زنها عاشق تواناییهای یک مرد میشوند
آیا از این که مدام استعداهای مردان زندگیتان را شکوفا میسازید، به خود مینازید؟ آیا مدام به خود میگویید، با صرف اندکی وقت و انرژی میتوانم همسرم را به مرد رؤیاهایم بدل کنم؟ آیا همیشه احساس میکنید، همسرتان تنها به این دلیل در کارهایش موفق نبوده است که تا به حال کسی پیدا نشده او را واقعاً دوست داشته باشد؟ و حال که شما از راه رسیدهاید، میتوانید این کار را بکنید؟
شما را نمیدانم، اما این جملات، برای من آشنا هستند. تا همین اواخر در ارتکاب اشتباه شماره ی سه، من یک حرفهای تمام عیار بودم. متخصص این بودم، مردانی که به حمایت نیاز دارند را پیدا کنم و تمام وقتم را صرف کمک به آنها بنمایم. بعضی اوقات تلاشهایم به نتیجه میرسید و آن مرد به موفقیتهایی دست مییافت و بعضی اوقات هم تلاشهایم با شکست مواجه میشدند، اما هر بار نتیجهای که میگرفتم، یک عامل بود تا با تلاش برای نجات شخصی دیگر، از پرداختن به زندگی، شغل و رؤیاهای خودم باز بمانم.
در همین راستا مردهایی را پیدا میکردم که احتیاج داشتند کسی زندگیشان را راست و درست کند. بعضیها نیاز داشتند از لحاظ احساسی و عاطفی، کمی به آنها رسیدگی شود، تا این که بتوانند کمی راحتتر شوند و همچنین از زخمها و لطمات روحی که در دوران کودکی خورده بودند، التیام پیدا کنند. بعضیها نیاز داشتند از به تعویق انداختن کارها جلوگیری نموده، مرتبتر یا کمی منظمتر باشند. بعضی احتیاج داشتند از استعدادهایشان برای پول درآوردن استفاده کنند. بعضیها احتیاج داشتند قابلیتهای گفتاری یا نوشتاری خود را ارتقاء بخشند و یا این که بیاموزند چگونه بهتر لباس بپوشند و یا همسر بهتری باشند. در تمامی این موارد، من با آمادگی کامل به نجات آنها میشتافتم و راه حل ارائه میدادم، تا از سردرگمی نجات یابند. از عشق، پول و انرژی خود نیز برای آنان مایه میگذاشتم. این کارم مورد تأیید دوستان و خانوادهام نبود. آنها میگفتند: این کار، وقت تلف کردن است، اما هیچ یک از این حرفها باعث نمیشد که من دست از این اقدامها بردارم. آنها هیچ پیشرفتی نمیکردند و شاید در واقع، نیاز چندانی به کمک من نداشتند، اما من همچنان به این کار ادامه میدادم. آخر ناسلامتی من به خودم قول داده بودم. حال که به گذشته نگاه میکنم، در مییابم که با هیچ یک از آن مردان رابطه ی واقعی نداشتم؛ در واقع درگیر پروژههایی شده و خودم را وقف غایت و هدفی کرده بودم بیسرانجام. من با خود واقعی آن مردان، رابطهای نداشتم، بلکه عاشق پتانسیلهای آنها بودم. بعد از گذشت سالها یأس، دلشکستگی و غم در اوایل سن سی سالگی بودم که دریافتم، تا به حال به هیچ یک از اهداف شغلیم نرسیدهام. در این موقع بود که به خودم گفتم: «باربارا! اگر نصف این مقدار انرژی، وقت، خلاقیت و تعهد را صرف اهداف زندگی شخصی خود کرده بودی، حتماً به موفقیتهایی میرسیدی». کتابی که هم اکنون در دست دارید، یکی از نتایج همین پیشرفتهای شغلیم بوده است.
چگونه عاشق پتانسیلهای یک مرد میشویم؟
۱-ما به مأموریت نجات روحی میرویم و مردهایی را مییابیم که مایل نیستند به خود کمک کنند، اما ما سعی میکنیم به آنها کمک کنیم.
آلیسن یک کارمند معاملات ملکی بود و سی و دو سال سن داشت. روزی برای مشاوره شغلی به دفتر کارم آمد. در حین مشاوره هر چه بیشتر جلو رفتیم، متوجه شدم مشکلی در کارش ندارد، اما تمام وقت او در حمایت و مواظبت کردن از هری به کار میرود. آلیسن سه سال بود که با هری هنرپیشه سی و هفت ساله ازدواج کرده بود. او چنین توضیح داد:«من عاشق هری هستم. اون واقعاً دوران کودکی سختی داشته. تو ازدواج اولش ناموفق بوده و سختی زیادی بابت این جدایی تحمل کرده. برای همین، وقتی اولین بار اونو دیدم، احساس ناامنی زیادی داشت و با خودش مهربان نبود. او هنرپیشه ی خوبیه و میتونه پیشرفت کنه. مشکلش فقط پیدا کردن شغله. اون قبلاً معتاد به کوکائین بود و سیگار زیاد میکشید. به او کمک کردم تا ترک کنه. این وضعیت خیلی رضایتبخش است. حالا میخواهم که اهداف شغلی جدیدی را برای خودش تعیین کنه و برای رسیدن به اونا برنامهریزی بکنه. مطمئنم فکر میکنید دیوانهام که با چنین شخصی زندگی میکنم، اما مطمئنم اون میتونه موفق بشه».
آلیسن بیش از آنچه که هری خودش را قبول داشته باشد، او را قبول داشت. او عاشق تواناییهای بالقوه ی هری بود، نه عاشق خود او. انگار بخشی از ذهن آلیسن، چنین دریافت میکرد که تنها هنگامی موفق خواهد بود که هری بتواند زندگیش را راست و درست کند و مادامی که هری بر طبق نقشههای او پیشرفت نمیکرد، احساس شکست مینمود.
۲- مردهایی را مییابیم که ما را دوست ندارند و یا با ما خوشرفتار نیستند، اما همچنان به رابطه با آنها ادامه میدهیم.
اریکا نمونه ی ایدهآلی است از زنی که اشتباه شماره ی سه را مرتکب میشود. او نوزده سال است که با آرنولد ازدوج کرده و در طول این سالها، هرگز احساس خوشبختی نکرده است. روزی در حالی که اشک میریخت، گفت: «من نه تنها عاشق پتانسیلهای آرنولد شده بودم، بلکه با این پتانسیلها ازدواج هم کردم. آرنولد اصلاً مرد مهربانی نیست و از لحاظ روحی و عاطفی، بسیار بسته و انتقادگر است. گویی درون او کودکی مهربان، شیرین و ترسیده وجود داره که گاه گاهی بیرون میاد و میخواد دوستش داشته باشن. وقتی با هم نامزد بودیم، گاه گاهی این بخش از وجودش را میدیدم. من عاشق این «کودک» اون شده بودم. هیچ وقت شبی را که به من پیشنهاد ازدواج داد، فراموش نمیکنم. در تمام مدتی که او را میشناختم این اولین باری بود که گریه میکرد همون شب بود که فهمیدم مشکلاتی دارد و تصمیم گرفتم چنان دوستش داشته باشم، تا در سایه ی این عشق بتواند بر مشکلاتش غلبه کند. ازدواجم مورد تأیید پدر و مادرم نبود، اما به اونا گفتم که من آرنولد را خیلی بهتر از شما میشناسم. حال نوزده سال از ازدواجمان میگذره و ما سه تا بچه داریم. طی این مدت آرنولد هیچ تغییری نکرده و من هیچ وقت از جانب او احساس علاقه نکردم. هرگز در طول زندگیمون، از من تشکر و قدردانی نکرد. با این که تحملم تمام شده، اما باز هم دوستش دارم و با این حقیقت روبرو شدم که اون تغییری نخواهد کرد و میدونم که جدایی از او تصمیم درستی است. گاهی اوقات احساس میکنم، اگه کمی بیشتر به او عشق بورزم، شاید تغییری در رفتارش به وجود بیاورد».
اریکا به جای آن که حقیقت را بپذیرد، خود را صرف گرفتن چیزی از آرنولد میکرد که هرگز به او داده نمیشد. احساس اریکا را درک میکردم، چرا که نظیر این احساس را در روابط قبلی خود داشتم. چندین سال از زندگیم را صرف کسی کردم که عاشقش بودم. آن مرد هرگز تواناییهای بالقوه ی خود را بالفعل نکرد و هیچ وقت احساسی گرم و محبتآمیز نثارم ننمود؛ حتی ده درصد از احساسات و عواطف خود را صرف من نکرد. من نیز به مانند اریکا با گفتن این جمله به خودم که: اگر به او عشق بیشتری بورزم، حتماً تغییر خواهد کرد، خود را آماده ی شکست در رابطهام کردم.
حقیقت این است که اگر مردی به قدر کافی خودش را دوست داشته باشد، حتماً تغییر خواهد کرد. زنهایی که عاشق پتانسیلهای یک مرد میشوند، اغلب اعتماد به نفس چندانی ندارند و احساس خوبی نسبت به خود نمینمایند. غالباً فکر میکنند، برای این که دوست داشته شوند، باید سخت تلاش کنند. ما مردهایی را انتخاب میکنیم که از لحاظ عاطفی و احساسی، چالشانگیز باشند و سپس علیرغم آنچه که به راستی هستند، به آنان عشق میورزیم و بعد به خود میگوییم: «ببین چقدر صبور پرشور و حرارت هستم، پس باید دوست داشتنی باشم. این طور نیست؟!» در نهایت آموختم داشتن رابطهای سالم با یک مرد، به معنای عشق ورزیدن به کسی است که در زمان میباشد، نه عشق ورزیدن به کسی که در آینده به آن تبدیل خواهد شد.
چرا زنان عاشق، پتانسیلهای یک مرد میشوند؟
ما با احساس مسئولیت نسبت به کمک به دیگران، از توجه به زندگی خود باز میمانیم و از روبرو شدن با کاستیهای خودمان سرباز میزنیم. با مفید بودن، صبور بودن و مهربان بودن برای دیگران احساس خوبی نسبت به خود پیدا کرده و در نتیجه در رابطه ی با خود، احساس برتری میکنیم. هنگامی که بر خلاف انتظار ما، مردمان شکست خورده و آن طور که تصور میکردیم نقشههایمان درست از آب درنمیآیند، احساس شکست کرده و خودتنبیهی کنیم.
زنان از روی غریزه دوست دارند همه ی موارد را سر و سامان بدهند. ما همواره دوست داریم خانه، محل کار و یا هر جا و هر مورد نامرتب را مرتب کنیم. این به نوعی نشاندهنده ی اشتیاق و نیاز درونی ما به خلاقیت است و برایمان بسیار طبیعی است. برای یک زن، دشوار است که نخواهد وضعیتی را اصلاح کند.
آیا شما معتاد به نجات دیگران هستید؟
در زیر علائم هشداردهندهای آورده شده که ممکن است به این معنا باشد که شما مرتکب اشتباه شماره ی سه میشوید:
هر چند ماه یک بار، به خودتان میگویید: مردتان به وقت بیشتری احتیاج دارد تا خود و زندگیش را سروسامان بدهد.
به خود میگویید: هرگز کسی به اندازه ی کافی، همسرم را دوست نداشته تا او بتواند تغییر کند. من همان کسی هستم که آن قدر به او عشق خواهم ورزید، تا بالاخره تغییر کند.
احساس میکنید هیچ کس دیگری مردتان را به خوبی شما درک نمیکند.
برای دوستان و اعضای خانوادهتان، به خاطر بدرفتاری و شکستهای همسرتان، عذر و بهانه میآورید.
احساس میکنید نمیتوانید ترکش کنید، چرا که این کار، احساس حقارت و بیارزشی او را تأیید کرده و در نتیجه هرگز تغییر نخواهد کرد.
خود را متقاعد میسازید، گرچه عشقی را که از او میخواهید دریافت نمیکنید، اما به واسطه ی دریافت موارد دیگر ارزشش را دارد.
چگونه به این الگو خاتمه دهیم؟
به عنوان کسی که خود، یک عامل نجات مردان بوده است، بگذارید به شما توصیههایی برای التیامبخشی از این الگوی دردناک داشته باشم:
۱- انرژیهای خلاقتان را ابتدا متوجه زندگی و شغل خود کنید. از زندگی و شغل مرد زندگیتان و رؤیاها و اهدافتان، لیستی تهیه کنید و برنامههای واضح و مشخصی برای رسیدن به آنها ترتیب دهید. به این برنامهریزی بچسبید و از خروجیهای جانبی آن آگاه باشید. این بدان معناست که چنانچه برنامهریزی کردهاید در یک سمینار شرکت کنید که به شما در جلب مشتریان بیشتری کمک کند، حتی اگر همسرتان به شما احتیاج دارد تا آپارتمانش را برایش منظم و مرتب کنید، سعی کنید به سمینار خود بروید. قبل از شروع هر رابطهای، اهداف و خواستههایتان را مشخص کنید، تا این که آنها در درجه ی اول اهمیت قرار گیرند.
۲- از مواردی که در زندگی شخصیتان به بهانه ی نجات مردان از آن رویگردان هستید، لیستی تهیه کنید. شاید ندانید با نجات مردان زندگیتان، از چه تعداد از احساسات، عواطف و چالشهای زندگی خودتان رویگردان بودهاید. تهیه این لیست، کمک خواهد کرد که روی این نواحی از زندگیتان تمرکز کنید.
۳- مردی را پیدا کنید که مسئولیت سر و سامان دادن به زندگیش را خود به عهده بگیرد، به طوری که مجبور نباشید مدام به جای او کار کنید. اشکالی ندارد به همسرتان در تغییراتی که مایل به انجام آن است، کمک کنید. هنگامی که دو نفر یکدیگر را واقعاً دوست دارند، توانایی بالقوه آنها به بالفعل تبدیل میشوند، اما نکتهای که در این جا اهمیت دارد، این است که حتماً به مانند یک تیم کار کنید و مردتان نیز به همان اندازه ی شما، متعهد به کار کردن بر روی خود و رشد شخصیش باشد.
در این جا پیشنهادم این است که در ابتدای یک رابطه، از اهداف شخصی مرد زندگیتان و برنامههایی که برای رسیدن به آنها در نظر دارد، آگاه شوید. ممکن است در این بین دریابید که او بر خلاف شما علاقهای به احساسیتر و عاطفیتر بودن ندارد و سعی در ابراز احساسات و عواطفش نمیکند و همچنین علاقهای به رشد در این زمینهها را نیز ندارد، آن گاه در مییابید که او به درد شما نمیخورد، اما بر عکس، اگر چنین ادعا کرد و در همان نواحی که برای او زمینههای رشد میبینید او نیز مایل به رشد میباشد، به او وقت، عشق و حمایتی که لازم دارد را بدهید و سپس هر چند ماه یک بار، او را ارزیابی کنید. اگر پیشرفت و یا تغییری احساس نمیکنید، در این رابطه صحبت کرده و دلایل این که چرا تغییری نکرده است را از او بپرسید. به خاطر داشته باشید، اعمال هر کس به مراتب با صدای بلندتری از گفتههایش حرف میزند.