بانویی به حضور رسول خدا(صلی اللّه علیه و آله و سلم) آمد و از شوهرش ‍ شکایت نمود. پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: شوهرت را نمی‌شناسم؛ سپس فرمود: راستی همان که در چشمش، سفیدی هست؟!

بانو در عین آن که از شوهرش شکایت کرده بود ولی حاضر نبود که به شوهرش نسبت نقص بدهند، لذا فوری عرض کرد: نه! شوهرم چشم‌های سالم دارد و سفیدی در چشمش نیست.

پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: آیا دور سیاهی چشم را سفیدی قرار نگرفته؟!

او عرض کرد: آری چشم همه مردم چنین است.

پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: منظور من هم همین است.

پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) از این طریق، زن عصبانی را خوشحال کرد و سپس مطالبی به او فرمود تا به آغوش گرم خانواده برگردد و با شوهر خود سازگار باشد. پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم) گاهی شوخی می‌کرد ولی شوخی آن حضرت، مطابق حق بود و در عین آن که درس صداقت را می‌آموخت، دلها را نرم می‌کرد و راهگشای مشکلات مردم می‌شد.

منبع: محمد محمدی اشتهاردی؛ داستان دوستان؛ ج۱ص۱۴۰-۱۴۱