میرزا سیدمحمّد اصفهانى (متوفاى ۱۳۰۲ هـ  . ق) فرزند استاد المتألّهین حاج سیدرضى لاریجانى از عرفاى گرانمایه و سخنوران بلند پایه نیمه دوم سده سیزدهم هجرى است.

وى به سال ۱۲۵۲ هـ  . ق در اصفهان متولد شد و چهار ساله بود که میرزا محمّدجعفر حکیم الهى وى را به تهران برد و با همت و تشویق همو بود که مقدمات علوم حوزوى را در محضر ملامحمّد سیبویّه و ملامحمّدمهدى نجّار به نیکى آموخت و حکمت مَشّاء را از محضر حکیم متألّه میرزا ابوالحسن جلوه فرا گرفت۱.

وى به قول مرحوم عبرت نایینى جمال صورى و کمال معنوى را توأماً دارا و از طبع سلیم و ذوق مستقیم برخوردار بود. در سرودن شعر به دو زبان فارسى و عربى دستى به سزا داشته و در فنون سخن منظوم رقّت لفظ را با دقّت توأم مى ساخته است۲.

وى به مُصاهَرت میرزا محمّدجعفر حکیم الهى نایل مى آید و هنگامى که کمالات او براى ناصرالدین شاه قاجار معلوم مى شود، او را به لقب شمس الاُدَبایى ملقّب مى سازد و سرانجام در سن ۵۰ سالگى به سال ۱۳۰۲ هـ  . ق بدرود حیات مى گوید و جنازه او در آستان مبارک حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) به خاک سپرده مى شود۳.

میلادیّه خاتم الأنبیاء(صلى الله علیه وآله)

باز از مینو۴ درین گیتى فرو افکند بار *** کاروان نوبهاران با شکوه و اقتدار

راه آوردش ز مینو: حُله هاى رنگْ رنگ *** از براى باغ و بستان، بستهْ بسته بارْ بار

همرهش حورى نژادان صد رَده اندر یمین۵ *** در پى اش غِلمانْ سرشتان، صد گله اندر یسار۶

بر قدومش، باد نوروزى فرو بیزد عبیر *** مقدمش را ابر آذارى، گهر سازد نثار

مریمِ آبستنِ شاخ، از دَم باد ربیع۷ *** در چمن خورْ بچّگان۸ ماهرو بنهاد بار …

نو عروسان چمن را کرد آرایِش، سحاب *** از رخ هر یک زدود از مرحمت گرد و غبار …

کلک نقاش طبیعت بر صحیفه ى باغ و راغ *** سطرها بنوشت ز آیات مبین کردگار

دو ربیعِ سال و مه، کرده قِران چون ماه و مهر *** چون قِران لفظ و معنى، جسم و جان و نور و نار

در نخستین باغ شد خرّم، پس از پژمان شدن *** در دوم شد سرّ پنهان خدایى آشکار

از ربیع سال، جسم این جهان شد با شکوه *** وز ربیع ماه، جانِ این جهان شد با وقار

در نخستین، گشت گلشن روشن از انوار گل *** کاست از زلف شب و، افزود بر روى بهار

در دوم، گیتى سراسر گشت چون خرّم بهشت *** کاست قدر جهل و، افزون شد خرَد را اعتبار …

در ربیع ماه، از بستان وحدت شد پدید *** نوگل باغ نبوّت، وَز جهان بِستُرد۹ خار …

عید نوروز عجم با عید میلاد نبىّ *** گشته زین: یک دهر خرّم، کرده زان مُلک افتخار

غُرّه۱۰ آن روز مولودست، چون مه نوربخش *** طُرّه این روز مسعودست، چون خور۱۱ نور بار

آن ربیع سال آمد، پرتوى از این ربیع *** کاندرین آمد به گیتى علّت این هفت و چار۱۲

ممکنِ واجب نُما و، واجبِ ممکنْ سلَب۱۳ *** از وراى پرده امکان، شد امروز آشکار

شهسوار عرصه امکان، که اندر بزم قرب *** بود یزدان: میزبان و، جبرییلاش: پرده دار

صولتش خوشاند۱۴ از دریاچه ساوه، ترى *** هیبتش بنشاند۱۵ از آذرکده ى برزین، شرار

شد سماوه، از سحاب رحمت او بحر ژرف *** بر شیاطین بسته شد از آسمان راهِ گذار

تا جهان بر پاست، بادا دوستانش را همى *** شاد کامى برقرار و، شادمانى پایدار۱۶

پی نوشت ها:

۱ ـ تذکره مدینه الادب، عبرت نایینى، ج ۳، ص ۸۱٫

۲ ـ همان.

۳ ـ همان.

۴ ـ مینو: بهشت.

۵ ـ یمین: سمت راست.

۶ ـ یسار: سمت چپ.

۷ ـ ربیع: بهار.

۸ ـ خورْ بچّگان: کودکان خورشیدْ رخسار، کنایه از گل هاى با طراوت بهارى.

۹ ـ بستُرد: پاک کرد.

۱۰ ـ غُرّه: پیشانى.

۱۱ ـ خور: محفف خورشید.

۱۲ ـ هفت و چار: کنایه از هفت آسمان و عناصر چهارگانه: آب، باد، خاک و آتش.

۱۳ ـ سَلَب:

۱۴ ـ خوشانْد: خشکانید.

۱۵ ـ بنشاند: خاموش کرد.

۱۶ ـ تذکره مدینه الادب، عبرت نایینى، ج ۳، ص ۸۹٫

منبع:سیری در قلمرو و شعر نبوی