روز مباهله،مایهی عزّت اسلام و كرامت شیعه
بیست و چهارم ذی حجّه، روز مباهله و روز عزّت اسلام و روز كرامت شیعه است. وقتی مباهله واقع شد، هم اسلام در دنیا عزّت پیدا كرد هم شیعه كرامتش روشن شد.
رسول اكرم
به نصارای نجران نامه نوشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند. در صدر نامه این آیه را مرقوم فرمودند:
{ قُلْ یا أهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إلی كَلِمَة سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَكُمْ ألاّ نَعْبُدَ إلاّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأنَّا مُسْلِمُونَ }[1]
«بگو، ای اهل كتاب بیایید به سوی سخنی كه میان ما و شما مشترك است كه جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را شریك او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدای یگانه به خدایی نپذیرند. حال، اگر از این دعوت روی برگردانند، بگویید گواه باشید كه ما مسلمانیم».
بعد مرقوم فرمودند:
(اَمّا بَعْدُ فَاِنّی اَدْعُوكُمْ اِلَی عِبادَة اللهِ مِنْ عِبادَة الْعِبادِ وَ اَدْعوُكُمْ اِلی وِلایة اللهِ مِنْ وِلایةِ الْعِبادِ فَاِنْ اَسْلَمْتُمْ فَاِنّی اَحْمَدُ اِلَیكُمُ اللهَ اِلهَ اِبْراهیمَ وَ اِسْحقَ وَ یعْقوُبَ وَ اِنْ اَبَیتُمْ فَالْجِزْیة وَ اِنْ اَبَیتُمْ فَقَدْ آذَنْتُكُمْ بِالْحَرْبِ وَ السَّلامُ)؛
«من شما را دعوت می كنم بندهی خدا باشید ، نه بندهی بشر؛ دعوت می كنم تن به حاكمیت خدا بدهید، نه حاكمیت بشر. حال، اگر مسلم شدید، خدا را شكر می كنم كه چنین موفّقیتی نصیب شما كرده است و اگر از قبول اسلام امتناع كردید، باید جزیه*بدهید [تا ما بدانیم كه با ما سر جنگ ندارید] و اگر آن را هم نپذیرفتید، در این صورت، من اعلان جنگ با شما می كنم. والسّلام».
لرزه افتادن بر اندام اسقف اعظم نجران :
در روایت آمده است كه وقتی این نامه به اسقف های نجران رسید،اسقف بزرگ از هیبت آن لرزه بر اندامش افتاد:
(ذَعَرَ ذَعْراً شَدیداً)؛
«لرزهای شدید بر اندامش افتاد».
بعد، با هم به مشورت نشستند كه چه باید كرد ؟ یكی از آنها گفت : شما می دانید كه كتابهای آسمانی سَلَف آمدن پیامبر آخرالزّمان را بشارت دادهاند و از آثار و علایم معلوم می شود كه این همان پیامبر موعود است. عاقبت، بنا بر این شد كه از میانشان گروهی انتخاب بشوند و به مدینه بروند و از نزدیك، شخص مدّعی رسالت و برنامهی زندگی اش را مشاهده كند.
شصت نفر از عالمان و اشراف و اعیانشان برای این سفر انتخاب شدند. نزدیك مدینه كه رسیدند، از مركبها پیاده شدند و خود را شستشو دادند و لباسهای فاخرشان را پوشیدند و خود را آراستند تا به چشم مسلمانان بزرگ و باحشمت جلوه كنند. سوار بر مركبهای مزین وارد مدینه شدند و در میان شهر گشتی زدند تا به زعم خود، چشم مسلمانان را خیره كنند. امّا دیدند مسلمانان نه تنها چشمشان خیره نشد، بلكه با نظر تحقیر به آنها می نگرند.تا سه روز نزد پیامبر اكرم
نیامدند و حرفی نزدند.
تردید بزرگان نجران :
پس از سه روز كه شرفیاب شدند ، گفتند: یا اباالقاسم،(كنیهی پیامبر اكرم
است) ما تمام صفاتی را كه در انجیل دربارهی پیامبر آخرالزّمان آمده است، در شما دیدهایم؛ ولی یك صفت از آن صفات را در شما نمی بینیم و آن صفت این كه، انجیل بشارت داده است كه پیامبر آخرالزّمان به عیسی بنمریم ایمان دارد و تصدیقش می كند و حال آنكه شما تكذیبش می كنید.
حضرت فرمود: نه، من عیسی بنمریمرا تصدیق می كنم و به او ایمان دارم. من او را بندهی مقرّب خدا و نبی و رسول خدا میدانم.گفتند: عیسای مسیح(علیه السلام)اگر بنده بود، نمی توانست كار خدایی بكند؛ در حالی كه او مرده زنده میكرد، ابراءالاكمه و الابرص*می كرد، از مافی الضّمیر اشخاص خبر می داد و… این كارها، كارهای خدایی است.پیامبر
فرمود: من قبول دارم كه عیسی بن مریم تمام این كارها را به اذن خدا انجام می داد و بندهی مأذون از جانب خدا بود. گفتند: اگر عیسی بشر بوده، پس پدرش چه كسی بوده است؟ در این موقع، این آیه نازل شد و جواب آنها را داد كه:
{ إنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ}؛[2]
«داستان عیسی در نزد خدا همچون داستان آدم است كه او را از خاك آفریده [و بدون پدر و مادر ایجادش كرد]و سپس به او گفت،باش؛پس، وجود یافت».
اگر عیسی پدر از جنس بشر نداشت، آدم نه پدر داشت نه مادر. همان گونه كه آدم مخلوق به ارادهی خداست،عیسی هم مخلوق به ارادهی خداست.
دعوت به مباهله :
در مقابل این حرف منطقی، آنها جوابی نداشتند، ولی تن به قبول آن ندادند و گفتند: ما حاضریم با شما مباهله كنیم و این آخرین گفتار ما باشد.پس بیاییم یكدیگر را نفرین كنیم و از خدا بخواهیم تا بر هر كدام از ما كه باطل است و سخن نابجا می گوید؛ بلا نازل كند و نابودش كند. در همین موقع،این آیه نازل شد:
{ فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْكاذِبِینَ}؛[3]
«پس هر كس در این[باره] پس از دانشی كه تو را[حاصل]آمده،با تو محاجّه كند،بگو:بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خویشان نزدیكمان و خویشان نزدیكتان را فراخوانیم؛ سپس مباهله كنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
قبول مباهله از سوی پیامبراكرم
:
آنها باورشان نمی شد كه رسول اكرم
پیشنهاد مباهله را بپذیرد. وقتی دیدند با قاطعیت تمام آماده است،گفتند: به ما مهلت دهید تا با هم مشورت كنیم. شب نشستند و با هم مشورت كردند. بزرگشان كه مرد موحّدی بود، گفت: به نظر من صلاح نیست با او مباهله كنیم.برای این كه من مطمئنّم كه او همان پیامبر موعود از جانب خداست و تمام علامت هایی كه انبیاء سَلَف نشان دادهاند، كاملاً بر او منطبق است. اگر ما با او مباهله كنیم، بلا نازل می شود و نه تنها یك نفر از شما به سلامت به وطن برنمی گردد، بلكه یك نصرانی روی زمین باقی نمی ماند.اگر می خواهید این حقیقت بر شما روشن شود، فردا صبح ببینید اگر با اعوان و انصار و لشكری بیرون آمد، مطمئن باشید كه سلطان است و از مباهله با او نهراسید و اگر دیدید با عزیزانش آمده است، بدانید كه به گفتارش ایمان دارد و مباهله نكنید.
این سخن را همگی پذیرفتند و فردا صبح آمدند و در یك گوشه در خارج شهر ایستادند. مردم باخبر شدند كه چنین ماجرایی در كار است. اجتماعی شد و در یك گوشهی دیگر به انتظار ایستادند. رسول خدا
صبر كرد تا آفتاب اندكی بالا آمد و از شهر بیرون آمد، در حالی كه كسی از اصحاب و اتباع همراهش نبود ؛ تنها كودك سه چهارسالهای را در بغل گرفته بود و كودك دیگری هم دست در دستش داشت، بانوی جوانی پشت سرش بود و مرد جوانی هم پشت سر آن بانو حركت می كرد.
عقبنشینی اهل نجران از مباهله :
اهل نجران از مردم پرسیدند : این همراهان كیانش هستند و چه نسبتی با او دارند ؟ گفتند: آن بانو یگانه دختر او و آن مرد داماد و پسر عمّ او و آن دو كودك هم دخترزاده و نوههای او هستند. از اینها نزدیك تر و عزیزتر كسی را ندارد. اینجا بود كه اسقف اعظم اهل نجران به همراهانش گفت: صلاح نیست كه ما با او مباهله كنیم. من چهره هایی می بینم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند، میكند و اگر اینها دست به دعا بردارند، بلا بر ما نازل می شود و فردی از ما به سلامت به وطن برنمی گردد؛ لذا صلاح ما در این است كه اگر اسلام را قبول نمی كنیم، با او مصالحه كنیم و جزیه را بپردازیم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای مصالحه واسطه می شود :
بر اساس این تصمیم، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را واسطه قرار دادند كه از رسول خدا
راجع به جزیه نظرخواهی كند؛ در نتیجه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دستور پیامبر اكرم با آنها مصالحه و مقرّر كردند كه در سی سال، زره و دو هزار حُلّه، كه هر حُلّه دو قطعه پارچهی مخصوص بود، در دو قسط اوّل ماه رجب و اوّل ماه محرّم بدهند. به این كیفیت مصالحه شد و در روز مباهله، علاوه بر عزّت اسلام، عظمت و حقّانیت مذهب تشیع آشكار شد؛ زیرا در آیهی مباهله، امیرالمؤمنین(علیه السلام) نفس پیامبر اكرم
معرّفی شد.دشمنان نیز این فضیلت را پذیرفتهاند. زمخشری،كه صاحب كشّاف و از مفسّران سنّی است، می گوید:
(وَ فیهِ دَلیلٌ لاَشیءَ اَقْوَی مِنْهُ عَلی فَضْلِ اَصْحابِ الْكِساءِوَ فیهِ بُرهانٌ واضِحٌ عَلَی صِحَّةِ نُبُّوَةِ النَّبِی)؛
«[در ماجرای مباهله] دلیلی بر فضل اصحاب كساء هست كه دلیلی قوی تر از آن وجود ندارد و در آن [ماجرا] برهانی واضح بر صحّت نبوّت پیامبر موجود است».
سؤالی از اهل تسنّن :
حال، ما به اهل تسنّن می گوییم : وقتی این حقیقت پذیرفته شد كه خداوند طبق آیهی مباهله، علی(علیه السلام) را نفس پیامبر، یعنی خود پیامبر
،شناخته است، آیا جا دارد كه با بودن خود پیامبر در میان امّت، ابوبكر و پس از او عمر و عثمان جای پیامبر بنشینند و خود را حافظ دین و نگهبان قرآن و ولی امر مسلمانان معرّفی كنند و آنگاه شما دانایان نیز به همان راهی كه آنها رفتهاند بروید؟
{ أ لَمْ تَرَ إلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ یصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ *وَ جَعَلُوا للهِ أنْداداً لِیضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإنَّ مَصِیرَكُمْ إلَی النَّارِ}؛[4]
اللّهُمَّ الْعَنْ اوّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلَی ذلِك.
[1]ـ سورهی آلعمران، آیهی64.
*جزیه:وجهی شبیه مالیات كه از كفّار گرفته میشد.
*ابراءالاكمه والابرص: شفابخشی نابینایان و بیماران.
[2]ـ سورهی آلعمران،آیهی59.
[3]ـ همان،آیهی61.
[4]ـ سورهی ابراهیم،آیات28تا30.
منبع : آیت الله ضیآء آبادی؛پایگاه اینترنتی احادیث