اشاره‏

براى هر كار مقدماتى است كه اگر فرهم نگردد، اقدام به آن كار بى‏نتيجه خواهد ماند و اگر فراهم گردد و اقدام نشود و فرصتها از دست برود؛ باز هم بى‏نتيجه خواهد ماند. افراد هوشيار و مدير و مدبّر كسانى هستند كه با صبر و حوصله در انتظار فراهم شدن مقدّمات مى‏باشند كه بعد از فراهم شدن، بدون درنگ اقدام به انجام كار مى‏كنند و تا رسيدن به مقصود از پاى نمى‏نشينند.

به همين دليل‏ «عجله و شتاب» به معنى اقدام كردن به كارها، قبل از اين كه زمينه‏ها و مقدمات لازم آن كار فراهم شود، از صفات رذيله شمرده شده و «صبر» و بردبارى كه نقطه مقابل آن است از فضايل اخلاقى بشمار مى‏آيد. (البتّه‏ «صبر» شاخه‏هاى ديگرى نيز دارد كه به موقع به آن اشاره خواهد شد.)

خسارات عظيمى كه از ناحيه شتابزدگى بى مورد، دامن افراد يا اجتماع را مى‏گيرد، بيش از آن است كه به حساب آيد. قرآن مجيد به عنوان يك برنامه جامع زندگى، همه انسان‏ها را به‏ «صبر» و بردبارى و پرهيز از «عجله و شتاب» دعوت مى‏كند و با اشاره به‏ داستانهاى انبيا و سرگذشت رهبران بزرگ جامعه انسانى، زيانهاى عجله و ثمرات شيرين صبر و بردبارى را آشكار مى‏كند.

با اين اشاره به سراغ قرآن مجيد مى‏رويم و با بيان سرگذشت پيامبران پيشين كه اين مسئله در زندگى آنها نقش مؤثرى داشته است، آغاز مى‏كنيم:

1- قَالَ لَهُ مُوسى‏ هَل اتَّبِعُكَ عَلَى‏ ان تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشداً* قَالَ انَّكَ لَنْ تَستَطيع‏ مَعِىَ صَبْراً* وَ كَيفَ تَصبِرُ عَلَى‏ مَا لَم تُحِطْ بِهِ خُبراً* قَالَ سَتَجِدُنى انْ شآءَ اللّهُ صابِراً وَ لا اعصِى لَكَ أَمْراً (سوره كهف، آيات 66 تا 69)

2- وَ هَل أَتَاكَ نَبَأُ الخَصْمِ اذ تَسَوَّرُو المِحْرابَ* … وَ ظَنّ داوُدُ انَّمَا فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ انابَ‏ (سوره ص، آيات 21 تا 24)

3- فَاصْبِر لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُن كَصاحِبِ الحُوتِ اذ نادى‏ وَ هُوَ مَكظُومٌ* لَولَا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالعَرآءِ وَ هُوَ مَذمُومٌ* فَأجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ‏ (سوره قلم، آيات 48 تا 50)

4- … وَ لاتَعْجَلْ بِالقُرآنِ مِن قَبْلِ ان يُقضى‏ الَيكَ وَحيُهُ وَ قُل رَبِّ زِدْنِى عِلْماً (سوره طه، آيه 114)

5- خُلِقَ الانسانُ مِن عَجَلٍ سَأوُريكُم آيَاتي فَلا تَستَعجِلُونَ‏ (سوره انبياء، آيه 37)

6- وَ يَدْعُ الأِنسانُ بِالشَّرِّ دُعآئَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الانسانُ عَجُولًا (سوره اسراء، آيه 11)

7- وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِئَةِ قَبْلَ الحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ انّ رَبَّكَ لَذُو مْغفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِم وَ انّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ العِقابِ‏ (سوره رعد، آيه 6)

8- وَ لَو يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالخَيرِ لَقُضِىَ الَيهِم اجَلُهُم فَنَذَرُ الَّذينَ لايَرجُونَ لِقائَنا في طُغيانِهِم يَعْمَهُونَ‏ (سوره يونس، آيه 11)

9- وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هَذَا الفَتْحُ انْ كَنْتُم صَادِقِينَ* فَاعرِضْ عَنْهُم وَ انْتَظِرْ انَّهُم مُنْتَظِرُونَ‏ (سوره سجده، آيه 28 و 30)

10- فَاصْبِر كَمَا صَبَرَ اوُلُوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاتَستَعْجِلْ لَهُم كَانَّهُم يومَ يَرَونَ مَا يُوعَدُونَ لَم يَلبَثُوا الّا سَاعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَل يُهْلَكُ الّا الْقَومُ الفَاسِقُون‏ (سوره احقاف، آيه 35)

ترجمه‏

1- حضرت موسى عليه السلام به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزى؟»- گفت: «تو هرگز نمى‏توانى با من شكيبايى كنى!- و چگونه مى‏توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى، شكيبا باشى؟!»- حضرت موسى عليه السلام گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى با فرمان تو مخالفت نخواهم كرد!».

2- آيا داستان شاكيان، هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند، به تو رسيده است؟!- در آن هنگام كه (بى مقدمه) بر او وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد، گفتند: «نترس، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده، اكنون در ميان ما به حق داورى كن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدايت كن!- اين برادر من است، او نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم! امّا او اصرار دارد كه اين يكى را هم به من واگذار كن و در سخن بر من غلبه كرده است!»- (داود) گفت: «مسلماً او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش، بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مى‏كنند؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند؛ امّا عدّه آنان كم است!» داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده‏ايم، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نموده و به سجده افتاده و توبه كرد.

3- اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى (يونس) مباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى شد) در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را خواند- و اگر رحمت خداوند به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى) بيرون افكنده مى‏شد، در حالى كه نكوهيده بود!- ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد!

4- … پس نسبت به (تلاوت) قرآن عجله مكن، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو: «پروردگارا! علم مرا افزون كن!».

5- (آرى) انسان از عجله آفريده شده ولى عجله نكنيد، به زودى آياتم را به شما نشان‏ خواهم داد.

6- انسان (بر اثر شتابزدگى) بديها را طلب مى‏كند، آن گونه كه نيكيها را مى‏طلبد و انسان هميشه عجول بوده است!

7- آنها پيش از حسنه (و رحمت) از تو تقاضاى شتاب در سيّئه (و عذاب) مى‏كنند؛ با اين كه پيش از آنها، بلاهاى عبرت‏انگيز نازل شده است! و پروردگارت نسبت به مردم- با اين كه ظلم مى‏كنند- داراى مغفرت است؛ (و در عين حال) پروردگارت داراى عذاب شديد است!

8- اگر همان گونه كه مردم در به دست آوردن «خوبى» ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى‏كرد، (به زودى) عمرشان به پايان مى‏رسيد (و همگى نابود مى‏شدند)؛ ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به حال خود رها مى‏كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند!

9- آنان مى‏گويند: «اگر راست مى‏گوييد، اين پيروزى شما كى خواهد بود؟!» … حال كه چنين است، از آنها روى بگردان و منتظر باش، آنها نيز منتظرند (تو منتظر رحمت خدا و آنها هم منتظر عذاب او!).

10- پس صبر كن آن گونه كه پيامبران «اولواالعزم» صبر كردند و براى (عذاب) آنان شتاب مكن! هنگامى كه وعده‏هايى را كه به آنها داده مى‏شود، ببينند، احساس مى‏كنند كه گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقّف داشتند. اين ابلاغى است براى همگان، آيا جز قوم فاسق هلاك مى‏شوند؟!

تفسير و جمع‏بندى‏

در نخستين‏ بخش از آيات، سخن از داستان حضرت خضر عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام است، البته قرآن تعبير به‏ «خضر» نكرده، بلكه تنها به عنوان‏ «عَبْدَاً مِنْ عِبَادِنَا؛ بنده برگزيده‏اى از بندگان ما» از او ياد كرده است.

اين داستان را همه خوانندگان، كم و بيش شنيده‏اند. آنچه در اينجا براى ما اهمّيّت‏ دارد، اين است كه حضرت موسى عليه السلام در يك مأموريت ويژه‏اى، به دنبال فراگيرى بخشى از علوم، نزد حضرت خضر عليه السلام آمد؛ علومى كه با آنچه تا آن روز از طريق وحى دريافته بود، متفاوت بود. علومى كه مربوط به اسرار و حقايق مخفى جهان و زندگى انسان‏ها بود كه بايد پيامبر اولواالعزمى همانند حضرت موسى عليه السلام لااقل بخشى از آن را فراگيرد تا ديدگاهايش در مسايل انسانى و اجتماعى كمى شفاف‏تر گردد.

حضرت خضر در برابر درخواست حضرت موسى عليه السلام گفت: كه تو صبر و تحمّل در برابر كارهاى من ندارى؛ زيرا از عمق قضايا آگاه نيستى؛ ولى حضرت موسى عليه السلام قول داد كه صبر و تحمل و بردبارى را پيشه كند و از عجله و شتاب بپرهيزد. حضرت خضر عليه السلام با او شرط كرد كه اگر به دنبال من مى‏آيى، بايد هر چه را مى‏بينى، سكوت كنى، هر چند ظاهراً كار زننده‏اى باشد و بدان حكمتى دارد كه من به موقع، تو را از آن آگاه مى‏كنم. «فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا …- قَالَ فَانِ اتَّبَعْتَنى فَلاتَسْئَلْنى عَنْ شَى‏ءٍ حَتَّى‏ احدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكراً».[1]

به اين ترتيب حضرت خضر عليه السلام اصرار داشت كه روح صبر و بردبارى را در برابر مسايل مختلف در حضرت موسى عليه السلام پرورش دهد و او را از «عجله و شتاب» (مخصوصاً عجله در قضاوت، آن هم در مورد كارهاى مردان بزرگ) باز دارد.

با اين قول و قرار، آنها به راه افتادند و در مسير خود ناچار بودند با كشتى از دريا بگذرند. در ميان دريا حضرت موسى عليه السلام با تعجب ديد كه حضرت خضر عليه السلام مخفيانه كشتى را سوراخ مى‏كند. حضرت موسى عليه السلام از اين كار بر آشفت و زبان به اعتراض گشود و هنگامى كه حضرت خضر عليه السلام پيمان خود را با او يادآور شد، در مقام عذرخواهى برآمد.

باز به راه خود ادامه دادند؛ ناگهان حضرت خضر عليه السلام دست به كار عجيب‏ترى زد و نوجوانى را كه بر سر راه خود ديد، به قتل رسانيد؛ در اينجا، فرياد حضرت موسى عليه السلام بلندتر شد كه چرا انسان بى گناهى را كشتى، اين چه كار زشتى بود كه انجام دادى؟!

حضرت خضر عليه السلام بار ديگر، پيمان خود را يادآور شد. حضرت موسى عليه السلام دندان بر جگر گذاشت و مجدداً در مقام عذرخواهى برآمد و گفت: اگر بار سوّم اعتراض كنم، حق دارى از من جدا شوى.

باز به راه افتادند تا به شهرى رسيدند كه مردمى بسيار «بخيل» داشت و كمترين پذيرايى را از ميهمانان تازه وارد نكردند؛ ولى با نهايت تعجّب حضرت خضر عليه السلام شروع به مرمّت ديوارى نمود كه در حال سقوط بود. حضرت موسى عليه السلام كه در بدو نظر، اين كار را ابلهانه مى‏ديد، بار ديگر در حالى كه تمام عهد و پيمان خود را به فراموشى سپرده بود، به خروش آمد و زبان به اعتراض گشود.

در اينجا حضرت خضر عليه السلام در حالى كه اسرار هر سه كار خود را براى او شرح مى‏داد، و حقايق جالبى را كه از نظر حضرت موسى عليه السلام پنهان بود، برايش بيان مى‏كرد و حضرت موسى عليه السلام را به جهان تازه‏اى از اسرار زندگى انسان‏ها وارد مى‏ساخت، اعلام جدايى كرد و حضرت موسى عليه السلام نيز در حالى كه كوله بارى از معرفت را با خود حمل مى‏كرد با حضرت خضر عليه السلام خداحافظى كرد و وداع گفت.

حضرت خضر عليه السلام به او گفت: «اگر كشتى را سوراخ كردم، به اين دليل بود كه مى‏خواستم آن را ظاهراً از كار بيندازم؛ زيرا حاكم ستمكارى وجود داشت كه هرگاه كشتى سالمى را مى‏يافت مصادره مى‏كرد. من خواستم صاحبان اين كشتى كه گروهى بينوا بودند، كشتى خود را از دست ندهند».

ديگر اين كه اگر آن نوجوان را كشتم، به خاطر اين بود كه او جوانى بى ايمان و خطرناك و سركش بود كه كم كم پدر و مادر خويش را نيز به كفر و بدبختى مى‏كشاند. خدا مى‏خواست، اين جوان هرزه بى‏مصرف ستمگر را از آنها بگيرد و فرزندى با ايمان و مهربان به آنها عطا كند.

اما تعمير آن ديوار در حال سقوط، به خاطر آن بود كه در زير آن، گنجى متعلق به دو كودك يتيم بود كه پدر صالح و با ايمانشان براى آنها ذخيره كرده بود، خدا مى‏خواست آنها به حدّ رشد برسند و گنج خود را استخراج كنند. من اين كارها را از پيش خود نكردم، بلكه همه به فرمان حق بود.[2]

اگر حضرت موسى عليه السلام در قضاوت خويش عجله نمى‏كرد، به يقين بيشتر از علم و دانش حضرت خضر عليه السلام بهره‏مند مى‏شد؛ ولى‏ «عجله و شتاب» او سبب شد كه بيش از سه خوشه از آن خرمن دانش برنگيرد.

در دوّمين‏ بخش از آيات مورد بحث، سخن از آزمون بزرگ ديگرى نسبت به يكى از پيامبران بزرگ الهى است كه او هم به خاطر شتابزدگى و عجله در قضاوت از سوى خداوند مورد مؤاخذه قرار گرفت.

داستان اين بود كه روزى دو نفر نزد حضرت داود عليه السلام حضور يافتند كه يكى از آنها از ديگرى شكايت داشت. شاكى مى‏گفت: اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم؛ ولى او اصرار دارد كه اين يكى را هم از من بگيرد و در سخن نيز بر من غلبه كرده است؛ «انّ هَذَا اخى لَهُ تِسعٌ وَ تِسعُونَ نَعجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ اكْفِلْنِيْها وَ عَزَّنى في الخِطابِ».[3]

حضرت داود عليه السلام پيش از آن كه تحقيق بيشترى كند، به داورى مقدماتى نشست و گفت: «به يقين او با درخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش به تو ستم كرده است؛ … لقَد ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ الى‏ نِعاجِهِ …».[4]

اينجا بود كه حضرت داود عليه السلام به ترك اولى خود پى برد «و دانست كه ما او را با اين ماجرا امتحان كرديم؛ در مقام استغفار برآمد و به سجده افتاد و توبه كرد؛ … وَ ظَنَّ داوُودُ انَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعاً وَ انابَ».[5]

اين ماجرا با تمام شاخ و برگهايش كه اينجا جاى بحث آن نيست (و در تفسير نمونه مشروحاً آورده‏ايم) باز اين حقيقت را بيان مى‏كند كه‏ «عجله و شتاب» در كارها مخصوصاً «عجله در قضاوت» و داورى مايه سرافكندگى و ايجاد مشكلات در زندگى فردى و اجتماعى است.

در سوّمين‏ بخش از آيات، سخن از پيامبر بزرگ ديگرى است كه لحظه‏اى در مسؤوليت عظيم خود سهل انگارى كرد و گرفتار ترك اولى گرديد و خداوند او را به خاطر اين كار تحت فشار قرار داد.

داستان اين است كه حضرت يونس عليه السلام مدت‏ها همانند پدرى مهربان و دلسوز به تبليغ و هدايت قوم خويش پرداخت؛ ولى در برابر منطق حكيمانه‏اش چيزى جز مغالطه و سفسطه از دشمنان نشنيد. تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نمى‏كرد (يك عابد و يك عالم) به او ايمان آوردند. سرانجام از آنها تقريباً مأيوس شد و به پيشنهاد مرد عابد، آنها را نفرين كرد؛ نفرين او مستجاب شد و به او وحى آمد كه در فلان روز عذاب الهى فرا مى‏رسد، هنگامى كه زمان عذاب نزديك شد، حضرت يونس عليه السلام بدون آن كه بار ديگر اتمام حجّت كند تا شايد قومش در اين واپسين لحظات به خود آيند و راه توبه را پيش گيرند؛ همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت؛ ولى مرد عالم در ميان آنها ماند و به ادامه تبليغ پرداخت.

اين تبليغات همراه با احساس نزديك شدن لحظات عذاب، تحولى بنيادين در روح آن جمعيت ايجاد كرد، همراه آن عالم به درگاه خدا روى آوردند و به توبه نشستند و راه ايمان و توحيد پيش گرفتند و خداوند آنها را نيز بخشيد؛ ولى حضرت يونس عليه السلام را به خاطر عجله و ترك اولى مورد سرزنش و تحت فشار قرار داد.

قرآن در اين زمينه خطاب به پيامبر اسلام مى‏گويد: « (در تقاضاى عذاب براى امتت، عجله مكن) و مانند صاحب ماهى (يونس) نباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و خود گرفتار كيفر ترك اولى شد)، در آن زمان كه خدا را خواند، در حالى كه مملوّ از اندوه بود و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى) بيرون افكنده مى‏شد، در حالى كه مورد نكوهش قرار داشت؛ فَاصْبِرْ لِحُكمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الحُوتِ اذ نادى‏ وَ هُوَ مَكظومٌ* لَولا ان تَدارَكَهُ نِعمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذمُومٌ».[6]

ولى خداوند توبه او را در برابر اين ترك اولى پذيرفت و هنگامى كه از شكم ماهى‏ بيرون آمد، از هر گناه و ترك اولى پاك بود. به همين دليل در آيه بعد از آن مى‏خوانيم:

«پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد؛ فَاجتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِن الصَّالِحينَ».[7]

گرچه حضرت يونس عليه السلام به قدر كافى و به اندازه لازم اتمام حجت نمودند[8] ولى خداوند از پيامبرش، بيش از اين صبر و حوصله و بردبارى مى‏طلبد؛ از اين رو همين مقدار «عجله و شتاب» را بر او نبخشيد.

چهارمين‏ آيه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را از «عجله و شتاب» باز مى‏دارد و مى‏فرمايد: «بزرگ و بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است و در مورد قرآن عجله مكن، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا! علم مرا افزون كن؛ فَتَعالَى اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ وَ لاتَعجَلْ بِالقُرآنِ مِن قَبلِ ان يُقضَى الَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً».[9]

از بعضى آيات ديگر قرآن استفاده مى‏شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام نزول وحى، شور مخصوصى داشت كه سبب مى‏شد براى دريافت وحى عجله كند كه خداوند او را از اين كار بازداشت؛ لاتُحرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ* انَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرآنَهُ* فَاذا قَرَأناهُ فَاتَّبِعْ قُرآنَهُ».[10]

گرچه در تفسير اين آيه، مفسران بزرگ احتمالات متعدّدى داده‏اند، ولى همه آنها ناظر به اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله نبايد در كار خود عجله كند، هر چند كار الهى و مسئله هدايت انسان‏ها باشد.

گرچه عجله پيامبر صلى الله عليه و آله در دريافت وحى يا تلاوت بر اصحاب يا تقاضاى نزول وحى، همه به خاطر عشق و شوق او به هدايت انسان‏ها بود، ولى حتّى در اين كار نيز بايد با صبر و حوصله گام برداشت.

در پنجمين‏ آيه درباره همه انسان‏ها يا به تعبير ديگر، طبيعت انسان مى‏فرمايد: انسان از عجله آفريده شده است (گويى آن قدر عجول است كه ذات او عين عجله شده است)، ولى هرگز در برابر من عجله نكيند. من آيات خود را به زودى به شما ارائه مى‏دهم؛ «خُلِقَ الانسانُ مِن عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آياتي فَلاتَستَعجِلُونَ».[11]

اشاره به اين كه هرچند از روز نخست در طبيعت انسان‏ «عجله و شتاب» قرار داده شده است ولى آن را در جايى بايد به كار برد كه مقدّمات آن فراهم باشد؛ نه پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات.

تعبير «بآياتى» ممكن است اشاره به معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله يا آيات قرآن و يا نشانه‏هاى عذاب الهى يا پيروزى مسلمين بر كفار يا فراسيدن قيامت و يا همه اينها داشته باشد كه هر كدام از اين چهار تفسير باشد، در بحث ما تفاوتى نمى‏كند؛ زيرا هم نزول آيات قرآن و هم ظهور معجزات و هم فرارسيدن قيامت و هم نزول عذاب الهى، هر كدام بايد در ظرف خاصّى انجام گيرد كه موافق حكمت پروردگار باشد و عجله و شتاب قبل از آن كار صحيحى نيست؛ زيرا خداوند حكيم كارى برخلاف حكمت انجام نمى‏دهد؛ بنابراين در برابر آن نبايد عجله كرد.

اين كه قرآن مجيد در آيه فوق مى‏گويد: «انسان در عجله و شتاب آفريده شده است».

اشاره به انسان‏هايى است كه تحت تربيت‏هاى الهى قرار نگرفته‏اند و به تعبير ديگر، طبع انسان نخستين است و فلسفه آن حركت سريع به سوى خواسته‏ها و نيازهاست، شبيه چيزى كه در آيه 19 سوره معارج آمده است «انّ الانسانَ خُلِقَ هَلُوعاً؛ به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است».

لذا در بعضى از آياتى كه اشاره به عجول بودن انسان شده، قبل از آن، سخن از هدايت انسان به ميان آمده است؛ مانند آيه 11 سوره اسراء كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.

اين ويژگى انسان (عجول بودن) مانند هواى نفس و تمايلات درونى، نيروى‏

سازنده‏اى است كه اگر تعديل شود، در مسير سعادت انسان قرار خواهد گرفت كه در اين صورت از حالت ويرانگرى خارج مى‏شود؛ درست شبيه سيلابى است كه از دامنه كوه سرازير مى‏شود، گرچه ظاهرش ويرانگر است، اما اگر به وسيله سدها مهار شود، سرچشمه عمران و آبادى و روشنايى مى‏گردد.

در ششمين‏ آيه مورد بحث، همان محتواى آيه قبل ديده مى‏شود، با اين تفاوت كه در اين آيه به يكى از پيامدهاى سوء «عجله و شتاب» نيز اشاره مى‏كند: «انسان (بر اثر شتابزدگى) به سراغ بديها مى‏رود، آن گونه كه نيكى‏ها را مى‏طلبد و انسان همواره «عجول» بوده است؛ وَ يَدَعُ الانسانُ بِالشَّرِّ دُعَائَهُ بِالخَيرِ وَ كانَ الانسانُ عَجُولًا».[12]

باز در اينجا واژه انسان، اشاره به طبيعت نخستين انسان‏هاست، هم در آغاز آيه و هم در پايان آيه كه لفظ انسان در آن تكرار شده است.

«دعا» در اين آيه به معنى طلب كردن و خواستن است؛ خواه با زبان باشد و يا در عمل و از آن جا كه عجول بودن انسان و شتابزدگى او براى كسب منافع بيشتر، گاه سبب مى‏شود كه جوانب مسئله را بررسى نكند و خير و شرّ خود را نشناسد و خود را به پرتگاههاى خطرناك بيفكند.

اين‏ «دعا» گاه به صورت لفظى است؛ يعنى، از خداى خود با اصرار فراوان مسائلى را مى‏خواهد كه نه تنها خير او در او نيست، بلكه مايه بدبختى اوست؛ آن گونه كه امام صادق عليه السلام مى‏فرمايند: «وَ اعرِفْ طَريقَ نِجاتِكَ وَ هَلاكِكَ كَى لاتَدعُوا اللّهَ بِشَى‏ءٍ عَسى‏ فِيهِ هَلاكُكَ وَ انتَ تَظُنُّ انّ فيهِ نَجاتُكَ قَالَ اللّهُ تَعالى «وَ يَدَعُ الانسانُ بِالشَّرِّ دُعائَهُ بِالخَيرِ وَ كانَ الانسانُ عَجُولًا؛ راه نجات و هلاك خود را درست بشناس، مبادا از خدا چيزى طلب كنى كه هلاك تو در آن است؛ در حالى كه گمان دارى، نجات تو در آن است؛ خداوند متعال مى‏فرمايد: «انسان بديها را طلب مى‏كند، آن گونه كه نيكيها را مى‏طلبد؛ زيرا انسان همواره عجول بوده است».[13]

انسان، گاه در عمل اصرار به انجام كارهايى دارد كه ريشه آن هواپرستى و نتيجه آن بدبختى است؛ امّا بر اثر تسويلات شيطان و تزيين هواى نفس، آن را خير و موجب سعادت خويش مى‏پندارد و از نرسيدن به آن ناراحت مى‏شود؛ در حالى كه گذشت زمان چه بسا روشن مى‏كند كه اگر خواسته او انجام مى‏گرفت تا پايان عمر بيچاره بود.

در هفتمين‏ آيه مطلب تازه‏اى در زمينه عجول بودن انسان مطرح شده است و آن اين كه گاه اين انسان عجول به جاى اين كه حدّ اقل در راه نيكيها عجله كند، هميشه در راه شرّ و فساد عجله مى‏كند. همان گونه كه گاه كفار لجوج و عنود در برابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه آنها را تهديد به عذاب الهى مى‏كرد، اصرار داشتند كه چرا اين عذاب فرا نمى‏رسد و بى صبرانه در واقع مرگ و نابودى خود را از پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏طلبيدند؛ چنان كه در آيه مورد بحث آمده است: «آنها پيش از حسنه (نيكى و رحمت) از تو تقاضاى تعجيل سيئه (بدى و عذاب) مى‏كنند، با اين كه قبل از آنها بلاهاى عبرت‏انگيز نازل شد (و آنها شنيدند و مى‏دانند كه اين مسئله شوخى نيست؛ بنابراين تأخير عذاب و مجازات آنها، تنها به خاطر لطف و رحمت خدا، حتى بر گنه كاران است، شايد بيدار شوند و بازگردند) و پروردگار تو نسبت به مردم، با اين كه ظلم و ستم مى‏كنند، باز داراى مغفرت است و نيز پروردگارت عذاب شديد دارد (بنابراين نبايد به غفران الهى مغرور شوند)؛ وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِئَةِ قَبلَ الحَسنَةِ وَ قَد خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتِ وَ انَّ رَبَّكَ لَذو مَغْفِرَةٍ لِلنّاس عَلَى‏ ظُلْمِهِم وَ انّ رَبَّكَ لَشَديدُ العِقابِ.[14]

آرى! اگر شتابزدگى انسان با لجاجت آميخته شود، نتيجه‏اش همان است كه در آيه گذشته آمد؛ به جاى اين كه براى نيكى‏ها عجله كند، براى بدى عجله مى‏كند و خود را گرفتار امواج بدبختى مى‏سازد؛ شبيه آنچه در آيه 1 سوره معارج آمده است: «سَئَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ وَاقِعٍ* لِلْكافِرينَ لَيسَ لَهُم دافِعٌ؛ تقاضا كننده‏اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد، اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى‏تواند مانع آن شود».

بسيارى از مفسّران و ارباب حديث گفته‏اند كه اين آيه درباره‏ «نعمان بن حارث‏ فهرى» نازل شده است. نقل شده است كه در غدير خم، جانشينى على عليه السلام را از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله با جمله تاريخى «مَنْ كُنتُ مَولَاهُ فَهَذَا عَلىٌّ مَولاهُ» شنيد؛ بر آشفت و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و شديداً اعتراض كرد و هنگامى كه فهميد اين امر طبق يك دستور الهى انجام شده است، ناراحتى‏اش بيشتر شد و گفت: خداوندا! اگر اين حق است و از سوى توست، سنگى از آسمان بر ما بباران. چيزى نگذشت كه قطعه سنگ آسمانى بر سرش فرود آمد و او را كشت و آيه فوق نازل شد.[15]

آيا بهتر نبود كه اين قبيل اشخاص به جاى لجاجت و عناد در برابر حق، از خداوند تقاضاى هدايت و برچيدن تعصّب و لجاجت درونى خويش مى‏كردند و طبق آيه مورد بحث مغفرت خداوند را بر عذابش مقدم مى‏كردند؛ «سَبَقَتْ رَحْمَتَهُ غَضَبَهُ» كه خداوند متعال تا امكان هدايت وجود داشت، آنها را عذاب نمى‏كرد؛ ولى افسوس! كه هميشه انسان‏هاى خيره‏سر، عجله بر عذاب الهى دارند، نه مغفرت!

هشتمين‏ آيه از آيات مورد بحث، ضمن نگرش از زاويه ديگر به مسئله عجول بودن انسان، مى‏فرمايد: «اگر خداوند در مجازات مردم (بدكار) عجله مى‏كرد، آن گونه كه آنها در به دست آوردن خير و نيكى عجله دارند؛ مرگ همه آنها فرا مى‏رسيد (و اثرى از آنان باقى نمى‏ماند)؛ وَ لَو يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُم بِالخَيرِ لَقُضِىَ الَيهِم اجَلُهُم …»[16]، ولى از آنجا كه خداوند غفور و رحيم و آمرزنده و مهربان است، هرگز در مجازات بدكاران شتاب نمى‏كند، شايد بيدار شوند و به راه هدايت بازگردند.

قرآن در پايان همين آيه مى‏افزايد: «ما آنها را كه ايمان به رستاخيز ندارند، به حال خود رها مى‏كنيم تا در طغيانشان، حيران و سرگردان شوند (آن گاه آنها را مجازات مى‏نماييم)؛ … فَنَذرُوا الَّذينَ لايَرجُونَ لِقائَنا في طُغيانِهِم يَعمَهُون».[17]

بنابراين خدا همانند شما عمل نمى‏كند، شما در به دست آوردن نيكى‏ها عجول‏ هستيد، ولى خداوند در مجازات شما شتابى ندارد. مقصود خداوند متعال مجازات نيست بلكه مقصود اصليش هدايت است.

طبق آيات ديگر قرآن، اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده كه منظور از آيه، اين است كه آنها با عجله از خداوند درخواست مجازات و عذاب مى‏كردند، همان گونه كه در تقاضاى نيكى‏ها عجول بودند؛ قرآن مى‏گويد: «اگر خداوند تقاضاى شما را به سرعت در مسئله عذاب مى‏پذيرفت، كسى از شما زنده باقى نمى‏ماند.»[18] ولى معنى اوّل يا تفسير اوّل با ظاهر آيه سازگارتر است.

در نهمين‏ آيه ضمن اشاره به اضطراب و شتابزدگى كفّار و مشركان در برابر وعده‏هاى پيروزى مسلمانان و شكست و مجازات دردناك دشمنان آنها، مى‏فرمايد: «آنها مى‏گويند: اگر راست مى‏گوييد اين فتح و پيروزى شما در چه زمانى است؟ (چرا اين وعده‏ها تحقّق نمى‏يابد؟) و اين دليل بر آن است كه شما دروغ مى‏گوييد و خودتان را فريب مى‏دهيد؛ وَ يَقُولُون مَتَى هَذَا الفَتحُ انْ كُنْتُم صَادِقين».[19]

قرآن در پاسخ آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى‏دهد: «بگو (عجله نكنيد!) اين پيروزى فرا مى‏رسد و در آن روز، ايمان كافران سودى به حال آنها نخواهد داشت و مهلتى به آنان داده نمى‏شود؛ قُل يَومَ الفَتحِ لايَنْفَعُ الَّذينَ كَفرُوا ايمَانُهُم وَ لا هُم يُنْظَرُونَ …».[20]

خداوند به لطف و كرم و عنايتش، امروز به شما مهلت داد تا به خود آييد و راه حق در پيش گيريد؛ ولى آن روز كه عذاب الهى نازل شود، درهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت وجود ندارد. پس به جاى اين كه شتابزده، خواهان نابودى خودتان باشيد، از اين فرصت و مهلت الهى بهره بگيريد و خود را اصلاح كنيد.

سپس به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور مى‏دهد: «اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش، آنها هم منتظرند (تو منتظر پيروزى و رحمت الهى باش و آنها هم منتظر

_

شكست و عذاب)؛ فَأَعْرِضْ عَنْهُم وَ انْتَظِر انّهُم مُنتَظِرونَ».[21]

جمعى از مفسّران گفته‏اند كه جمله‏ «انّهم مُنتَظِرون» اشاره به انتظارى است كه كافران درباره مرگ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يا شكست او داشتند؛ ولى تفسيرى كه در بالا گفتيم، مناسبتر به نظر مى‏رسد.

در دهمين‏ آيه مخاطب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و با اين كه آن حضرت صلى الله عليه و آله به گواه تاريخ، هرگز عجولانه و شتابزده عمل نمى‏كردند، بلكه هميشه با صبر و حوصله، هر كارى را انجام مى‏دادند، به عنوان تأكيد، حضرت صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده كه: «صبر و حوصله كن، آن گونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبايى كردند و براى (عذاب) آنها عجله مكن، هنگامى كه وعده‏هايى را كه به آنها داده شده است (در مورد عذاب) مى‏بينند، احساس مى‏كنند كه گويى ساعتى از يك روز، در دنيا توقف داشتند؛ فَاصْبِرْ كَمْا صَبَرَ اولُوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعجِلْ لَهُم كَانَّهُم يَومَ يَرونَ مايُوعَدُونَ لَم يَلبَثُوا الّا سَاعَةً مِن‏ نَهارٍ».[22]

با توجه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر آخرت، ساعتى زودگذر بيش نيست، بنابراين عجله مكن تا اتمام حجّت كافى بر آنها شود. از اين تعبير استفاده مى‏شود كه همه پيامبران الهى در برابر خيره‏سرى امت‏هاى لجوج و جاهل و نادان، صبور و بردبار بودند و بيشترين مهلت را براى اصلاح به آنها مى‏دادند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز چنين بود و آنچه در آيه فوق آمده، در واقع جنبه تأكيد يا آموزشى براى ديگران و يا هشدارى براى كافران است كه از مهلت الهى سوء استفاده نكنند.

اين آيه گواه روشنى است بر اين كه صبر و بردبارى و ترك عجله، فضيلتى است كه در تمام پيامبران بزرگ بوده است؛ همانهايى كه در طول تاريخ بشرى، اسوه و الگو براى خلق خدا بوده‏اند.

نتيجه‏

از مجموع آيات فوق روشن مى‏شود كه عجله و شتابزدگى كه در اقوام و ملل گوناگون بوده و هست، تا چه اندازه از نظر اسلام، يك ضدّ ارزش است و صبر و بردبارى و حوصله تا فراهم شدن زمينه‏هاى هر كار، در رديف مهمترين فضايل اخلاقى و انسانى است. فضيلتى كه تمام انبياى بزرگ الهى و رهبران بشريّت به آن آراسته بودند.

عجله و شتاب در روايات اسلامى‏

در روايات اسلامى بحث‏هاى فراوانى درباره نكوهش‏ «عجله» و ستايش‏ «تأنى» و خويشتن‏دارى ديده مى‏شود كه نكات زيادى در آنها نهفته است، به عنوان نمونه:

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏فرمايند: «الْاناةُ مِنَ اللّهِ وَ العَجَلةُ مِنَ الشَّيْطانِ؛ تأنّى و خويشتن دارى از سوى خداست و عجله و شتاب از شيطان است».[23]

2- در حديث ديگرى همان حضرت صلى الله عليه و آله مى‏فرمايند: «انَّما اهْلَكَ النَّاسَ العَجَلَةُ وَ لَو انَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَم يُهلِكْ احدٌ؛ عجله و شتاب مردم را هلاك كرده و اگر مردم داراى تأنّى و خويشتن دارى بودند، هيچ كس به هلاكت نمى‏رسيد».[24]

البتّه منظور، هلاكت‏هايى است كه بر اثر حوادث غير منتظره و ناپخته پيش مى‏آيد كه اغلب مولود عجله و دستپاچگى است.

3- از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است: «ايّاكَ وَ العَجلةَ فَانَّكَ ان عَجَّلْتَ اخْطَاْتَ حَظَّكَ؛ از عجله بپرهيز؛ زيرا هرگاه عجله كنى نصيب و بهره خود را از دست خواهى داد».[25]

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «مَعَ العَجَلِ يَكثِرُ الزَّلَلَ؛ لغزش‏هاى انسان با عجله افزايش مى‏يابد».[26]

5- همان امام بزرگوار در وصيّتى كه در آستانه شهادتش براى فرزندش امام‏ حسن عليه السلام داشتند، فرمودند: «انْهاكَ عَنِ التَّسَرُّعِ بِالقَوْلِ وَ الْفِعْلِ؛ تو را از شتابزدگى در سخن گفتن و عمل نهى مى‏كنم».[27]

6- باز همان امام همام مى‏فرمايند: «الْعَجَلُ قَبلَ الْامْكانِ يُوجِبُ الغُصَّةَ؛ عجله پيش از فراهم شدن امكانات و مقدّمات كار، موجب اندوه است.»[28]؛ زيرا زحمات انسان بر باد مى‏رود و تلاشهاى او بى اثر مى‏ماند.

7- از همان حضرت عليه السلام آمده است: «مَن رَكَبَ العَجَلَ رَكِبَتْهُ المَلامَةُ؛ كسى كه بر مركب شتابزدگى سوار شود، ملامت و سرزنش بر دوش او سوار خواهد شد».[29]

8- امام صادق عليه السلام مى‏فرمايند: «مَعَ التَّثَبُّتِ تَكونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَةِ تَكونُ النَّدامَةُ؛ همراه تأنّى و خويشتن دارى، سلامت است و همراه عجله ندامت».[30]

9- امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «العَجَلَةُ مَذمُومَةٌ في كُلِّ امْرٍ الّا في مَا يَدفَعُ الشَّرَّ؛ عجله در هر كارى نكوهيده است، مگر در مقام دفع شرّ».[31]

10- اين بحث را با حديث پرمعنايى از حضرت على عليه السلام به پايان مى‏بريم: «مَن‏ اسْتَطاعَ ان يَمْنَعَ نَفْسَهُ مِن اربَعَةِ اشياءٍ فَهُوَ خَليقٌ بِانْ لايَنْزِلَ بِهِ مَكرُوهٌ ابَداً قِيلَ وَ مَاهِىَ؟ قالَ: العَجَلَةُ وَ اللِّجاجَةُ وَ العُجْبُ وَ التَّوانى؛ كسى كه بتواند خويشتن را از چهار چيز باز دارد، سزاوار است كه هرگز امر ناخوشايندى براى او رخ ندهد. سؤال كردند، آن چهار چيز چيست؟

فرمودند: عجله، لجاجت، خودبينى و تنبلى».[32]

در اين احاديث‏ «تأنّى» يك عطيّه الهى و «عجله» يك خوى شيطانى شمرده شده است، همان خويى كه انسان را در زندگى ناكام مى‏سازد، فرصت‏ها را از دست او مى‏گيرد، لغزش او زياد مى‏گردد، پشيمان مى‏شود و به هلاكت مى‏افتد؛ در صورتى كه نقطه مقابل آن؛ يعنى، تأنّى و خويشتن دارى سبب كاميابى و پيروزى و بهره بردارى هرچند بيشتر از فرصتهاست.

چند نكته مهم‏

1- مفهوم عجله و شتابزدگى‏

عجله و شتابزدگى به عنوان يك خوى زشت و ناپسند كه در اعمال انسان به صورتهاى گوناگون آشكار مى‏شود، به اين معنى است كه انسان، پيش از فراهم شدن مقدمات انجام كار، اقدام به انجام آن كند، كارى كه نتيجه آن چيزى جز شكست يا انجام ناقص نخواهد بود.

اين بدان مى‏ماند كه انسان ميوه را پيش از رسيدن و قابل استفاده شدن از درخت بچيند؛ كارى كه نتيجه‏اش ضايع شدن ميوه يا كم شدن فايده آن است. يا اين كه قبل از آمادگى زمين، بذرافشانى كند كه نتيجه‏اش نابودى بذر يا كاهش محصول خواهد بود.

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «وَ مُجْتَنِى الثَّمَرةِ لِغَيرِ وَقتِ ايناعِهَا كَالزّارعِ لِغَيرِ ارْضِهِ؛ كسى كه ميوه را پيش از رسيدن بچيند، همچون كسى است كه بذر خود را در زمين نامناسبى (مانند شوره زار) بپاشد. (كه نيرو و سرمايه خود را تلف كرده و نتيجه‏اش عايدش نمى‏شود».[33]

«عجول» به افرادى گفته مى‏شود كه در گفتار و رفتار و سؤال و درخواست خود، دستپاچه‏اند و صبر و حوصله لازم را براى رسيدن به مقصد، از راه صحيح آن ندارند؛ به همين دليل، اغلب گرفتار مشكلات و ناكامى‏ها مى‏شوند.

نقطه مقابل‏ «عجله و شتابزدگى»، تأنّى، اناة، خويشتن‏دارى، تحمل، حوصله، طمأنينه و وقار است.

«عجله» را نبايد با «سرعت» كه بار مثبت دارد، اشتباه كرد. سرعت آن است كه انسان بعد از فراهم شدن مقدّمات، اتلاف وقت نكند و فرصت را از دست ندهد و به سوى مقصد بشتابد؛ كارى كه مسلماً سبب پيروزى و نجات و موفقيت است. در موارد بسيارى، ميان مصاديق و موارد عجله و سرعت اشتباه شده است و يا گروهى براى توجيه اعمال نادرست خود، تنبلى و بى حالى و از دست دادن فرصت‏ها را تحت عنوان ترك‏

عجله و شتابزدگى توجيه مى‏كنند؛ در حالى كه فرق اين دو كاملًا واضح و روشن است و اين كه مى‏بينيم، بعضى از روايات، عجله را از اسباب پشيمانى و تأنّى را سبب سلامت شمرده است، به خاطر همان است كه در بالا اشاره شد.

اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه بيان روشنى بر تفاوت مفهوم عجله و سرعت در كارهاست، پايان مى‏دهيم: «ايّاكَ وَ العَجَلَةَ بِالامُورِ قَبْلَ اوانِهَا، وَ التَّساقُطَ فِيها عِندَ امْكانِها؛ از شتاب كردن در كارها، قبل از رسيدن موعد آنها بپرهيز و نيز از سستى در كارها به هنگام رسيدن زمان آن (و فراهم شدن اسباب) بپرهيز».[34]

2- سرعت گرفتن در خيرات‏

قرآن مجيد در آيات متعددى، مؤمنان را به مسارعت در خيرات و پيشى گرفتن از يكديگر دعوت مى‏كند، از جمله در آيه 114 سوره آل عمران در توصيف جمعى از مؤمنان راستين مى‏فرمايد: «… وَ يُسارِعُونَ في الخَيراتِ وَ اولئكَ مِن الصَّالِحينَ‏ … آنها كسانى هستند كه در انجام كارهاى نيك سرعت كرده و بر يكديگر پيشى مى‏گيرند و آنها از صالحانند».

و در سوره انبيا آيه 90 در توصيف جمعى از پيامبران بزرگ، مانند «زكريّا» و «يحيى‏» مى‏فرمايد: «… انَّهُم كَانُوا يُسارِعُون في الخَيراتِ …؛ آنها در كارهاى خير به سرعت اقدام مى‏كردند و بر ديگران پيشى مى‏گرفتند».

و در آيه 61 سوره مؤمنون، در شرح صفات برجسته مؤمنان آمده است: «اولئكَ يُسارِعُونَ في الخَيراتِ وَ هُم لَها سَابِقُونَ؛ آنها در كارهاى نيك به سرعت اقدام مى‏كنند و از ديگران پيشى مى‏گيرند».

در آيه 133 سوره آل عمران، اين مسئله به عنوان يك دستور عام خطاب به همه مؤمنان آمده است: «وَ سَارِعُوا الَى‏ مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم وَ جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْارضُ‏

اعِدَّتْ لِلمُتَّقينَ؛ شتاب كنيد و پيشى بگيريد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان، در رسيدن به بهشتى كه وسعت آن به اندازه آسمان‏ها و زمين است كه براى پرهيزكاران آماده شده است».

در آيه 148 سوره بقره، همين معنى تحت عنوان مسابقه در خيرات مطرح شده است: «… فَاستَبِقُوا الخَيراتِ …؛ در نيكيها (و اعمال خير) بر يكديگر سبقت جوييد».

بديهى است‏ «مسارعه» در خيرات با مسابقه در خيرات، هر دو اشاره به يك حقيقت دارد و در واقع لازم و ملزوم يكديگرند؛ زيرا، سبقت جستن بدون سرعت در عمل، امكان‏پذير نيست و هر كسى سريعتر راه را سوى مقصود بپيمايد، بى شك زودتر به مقصود مى‏رسد.

در روايت اسلامى اشارات بسيار پرمعنى و جالبى نسبت به اين موضوع ديده مى‏شود كه گلچينى از آنها را در ذيل مى‏آوريم:

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏فرمايند: «انّ اللّهَ يُحِبُّ مِنَ الخَيْرِ مَايُعَجَّلُ؛ خداوند كار نيكى را دوست دارد كه با سرعت انجام شود».[35]

2- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است:

«بَادِرُوا بِعَمَلِ الخَيرِ قَبلَ ان تُشغَلُوا عَنْهُ بِغَيرِهِ؛

در انجام كارهاى نيك سرعت كنيد، پيش از آن كه چيزى شما را به خود مشغول سازد و از آن باز دارد».[36]

3- در احاديث متعددى از امام صادق عليه السلام اين مضمون ديده مى‏شود: «مَن هَمَّ بِخَيرٍ فَلْيُعَجِّلْهُ وَ لا يُؤَخِّرْهُ؛ كسى كه تصميم به كار نيكى مى‏گيرد، بايد در آن شتاب كند و تأخير نيندازد».[37]

4- در حديث ديگرى همين معنى به صورت مشروح‏ترى از همان امام بزرگوار نقل شده است: «اذا هَمّ احَدُكُم بِخَيرٍ او صِلَةٍ فَانّ عَن يَمينِهِ وِ شِمالِهِ شَيطانَينِ فَلْيُبادِرْ لايَكُفّاهُ عَن ذَلِك؛ هنگامى كه كسى از شما تصميم بر انجام كار خير يا بخشيدن چيزى به كسى‏ گرفت، بايد مواظب باشد كه در طرف راست و چپ او دو شيطان هستند؛ بنابراين بايد به سرعت اقدام كند، مبادا آن دو شيطان (با وسوسه‏هاى خود) او را از اين كار باز دارند».

5- امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «لَيسَ مِن عَادَةِ الْكِرامِ تَأخيرُ الْانعامِ‏[38]؛ تأخير در بخشش از عادت كريمان نيست».

6- امام باقر عليه السلام مى‏فرمايند: «مَن هَمَّ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الخَيرِ فَلْيُعَجِّلْهُ فَانَّ كُلَّ شَىْ‏ءٍ فيهِ تَأخيرٌ فَانَّ لِلشَّيطانِ فيهِ نَظْرَةً؛ كسى كه تصميم بر كار نيكى مى‏گيرد، بايد شتاب كند؛ زيرا هر چيزى كه در آن تأخير باشد، شيطان در آن نظر دارد (و با وسوسه‏هاى خود، تصميم انسان را تضعيف مى‏كند».

كوتاه سخن اين كه در برابر كارهاى خير، هميشه موانع و وسوسه‏هاى شياطين جن و انس وجود دارد؛ به همين دليل هنگامى كه مقدمات آن فراهم گردد، بايد شتاب كرد، مبادا افراد تنگ نظر، كوتاه فكر و شيطان صفت، سنگهايى در راه آن بيندازند. ضمناً بايد ميان سرعت در انجام كار و عجله مذموم كه مربوط به قبل از فراهم شدن مقدمات لازم براى انجام كار است، تفاوت گذاشت.

اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم: «لاتُؤَخِّر انالَةَ الْمُحتَاجِ الَى‏ غَدٍ، فَانَّكَ لاتَدْرِى مَا يَعْرِضُ لَكَ وَ لَهُ في غَدٍ[39]؛ كمك به نيازمندان را به فردا ميفكن؛ زيرا نمى‏دانى فردا براى تو و براى او چه پيش مى‏آيد اى بسا! توان تو از ميان برود، يا نياز او».

پيامدهاى شوم عجله و شتابزدگى‏

1- اتلاف وقت و نيرو

اين خوى ناپسند، آثار ويرانگرى در زندگى فردى و اجتماعى انسان‏ها دارد.

خسارت‏هايى كه از اين طريق، دامان انسان را مى‏گيرد، فوق العاده زياد است. از جمله اين كه نيروها را به هدر مى‏دهد و مانع رسيدن به مقصد مى‏شود؛ مثلًا، اگر لشكر دشمن‏ قصد بلاد اسلام را كند و سپاه اسلام صبر نكند تا لشكر دشمن در موقعيّت ضعيف و آسيب پذيرى قرار گيرند، يا قبل از آن كه لشكر اسلام خود را بسيج و آماده كند و نقشه‏هاى جنگى را ترتيب دهد، به آنها حمله كند، نتيجه‏اى جز شكست و از بين رفتن قواى اسلام و به هدر دادن نيروها و جسور شدن دشمن نخواهد داشت.

در كارهاى شخصى و فردى نيز همين امر صادق است؛ زيرا هر حركت عجولانه، سبب ناكامى و از بين رفتن نيروهاست.

در «محجة البيضاء» حديث جالبى نقل شده كه شاهد گوياى گفتار فوق است، در اين حديث آمده است: هنگامى كه حضرت مسيح عليه السلام متولّد شد، شياطين نزد ابليس آمدند و گفتند: امروز بتها سرنگون شده‏اند (مگر خبرى واقع شده!) ابليس گفت: آرى! حتماً حادثه مهمى روى داده است، همين جا باشيد تا من تحقيق كنم و بازگردم. ابليس پرواز كرد و تمام اطراف زمين را گردش نمود و چيزى نيافت، جز اين كه ديد حضرت عيسى عليه السلام متولّد شده و فرشتگان اطراف او حلقه زده‏اند. ابليس برگشت و به شياطين خود گفت: ديشب پيامبرى متولد شده است. هيچ زنى باردار نشد و وضع حمل نكرد مگر اين كه من حاضر بودم، جز اين يكى و شما مأيوس باشيد از اين كه بعد از اين بت پرستى رونقى پيدا كند؛ ولى (براى گمراه ساختن فرزندان آدم)، از راه عجله و اعمال سبكسرانه وارد شويد (تا شيرازه زندگى آنها به هم بريزد).[40]

2- يأس و نااميدى‏

از ديگر پيامدهاى شوم‏ «عجله» آن است كه هر گاه انسان به خاطر آن ناكام شود، حالت يأس و نوميدى به او دست مى‏دهد و اى بسا نسبت به همه چيز، حتى تقدير الهى بدبين گردد. لذا در حديث پرمعنايى امام حسن عسكرى عليه السلام مى‏فرمايند: «لا تَعْجَلْ عَلَى‏ ثَمَرَةٍ لاتدرك وَ انَّما تَنالُها في اوانِها وَ اعْلَمُ انَّ المُدَبِّرَ لَكَ اعْلَمُ بِالوَقتِ الَّذِى يُصلِحُ حَالُكُ فيهِ، فَثِقْ بِخِيَرَتِهِ في جَميع امورِكَ، يُصلِحُ حَالُكَ، وَ لاتَعجَلْ بِحَوائِجِكَ قَبلَ وَقتِها

فَيَضِيقُ قَلبُكَ وَ صَدرُكَ وَ يَخشاكَ (يغشاك) القُنوط؛ براى چيدن هيچ ميوه‏اى قبل از رسيدن آن، عجله مكن، تنها در موقع (مناسبش) به آن خواهى رسيد (و بهره خواهى گرفت) و بدان، كسى كه امور تو را تدبير مى‏كند، نسبت به وقتى كه به صلاح حال توست، آگاهتر است، بنابراين به انتخاب او در همه كارهايت اعتماد كن، تا حال تو اصلاح شود و هرگز براى نيازهاى خود قبل از رسيدن وقتش «عجله» نكن كه سبب تنگدلى و چيره شدن نوميدى بر تو مى‏شود».[41]

3- ندامت و پشيمانى‏

سوّمين‏ پيامد شوم‏ «عجله» ندامت و پشيمانى است كه در احاديث گذشته به آن اشاره شد. چه بسيارند كسانى كه براى انجام كارها، قبل از فراهم شدن زمينه‏ها عجله كرده‏اند و نيروهايشان به هدر رفته و هرگز به مقصد و مقصود خود نايل نشده‏اند؛ در حالى كه اگر كمى خويشتن دارى مى‏كردند، هرگز به چنان سرنوشتى مبتلا نمى‏شدند و چه بسيار كسانى كه به خاطر دستپاچگى به سراغ چيزى رفته‏اند كه دشمن جان آنها بوده و آرزو مى‏كنند كه اى كاش! به سراغ آن نمى‏رفتند.

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «فَكَمْ مِن مُستَعجِلٍ بِما ان ادرَكَهُ وَدَّ انَّهُ لَم يُدرِكْهُ؛ چه بسيارند افرادى كه براى چيزى عجله مى‏كنند كه اگر به آن دست يابند (فوراً پشيمان مى‏شوند و) دوست دارند هرگز به آن نرسيده بودند».[42]

4- هجوم اندوه و غصه‏

چهارمين‏ پيامد منفى‏ «عجله» در كارها، هجوم امواج اندوه و غصّه، سوى انسان است؛ زيرا ناكامى‏ها و شكست‏هاى حاصل از عجله و دستپاچگى در بسيارى از اوقات، بسيار گران تمام مى‏شود و انسان را با اندوه فراوان روبرو مى‏كند.

حضرت امير مؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات قصارش در «غرر الحكم» مى‏فرمايند:

اخلاق در قرآن، ج‏2، ص: 436

«العَجَلُ قَبْلَ الامكانِ يُوجِبُ الغُصّةَ[43]؛ شتابزدگى پيش از فراهم شدن امكانات، سبب اندوه و غصه است».

5- فزونى لغزش‏ها

از پيامدهاى ديگر سوء آن، لغزش‏هاى فراوان است؛ زيرا تصميم‏گيرى صحيح نياز به تأمّل و تدبّر و دقّت فراوان دارد و آن هم به صورت عجولانه و شتابزده امكان‏پذير نيست و لذا افراد «عجول» غالباً گرفتار لغزش‏هاى مختلفى مى‏شوند، چه در تشخيص هدف و چه در راه وصول به آن.

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايد: «مَعَ العَجَلِ يَكْثُرُ الزَّلل؛ با عجله و شتابزدگى لغزش‏هاى فراوان پيش مى‏آيد»[44]. و نيز مى‏فرمايند: «مَن عَجَلَ كَثُرَ عِثارُهُ؛ هر كس شتاب كند، لغزش او بسيار خواهد بود».[45]

6- فزونى خطاها

ششمين‏ اثر عجله، «فزونى خطاها» است كه مى‏تواند با فزونى لغزش‏ها يكى باشد و مى‏تواند دو چيز محسوب شود، (خطا در تشخيص هدف است و لغزش در راه وصول به آن).

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «اصابَ مُتَأَنٍّ اوْ كادَ، اخطَأَ مُسْتَعجِلٌ او كَادَ؛ افراد خويشتن دار يا به مقصد مى‏رسند و يا به طور نسبى موفق مى‏شوند و افراد عجول گرفتار خطا مى‏شوند، يا به طور نسبى خطا مى‏كنند».[46]

به هر حال، زيان‏هاى ناشى از عجله و دستپاچگى، بيش از آن است كه مردم عادى فكر مى‏كنند، و جريمه‏اى كه انسان‏هاى عجول به خاطر عجله مى‏پردازند، قابل شمارش نيست.

1- هواپرستى‏

اين خوى ناپسند، مانند بسيارى از رذايل ديگر، قبل از هر چيز از هواپرستى سرچشمه مى‏گيرد، انسان‏هاى هواپرست، معمولًا براى رسيدن به خواست دل، عجول و دستپاچه‏اند و غالباً هوا و هوس‏ها به آنها اجازه نمى‏دهد، در عواقب امور بينديشند و راه درست را براى رسيدن به مقصد برگزينند؛ به همين جهت خود رابه آب و آتش مى‏زنند و با دستپاچگى به سوى هوس‏هاى خويش مى‏دوند و خود را گرفتار مى‏سازند.

2- حبّ و وابستگى به دنيا

حبّ دنيا كه سرچشمه و رأس خطايا و معاصى است، يكى ديگر از عوامل عجله و شتاب است. بنده دنيا چيزى جز دنيا را نمى‏بيند، و گويى چشم و گوش او كور و كر مى‏شود. آتش عشق و شوق دنيا در دل او زبانه مى‏كشد و او را با شتاب به دنبال خيالات خام مى‏فرستد و اغلب بر اثر عجله و شتابكارى، مشكلات و موانع راه را نمى‏بيند و خود را براى مقابله با آن آماده نمى‏كند و به همين دليل گرفتار شكست و ناكامى مى‏شود.

3- كمى ظرفيت و سعه صدر

از انگيزه‏هاى ديگر «عجله و شتاب»، كمى ظرفيت و سعه صدر است، افراد كم ظرفيت معمولًا عجولند و صاحبان سعه صدر با تأنّى و خويشتن دارى و بردبارى گام برمى دارند و همه چيز را زير نظر مى‏گيرند و با قدرت و قوّت در عين خون سردى، به سوى مقصد پيش مى‏روند و به همين دليل، كمتر گرفتار شكست مى‏شوند.

تسويلات شيطان و تزئينات او و فريب‏هاى دوستان نادان و متملق و دروغگو و حسود و سخن چين، از عوامل مهم شتابزدگى و عجله است.

امام امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «وَ لاتَعجَلَّنَّ الَى‏ تَصديقِ ساعٍ فَانَّ السَّاعِىَ غَاشٌّ وَ ان تَشبَّهَ بِالنَّاصِحينَ؛ در تصديق سخن‏چينان عجله مكن؛ زيرا آنها خائنند، هر چند در لباس ناصحان خيرخواه ظاهر شوند».[47]

4- جهل و نادانى‏

يكى ديگر از عوامل شتابزدگى، جهل و نادانى و سفاهت است؛ زيرا افراد جاهل و نادان اغلب گرفتار اوهام و پندارهاى غلط هستند و به گمان اين كه مقدّمات كار فراهم است، خود را در گرداب حوادث مى‏افكنند و با ناكامى و شكست روبرو مى‏شوند، در حالى كه هوشياران آگاه، تمام جوانب كار را مورد بررسى قرار مى‏دهند و با حزم و دورانديشى و دور از هر گونه شتابزدگى، برنامه‏ريزى مى‏كنند و مطمئناً پيروز مى‏شوند.

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند: «مِنَ الْحُمُقِ الْعَجَلَةُ قَبلَ الْامْكانِ؛ عجله كردن قبل از فراهم شدن امكانات (انجام كار)، از حماقت است».[48]

راه‏هاى درمان‏

براى مبارزه با اين خوى زشت، قبل از هر چيز بايد به پيامدهاى شوم آن انديشيد و عواقب دردناك عجله و شتابزدگى را مورد توجه قرار داد و حوادث بسيار ناراحت كننده‏اى را كه بر اثر شتابزدگى در كارها ديده شده، به خاطر آورد و نمونه‏هاى فراوانى كه در تاريخ است نيز مورد توجه قرار داد، به يقين با مطالعه در اين امور، هر كس به خوبى درمى‏يابد كه عجله و دستپاچگى، نه تنها او را زودتر به مقصد نمى‏رساند، بلكه چه بسا به خاطر آن هرگز به مقصد نرسد.

جمله‏هايى مانند: «العَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ» و «وَالعَجَلَةُ قَبْلَ الامْكانِ يُوجِبُ الغُصّةَ وَ مَعَ العَجَلَةِ تَكوُن النَّدامَةُ» بايد به صورت شعارهايى در زندگى فردى و اجتماعى درآيد و هميشه نصب العين افراد عجول گردد تا با مشاهده آن از عجله بازايستد و حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ذهن خويش بسپارند كه فرمود: «شتابزدگى و عجله مردم را به هلاكت‏

مى‏افكند و اگر مردم آرامش و خونسردى خود را حفظ كنند، هيچ كس در خطر نمى‏افتد».[49]

از سوى ديگر، بايد به تمرين‏ها و تلقين‏هاى پى در پى، به اين خلق و خو چيره شود؛ زيرا هر كارى با تمرين مبدل به يك عادت و هر عادتى با ادامه مبدل به يك خلق و خو مى‏شود.

[1] . كهف، 65 تا 70.

[2] . كهف، 60 تا 82.

[3] . ص، 23.

[4] . ص 24.

[5] . همان.

[6] . قلم، 48 و 49.

[7] . يونس، 48 تا 50.

[8] . در بعضى از روايات آمده است كه حضرت يونس عليه السلام سى و سه سال به طور مرتّب آنها را به سوى خدا دعوت مى‏كرد ولى آنان ايمان نياوردند.( به نقل از: نور الثقلين، جلد 5، صفحه 398).

[9] . طه، 114.

[10] . قيامت، 16 تا 18.

[11] . انبياء، 37.

[12] . اسراء، 11.

[13] . نور الثقلين، جلد اول، صفحه 141.

[14] . رعد، 6.

[15] . مجمع البيان، جلد 10، صفحه 352

[16] . يونس، 11.

[17] . همان.

[18] . با اين تفسير، آيه تقديرى دارد و آن تقدير چنين است:« و لو يعجّل اللّه للنّاسِ اجابة دعوتهم بالشّرّ استعجالهم بالخير».

[19] . سجده، 28.

[20] . سجده، 29.

[21].سجده، 30.

[22] . احقاف، 35.

[23] . بحار الانوار، جلد 68، صفحه 340.

[24] . همان مدرك.

[25] . مجموعه ورّام، صفحه 255.

[26] . غرر الحكم، حديث 9740.

[27] . بحار الانوار، جلد 67، صفحه 339.

[28] . غرر الحكم، حديث 1333.

[29] . غرر الحكم، حديث 9095.

[30] . بحار الانوار، جلد 68، صفحه 338.

[31] . غرر الحكم، حديث 1950.

[32] . بحار الانوار، جلد 75، صفحه 43.

[33] . نهج البلاغه، خطبه 5.

[34] . نهج البلاغه، نامه 53( فرمان مالك اشتر).

[35] . اصول كافى، جلد 2، صفحه 142.

[36] . ميزان الحكمه، جلد 1، حديث 5381.

[37] . اصول كافى، جلد 2، صفحه 142.

[38] . غرر الحكم، حديث 7489.

[39].  غرر الحكم، حديث 10364.

[40] .  المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 61.

[41] . بحار الانوار، جلد 75، صفحه 379.

[42] . نهج البلاغه، خطبه 150.

[43] . غرر الحكم، حديث 1333.

[44] . غرر الحكم، حديث 9740.

[45] . غرر الحكم، حديث 7838.

[46] . غرر الحكم، حديث 1290.

[47] . نهج البلاغه، نامه 53.

[48] .  غرر الحكم، حديث 9394.

[49] ( 1)- بحار الانوار، جلد 68، صفحه 340.

منبع: اخلاق در قرآن، ج2، ص 441.