چکیده:

رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) از طرف خداوند متعال مامور بود که سران کشورهای بزرگ آن زمان را به دین مبین اسلام دعوت کند. در آیات قرآن دعوت آن حضرت به اسلام دعوتی جهانی مطرح شده است. در حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز به این امر اشاره شده است. آن حضرت می‌فرماید:«ان الله بعثنی رحمه و کافه»[۱]«خداوند مرا به عنوان رحمت برای تمامی بشریت فرستاده است».زمان اعزام سفیران در این که پیامبر(صلی الله علیه و آله) سال ششم هجری سفرای خویش را به مناطق مختلف اعزام کرده یا سال هفتم، در منابع اختلاف است.

سال اعزام سفیران

آنچه از منابع مختلف به دست می‌آید؛ اینکه اعزام سفرای پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اواخر سال ششم و یا اوایل سال هفتم هجری بوده است.[۲]دحیه کلبی و نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله)سفیر اعزامی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به سوی قیصر روم “دحیه بن خلیفه کلبی” از بزرگان صحابه و از قبیله خزرج بوده است.[۳] دحیه از جمله کسانی بود که در تمام جنگ‌های پس از بدر همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و تا زمان حکومت “معاویه بن ابی سفیان” زنده بود.[۴] در روایتی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که «شبیه‌ترین کس به جبرئیل دحیه کلبی است.»[۵]متن نامه پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) به قیصر[۶] روم«از محمد رسول‌خدا به سوی هرقل بزرگ روم. درود بر آنکه پیرو هدایت باشد؛ اما بعد اسلام بیاور تا به سلامت بمانی و پاداش تو را دوباره بدهند و اگر رو بگردانی گناه کشاورزان[۷] برگردن توست.[۸] سپس پیامبر آیه ۶۴ سوره آل‌عمران را در پایان‌نامه ذکر کرد.[۹]«یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.»[۱۰]«بگو ای اهل کتاب بیایید به سخنی که میان ما و شما مشترک است بپیوندیم که جز خدای یکتا را نپرستیم و چیزی را با او شریک قرار ندهیم و برخی را به جای خدا به ربوبیت تعظیم نکنیم. پس اگر از حق روی گرداندند، بگویید، شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.»در این که آیا دحیه کلبی مامور بوده شخصا نامه آن حضرت را به قیصر روم برساند یا مامور بوده که نامه را به حاکم بصری بدهد و او نامه را به قیصر برساند، در منابع اختلاف است. “ابن‌سعد” می‌نویسد: «پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای قیصر نامه‌ای فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد، نامه را همراه دحیه کلبی گسیل داشتند و به او فرمان دادند نامه را به امیر بصری بسپارد تا او به قیصر بدهد. “امیر بصری” نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به “هرقل” داد.»[۱۱] سپس به نقل از “واقدی” می‌نویسد: «دحیه کلبی امیر بصری را در محرم سال هفتم هجری در «حمص»[۱۲] ملاقات کرد و نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به او داد.»[۱۳] برخی از منابع به این واسطه اشاره‌ای نکرده‌اند. “مقدسی” می‌نویسد: «دحیه کلبی وقتی به سوی هرقل رفت متوجه شد او در حمص است و قصد دارد به منظور شکرگزاری از پیروزی بر ایران، همان پیروزی که خداوند وعده آن را داده بود (و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین …[۱۴])، پیاده به سوی بیت‌المقدس بیاید.[۱۵]به نظر می‌رسد این دو قول قابل جمع باشد، به این معنا که دحیه کلبی ابتدا به نزد امیر بصری (که دست نشانده رومیان بوده ) می‌رود. سپس امیر بصری شخصی را مامور می‌کند که فرستاده پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به همراه نامه‌اش به نزد قیصر ببرد. “طبری” می‌نویسد: «فرستاده امیر بصری نزد هرقل آمد و یکی از عربان را همراه آورد و گفت: ای پادشاه این مرد از عربان است که از حادثه عجیبی که در دبار وی رخ داده سخن دارد. در این باب از او پرسش کن. قیصر به مترجم خویش گفت: از این عرب بپرس حادثه‌ای که در دیار وی بوده چیست؟ عرب گفت: در میان ما مردی ظهور کرده و مدعی پیامبری است. جمعی پیرو او شده‌اند و جمعی مخالفت کرده‌اند و در میان‌شان جنگها رخ داده است…».[۱۶]عکس العمل قیصردر منابع عکس العمل‌های متفاوت و تقریبا مشابهی از قیصر در این خصوص نقل شده است»[۱۷] مقریزی به نقل از دحیه کلبی می‌نویسد: «پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرا با نامه‌ای به نزد قیصر روم فرستاد … من نامه را به دست او دادم چون در نامه پس از نام خدا نوشته شده بود: از محمد رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) به قیصر صاحب روم، پسر برادر قیصر به او گفت: این نامه را نخوان چرا که فرستنده نامه، آن را با نام خویش آغاز کرده و نوشته «صاحب» روم، نه نوشنه ملک روم. (قیصر توجهی نکرد) نامه خوانده شد. سپس قیصر به اطرافیان دستور داد، پراکنده شوند و مرا به نزد خویش خواند. من سوالاتش را جواب دادم. سپس به دنبال اسقف فرستاد. اسقف، صاحب امر آنها (در مسائل مذهبی) بود. وقتی اسقف نامه را خواند، گفت: به خدا قسم او کسی است که عیسی(ع) و موسی(ع) بشارت او را به ما داده‌اند. همان کسی است که منتظرش بودیم. قیصر گفت: بنابراین رای شما چیست؟ او گفت: من درستی او را تصدیق می‌کنم و تابع او هستم. قیصر گفت: من هم می‌دانم که او این چنین است؛ ولی نمی‌توانم این کار را انجام دهم (مسلمان شوم، یا اعلام کنم که مسلمان شده‌ام)؛ اگر این کار را انجام دهم، حکومتم از دست می‌رود و رومیان مرا می‌کشند.»[۱۸]در برخی از روایات آمده است: هرقل در خصوص پیامبر(صلی الله علیه و آله) از “ابوسفیان” (که پس از صلح حدیبیه به همراه گروهی به منظور تجارت به شام رفته بود)، سوالاتی پرسیده است. ابوسفیان خود می‌گوید: پس از صلح حدیبیه ما به شام برای تجارت رفتیم و این در زمانی بود که قیصر پس از پیروزی بر ایران به سوی «بیت‌المقدس» می‌آمد که در آنجا نماز شکر بخواند تا به «ایلیا»[۱۹] (بیت‌المقدس) رسید…»[۲۰] و در نقلی دیگر می‌گوید: ما در غزه بودیم که فردی آمد و به ما گفت: شما از قوم این مرد هستید که در حجاز است؟ گفتیم: آری. گفت: با من پیش شاه آیید …» [۲۱] «ابوسفیان و همراهان طبق دستور هرقل که می‌خواست از امر رسول‌خدا(ٌص) آگاه شود، نزد او حاضر شدند. هرقل از آنها خواست تا در خصوص مردی که در مکه ادعای نبوت کرده، اطلاع دهند. آنها گفتند: او ساحر و کذاب است و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیست. هرقل گفت: چه کسی از شما به او عالم‌تر و از جهت خویشی به او نزدیک‌تر است؟ ابوسفیان را به او معرفی کردند … هرقل از او خواست پیامبر(صلی الله علیه و آله) را معرفی کند. ابوسفیان همان سخن را تکرار کرد. هرقل گفت: من نمی‌خواهم او را دشنام دهی. به من بگو نسب او در میان شما چگونه است؟ ابوسفیان گفت: او از قبیله قریش است. گفت عقل و رای او چگونه است؟ ابوسفیان گفت: ما هرگز در عقل او عیبی ندیده‌ایم. هرقل پرسید: آیا او حلاف (کسی که زیاد قسم می‌خورد) کذاب است و در امرش دیگران را فریب داده است؟ ابوسفیان گفت نه به خدا قسم این گونه نبوده است. هرقل گفت: آیا اگر عهدی ببندد غدر (فریب کاری) می‌کند؟ گفت: نه …»[۲۲] “طبری” در روایتی و به نقل از ابوسفیان می‌نویسد: «هرقل از من پرسید: … آیا در خاندان او قبلا کسی چنین سخنانی گفته است؟ گفتم: نه… پیروان او چه کسانی هستند؟ گفتم: ضعیفان و مستمندان و جوانان و … آیا کسی از پیروانش از او جدا شده است؟ گفتم: نه … »[۲۳] ابوسفیان که یکی از سر سخت‌ترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان بوده است، به نظر می‌رسد در این ملاقات نتوانسته دروغ بگوید؛ چرا که هرقل به همراهان وی گفت: اگر دروغ گفت: او را تکذیب کنید. ابوسفیان نیز خود می‌گوید: اگر نمی‌ترسیدم که یارانم مرا تکذیب کنند، دروغ می‌گفتم.[۲۴]”ابن‌سعد” می‌نویسد: «هرقل بزرگان روم را جمع کرد و به آنها گفت: ای رومیان نامه احمد به نزد من آمد. به خدا قسم او همان کسی است که ما منتطرش بودیم و در کتاب‌هایمان نام او را می‌بینیم، علاماتش را می‌شناسیم، زمانش را می‌دانیم؛ پس اسلام بیاورید و از او تبعیت کنید. …. رومیان ناراحت شدند و خواستند از نزد او خارج شوند، هرقل از آنها ترسید و دستور داد برگردند، سپس گفت: ای رومیان من می‌خواستم با این سخنان صلابت شما را در دین خویش بسنجم، خوشبختانه همان چیزی که از شما انتظار می‌رفت، رخ داد. رومیان هم سجده کردند و رفتند.»[۲۵]به نظر می‌رسد، هرقل در باطن به پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) ایمان آورده بود و مسلمان شده بود؛ اما از ترس رومیان و به جهت دلبستگی به حکومت نمی‌خواست، حکومت خویش را از دست دهد. “طبری” به نقل از ابن اسحاق می‌نویسد: «هرقل به دحیه کلبی گفت: به خدا می‌دانم که رفیق تو پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرسل است و همان است که منتظر او هستیم و در کتاب‌های خویش می‌یابیم؛ ولی از رومیان بر جان خویش بیم دارم و گرنه پیرو او می‌شدم».[۲۶]در همین نقل آمده است: هرقل به دحیه دستور داد، نزد اسقفی به نام «ضغاطر» برود و نظر او را جویا شود. دحیه همین کار را کرد و او را به اسلام دعوت کرد. ضغاطر گفت: به خدا رفیق تو پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرسل است و ما او را به این صفت می‌شناسیم و نام او را در کتاب‌های خویش می‌یابیم، …. سپس به کلیسا و نزد رومیان رفت و گفت: ای گروه رومیان نامه‌ای از احمد آمده که ما را به سوی خدای عزوجل می‌خواند، من شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و احمد بنده و فرستاده اوست. رومیان همگی بر او تاختند و او را آنقدر زدند که جان داد.[۲۷] هرقل در نامه‌ای که توسط دحیه آن را برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرستاد، به عکس‌العمل خویش در قبال نامه حضرت اشاره کرده است.در این نامه آمده است: «به احمد رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله)، کسی که عیسی(ع) بشارت او را داده است … شهادت می‌دهم که تو رسول خدایی … من مردم روم را دعوت کردم که ایمان آورند؛ اما آنها نپذیرفتند. اگر اطاعت می‌کردند، برای آنها بهتر بود. من دوست داشتم، نزد شما بودم، پس به شما خدمت می‌کردم و پاهای شما را می‌شستم»[۲۸] رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: تا زمانی که نامه من نزد آنهاست ملکشان باقی خواهد ماند.[۲۹] در برخی از منابع آمده است، هرقل وقت خروج از شام به سوی «قسطنطنیه» رومیان را جمع کرد و در خصوص مسایل پیش آمده سه پیشنهاد را مطرح کرد.۱- پیروی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)۲- دادن جزیه به پیامبر(صلی الله علیه و آله)۳- مصالحه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) و واگذاری سرزمین سوریه به مسلمانان؛ اما رومیان هیچ یک از این پیشنهادات را نپذیرفتند.[۳۰]

فهرست منابع :

[۱].ابن هشام، السیره النبویه، بی جا، مکتبه محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳، ج۴، ص ۱۰۲۶٫[۲]. همان، ج۲، ص ۶۰۶ و ابن سعد، محمد؛ الطبقات الکبری، بیروت دار الکتب العلمیه، اول، ج۱، ص۱۹۸و طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ الامم و الملکوک، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۱، ج۲، ص ۶۴۴ و خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، بیروت، دارکتب العلمیه، ۱۴۱۵، چاپ اول، ص۳۵ و بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، مصر، دار المعارف، ۱۹۹۵، ج۱،ص۵۳۱ و مسعودی، علی بن حسین؛ التبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵، ص۲۳۵٫[۳]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، علی محمد البجاوی (تحقیق ) بیروت، دارالجبل، اول، ۱۴۱۲، ج۲ ،ص۴۶۱٫[۴]. ابن سعد، محمد؛ الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴، ج ۴، ص ۲۲۸٫[۵]. همان، ج۴ ص ۲۲۷ و ابن عبدالبر، پیشین، ج۳، ص۱۰۶۷ و واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، بیروت موسسه الاعلمی، سوم، ۱۴۰۹،ج۱،ص۷۸٫[۶]. قیصر همان هرقل ملک روم بوده است. طبری، پیشین، ج۲،ص۶۴۶٫[۷]. شاید علت اینکه پیامبر کشاورزان را مطرح کرده، این باشد که شغل بیشتر جامعه رومی کشاورزی بوده است.[۸]. طبری، پیشین، ج۲، ص ۶۴۴٫[۹]. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، قم، موسسه نشر فرهنگ اهل بیت(ع)، بی تا، ج۲، ص ۷۷٫[۱۰]. قران کریم، سوره آل عمران، آیه ۶۴٫[۱۱]. ابن‌سعد،پیشین ،ص ۲۲۷٫[۱۲]. شهری بین دمشق و حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵، دوم، ج۲، ص ۳۰۲٫[۱۳]. ابن سعد، پیشین، ص ۲۲۷ – ۲۲۸٫[۱۴]. قران کریم، سوره روم، آیات ابتدایی.[۱۵]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ،بی جا، مکتبه الثقافه الدینیه، بی تا، ج۴، ص ۲۲۹٫[۱۶]. طبری، پیشین، ج ۲، ص ۶۴۶-۶۴۷٫[۱۷]. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۷۷-۷۸٫[۱۸]. مقریزی، احمد بن علی؛ امتاع الاسماع، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول،۱۴۲۰، ج۳، ص۳۶۶-۳۶۷٫[۱۹]. ایلیا همان بیت المقدس است. مقدسی، احسن التقاسیم، ترجمه علی نقی منزوی، تهران شرکت مولفان و مترجمان، اول ۱۳۶۱، ج۱، ص ۴۳٫[۲۰]. طبری، پیشین، ج۲، ص ۶۴۶ و ابن کثیر، پیشین، ج۴، ص۲۶۲٫[۲۱]. طبری، پیشین، ج۲، ص۶۴۷٫[۲۲]. بیهقی، احمد بن حسین؛ دلائل النبوه، تهران، علمی وفرهنگی، ۱۳۶۱، ج ۴، ص ۳۸۴- ۳۸۵٫[۲۳]. طبری، پیشین، ج۲، ص۶۴۸٫[۲۴]. ذهبی، ص ۵۰۲٫ ابو سفیان می‌گوید من سالار قوم بودم و خوش نداشتم دروغ بگویم که دیگران بعدا مرا دروغگو بخوانند. طبری، پیشین، ص ۶۴۷٫[۲۵]. ابن سعد، پیشین، ج۱،ص۱۹۹ و بیهقی، احمدبن حسین؛ دلائل النبوه، عبدالمعطی قلعجی (تحقیق) بیروت، دارالکتب العلمیه،اول، ۱۴۰۵ و سبل الهدی، ج،۱۱، ص۳۴۵٫[۲۶]. طبری، پیشین، ج۲، ص۶۵۰٫[۲۷]. همان و ابن اثیر، عز الدین؛ اسد الغابه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹، ج۲،ص۴۳۸٫[۲۸]. یعقوبی، پیشین، ج ۱،ص ۷۸-۷۷٫[۲۹]. همان.[۳۰]. دمشقی، پیشین، ج۴، ص۲۶۷ -۲۶۸٫

منبع: پژوهشکده باقرالعلوم