از اصحاب نبى اکرم اسلام(صلیالله علیه وآله) ومحبین راستین مکتب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. در سال دهم هجرت به محضر پیامبر مکرم اسلام(صلیالله علیه وآله) مشرف شد و به دین مبین اسلام ایمان آورد. در همه جنگها به همراه فرزندانش در رکاب مولاى خویش، علی(علیه السلام) در دفاع از حریم ولایت، ارادت خود را نشان میداد. و از هیچ اقدامى در این راه کوتاهى نمیورزید.
راهیابى به دین اسلام
داستان ایمان آوردن او از آنجا آغاز شد که لشکر اسلام در سال نهم هجری، به مکانى که «حبل طیّ» نام داشت وارد شدند، و بتخانه معروف آنجا را که «فلس» نام داشت، ویران کردند، و اهالى آنجا را به اسارت گرفتند. «عدی» که در آن زمان رئیس قبیله بود، به سوى شام گریخت، اما خواهر او که در میان قبیله بود به اسارت سپاه اسلام درآمد. پس از آن که اسیران را به مدینه آوردند، هنگامى که رسول خدا(صلیالله علیه وآله) از کنار آنان میگذشت، دختر حاتم طائى که داراى بیانى شیوا بود، شروع به سخن کرد و گفت: «اى رسول خدا، پدرم حاتم، مُرده است، و برادرم عدی، به شام فرار کرده، پس بر من منّت گذار و مرا مشمول گذشت و رحمت خود نما». در روز اول و دوم حضرت، جوابى به او نداد. اما روز سوم، هنگام عبور پیامبر(صلیالله علیه وآله)، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آن زن اشاره کرد و گفت: «حاجت خود را بیان کن». و آن زن سخن گذشته را تکرار نمود. در آن هنگام حضرت رسول(صلیالله علیه وآله) فرمود: «تو را بخشیدم، هرگاه قافله مورد اطمینانى پیدا شد، مرا خبر کن تا تو را با آنان به سرزمینت باز گردانم». دختر تصمیم گرفته بود که به نزد برادرش «عدی» در شام بروم. از این رو، هنگامى که قافلهاى از قبیله «قضاعه» به مدینه آمد. دختر حاتم، خدمت حضرت رسول(صلیالله علیه وآله) عرض کرد: «گروهى از اقوام من آمدهاند، که مورد اعتماد من هستند، اجازه دهید که من با آنان به سوى شام بروم». پس از آن حضرت به او لباس و زاد و توشه سفرش را عنایت نمود، و او را به همراه کاروان روانه کرد. زمانى که دختر به شام و نزد برادرش «عدی» رسید، او را از سرگذشت خود آگاه ساخت و به او گفت: «من همین اندازه میدانم!، که سعادت و نجات در این جهان و آن جهان، جز در خدمت محمد(صلیالله علیه وآله) به دست نمیآید، بنابر این بیدرنگ به نزد او برو». پس از نصیحت خواهر، «عدی» خود را براى سفر آماده نموده، به سوى مدینه راه افتاد. پس از رسیدن به مدینه، نزد رسول خدا(صلیالله علیه وآله) رسید و خود را معرفى نمود و به دنبال ایشان به سوى منزلشان حرکت کرد. در بین راه پیرزنی، راه حضرت رسول را گرفت و در مورد مشکل خود با ایشان شروع به صحبت نمود. عدى با خود اندیشید که این روش در خوی پادشاهان نیست، که بابت برطرف ساختن مشکل پیرزنی، این چنین وقت خود را صرف نمایند، و دریافت که این روش تنها میتواند از آن پیامبران الهى باشد. پس از آن که به خانه رسیدند و وارد شدند، رسول خدا(صلیالله علیه وآله) با توجه به این که عدی، فردى بزرگزاده و محترم بود، به او بسیار احترام نمود، تنها زیراندازى که در اطاق وجود داشت با توجه به امتناع فراوان عدی، زیر پاهاى او پهن نمود. و خود بر روی خاک، کنار مهمان خویش نشست. و این گونه بود که «عدى بن حاتم طایی» به واسطه اخلاق نیکوى حضرت رسول اکرم(صلیالله علیه وآله) و به دست مبارک ایشان، به شریعت مقدس اسلام روى آورد. آری، چنین سیره و رفتارى بود که پیامبر اکرم(صلیالله علیه وآله) حتى با کفار از خود نشان میداد، و نمونههایى از این دست را میتوان بسیار در طول زندگى ایشان مشاهده نمود. در سایه همین اخلاق نیکو بود که ایشان توانست رسالت الهى خویش را در منطقهاى از جهان که مردمش در تعصب و ضعف فرهنگى زبانزد بودند، چنان بست و گسترش دهد که در پرتو آن، افراد نمونهاى که مانندشان در طول تاریخ بشریت یافت نمیشود، پرورش یابند.
عشق به ولایت
جهت آگاهى از خلوص نیت و اندیشه والاى «عدی»، توجه به سخنان معاویه با او شنیدنى است، هنگامى که معاویه با او ملاقات کرد و به او گفت: با پسرهاى خود چه کردی، که همراه تو نیستند. عدى پاسخ داد: «در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) کشته شدند». معاویه گفت: على در حق تو بى انصافى کرد، که فرزندان تو را کشت و فرزندان خود را باقى گذاشت. عدى پاسخ داد: «من با على بیانصاف کردم، که او کشته شد و من هنوز زنده هستم». دور از حریم کوى تو، بیبهره ماندهام شرمنده ماندهام که چرا، زنده ماندهام سپس معاویه گفت: بدان که هنوز قطرهاى از خون عثمان باقى است! که انتقام آن گرفته نمیشود مگر با ریخته شدن خون یکى از اشراف یمن ـ منظور او عدى بن حاتم بود ـ . در این لحظه باز هم «عدی» با جلوه دادن ارادت و محبت حقیقى خود نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) پاسخ داد: «سوگند به خدا! آن قلبهایى که از خشم تو آکنده بود، هنوز در سینههاى ما جاى دارد. و آن شمشیرهایی که با آنان با تو میجنگیدیم، هنوز بر دوشهاى ما است … (اى معاویه) بدان که بریده شدن حلقوم ما و چشیدن سکرات مرگ براى ما، از این که سخن نادرستى درباره علی(علیه السلام) بشنویم، سختتر است». در آن هنگام، معاویه که مصلحت را در خشم و غضب نمیدید، به دنبال راهى براى انحراف بحث و عوض کردن موضوع، به اطرافیانش گفت: سخنان «عدی» را بنویسید، که همه از روى پند و حکمت است. زمانى که «عدی» ساکن کوفه بود، در همه جنگهاى «جمل»، «صفین» و «نهران» در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاضر بود. و به همران پسرانش از هر گونه رشادت و جاننثارى در حق مولای متقیان(علیه السلام) کوتاهى نمیورزید، تا آن جا که در جنگ جمل، یک چشم خود را از دست داد. و در نهایت در سال شصت و هشت هجرى در کوفه، به دیار باقى شتافت.