه دو بخش علمي و عملي وابسته به جنبه علمي و فرهنگي عرفان قلمداد شده است؛ اگرچه عرفان علمي اشتراكها و افتراقهايي با اخلاق داشته و عرفان عملي به «سير و سلوك» در عرفان نامگذاري شده است كه سالك براي نيلبه قلّه منيع انسانيت يعني «توحيد»، بايد مراحل و منازلي را بپيمايد و در فهم و طريقت چنين مراحل و مقاماتي و اينكه چه بايد بكند و چه حالاتي براي او حاصل ميشود، واردات قلبياش چه و چگونه است و چه وظايف و مراقبتهايي را بايد اعمال كند و سالك بهطور كامل بايد از راه و رسم منزلها آگاه باشد، به انسان كامل يا خضر راه، پير طريق، مراد، طاير قدس، و… نيازمند است؛ يعني در رسيدن به توحيد و مقام توحّد سالك، سير و سلوك و پير راه، لازم است تا از خطر گمراهي برهد و به سر منزل مقصود برسد و تلائم و تعامل، تلازم و ترابط ويژهاي بين عرفان علمي و عرفان عملي برقرار است كه در سير و سلوك عرفاني متجلّي ميشود و استاد شهيد، روي اين مقولهها بسيار تأكيد دارد (همان: ص 187). در اينجا لازم است بر اساس انديشهها و نگرشهاي استاد، اشتراكها و افتراقهايي را كه بين عرفان و فلسفه و عرفان و اخلاق وجود دارد، مطرح سازيم.
اشتراك و افتراق عرفان و فلسفه
استاد مطهري معتقد است: چون عرفان نظري به تفسير هستي ميپردازد و از خدا، جهان و انسان بحث ميكند، مانند فلسفه الاهي، داراي موضوع، مبادي و مسائل است و حتّي اعتقاد دارد كه اگرچه استدلالهاي عرفاني ازمايههاي عرفاني و كشفي و ذوقي استفاده ميكند، به زبان ديگري يعني فلسفه تعبير و تبيين ميشود (همان: 190). در هر حال، عرفان و فلسفه در اينكه به تفسير هستي و نوعي جهانبيني ميپردازند مشتركند؛ امّا در دو ناحيه با هم امتيازاتي دارند:
أ. اختلاف و افتراق در ناحيه بينشها؛
ب. اختلاف و افتراق در ناحيه روشها.
أ. در ناحيه بينشها، از نظر عارف فقط خدا اصالت دارد و ماسواي الاهي همه نمودها و مظاهر خداي سبحان هستند و عرفان به وحدت شخصي وجود يا وجود ذات مظاهر اعتقاد دارد؛ در حاليكه در فلسفه، هم خدا و هم غيرخدا اصالت دارند، جز اينكه خدا واجبالوجود و قائم بالذّات و غيرخدا ممكنالوجود و قائم بالغير و معلول واجبالوجود يعني وجود ذات مراتب هستند.
عارف در بينش خويش به شهود حقيقت نائل ميشود و به مقام قرب الاهي و فنا در ذات خدا ميرسد؛ البتّه با قدمسير و سلوك؛ ولي فيلسوف در بينش خويش فقط به «فهم جهان» و داشتن تصويري جامع و كامل از جهان در ذهن خويش ميپردازد؛ يعني در بينش عرفاني سخن از سلوك و شهود يا «شدن»، و در بينش فلسفي سخن از «شناختن» و «فهميدن» است.
ب. در ناحيه روشها، روش عرفاني، سلوكي و مبتني بر تزكيه و تهذيب نفس و نورانيت باطني است، و روشفلسفي بر عقل و استدلال و برهان تكيه دارد كه در روشها، اختلاف از ابزارهاي معرفتي هر كدام از فيلسوف و عارفحادث و حاصل ميشود به اينكه ابزار معرفتي عارف، قلب و دل، و ابزار معرفتي فيلسوف، «عقل و ذهن» است وبه همين دليل، استاد مطهري، در مواضع گوناگون پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم و جاهاي ديگر درباره تبيين فلسفي و مسائل فلسفي ميفرمايد:
«تا ذهن را نشناسيم نميتوانيم فلسفه را بشناسيم» (مطهري، 1362: ص 54: 2/1362: ص 132). مباحث عرفاني، چه نظري و چه عملي، بر روي شناخت دل و راه قلب و فطرت قلبي و بايد و نبايدهاي سلوكي تكرار و تأكيد ميكند؛ بدينسبب، در فرق نهادن ابزاري و متديك حكمت و عرفان مينويسد:
ابزار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است؛ ولي ابزار كار عارف، دل، و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حركت و تكاپو در باطن است (همو، 1362: ص 191).
استاد شهيد، امتيازاتي را كه بين نحلهها و نظريههاي مختلف فلسفي از حكمت مشّا، اشراق و حكمت متعاليه وجود دارد نيز بهطور كامل تبيين كرده است كه در فهم نگرشها، روشها، بينشهاي فيلسوفان و فلسفههاي متنوّع كاربرد فراوان دارد (همان: ص 100 ـ 113).
وي در پايان بهطور كلّي در افتراق حكمت و عرفان مينويسد:
از نظر حكمت الاهي، هدف خصوص معرفةاللَّه نيست؛ بلكه هدف، معرفت نظام هستي است؛ آنچنان كه هست. معرفتي كه هدفحكيم است، نظامي را تشكيل ميدهد كه البتّه معرفةاللَّه ركن مهمّ اين نظام است؛ ولي از نظر عرفان، هدف، منحصر به معرفةاللّه است. از نظر عرفان، معرفةاللَّه، معرفت همه چيز است. همه چيز در پرتو معرفةاللَّه و از وجهه توحيدي بايد شناخته شود و اينگونه شناسايي فرع برمعرفةاللَّه است. (همان: ص 100 ـ 113)
اشتراكها و افتراقهاي عرفان عملي و اخلاق
استاد شهيد، مطهري(ره) ضمن اينكه اخلاق را مقدّمه عرفان عملي ميداند و بخش عملي عرفان را ماننداخلاق و علم اخلاق (همان: ص 187 و 188) ميشمرد ـ چون هر دو درباره روابط انسان با خدا، جهان و انسان «ياچه بايد كردها» و وظايف او بحث ميكنند كه در حقيقت، نقطه اشتراك عرفان و اخلاق است ـ به تفاوتها وافتراقهاي هر كدام از عرفان و اخلاق نيز اشاراتي دارد كه عبارتند از:
1. عملاً بحث عرفان عملي درباره رابطه «انسان با خدا» است. اگرچه درباره رابطه انسان، جهان و خود نيزبحث ميكند، چنين ضرورتي درباره بحث از رابطه انسان با خدا، در همه سيستمهاي اخلاقي وجود ندارد و اگرچه فقط در سيستمهاي اخلاق ديني و مذهبي اين بُعد مورد توجّه و عنايت قرار گرفته است.
2. سير و سلوك عرفاني «پويا» يعني مبتني بر طيّ منازل، مراحل و مقامات است كه رابطه ويژهاي از نوع رابطهعلّي و معلولي بين منازل و مقامات برقرار است؛ امّا در اخلاق، چنين ماهيت و رابطهاي وجود ندارد كه اخلاق ساكن وايستا است؛ يعني از نقطه آغاز و انجام و مراحل و مقامات سخني به بيان نيامده است؛ بدينسبب در عرفان«صراط» و تربيت منازل در طريقت وجود دارد؛ امّا در اخلاق چنين نظام، ساختار و ترتبّي وجود ندارد.
3. عناصر روحي اخلاق، محدود به معاني و مفاهيمي است كه اغلب آن را ميشناسيم؛ امّا عناصر روحي عرفاني،گستره و قلمرو گستردهتري دارد كه در سير و سلوك عرفاني يك سلسله واردات، احوال، كشف و شهودها و تجربياتعرفاني وجود دارد كه به سالك آن راه منحصر است و ديگران از آن بيخبر و بيبهرهاند (برگرفته از همان: ص 189ـ 187).
نسبت عرفان با اسلام
يكي از پرسشهاي محوري و بنيادي كه در گذشته و حال وجود داشته و دارد و بسياري از متفكّران، اعمّ ازمورّخان، حكيمان، عارفان، فقيهان و… را به خود مشغول كرده و امروز، در معرفتشناسي فلسفة علم، فلسفه دين وفلسفه عرفان نيز بهشدّت مورد توجّه اصحاب پژوهش و معرفت است، پاسخ به اين سؤال است كه بين عرفان با دين و بهويژه عرفان با اسلام چه نسبتي برقرار است كه پاسخ درست و جامع به اين پرسش، بسياري از شبهات و سؤالهاي ديگري را نيز حلّ و فصل ميكند؛ براي مثال، آيا عرفان ديني داريم يا نه؟ آيا عرفان اسلامي داريم يا نه؟ يا اساساً عرفان، فراديني و فرامذهبي است و در قالب اديان نميگنجد و ميتوان عرفان منهاي دين و مذاهب نيز داشت؛ يعني حتّي عرفان غير ديني يا الحادي يا…؟ هماره نزاعهاي سختي بين فرقههاي گوناگون اسلامي و مشارب گونهگون ديني نيز وجود داشت…؛ امّا در اين ميان، استاد شهيد مطهري(ره) يك عقيده خاصّي دارد كه با كمال شجاعت وصراحت و صداقت مينويسد:
يكي از علومي كه در دامن فرهنگ اسلامي زاده شد و رشد يافت و تكامل پيدا كرد، علم عرفان است (همان: ص 186)؛
يعني بستر تولّد، تكامل، زايش و رويش عرفان را فرهنگ اسلامي ميداند و بين اسلام، معارف اسلامي و فرهنگاسلامي و عرفان چه علمي و چه عملي نسبت وجودي و استكمالي قائل است و مينويسد:
عرفان، هم در بخش عملي و هم در بخش نظري، با دين مقدّس اسلام تماس و اصطكاك پيدا ميكند؛ زيرا اسلام مانند هر دين و مذهب ديگر و بيشتر از هر دين و مذهب ديگر، روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بيان كرده و هم به تفسير و توضيح هستي پرداخته است (همان: ص 191)،
و در نسبتشناسي و نسبت سنجي عرفان با اسلام مينويسد:
البتّه عرفاي اسلامي هرگز مدّعي نيستند كه سخني ماوراي اسلام دارند و از چنين نسبتي سخت تبرّي ميجويند. بر عكس، آنها مدّعيهستند كه حقايق اسلامي را بهتر از ديگران كشف كردهاند و مسلمان واقعي آنها ميباشند. عُرفا چه در بخش عملي و چه در بخش نظري، همواره به كتاب و سنّت و سيره نبوي و ائمّة اكابر صحابه استناد ميكنند (همان: ص161).
مايههاي اصلي و سرچشمههاي اوّليه عرفان اسلامي از ديدگاه استاد مطهري، «اسلام» و فرهنگ اسلامي استكه در تفسير عالم وجود و هستيشناسيهاي اسلامي متجلّي شده و چون روابط چهارگانه 1. رابطه انسان با خدا، 2.رابطه انسان با خود، 3. رابطه انسان با جامعه، 4. رابطه انسان با جهان از حيث نظري و عملي در مكتب و فرهنگاسلامي به خوبي و با حساسيّت و جامعيتي خاص تبيين شده است، لايههايي از نگرشها و گرايشهاي اسلامي وفرهنگ اسلامي، لايههاي باطني و عرفاني است كه عارفان از آموزههاي اسلامي و متون و بطون معارف اسلامياستخراج و نظاممند ساختهاند؛ اگرچه استاد شهيد، سه نظريه را در نسبتشناسي اسلام با عرفان مطرح و تفسير ميكند كه عبارتند از:
أ. نظريه گروهي از محدّثان و فقيهان اسلامي در عدم پايبندي عارفان به اسلام و عوام فريبي آنها در استناد سازي عرفان به كتاب وسنّت، يعني از ديد اين گروه، عرفان هيچ نسبت و ربطي به اسلام ندارد.
ب. نظريه گروهي از متجدّدان معاصر كه معتقدند: عرفان و تصوّف، نهضتي از سوي ملل غير عرب ضدّ اسلام و عرب، زير پوششي ازمعنويت بوده است؛ يعني معتقدند: عرفان، نهضتي وارداتي و بيگانه براي ضدّيت با اسلام و مسلمانان بوده است و به تعبير استاد شهيدمطهري، گروه اوّل، با تكيه بر اسلام و تودههاي مسلمان با «عارفان» و «عرفان» ستيز و مبارزه ميكنند و گروه دوم با تكيه برشخصيت برخي عارفان با اسلام مبارزه ميكنند و به ستيز با انديشههاي عميق و ظريف اسلامي برخاستند.
ج. نظريه معتدل يا گروه بيطرف كه بر نقد برخي نظريات عرفاني بهويژه عرفان عملي كه به تصوّف و فرقهبازي و بدعتها و انحرافهاانجاميده است پرداختهاند؛ امّا معتقدند كه عارفان مانند ساير طبقات فرهنگي اسلام و مانند غالب فرقههاي اسلامي به اسلام، نهايتخلوص را داشته و هيچ سوء نيت نداشتهاند.
استاد مطهري، نظريه سوم را كه در واقع دو بخش دارد، پذيرفته است:
1. بخشي كه به معارف باطني و عمق فرهنگ اسلامي مربوط ميشود كه به عرفان موسوم شده است.
2. بخشي كه به نظريات عرفاني برخي عارفان و كاركرد و عملكرد برخي فرقههاي عرفاني يا صوفيه مربوط است.
وي معتقد است:
عرفان، ساحتّي از ساحتهاي فرهنگ و معارف اسلامي است كه نبايد از آن غافل شد و لايههايباطني دين مقدّس اسلام در عرفان اصيل و خالص اسلامي به ظهور رسيده است؛ اگرچه عملكرد عارفان و كاركردعرفان و تصوّف نقدپذير است: در سنجش و ارزيابي انطباق نظرهاي عارفان با كتاب و سنّت و فرهنگاصيل اسلامي و نوع كاركرد عرفان و تصوّف بايد كارشناسان و متخصّصان مربوطه بررسي و اظهارنظر كنند (همان: 192 و 193)؛
نتيجه آنكه استاد شهيد معتقد است:
عرفان اسلامي، مايهها و مادّههاي اصلي خود را از اسلام گرفته است (همان: 195).
و عارفان براي آنها ضوابط و اصول كشف كردهاند و بهتدريج در فرهنگ اسلامي رشد و تكامل يافته است؛ اگرچه در تفسير و كشف اصول و توسعه عرفان نظري و عملي تحت تأثير جريانات خارج بهويژه انديشههاي كلامي، فلسفيبالاخص انديشههاي فلسفي اشراقي قرار گرفتهاند (همان: ص 196) و پس از طرح نظريه برخي فقيهان در نقد و نفي نظريات عرفاني عارفان مينويسند:
حقيقت اين است كه نظريه اين گروه، به هيچ وجه قابل تأييد نيست. مايههاي اوّلي اسلامي بسي غنيتر است از آنچه اين گروه به جهلو يا به عمد فرض كردهاند. نه توحيد اسلامي به آن سادگي و بيمحتوايي است كه اينها فرض كردهاند و نه معنويت انسان در اسلام منحصر به زهد خشك است و نه نيكان صحابه رسول اكرم آنچنان بودهاند كه توصيف شد و نه آداب اسلامي محدود است به اعمال جوارح واعضا…. تعليمات اسلامي توانسته است الهامبخش يك سلسله معارف عميق، در مورد عرفان نظري و عملي بودهاست (همان: ص167).
در اين موضوع لازم است براي فهم «نسبت دين و عرفان» و امكانناپذير بودن عرفان منهاي مذهب و امتيازاتيكه عرفان اسلامي بر برخي عرفانهاي ديگر دارد، چند نكته محوري را از افق انديشه و بينش استاد مطهري بياوريم:
نكته اوّل: عرفان متعالي و برين در قرآن
استاد شهيد پس از ذكر آياتي از قرآن «115 بقره، 3 حديد» مينويسد:
بديهي است كه اينگونه آيات، افكار و انديشهها را به سوي توحيدي برتر و عاليتر از توحيد عوام ميخوانده است؛ لهذا در حديث كافي آمده است كه خداوند ميدانست كه در آخر الزمان مردماني متعمّق در توحيد ظهور ميكنند؛ لذا آيات اوّل سوره الحديد و سوره «قل هواللَّه احد» را نازل فرمود. در مورد سير و سلوك و طيّ مراحل قرب حق تا آخرين منازل كافي است كه برخي آيات مربوط به«لقاءاللَّه» و آيات مربوط به «رضواناللَّه» و آيات مربوط به وحي و الهام و مكالمه ملائكه با غير پيغمبران مثلاً حضرت مريم ومخصوصاً آيات معراج رسول اكرم را مورد نظر قرار دهيم. در قرآن سخن از نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مطمئنه آمده است. سخن از علم افاضي و لدني و هدايتهاي محصول مجاهده آمده است: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» در قرآن، از تزكيه نفس به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري ياد شده است: «قَدْ أَفْلَحَ مَنزَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا». در قرآن، مكرّر سخن از حبّ الاهي مافوق همه محبّتها و علقههاي انساني ياد شده است. قرآن ازتسبيح و تحميد تمام ذرّات جهان سخن گفته است و با تعبيري از آن ياد كرده كه مفهومش اين است كه اگر شما انسانها «تفقه» خود راكامل كنيد، آن تسبيحها و تحميدها را درك ميكنيد. به علاوه، قرآن در مورد سرشت انسان مسأله نفخه الاهي را طرح كرده است… سخن دروجود چنين سرمايه عظيمي است كه ميتوانسته الهامبخش خوبي در جهان اسلام باشد… (همان: ص 197 و 198).
نكته دوم: كلمات پيامبر اكرم(ص) و احاديث و روايات، الهام بخش عرفان اصيل اسلامي
كلمات رسول اكرم(ص) از جمله گفتوگوي او پس از اداي نماز صبح با يكي از اصحابش درباره يقين و نشانههايش و نقش عبادت الاهي در تنوير دلها و رساندن انسان به مقام «احسان» و «شهود» و «مكاشفه» و همچنينآموزههاي ديگر نبوي و معارف «علوي» و «ولوي» چنان سرچشمههاي زلال بينشهاي الاهي و گرايشهايمعنوي و هيجانات روحي و واردات قلبي و سوز و گدازها و عشقهاي آسماني و معنوي شده است كه بهواقع الهامبخش عرفان اصيل اسلامي و توحيد ناب و تربيت موحَّد كامل شده، و كافي است به نهجالبلاغه كه منشأ عرفان عميقنظري و سرچشمه ژرف عرفان عملي بهصورت گسترده شده است نگاهي بيفكنيم؛ بهويژه به خطبههاي 220 در تفسير آيه 27 نور و 218 در تبيين اوصاف عارفان و مواضع گونهگون ديگر كه در توحيد علمي و عيني و عرفان اصولي و وصولي، دستمايههاي شگرفت و شگفتي شدهاند اندك توجّهي داشته باشيم و به ادعيه اسلامي كه قلّههاي بلند عرفان و معنويت و سلوك و شهود را با چشماندازي گسترده در معرض ديد اصحاب عقل و دل نهادهاند، از جمله مناجات شعبانيه، دعاي كميل، دعاهاي پانزدهگانه امام سجادعليهالسلام دعاي عرفه و… توجّه كنيم. به تعبير استاد شهيد مطهري، «آيا با وجود اين همه منابع، جاي اين هست كه ما در جستوجوي يك منبع خارجي باشيم؟» (همان: ص200)
اين منابع گسترده و متنوّع چنان وضوحي در آموزههاي اخلاقي و عرفاني اسلام دارند كه افرادي مانند نيكلسن انگليسي و ماسينيون فرانسوي «كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و با اسلام بيگانه نيستند، صريحاً اعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي، قرآن و سنّت است (همان: ص 201).
نكته سوم: محال و بيمعنا بودن عرفان منهاي مذهب
استاد شهيد مطهري به ممتنع بودن و بيمعنا بودن عرفان منهاي مذهب اشاراتي دارد:
اخيراً به عرفان توجّه پيدا كردهاند از باب اينكه آن را فرهنگ انسانگرا ميدانند كه اساس عرفان، خدا آگاهي و تسليم به خدا استميخواهند عرفان را از خدا جدا كنند و عرفان هم باشند. خيلي عجيب است! من در نوشتههاي امروز ايرانيها ميبينم به عرفان گرايشپيدا كردهاند. عرفان منهاي خدا و مذهب! اين خيلي عجيب است! امكان ندارد. امام باقرعليهالسلام فرمود: «غَّرَبوا و شَرّقوا» (مجلسي،33/46 :1372) به غرب عالم برويد، به شرق عالم برويد آخرش بايد بياييد اينجا. زانو بزنيد تا حقيقت را بفهميد (مطهري، 1378: ج 2، ص 25 ـ 28).
نكته چهارم: منطق عرفاني قرآن
استاد پس از طرح و تفسير آيه سوره نور و بحث از هدايتهاي عقلي، باطني، وحياني و حتّي هدايتهاي حسّي كه از مشكات و مصباح و زجاجه مستفاد ميشود، به طرح سؤالي كه آن چراغ هدايت در چه خانهاي است، پرداخته و پاسخ داده:
در خانه وجود انسان. هدايت وحي بهويژه در خانه اولياي خدا است: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»؛ آنگاه به نقل مطلبي از مرحوم آقا سيّد مهدي قوام كه بالاي منبر به تفسيرِ «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ» (بقره (1): 114) پرداخته، آنرا تطبيق كرد بر اينكه هر كس بدن و اندامش مسجدي براي روح اواست و مانع شدن از اينكه اين بدن، مسجدهاي ذكر خدا باشد، به هر شكلي ستم است. يك شكل آن اين است: «كشتن مؤمن، خراب كردن مسجد است» و بالاترينش كشتن اولياي خدا است» فرموده است: «خيلي خوشمآمد» (همو، 1369: 121)؛
سپس استاد در تفسير آيه ياد شده سوره نور فرموده است:
در اين خانهها، صبح و شام ]تسبيح خدا ميشود[ مفسّرين گفتهاند: مقصود اين است كه عليالدّوام تسبيح و ذكر خدا ميشود، نه فقطصبح و شام و بقيّهاش به غفلت ميگذرد. مسبّح چه كساني هستند؟ تعبير قرآن را ببينيد: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكراللَّه». مقصود از كلمه «رجال» همانطور كه مفسّرين گفتهاند، اين نيست كه يعني «نه زنها» بلكه به اصطلاح «الغاء خصوصيّت»ميشود، و بهعلاوه، عنايت روي اين است كه يعني «با همتّاني» بزرگ همتاني كه تجارت و خريد و فروش، آنها را از ياد حق بازنميدارد؛ البتّه تجارت و بيع به عنوان مثال است؛ يعني شغل و كار و تدريس و معلّمي و وعظ و خطابه و بنّايي و معماري و طبابت و غيره هماز همين قبيل است. مردهايي كه كارشان آنها را از ياد خدا باز نميدارد. از اينجا تفاوت منطق عرفاني قرآن با خيلي از عرفانها روشنميشود. قرآن نميگويد مرداني كه از كار و تجارت و بيع و بنّاني و معماري و آهنگري و نجّاري و معلّمي و خلاصه «وظايف» دست برميدارند و به ذكر خدا مشغول ميشوند. ميفرمايد: آنها كه در همان حالي كه اشتغال به كارشان دارند، خدا را فراموش نميكنند. يگانه چيزي كه هيچ وقت او را فراموش نميكنند، خدا است. يك چنين آدمي واقعاً بدن او مسجد است؛ چون هميشه در اين بدن، ياد خدا و ذكرخدا و تسبيح خدا است. همه كارهاي درستي كه ديگران ميكنند، او هم ميكند؛… امّا تفاوت در اين است كه او در عين اشتغال به كارش يك لحظه از خدا غافل نيست… (همو، 1375: ج 4، ص 121 ـ 124).
نكته پنجم: اساس عرفان اسلامي
اساس عرفان اسلامي بر دو محور «خودشناسي» و «خودسازي» يا «خودآگاهي و خداآگاهي» قرار داردكه فرهنگ اسلامي مملّو از مباحث معرفتي و آموزههاي عميق و دقيقي در ساحت خودشناسي و تهذيب نفس وخودسازي است و بر محور خودآگاهي، بهويژه «خودآگاهي عرفاني» تكيه مؤكّد دارد. استاد شهيد مطهري درمواضع گوناگون از جمله انسان در قرآن (همو، 1378: ج 2، ص 25 ـ 28)، سيري در نهجالبلاغه (همو، 1360 : ص 276 ـ 305) به آن پرداخته و از خود فراموشي، خدافراموشي، خود زياني، خودباختگي، با خودبيگانگي و… بر حذرداشته و اين عوامل را آفات خودآگاهي و خوديابي دانسته است و از عوامل رشد؛ فلاح، سعادت و كمال نيز ياد خدا،عبادت و پرستش الاهي، خدمت به محرومان، توكّل، صبر، شرح صدر و تقوا را نام برده است (همان، 1368: ص 210 ـ 254).
برخي اصول نظري عرفان از ديدگاه استاد شهيد مطهري
1. وحدت وجود: استاد شهيد با قلمدادكردن ركن اصيل عرفان اسلامي، يعني «توحيد» و تفسيري كه عارفان ازآن ارائه دادهاند، يعني هستيشناسي عرفاني يا جهانبيني عرفاني كه بر «توحيد ناب» مبتني است و شناخت وشهود توحيد يا توحيد علمي و عيني عرفاني (همان، 1362: ص 186 ـ 191) در مواضع متعدّد به تبيين «وحدتوجود» از منظر فلسفي و عرفاني يا با رويكردهاي عقلاني و كشفي پرداخته است. كه به برخي مواضع با نگرش وروش عرفاني اگر چه به زبان فلسفي و عقلاني ميپردازيم:
اصول وحدت و تصوّف بيش از همه جا در قرآن ذكر شده، و همچنين پيغمبر ميگويد كه خداوند ميفرمايد: چون بنده من در اثرعبادت و اعمال نيك ديگر به من نزديك شود، من او را دوست خواهم داشت؛ بالنتّيجه من گوش او خواهم بود كه با من بشنود و چشم او خواهم بود كه با من ميبيند و زبان و دست او خواهم بود كه به توسّط من ميگويد و ميگيرد. اوّل بياييم سراغ مسأله «وحدت وجود» كه گفتيم محور، جهانبيني عرفاني است. اصلاً «وحدت وجود» چيست؟ وحدتوجود از آن انديشههايي است كه كمتر كسي به عمق اين انديشه پي برده و پي ميبرد. اين را ديگر بدون تعارف بايد گفت بعضي به هر چيزيكه ميرسند، ميگويند وحدت وجود. اينهم يك وحدت وجود! حالا ما با لفظش كار نداريم ممكن است هر مكتبي را اسمش بگذارندوحدت وجود! امّا ببينيد مثل اصالت وجودي است كه در اگزيستانسياليسم الان دارند ميگويند ما خودمان در فلسفه اسلامي مبحثگستردهاي داريم به نام اصالت وجود يك چيز كمي هم اينها دارند. خوب اسمش را ميخواهند بگذارند اصالت وجود. كسي دعوا ندارد؛يعني در انحصار كسي نام نيست و به نام خودش كسي ثبت نكرده است. بسيار بسيار كمند افرادي كه بتوانند تصوّر صحيحي از «وحدتوجود» كه عُرفا دارند، داشته باشند از مستشرقين گرفته و غيرمستشرقين شما ميبينيد هميشه مستشرقين. و علمايي از غيرمستشرقينخودمان اين «وحدت وجود» را چيزي تعبير ميكنند بهنام حلول و اتّحاد، در صورتيكه حلول و اتّحاد، ضدّ وحدت وجود است. به قول شبستري:
حلول و اتّحاد اينجا محال است كه در وحدت دويي عين ضلال است
منتهايش ميگويد: خوب اگر اتّحاد نيست، حَلاّج چطور گفته است «انا الحق»؛ پس معناي «انا الحق» اتّحاد است. خير آقا! «انا الحق» همهجا اتّحاد نيست. نه اتّحاد است و نه حلول (مطهري، 1365: ص 141).
استاد شهيد در اهميّت تصوّر دقيق و درست از مقولهها و مفاهيم ماوراءالطبيعي مينويسد:
ميگويند: درست هم ميگويند: اشكال مسائل ماوراءالطبيعي در مرحله تصوّر است، نه در مرحله تصديق؛ يعني عمده اين است كهذهن بتواند تصوّر صحيحي از آن معاني پيدا كند و پس از آنكه چنين توفيقي يافت، تصديق كردن آنها بسي آسان است برخلاف ساير علوم كه تصوّر معاني و مفاهيم آنها آسان است و هر مشكلي هست در مرحله تصديق و اثبات است و هم از اين جهت است كه ورود در اين فنّرا جز براي افراد خاصّي روا نميشمارند. انديشهاي به وسعت اقيانوس و قريحهاي به لطافت نسيم صبحگاهي بايد في المثل محتواي قاعده بسيطالحقيقه را در خود جاي بدون آنكه آسيبي به مظروف خويش برساند؛ از اينرو اكثر اشتباهاتي كه رخ ميدهد؛ از نرسيدن به مدّعا و خوب تصوّر نكردناست (مطهري، 1360: ص 36). توحيد عارف، يعني موجود حقيقي، منحصر در خدا است. جز خدا هر چه هست، «نمود» است، نه «بود». توحيد عارف يعني«جز خدا هيچ نديدن (همو، 1362: ص 188).
2. سلوك و شهود: اساس عرفان در حقيقت در نسبت و قياس به كمال مطلق و نيل به مقام قرب و لقاي الاهي ودستيازي به وصال يار و دلبر و دلدار، همانا در «عرفان عملي» متجلّي ميشود كه به «سير و سلوك» موسوم،و در آن، سالك، مسلك، مسلوكٌاليه يا رونده، راه و هدف تعبير شده است و اگر انساني از مفهوم و دانشهاي حصوليو حتّي عرفان علمي عبور كند و تعيّنها را رها سازد و «اِسقاط اضافات» كند. به تعبير شيخ محمود شبستري (1362: ص 105).
نشانـي دادهاند اندر خرابـات كه «التوحيد اسقـاط الاضافـات»
و به تعبير استاد، علاّمه حسنزاده آملي (1364: ص 302)،
در آن رؤياي شيرين سحرگاه كه «التوحيد اَنْ تَنْسي سِوَي اللَّه»
و به بيان شيوا و شيرين استاد شهيد مطهري، «سالك براي رسيدن به قلّه منيع انسانيت، يعني «توحيد»، بايد آنها را انجام و مسير را با ضوابط و چگونگيها دانسته و داشته باشد تا با طيّ مقامات و منازل و انجام اموري متناسب با مراحل به كمال مقصود نائل گردد» (مطهري، همان: ص 187 ـ 118)؛ لذا درگذر از مفهوم به مشهود و حصول بهحضور و قيل و قال به «حال» سالك خود «مسلك» يا رونده خود «راه» نيز خواهد شد و بهسوي هدف يا مسلوكٌ اليه در حركت است تا به مقام فناي فياللَّه و بقاي باللَّه باريابد و از درگاه به بارگاه عبور نمايد (مطهري، 1366: ج 2، ص 168).
در هر حال، سير استكمال وجودي انسان از ابتدا تا انتها از آغاز تا انجام يعني وصول به مقام توحيد ناب و انسانكامل شدن كه به طيّ «طريقت» الاهي ممكن و ميسور ميشود تا به كوي حقيقت قدم نهد، همانا «سير وسلوك» تا منزل «شهود» ناميده شده، و در همين مقام است كه مقوله «شريعت»، «طريقت» و «حقيقت» مطرح ميشود و از امّهات مباحث سلوكي عرفان و عارفان است و استاد شهيد مطهري در مواضع متعدّد مقوله سير و سلوك، اسفار اربعه عرفاني، مختصات و اوصاف انسان كامل و شريعت، طريقت و حقيقت را مطرح كرده است و در مجموع مينويسد:
عارف كه كمال را در رسيدن ميداند نه در فهميدن، براي وصول به مقصد اصلي و عرفان حقيقي، عبور از يك سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضروري ميداند و نام آن را «سير و سلوك» ميگذارد (همو، 1362: ص 226).
3. رياضت: «رياضت» در حقيقت، تمرين و آماده سازي «روح» است كه به تعبير استاد شهيد مطهري(ره) استفاده از اهداف سه گانه رياضت كه شيخالرئيس، ابوعليسينا آنرا در نمط نهم اشارات مطرح ساخته متوجّه به سههدف است كه يكي از آن سه هدف، به امور خارجي يعني غفلتزدايي و رهايي از شواغل و عوامل غفلت مربوط ميشود و دومي به انتظام قواي دروني و از بين بردن آشفتگيهاي روحي كه از آن به رام ساختن نفس امّاره براي نفسمطمئنه تعبير شده و سه ديگر به نوعي تغييرات كيفي مربوط ميشود كه به باطن روح ارتباط داشته و از آن به «تلطيف سرّ» تعبير شده است؛ پس رياضت، تن دادن به يك سلسله اعمال است كه در آن، انجام واجبات و تركمحرّمات اصالت دارد تا روح را براي اشراق نور معرفت آماده سازد.
استاد در جاي ديگري ميفرمايد:
سالك از آن جهت كه رونده است و با پاي خود بايد اين راه را طي كند، لازم است خود را آماده كند. نام اين تهيّو و آمادگي،«رياضت» است تا تزكيه نفس نموده و به مقام «تخليه» دل از غير خدا و وارستگي و انقطاع از ماسواي الاهي برسد و بهتدريج بتواندگرايشهاي عالي وجودش را بر گرايشهاي داني وجود خود يا عقل را بر شهوت حاكم نمايد و در صحنه كشمشهاي قواي سِفْلي و عِلْوي، جنبه سفلي نفس كه نفس امّاره ناميده ميشود را مطيع و تسليم جنبه علوي و عقلي گرداند كه نفس مطمئنه ناميده ميشود و بارياضيت و تمرين نفس آهسته آهسته آماده دريافت انوار و تجليّات الاهي بشود كه زهدورزي و عبادت گرايي و موعظهپذيري و عقل لطيف و عشق عفيف، دستمايههاي او در رسيدن به مقاصد بلند عرفاني هستند [استاد درباره هر كدام از زهد، عبادت، موعظه، و عقل ظريف وعشق حقيقي، مباحث عميق و اَنيق فراواني را ارائه داده است] (1365: ص 169 و 170)؛
پس رياضت، تلاش بيامان، مجاهده و تحمل مشقّات راه و عمل به شريعت در طيّ طريقت الاهي تا رسيدن بهحقيقت است كه به تعبير استاد شهيد، «همان تمرينها و مجاهدتهايي است كه عارف انجام ميدهد. اين مجاهدتها زياد است و عارف بايد منازلي را در اين خلال طي نمايد» (مطهري، 1362: ص 238)
4. عشق و محبّت: استاد شهيد در بحث منازل و مقامات و مقوله رياضت با استفاده از نمط نهم اشارات از عشق و انواع آن، يعني حقيقي و مجازي سخن به ميان آورده و بر اساس ديدگاه حكيمان تعريفي از آن ارائه داده است:
عشق حقيقي يعني عشقي كه معشوقش حقيقي است؛ زيرا حقيقت مطلق و جميل بالذّات است، و آن همانا عشق كمّلين است به حق، و امّا عشق مجازي يعني عشقي كه معشوقش مجازي است يعني جمال و كمال كه در معشوق هست از آن خود وي نيست، عاريت است.
عشقهـايي كز پـي رنگـي بود عشق نبود، عاقبت ننگـي بود
عشق آن بگزين كه جمله انبياء يا بافتند از عشق او كار و كيا
عشق مجازي بر دو قسم است: نفساني و حيواني، عشق حيواني همان است كه هدف وي اعمال شهوات است…؛ امّا عشق نفسانيعبارت است از علاقه به حسن و شمائل معشوقش كه منشأش يك نوع سنخيّتي است بين نفس عاشق و نفس معشوق (همان: ص234).
استاد عشق و محبّت حقيقي و عشق عفيف را كه از نوع عشق نفساني و روحي باشد، از ضروريات سير و سلوكوعرفان عملي ميداند و با وامگيري از تعبير شاعران فارسي، آنرا «اكسير» يا كيميايي ميداند كه قدرت تبديل داشته و انسان خاكي را فوق افلاكي ميكند. او مينويسد:
عشق است كه دل را دل ميكند (همو، 1378: 17/244)،
و آثاري برجاي ميگذارد كه عبارتند از:
1. نيرو و قدرت؛
2. چالاك سازي انسان سنگين و تنبل؛
3. تيزهوش نمودن انسان كودن؛
4. بخشنده كردن بخيل؛
5. شكيبا ساختن انسان كم طاقت و ناشكيبا؛
6. ايجاد رقّت و لطافت در روحي كه غلظت و خشونت پيدا كرد؛
7. متوحّد كردن و متمركز ساختن فردي كه متشتّت و متفرّق است از نظر نيروهاي وجودياش؛
8. الهامبخش و فيض رساننده است؛
9. بيداركنندة قواي خفته؛
10. آزاد سازنده قواي بسته شده و مهار گشته؛
11. مكمّل نفس و ظاهركننده استعدادهاي حيرتانگيز باطني؛
12. تصفيهگر روح از مزيجها و خلطها است؛
13. انسان را از خودي و خودپرستي رها ميسازد و موجب توسعه وجودي انسان و عامل بزرگ اخلاقي و تربيتي است؛
14. از عالم محدود به عالم نامحدود رهنمون ميشود و حجاب مادّه و طبيعت را پاره ميكند (همان: ص 254 ـ 244).
به هرحال، عشق حقيقي از نظر استاد، مقدّمه حيات معنوي و سلوك عرفاني بوده و سازنده، سوزنده و گدازنده است و «شاهكارهاي زيبا، مولود دو عامل عشق و مصيبت است» (همو، 1377: 7/108 و 109)
در موضعي ديگر آورده است:
… از آنجا كه زيبايي وجود دارد، عشق و طلب هم هست و خود زيبايي موجِد جنبش و حركت است (همان، ص570)،
و در زمينه عشق حقيقي و مجازي و تفاوتهاي آنها با هم و رابطه عقل و عشق در مسير تكاملي انسان، مطالب فراواني است كه اين مقال و مقاله بيش از اين مجال بحث و بررسي آنها را نميدهد؛ نتيجه آنكه استاد شهيد مطهري، 1. عشق به خدا يا محبوب حقيقي؛ 2. عشق به اولياي الاهي و انسانهاي كامل را كه در قرآن با واژههاي محبّت، موّدت، وُدّ و… موسوم و معروف شده است، عامل استكمالوجودي و زمينهساز رشد و فلاح و كماليابي انسانِ سالك، و از ضروريات اجتنابناپذير عرفان عملي ميداند كه در موضوع محبّت و عشقو پير راه و پير مغان و انسان كامل قرار ميگيرند (همو، 1377: 16/ 250 ـ 255 ـ و 1362: 187 ـ 189 و …)
مقامات و منازل در عرفان عملي
استاد در اين زمينه، مباحث مستقل و متنوّعي ندارد، مگر اينكه مختصري در شرح نمط نهم يا مقامات عارفان وبحثي در سفرهاي چهارگانه عرفاني مطرح، و بحث مقامات را با استفاده از ديدگاه بوعليسينا فقط در دو منزلِ أ. اراده كه عبارت بود از ميل و شوق مُفْرِط به پرواز كه در نفس پديد ميآيد و ب. رياضت كه در جهت رفع موانع خارجي و داخلي و رفع خشونت و غلظت از قلب صورت ميپذيرد تا بهتدريج نفس براي اشراقات الاهي و انوار غيبي آمادهشود كه حالاتي معنوي و ملكوتي ايجاد ميشود و در اصطلاح عارفان آن را «وقت» مينامند، بحث كرده است (همان). اگر چه بحثهاي غيرمتمركزي در آثار گفتاري و نوشتاري خود با استفاده از آيات قرآن، نهجالبلاغه، احاديث و روايات دارد بهطور كلّي معتقد است:
عرفا براي رسيدن به مقام عرفان حقيقي، به منازل و مقاماتي قائلند كه عملاً بايد طيّ شود و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقيقي را غيرممكن ميدانند (همو، 1362: ص 225)؛ آنگاه از زهد، عبادت و عرفان و سپس منزل اراده، رياضت و سپس خَلْسههاي روحاني و اوقات خوش و حالات ملكوتي عرفاني در سير و سلوك دادِ سخن سردادهاند و از آيات قرآني و كلمات نوراني امام عليعليهالسلام بهرههاي وافي و وافري جستهاند (همان: ص 226 ـ 228).
پس از آن، استاد به دو دليل از «زبان عرفاني» و اصطلاحات عارفان سخن به ميان آورده كه آن ادلّه عبارتند از: 1. زبان عرفان زبان «رمزي» است و شناخت زبان و اصطلاحات عرفاني، لازمه فهم و عمل به عرفان خواهد بود.
2. عرفان از دسترس عوام و نااهلان و نامحرمان مصون و خارج است؛ بدين سبب، عرفان با سرّداري و مكتوم ماندن، تناسب و سنخيت بيشتري دارد و وجود «ملامتيان» و «قلندريان» و… را نيز در فهم مقاصد عرفاني عارفان. يك شكل قلمداد كرده و به همين علل به شرح اصطلاحات آنها پرداخته است (همان: ص 239 و 240)، و اصطلاحات عرفاني را در دو بخش 1. عرفان نظري، مثل فيض اقدس، فيض مقدّس، وجود منبسط، حقّ مخلوقٌبه، حضرات خمس، مقام احديت، مقام و احديت، مقام غيبالغيوب و… 2. عرفان عملي، مثل وقت، حال و مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غيبت و حضور، ذوق، شرب، ري، سُكر، محو، محق، صحو، خواطر، قلب، روح و سرِّ مطرح واصطلاحات كليدي بخش دوم يعني عرفان عملي را توضيح داده است (همان: ص 248 ـ 241).
گرايشهاي عرفاني استاد مطهري
در فرجام اين مقال و مقاله و پايان بحث، مناسب است به گرايشهاي عرفاني چه عرفان علمي و عرفان عملي استاد شهيد از زبان بزرگان اهل معرفت و توحيد و اصحاب حكمت و فرزانگي و خانواده محترم و دوستانش اشاراتي داشته باشيم.
علاّمه، آيتاللَّه جوادي آملي، ضمن طرح گرايشهاي عرفاني و معنوي استاد بهويژه اواخر عمر شريفش، او را مصداق بارز حركت از «لهم درجات» به «هم درجات» دانسته و او را مصداق سلوك از كوي عقل به منزل«عشق» رسيدن و با «حضور» و «شهود» به سراغ مبدأ عالم رفت ميداند و اشعار لسانالعرفاء و ناظمالاولياء حافظ شيرازي را در وصف شخصيت معنوي و عرفانياش ذكر كردهاند كه عبارت است از:
سحـرگـاهـان كه مخمـور شبــانـه گـرفتــم بــاده و چنـگ و چغـانـه
نهـادم عقـل را ره توشــه از مــي بــه شهـر هسـتـياش كـردم روانـه
نـگـار مِـيْ فـروشـم عشـوهاي داد كـــه ايمـن گشتـم از مكـر زمـانـه
ز ســاقـي كمـان ابـرو شـنيـديـم كه اي تير غمت (ملامت) ما را نشانه
نبـنـدي زان ميــان طـرفي كمروار اگـــر خــود را بـبيـنـي در ميـانـه
بــرو ايـن دام بـر مـرغ دگـر نـه كــه عاشـق را بلنـد اسـت آشيـانـه
بـده كشتـي مـي تـا خوش برانيم از ايــن دريــاي نـاپـيـدا كــرانــه