پاسخ

انديشمندان شيعه براى اثبات عصمت امامان از ادله گوناگونى بهره مى برند، چنان كه علامه حلى با شرح و بسط اين دلايل، بيش از هزار نكته در اين باره فراهم ساخته است.

[1] با اين حال، اشاره اى كوتاه به اين ادله، سودمند است و زمينه را براى جستجو هاى بيش تر و ژرف تر فراهم مى سازد.

1. جدايى ناپذيرى مقام امامت از نبوت[2]

آن گونه كه از كتاب و سنت برمى آيد، مقام امامت در رهبرى سياسى جامعه اسلامى خلاصه نمى شود؛ بلكه دنباله نبوّت و كامل كننده رسالت است.[3]

چنين تصويرى از امامت، پيامبر و امام را كنار هم مى نشاند و دلايل عقلى عصمت را به قلمرو امامت نيز مى كشاند، با اين تفاوت كه در اين جا به جاى ابلاغ وحى، از تبيين معارف وحيانى سخن مى رود.

2. قرآن و عصمت امام

الف)آيه امامت: قرآن كريم، ستم كاران را شايسته مقام امامت نمى داند: «و اذْ ابتلى ابراهيم ربُّهُ بِكلمات فاتَمَّهُن قال انّى جاعِلُكَ لِلناس اماماً قال و مِن ذريَتى قالَ لا يَنالُ عَهْدى الظالمين».(بقره، 124).

با توجه به اين كه در فرهنگ قرآن، هر گناه كارى، ستم كار خوانده مى شود،[4] چاره اى جز پذيرش عصمت امام باقى نمى ماند.

هرچند اين آيه، گفتوگوهاى فراوانى را برانگيخته، ولى بحث به اندازه اى روشن است كه برخى مفسران اهل سنت را نيز به چنين اعترافى واداشته است:

فيه دليلٌ على عصمة الانبياء من الكبائر قبل البعثة و انّ الفاسق لا يصلح للامامة.[5]

اين آيه دليل بر آن است كه پيامبران(حتى) پيش از بعثت نيز از گناهان كبيره، معصوم اند و فاسقان شايستگى امامت را ندارند.

اگر گوينده اين سخن، پيش فرض هاى ذهنى خود را كنار مى نهاد، ميان امامت و نبوت فرق نمى گذاشت و در بيان شرايط امام، تنها به عدالت بسنده نمى كرد؛ زيرا در آيه مورد بحث، سخن بر سر آن است كه ستم كاران شايستگى دريافت عهد الهى را ندارند.

ما نيز مى پذيريم كه عهد الهى، عنوانى فراگير است كه هم نبوت و هم امامت را در بر مى گيرد، ولى چگونه اين جمله در يكى از مصاديق عهد، لزوم عصمت را نتيجه مى دهد و در مصداق ديگر آن، از حد اشتراط عدالت فراتر نمى رود؟!

ب)آيه اولى الامر: اين آيه، همگان را به اطاعت از اولى الامر فرا مى خواند و اين گروه را در كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى نشاند: «يا ايها الذين امَنُوا اطيعُوا الله و اُطيعُوا الرسُولَ و اُولى الاَمْرِ مِنْكُمْ…».(نساء، 59)

اين اطاعت به دليل آن كه قيد و شرطى به همراه ندارد، اطاعتى همه جانبه و بى چون و چرا است.

اين مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نيست؛ زيرا اين سرسپردگى تنها در برابر كسى سزاوار است كه از كج روى و كج انديشى در امان باشد و نه تنها در گفتار، بلكه با رفتار خود نيز مردم را جز به آن چه رضاى خداوند است، نخواند.[6]

فخر رازى؛ انديشمند و مفسر بزرگ اهل سنت كه به دليل توانايى زياد در شبهه افكنى، امام المشككين خوانده مى شود دلالت آيه بر عصمت را مى پذيرد، ولى منظور از اولوالامر را نخبگان امت مى داند.[7]

اين در حالى است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در پاسخ به پرسشى در اين زمينه، از امامان دوازده گانه شيعه نام مى برد و آنان را جانشين خود و پيشواى مردم معرفى مى كند.[8]

ج) آيه تطهير: آيه «انما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عنكُمُ الرِجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ و يُطهِرَكُمْ تطهيراً» (احزاب، 23).

موسوم به آيه تطهير از آياتى است كه به روشنى، بر عصمت اهل بيت(عليهم السلام) دلالت دارد و بر پاكى و طهارت آنان تأكيد مى ورزد.

[9] سخن درباره اين آيه فراوان است، ولى آن چه به طور اجمال مى توان گفت اين است كه براساس اين آيه، اراده ازلى و تخلف ناپذير الهى بر اين تعلق گرفته است كه هرگونه پليدى را از اهل بيت (عليهم السلام) بزدايد و آنان را پاك گرداند. اين حقيقت، با توجه به اين نكته كه قرآن كريم هرگونه آلودگى ظاهرى و باطنى را رجس و پليدى مى شمارد،[10] تفسيرى جز عصمت را بر نمى تابد.

3. عصمت اهل بيت(عليهم السلام) در روايات نبوى

در رواياتى كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده، فضايل فراوانى براى اهل بيت (عليهم السلام) آمده است كه برخى از آن ها جز با عصمت آنان سازگار نيست.

در اين بخش تنها به نمونه هايى از آن چه در كتاب هاى اهل سنت آمده است، بسنده مى كنيم.

الف) اهل بيت (عليهم السلام) همراه و همتاى قرآن: در حديث پرآوازه ثقلين، توجه به دو نكته، انديشه حق جويان را به عصمت اهل بيت (عليهم السلام) رهنمون مى سازد:يك:

در اين حديث، كتاب و عترت در كنار يكديگر، محور هدايت به شمار آمده اند: ما ان تمسكتم ِبِهما لن تضّلوا ابدا.

هركس به كتاب و سنت تمسك كند، هرگز گمراه نمى شود.

دو: در اين روايت، برجدايى ناپذيرى قرآن و عترت تأكيد شده است:

لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض.

آن ها از هم جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

اگر اهل بيت، معصوم از گناه و خطا نبودند، پيروى از آنان همواره به هدايت نمى انجاميد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى يافت.[11]

ب) على بن ابى طالب(عليه السلام)؛ مدار و معيار حق: براى داورى ميان انسان هاى عادى، چيزى جز حق را نمى توان محور ارزيابى قرار داد.

بايد ابتدا حق را شناخت تا ميزان حقانيت اشخاص بر اساس نزديكى و دورى به اين محور سنجيده شود: «اعرف الحق تعرف اهله.»

[12] براين اساس، تنها كسانى كه خود معيار حق اند و حق بر گرد آنان مى چرخد، معصوم اند و امام على (عليه السلام) به گواهى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين گروه است:

عليٌ مع الحقّ و الحقّ مع علي،

على با حق است و حق همواره با على است.

[13] يا اللهم ادر الحق مع على حيث دار،

خدايا! حق را هميشه باعلى همراه كن هرجا كه على هست.[14]

ج) پيروى از اهل بيت(عليهم السلام)؛ مايه رستگارى: افزون بر حديث معروف سفينه : «مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح»

[15] كه اهل بيت (عليهم السلام) را به كشتى نوح همانند مى كند و رستگارى ابدى را با پيروى از آنان پيوند مى زند، احاديث فراوان ديگرى نيز وجود دارند كه روايت زير نمونه اى از آن هاست:

هركس مى خواهد زندگى و مرگش هم چون زندگى و مرگ من باشد… ولايت على و فرزندانش را برگزيند؛ زيرا آنان هرگز شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به گمراهى نمى كشانند.[16]

پي‌نوشت‌ها:
1. الفين فى امامة اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام)، علامه حلى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1402 ق، ج 3، ص 148.
2. انوار الملكوت فى شرح الياقوت، علامه حلى، دانشگاه تهران، 1338 ق، ص204؛ قواعد المرام، ابن ميثم بحرانى، قم، مؤسسة نشر اسلامى، 1414 ق، چ 2، ص177؛ كشف المراد، علامه حلى، قم، مؤسسة نشر اسلامى، 1413 ق، چ 4، ص364؛ ارشاد الطالبين الى نهج المسترشدين، الفاضل مقداد سيورى، قم، مكتبة آيت الله المرعشى، 1405 ق، ص333؛ عقائد الامامية، محمدرضا مظفر، تهران، مكتبة نينوى الحديثه، بى تا، ص67.
3. الالهيات، جعفر سبحانى، قم، المركز العالمى للدراسات الاسلامية، 1412 ق، چ 3، ج4، صص 4526؛ امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، تهران، صدرا، 1368 ش، چ 10، ص 58.
4. الالهيات، ص121؛ الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج1، ص276؛ امامت و رهبرى، ص168؛ بررسى مسايل كلى امامت، ابراهيم امينى، قم، دارالتبليغ، چ 2، ص46.
5. تفسير البيضاوى، عبدالله بن عمر بيضاوى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1410 ق، ج1، ص139.
6. الميزان، ج4، صص378 و 401؛ ولايت فقيه، عبدالله جوادى آملى، تهران، رجاء، 1368 ش، چ 2.
7. التفسير الكبير، فخرالدين رازى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411 ق، ج10، ص116.
8. اثبات الهداة، حر عاملى، قم، المطبة العلميه، 1404 ق، ج1، ص501؛ ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم بلخى قندوزى، اسلامبول، مطبعة افتر، 1304 ق، صص 494 ـ 495.
9. الميزان، ج16، صص309 ـ 313؛ منشور جاويد، جعفر سبحانى، قم، مؤسسة المنار، 1417 ق، صص282 ـ 320.
10. الالهيات، ج4، صص128 ـ 129؛ روح المعانى، سيدمحمد آلوسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا، ج22، ص12.
11. الغدير، عبدالحسين امينى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1366 ش، چ 2، ج3، ص297؛ راهنماشناسى، محمدتقى مصباح يزدى، تهران، اميركبير، 1375 ش، ص376؛ امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، ص75.
12. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا، ج40، ص126.
13. تاريخ البغداد، احمد خطيب بغدادى، قاهره، مطبعة السعادة، 1349 ق، ج14، ص321.
14. الجامع الصحيح (السنن الترمذى)، محمدبن عيسى ترمذى، قاهره، دارالحديث، بى تا، ج5، ص6333؛ المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، بيروت، دارالكتب العلميه، بى تا، ج3، ص135.
15. المستدرك، ج3، ص163؛ كنز العمال، على بن حسام الدين متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1409 ق، ج12، ص94.
16. كنزالعمال، ج11، ص611، ح 3296.