آیا تا به حال شده عدم موفقیت خودتان در دستیابی به یک هدف را با بهانه عدم تجربه توجیه کنید؟ یا با این که منابع ، پول یا زمان لازم را نداشتهاید؟ آیا شده قبل از این که حتی تلاشی کرده باشید، تسلیم شوید؟ آیا تا به حال شده موفقیت کسان دیگر در رشته و زمینه کاری خودتان را به خاطر چیزهای جزیی مثل موارد زیر ببینید:
* او موفق است چون مهارتش در کامپیوتر بیشتر است.
* او موفق است چون آدمهای زیادی را در این زمینه میشناسد.
* آنها موفق هستند چون خیلی سال است که این کار را میکنند.
* او برای این توانست اینکار را بکند چون خیلی وضعش خوب است، پول پارو میکند.
* او برای این موفق است چون همیشه از من خوششانستر بوده است.
کار واقعی پشت صحنه را ندیدهایم. دلیل واقعی موفقیت این افراد را نادیده گرفتهایم. به اضافه این که انرژی زیادی را هم صرف توجیه عدم موفقیت خودمان کردهایم و موقعیتها و فرصتهای واقعی برای عبرت گرفتن از تواناییها و موفقیتهای آنها را از دست دادهایم. شما تنها نیستید… خیلی از ما، مثل شما هستند. خیلی از ما به خاطر طرز تفکر محدودکننده، با همین تجربه دست و پنجه نرم میکنند. شاید خیلی سخت به نظر برسد اما واقعیت است و برای روشن کردن این موضوع، باید با دیدی منتقدانه به آن نگاه کنیم و با خودمان صادق باشیم. اگر شما هم تدافعی رفتار میکنید، به حرفم گوش کنید. من هم دچار همین وضعیت هستم اما دارم روی طرز تفکرم کار میکنم و دوست دارم تجربیاتم را با شما هم در میان بگذارم.
اول، یک تجربه شخصی
اخیراً ایدهای برای یک شبکه تبلیغاتی به ذهنم رسید که دوست داشتم دنبالش کنم. ساعتهای زیادی را امروز صرف جستجوی بازار کردم. وقتی سایتهای مختلف را میگشتم، روی قسمت “درباره ما”ی هر سایت کلیک میکردم و بیوگرافی موسسین آن سایتها را میخواندم. بین بیوگرافیها دنبال کلمات کلیدی مربوط به تبلیغات یا چاپ و نشر بودم. بعد از این که یک ساعت وقت صرف این کار کردم، آخر سر، متوجه شدم که واقعاً داشتم چه میکردم. میدانید، من دنبال بازارهای موجود نبودم، بلکه به دنبال بهانهای بودم که چرا در این بازار خارجی، شکست خوردهام.
باور میکنید؟ کاری که واقعاً انجام میدادم تحقیق درمورد پیشینه موسسین بود، مخصوصاً ویژگیها و تجربیات مرتبط به آنچه که من نداشتم! ذهنم به دنبال شواهدی بود برای توجیه این که چرا آنها موفق شده و چرا من بهخاطر این که آن ویژگیها را ندارم موفق نمیشوم. این درک من را بیدار کرد و خاطراتی از چندین سال پیش را به ذهنم آورد که ناخواسته باعث شدم این باورهای محدودکننده نگذارند زندگی خوبی داشته باشم و توانایی من برای خوشبختی و شادی را مسدود کردند.
خوب! شما چه میگویید؟
من عقیده دارم که ما معمولاً اهدافمان را با طرز تفکر محدودکننده و تحمیلی خودمان و ترس از شکست به خطر میاندازیم. طرز تفکر ما، همه چیز است. شاید نتوانیم روی افکاری که وارد ذهنمان میشود، کنترل داشته باشیم اما میتوانیم آگاه و هوشیار بمانیم و به جای این که سریعاً به آنها واکنش دهیم، آنها را خوب بررسی کنیم. اسیر شدن در دنیای مصنوعی فکرمان، خیلی آسان است. کار ذهن ما این است که ما را یکسان و بیتغییر نگه دارد و در نتیجه ترس خارج شدن از منطقه امنمان برای دنبال کردن اهدافمان را به دلمان بیندازد. این کاملاً طبیعی و غریزی است. همه ما تجربهاش میکنیم؛ اما آنهایی که به آنچه که میخواستهاند رسیدهاند، یاد گرفتهاند که چطور فرای آن حرکت کنند. یعنی با وجود همه این ترسها، عمل کنند.
در زیر، به شش قدم برای غلبه بر ندای درونی که قدرت متوقف کردن ما برای دنبال کردن رویاهایمان را دارد اشاره میکنیم:
قدم ۱: شنیدن و تشخیص صدا
هوشیار باشید و ببینید که ذهنتان برای به تاخیر انداختن عمل شما، چه بهانههایی میآورد. در زیر به متداولترین این بهانهها اشاره میکنیم:
* من سابقه تحصیلی لازم را ندارم، شاید بهتر باشد که بعد از این که فلان مدرک را گرفتم وارد عمل شوم.
* برای دنبال کردن این کار، پول کافی ندارم.
* برای این کار وقت ندارم.
* ارتباطات درست و لازم را در بازار ندارم.
* آخر من در مورد این کار چه میدانم؟ هیچ! مطمئناً هیچ وقت موفق نمیشوم.
* بهاندازه کافی در باره این، آموزش ندیدهام. اول باید همه چیز را در موردش بدانم.
به زبانتان موقع حرف زدن یا یک نفر دیگر، دقت کنید. به عباراتی که استفاده میکنید، دقت کنید، دارید بهانه میآورید؟ آیا دارید موقعیتتان را به خاطر فکر کردن در مورد نداشتنهایتان توجیه میکنید؟
قدم ۲: مراقب فلج تجزیه و تحلیل باشید
من قبلترها خیلی در این دام افتادهام. فلج تجزیه و تحلیل یعنی لازم باشد همه چیز در مورد نحوه انجام یک کار را قبل از شروع انجام آن بدانید. تجربه خودم را برایتان تعریف میکنم. من قبل از شروع یک پروژه، روزها و هفتهها را صرف تحقیق و تحلیل بازار میکردم. طی این مدت، دلایل کافی برای عدم موفقیت احتمالی خودم به دست میآوردم. به همین دلیل، بعد از این همه زمانی که میگذاشتم، آخر وارد عمل نمیشدم. اگر آن زمان را صرف یک تحقیق کوچک میکردم و بعد وارد عمل میشدم، تجربیات بسیار باارزشی به دست میآوردم که خیلی بهتر از این بود که یکجا بنشینم و دنبال دلایل شکستم باشم. حتی ممکن بود طی این مدت، به موفقیت هم دست پیدا کنم. البته تحقیق کردن در مورد بازار، خیلی مهم است اما مشکل، زمانی ایجاد میشود که ما از اهدافمان آگاهی نداریم و دلیل جستجوهایمان را نمیدانیم. افتادن در دام فلج تجزیه و تجلیل، خیلی راحت است پس حسابی مراقب باشید.
قدم ۳: خودتان را از پرتگاه افکار تدافعی دور کنید
افکار ما خیلی راحت به سرازیری میافتند. وقتی افکار تدافعی به ذهنمان میرسد، اگر فوراً متوقفشان نکنیم و آگاهانه خودمان را از آن بیرون نکشیم، اسیر ترس و فقدان خواهیم شد.
میتوانید احساساتتان را تغییر داده و افکار تدافعیتان را با افکار زیر جایگزین کنید:
* تغییر زبان- به جای این که بگویید: چون تجربه کافی ندارم، نمیتوانم این کار را انجام دهم، سعی کنید زبانتان را تغییر دهید به: الان تجربه کافی در این مورد ندارم اما مطمئنم که از عهده آن برخواهم آمد، پس از همین امروز شروع میکنم.
* تغییر فیزیولوژی- بلند شوید و چرخی در اطراف بزنید. کاری بکنید که وضعیت فیزیکی کنونیتان را به طرز قابلتوجهی تغییر دهد. این کار ابزار بسیار خوبی برای قطع هر گونه الگوی فکری است.
* تغییر تمرکز- تمرکزتان روی چیست؟ برای یک مدت، چیز دیگری برای متمرکز شدن پیدا کنید.
قدم ۴: بدانید که ذهنتان شما نیستید
درک ذهن شما خود شما نیست. فقط به خاطر این که یک فکر تدافعی دارید به این معنی نیست که این حقیقت دارد یا باید آن را دنبال کنید. میدانم این یکی از سختترین موارد است اما باید بفهمید که فکر شما، خود شما نیست. شما موجودی الهی هستید، بسیار ارزشمندید و قدرت برآوردن عمیقترین خواستههای درونیتان در شما وجود دارد.
قدم ۵: دنبال بزرگترین ارزشتان باشید
بهجای این که به دنبال دلیل این باشید که چرا نمیتوانید در مقابل کسی دیگر موفق باشید، دنبال علت این باشید که چرا با فراهم کردن ارزشی که در آن مسابقه وجود ندارد، موفق خواهید شد. به دنبال فرصتها و موقعیتها باشید نه فرصتهای از دست رفته. دنبال چیزهایی باشید که برای دیگران موفقیت آورده است و از آنها به عنوان منبع الهام استفاده کنید. دنبال کارهایی باشید که دیگران خوب انجام دادهاند و از آنها درس بگیرید. روی ایجاد ارزش تمرکز کنید. انتظار داشته باشید که دادههایتان بیشتر از دریافتهایتان باشد. وقتی این مفهوم ساده را خوب تمرین کرده و در آن استاد شدید، متوجه خواهید شد که برای برآوردن دیدگاهتان، دیگر خودِ آن مسابقه برایتان اهمیت ندارد.
قدم ۶: “چگونه” را فراموش کنید، روی “چه” تمرکز کنید
قبل از شروع عمل در مورد یک ایده یا پروژه، اسیر شدن در دام جزئیات این که چگونه به هدفتان برسید، خیلی ساده است. وقتی خیلی اسیر چگونهها شوید، مطمئناً با بمبارانی از کارهای ناممکن هم روبهرو خواهید شد. این خیلی ناامیدکننده است و نیروی حرکت شما را کند میکند. به علاوه، کارها معمولاً آن طور که شما انتظار دارید پیش نمیروند. بله مهم است که برای رسیدن به هدفتان برنامه داشته باشید اما باید این برنامهها را با دیدگاهی بسیار سطحبالا خلق کنید که اسیر چگونهها نباشد.
برای ایجاد یک هدف مشخص، واضح و قابلارزیابی، وقت خیلی بهتر میگذرد. اول باید بدانید که میخواهید به “چه” برسید، بعد برای آن برنامه بریزید و بعد با قدرت تمام وارد عمل شوید. پس همین حالا روی کاری که میتوانید بکنید تمرکز کنید!
درست مثل رانندگی کردن در شب در خارج از شهر، بیرون بسیار تاریک است و فقط میتوانید راه دو متر جلوتر از خودتان را ببینید. البته مقصدتان را میدانید (که هدف شماست) و میدانید که راه بالاخره شما را به آن مقصد میرساند (برنامه). تمام کاری که از دستتان برمیآید تمرکز بر دو متر جلوییتان است.
افکار خودویرانگر را رها کنید!
من این ترسها را با همه در میان میگذارم. در واقع، همیشه این ترسها را حس میکنم. خیلی سال پیش با فکر چیزی که میترساندم، بر خودم میلرزیدم. احساس میکردم دستهایم رعشه میگیرند و قلبم وارد گلویم شده است. از آن موقع یاد گرفتهام که فقط عمل کنم. هر زمان که برای کاری وارد عمل میشوم، کاری که موجب ترسم بود، دیگر هیچوقت شکست نخوردم. دیگر همه چیز خیلی بهتر از آنچه که ترسم اجازه میداد میشد. شکست دقیقاً همان زمانی اتفاق میافتد که تسلیم میشوید. اگر تسلیم نشوید، محال است که شکست بخورید. (البته منظورم این نیست که کلهشق و یکدنده باشید. منظورم این است که پشتکار داشته باشید و به موفقیتتان ایمان داشته باشید.)
منبع: مردمان