اهل سنت اصحاب را به همه کسانی تفسیر می ­کنند که پیامبر را ولو به مدت یک لحظه ملاقات کرده باشد و به ظاهر در حال اسلام از دنیا رفته باشد.[۱] یکی از باورهای دینی اهل سنت اعتقاد آنان به عدالت و صالح بودن عموم اصحاب و همراهان پیامبر (صلی الله علیه و أله و سلم) است. شگفتی این اعتقاد آنگاه بیشتر آشکار می­ گردد که با توجه به تعریف موسع آنان از مفهوم صحابه، همه کسانی را که حتی لحظه ­ای با پیامبر ملاقات داشته ­اند جزء صحابه دانسته و قائل به عدالت و صالح بودن همه آنها هستند. اگر کسی یک از صحابه را به دلیل اعمال ناشایستی که انجام داده، مورد مناقشه قرار دهد به راحتی او را تکفیر کرده و از جرگه اسلام خارج می دانند.

در این خصوص چند سوال به اذهان سالم خطور می کند که اهل سنت ملزم است پاسخ آنها را بدهند:

چرا باید خوب و بد اصحاب را یک کاسه کرده و همه را خوب بدانیم؟ آیا این حکم ظلمی در حق خوبان صحابه نیست؟

آیا نسبت دادن صحابه به افرادی که شایستگی صحابه بودن را ندارند و شأن پیامبر گرامی اسلام بالاتر از آن است که چنین افراد را به عنوان رفیق، دوست و یار خود بپذیرند، توهین به پیامبر اسلام به شمار نمی آید؟ مثلا اگر کسی یک انسان شراب خوار را رفیق یک انسان با شخصیت و متقی معرفی کند چه حالتی برای او عارض خواهد شد؟

در قرآن کریم به صراحت به وجود منافق در میان صحابه تأکید شده است و این معیار را به مسلمانان داده است که صحابه به خاطر صحابه بودنش مصئون از گناه و نفاق نیست. خداوند می فرماید:«وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَهِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظیمٍ»[۲] ؛ از (میان) اعراب بادیه‏ نشین که اطراف شما هستند، جمعى منافقند و از اهل مدینه (نیز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمى ‏شناسى، ولى ما آنها را مى شناسیم. بزودى آنها را دو بار مجازات مى‏ کنیم (: مجازاتى با رسوایى در دنیا، و مجازاتى به هنگام مرگ) سپس بسوى مجازات بزرگى (در قیامت) فرستاده مى‏ شوند. اهل سنت چه موضعی در قبال این آیه شریفه دارند؟

پی نوشتها

[۱] . «والأصح ما قیل فی تعریف الصحابی انه من لقی النبی (صلى الله علیه وسلم) فی حیاته مسلما و مات على اسلامه» ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول ۱۴۱۵، ج۱، ص۸.

[۲] . التوبه، ۱۰۱.