«به اين تازه مسلمانان بگو در جواني پاك بودن شيوه پيغمبري است، جواني تان را كجا بوده ايد تا توانسته ايد از زرق و برق و لذت هاي آ ن سوي دنيا بهره برده ايد و حالا به پيري پرهيزگار شده ايد اين، خيلي هنر است»
اينها، حرف هايي بود كه به طنز، پس از مصاحبه با چند تازه مسلمان از گوشه و كنار مي شنيدم.
دوستان اين جملات را به شوخي مي گفتند، اما پس از چندي با خودم گفتم چه بسا در ذهن عده اي اين سوال پيش آمده باشد كه آيا اصلا اسلام مي تواند جوانان را هم جذب كند آن هم جوان هاي آن سر دنيا را آيا آنچه ما جاذبه هاي اسلام مي ناميم، در چشم جوانان هم درخششي دارد يا فقط به درد سالمنداني مي خورد كه پس از عمري چشيدن طعم همه چيز، حالا اسلام را براي دوران بازنشستگي و پر كردن خلاء حسرت جواني شان انتخاب مي كنند.
«دارابكر» پاسخي گويا و نمونه اي عالي از جوانان غربي مجذوب اسلام بود كه خدا در اينترنت با او آشنايم كرد.
(پس خدا در اينترنت هم هست!) جواني ٣١ ساله، زاده و پرورده «مينسوتا»ي آمريكا، كه در ٢٢ سالگي مسلمان شده است.
جد اندر جدش غربي اند.
به قول خودش از نظر نژادى، ٧٥ درصد آلماني است و ٢٥ درصد نروژي و انگليسى.
زبان مادري اش انگليسي است به اسپانيايي هم مسلط است و در زبان هاي هندى، اردو، فرانسه و عربي هم دستي دارد.
از تحصيلاتش فراموش نكنم دو مدرك كارشناسي ارشد زبان شناسي و مهندسي نرم افزار.
در سرزمين برهنگى، وب سايتي به راه انداخته است كه در آن مي تواني نشاني فروشگاه هاي اينترنتي «لباس هاي پوشيده و باوقار» را براي خانم ها، از هر دين و مسلكي كه باشند، پيدا كنى.
براي كودكان كتاب مي نويسد و در آن ها به زبان ساده اسلام و مسيحيت را با هم مقايسه مي كند.
گاهي نيز به ويراستاري كتاب هاي كودكان و بزرگسالان، پايان نامه هاي دانشگاهي و… مي پردازد.
به تناسب رشته و علاقه اش، در زمينه زبان اردو تحقيق مي كند. با ديگر شيعيان تازه مسلمان «مينسوتا» هم ارتباط دارد و از چهره اسلام و مسلمانان در سرزمين غرب، غربت زدايي مي كند.
«بك عرفتك، و انت دللتني عليك، و دعوتني اليك»، تو را به واسطه خودت شناختم، و تو خود دستم را گرفتي و به سوي خويش هدايت كردى، و تو خود مرا به سوي خويش دعوت كردى.
لابد «دارا بكر» و ديگر تازه مسلماناني كه در سحرهاي اين ماه، اين قطره از درياي دعاي ابوحمزه را مي چشند، لطف بي نهايت خدا را بيشتر و بهتر احساس مي كنند كه خود، دستشان را گرفته است و هدايتشان كرده است.
و ما هم اگر صادق باشيم و حق جو، دست هدايت خدا را بهتر احساس خواهيم كرد.
پيش از مسلمان شدن چه ديني داشتيد و دغدغه ها و انگيزه هاي ديني تان در چه حد بود؟
من در خانواده اي پروتستان بزرگ شدم، هميشه دختري خداترس بودم و يادم نمي آيد در زندگي ام سركشي كرده باشم.
فرقه پروتستان، شاخه هاي متعددي دارد و من جزو پروتستان هاي لوتري (طرفدار عقايد مارتين لوتر) بودم.
اوايل تحصيل در دانشگاه عضو يك گروه مذهبي مسيحي شدم و دوستان خوبي پيدا كردم. داستان زندگي من از اين نقطه به بعد، با تغييرات بسياري در عقايدم همراه بود.
همان سال بود كه با فعاليت هاي انجمن دانشجويان خارجى، كه در دانشگاه هاي آمريكا فعال است، آ شنا شدم و از اين طريق به دانشجويان مسلمان برخورد كردم.
آن ها از من پرسيدند كه دوست دارم قرآن بخوانم، من هم پاسخ مثبت دادم، اما مطالعه قرآن را به بعد از مطالعه كامل كتاب مقدس (مجموعه تورات و انجيل) موكول كردم.
بنابراين مطالعه دقيق كتاب مقدس را آغاز كردم.
سال بعد براي يادگيري زبان اسپانيايى، يك ترم به «والنسيا»ي اسپانيا رفتم.
در آنجا به پيشنهاد دوستان، به كليسايي رفتم و تحت تعليمات آن فرقه، ترديدهايي در برخي عقايد و اعمال فرقه لوتري در ذهنم پديد آمد و بذر تشكيك و تحقيق از همين جا در ذهنم كاشته شد.
در بازگشت به آمريكا، كليسايم را عوض كردم و در اين كليسا بود كه به اهميت «دعا» پي بردم.
پس از آن فعاليت هاي مذهبي ام را گسترش دادم و مسئوليت يك گروه مطالعه كتاب مقدس را در دانشگاه برعهده گرفتم.
در همين ايام احساس كردم كه بايد به كارهاي تبليغي بپردازم و علاقه مند شدم كه به تبليغ مسيحيت در ميان مسلمانان مشغول شوم.
در كنفرانسي در همين باره شركت كردم و چند كتاب خريدم كه به شبهات مسلمانان درباره مسيحيت پاسخ گفته بود. براي مقابله با شبهات مسلمانان تصميم گرفتم به مطالعه قرآن بپردازم، ولي كمي از آن را كه خواندم، بسيار ناراحت شدم و آن را كنار گذاشتم.
آن روزها، آن قدر در مسيحيت سفت و سخت بودم كه شنيدن هر چيزي غير از عقايد اين دين، آزرده ام مي كرد.
تصميم گرفتم تبليغ مسيحيت را در بين دانشجويان مسلمان آغاز كنم.
اعتقاد راسخ داشتم كه خدا اين همه مسلمان را سر راهم قرار داده است تا آ ن ها را هدايت كنم.
در خلال بحث و گفتگو با مسلمانان، يكي از دانشجويان مسلمان جمله اي گفت كه به گمانم مهم ترين نصيحتي است كه تا آن زمان شنيده بودم.
او به من گفت« دعا نكن كه من مسيحي شوم دعا كن كه خداوند هر دوي ما را به راه راست هدايت كند، هر چه كه باشد» با خودم فكر كردم كه پيشنهاد خوبي است، البته آن موقع از نتيجه كار، مطمئن بودم، چون مسيحيت را راه راست مي دانستم.
پس از آن، مستقيما به سراغ اسلام رفتيد؟
نه، تحقيقاتم را درباره مسيحيت ادامه دادم.
باز هم به فرقه ديگري پيوستم و در اوج كلاس ها و تحقيقات دوره كارشناسي ارشد زبان شناسى، به مطالعاتم ادامه دادم و هر روز از خدا مي خواستم كه حقيقت را برايم آشكار كند و به سوالاتم پاسخ دهد.
با مطالعه تاريخ مسيحيت به حقايق بسياري دست يافتم، از جمله اين كه انجيل، برخلاف آنچه من مي پنداشتم و كشيش ها مي گفتند، كلام مستقيم خدا نيست و پس از حضرت عيسي (ع)، توسط شاگردانش گردآوري شده است .
ديگر اين كه مسيحيت، برخلاف تصور من، در طول تاريخ همواره يك شكل و يكدست نبوده و در دوره هاي مختلف، عقايد مختلفي در آن بروز كرده است.
مثلا درصدر مسيحيت گروهي از مسيحيان، حضرت عيسي (ع) را خدا نمي دانسته اند.
در ضمن با مطالعه دقيق انجيل دريافتم كه آموزه هاي اين كتاب، اعتقاد به تثليث (پدر، پسر و روح القدس) را تاييد نمي كند و مسيح (ع) چنين چيزي را تعليم نداده است.
اين حقايق روي هم انباشته مي شد و رفته رفته من را از مسيحيت دور مي كرد.
علاوه بر يافتن اين حقايق، آيا اتفاق خاص يا خارق العاده اي هم در اين مسير برايتان رخ داد؟
بله. در دوره كارشناسي ارشد با يك پسر مسلمان پاكستاني آشنا شدم كه بعد از مسلمان شدن با هم ازدواج كرديم.
يك شب كه با اتوبوس به شهر ديگري مي رفتيم، در اثر مسموميت غذايي دل درد شديدي گرفتم.
در آن لحظات كه به دارو و درمان دسترسي نبود و هيچ اميدي به خلاصي از اين عارضه نداشتم، دوستم پيشنهاد كرد كه دعاي «ناد علي» را بخوانم.
من با نوميدي آن را خواندم و خيلي سريع، در عرض سه- چهار ثانيه، دل دردم به كلي برطرف شد و اثري از آن برجا نماند.
اين قضيه روي من تاثير زيادي گذاشت، چون من به عنوان مسيحي اعتقاد داشتم كه چون حضرت عيسي (ع) مي تواند بيماران را شفا دهد ( و پيش از آن، خودم را هم شفا داده بود)، بنابراين خداست (استغفرا…).
ولي آن شب از دو جهت بسيار تعجب كردم يكي اين كه حضرت علي (ع) اين قدر سريع و كامل جوابم را داد و ديگر با وجود اين كه اصلا او را نمي شناختم، دعايم را مستجاب كرد.
البته حالا كه مسلمان شده ام مي دانم كه حضرت عيسي (ع) و حضرت علي (ع) هيچ كدام بدون اذن خدا قدرت شفا دادن ندارند.
بعد از اين واقعه بود كه فهميدم همه معجزات حضرت مسيح (ع)، مثل شفاي بيماران، زنده كردن مردگان و… «به اذن خدا» بوده است، اما هيچ كدام از اين ها دليلي بر الوهيت او نيست.
در سال ١٩٩٨، تصميم گرفتم در ايام روزه مسيحيان كه Lent ناميده مي شود، روزه بگيرم، البته نه مثل مسيحيان، چون در مسيحيت فرقه هاي مختلف به شيوه هاي مختلفي روزه مي گيرند و روزه لزوما به معناي پرهيز از خوردن و آشاميدن و ساير مفطرات از سحر تا غروب نيست.
بنابراين تصميم گرفتم به مدت يك ماه شكل روزه مسلمانان را قرض بگيرم.
حال ديگر از مسيحيتي كه آن قدر دوستش داشتم خيلي احساس فاصله و جدايي مي كردم.
به عنوان آخرين تيرتركش، روز يكشنبه اي به كليسا رفتم، ولي جرات نكردم در مقابل چشمان كشيش عقايد اساسي مسيحيت را به چالش بكشم.
بنابراين فقط از او خواستم كه براي هدايتم دعا كند.
بالاخره چگونه از اين حالت ترديد بيرون آمديد؟
براي پايان نامه دانشگاه تصميم گرفتم قرآن بخوانم، شايد بتوانم مبحثي مربوط به زبان شناسي در آن پيدا كنم.
اين بار در حالي كه روزه بودم، برخلاف بار قبل كه از خواندن قرآن ناراحت شده بودم، آيات قرآن به دلم نشست و اين اعتقاد در دلم جاي گرفت كه قرآن، كلام خداست.
از آن پس چند هفته را به خواندن قرآن ادامه دادم و در كمال تعجب، به هرچه مي خواندم ايمان مي آوردم.
حالا اين نگراني برايم به وجود آمده بود كه چگونه مي شود هم مسيحي بود و هم به قرآن ايمان داشت.
مدتي را با اين كشمكش دروني سپري كردم.
شجاعت ابراز مسلماني ام را نداشتم. نگران بودم كه اگر مسلمان شوم، آيا بايد باحجاب شوم از كجا بايد روسري بخرم نماز را چگونه ياد بگيرم اين موضوع را با خانواده ام چگونه درميان بگذارم دوستانم چه خواهند گفت
در دل مسلمان شده بودم، اما از ابراز آن مي ترسيدم.
قبول داشتم كه ديگر نمي توانم خودم را مسيحي بنامم و فكر مي كردم به يك «لحظه» نياز دارم تا شجاعت لازم را به دست آورم.
سرانجام پس از هفته ها، آن يك لحظه را به دست آوردم و شهادتين را گفتم. با گفتن شهادتين وجودم سرشار از لذت و رضايت شد، در عين حال هنوز باور نمي كردم كه مسلمان شده ام.
ماجراهاي بعد از مسلمان شدن هم قصه اي است كه غالبا ناگفته مي ماند.
از اين قصه ناگفته بگوييد، بعد از مسلمان شدن با چه مسائلي درگير بوديد؟
يك فرد تازه مسلمان در آمريكا بايد با مسائل زيادي دست و پنجه نرم كند.
ما بايد تا آخر عمر تبعاتي را بپذيريم، چرا كه به ميل خود به اقليتي پيوسته ايم كه دچار سوءتفاهم و حتي تنفر ديگران است.
البته افراد مختلف، برخوردهاي متفاوت دارند و نحوه رفتارشان با ما به ميزان آگاهي شان از اسلام و مسلمانان، ميزان اعتقاد به خدا، رفتار فردى، نوع نگاه به زندگى، ميزان آگاهي از قوانين مدافع حقوق اقليت ها و مسائل ديگر بستگي دارد.
مواجه شدن با واكنش مثبت نسبت به مسلمان شدنمان باعث خوشحالي و در عين حال، تعجب ما مي شود، چون هميشه انتظار بدترين حالت را داريم.
كم نيستند كساني كه با احترام و تفاهم با ما رفتار مي كنند.
بسياري از غير مسلمانان آمريكايي بوده و هستند كه به دفاع از حقوق مدني ما برخاسته اند.
بسياري از افراد در زمينه گفتگوي بين اديان تلاش مي كنند.
مثلا مركز اسلامي ما با يكي از كليساها ارتباط و همكاري نزديك دارد و ما برنامه هايي براي شناخت بيشتر يكديگر برگزار مي كنيم.
با اين حال، فكر روبرو شدن با واكنش هاي منفي دست از سرمان برنمي دارد و در تصميم گيري هايمان تاثير مي گذارد.
البته اين واكنش ها، خاستگاه هاي متفاوتي دارد مثلا پدر و مادر، از اين ناراحت مي شوند كه فرزندشان به راهي غيرمنتظره قدم گذاشته است.
يا ممكن است فكر كنند كه فرزندشان راه و رسم تربيتي پدر و مادر را اصلا قبول نداشته و همين براي آنها توهين آميز است واكنش بعضي از مردم اصولا از سر نشناختن اسلام است.
بعضي ديگر هم تحت تبليغات پرحجم رسانه ها عليه اسلامند.
متاسفانه بعضي از افراد مذهبي هم در اثر تعاليم ديني شان (مثل خود من) اسلام را ديني غير الهي و از جانب شيطان مي دانند.
بعضي از دوستان و افراد خانواده هم به خاطر اين كه نمي توانند خودشان را با اين تغيير اساسي هماهنگ كنند، واكنش منفي نشان مي دهند.
مسلماناني كه، مثلا با پوشيدن حجاب، اعتقادشان را آشكار مي كنند بايد منتظر نگاه هاي نامتعارف ديگران، احساس ترس، سوالات مردم، تصورات نادرست آنها، تبعيض هاي غيرقانوني در محل كار ،توهين هاي لفظي و گاه حملات فيزيكي باشند.
ممكن است همه اين ها هم اتفاق نيفتد، ولي احساس خطر هميشه وجود دارد.
تجربه شخصي خودتان در اين باره چيست؟
من پيش از مسلمان شدن هيچ گاه احساس ناامني نكرده بودم، اما حالا چون باحجاب هستم احساس خطر مي كنم.
در كوچه و خيابان هميشه حواسم هست كه كسي به من آسيبي نرساند.
وقتي مي خواهم مثلا از ساختماني عكس بگيرم، مي ترسم كه مردم فكر كنند دارم براي حمله به آن مكان، اطلاعات جمع آوري مي كنم.
وقتي با خواهرزاده كوچكم، كه موطلايي و سفيدپوست است، در خيابان راه مي روم، مي ترسم مردم فكر كنند كه او را دزديده ام، چون با اين كه من هم سفيدپوستم، اما در نظر آنان «غيرعادي» جلوه مي كنم.
بر همين اساس، خانم هاي تازه مسلمان در ابتداي كار هميشه در ذهن خود با دو سوال مواجهند:
1- آيا به خانواده و دوستانم بگويم
2- آيا حجاب بپوشم ناگفته نماند كه پوشيدن حجاب، واقعا ترس دارد، چرا كه مسلماني ما را با صداي بلند اعلام مي كند.
در ميان گذاشتن مسئله با خانواده و دوستان، و حتي فكر كردن به اين موضوع، نيز دلهره زيادي به بار مي آورد.
شما چطور با اين مسائل كنار آمديد؟
اين مسئله براي من هم نگراني زيادي به وجود آورده بود.
بايد تصميم مي گرفتم به كدام يك از بستگانم بگويم، چه بگويم، چطور بگويم و… به پدر، نامادري (مادرم پيش از آن فوت كرده بود)، به برادر و خواهرم شخصا موضوع را گفتم و شكر خدا، هيچ كدام واكنش منفي نشان ندادند، هر چند ممكن است از اين ناراحت شده باشند كه درباره من چه فكر مي كرده اند و چه شد.
به ديگر بستگانم نامه نوشتم و در آن از اصول اسلام، مشتركات آن با مسيحيت، چگونگي ايمان من به قرآن و نحوه تعامل با آنها درآينده سخن گفتم.
جالب اين كه الان يادم نمي آيد كه اصلا نامه ها را برايشان فرستادم يا نه.
به دوستان مذهبي دوران دانشجويي هم چيزي نگفتم، چون با توجه به تجربه خودم از ديدگاه آنان نسبت به اسلام خبر داشتم وانگهى، ما فارغ التحصيل شده و هر يك به جايي رفته بوديم، بنابراين ديگر به آنها تلفن نزدم.
اما در همان ايام اتفاق جالبي افتاد.
به همراه همسرم به مجلس عروسي يكي از دوستان دانشگاه رفتيم كه عروس و داماد هر دو عضو همان تشكل مسيحي من در دانشگاه بودند.
اكثر دوستان ديگرم، يعني همان مسيحي هاي دو آتشه هم در اين عروسي حضور داشتند.
من آن زمان مسلمان شده بودم، ولي هنوز حجاب نداشتم.
دوستان سابقم من را در گوشه اي گير آوردند و مي پرسيدند كه چرا با يك مرد مسلمان ازدواج كرده ام.
با خودم فكر مي كردم اگر بفهمند خودم هم مسلمان شده ام، چه خواهند گفت! در گوشه اي ديگر، همسرم طبق معمول بحث ديدگاه مسيحيان نسبت به حضرت عيسي (ع) را به راه انداخته بود.
من هم به بهانه اي خودم را به او رساندم.
در اين هنگام، طرف صحبت همسرم گفت «خودت مي داني كه مسيحيت بر حق است، چون هيچ مسيحي دين خود را رها نمي كند تا مسلمان شود» در اين لحظه مي خواستم با صداي بلند بگويم كه مسلمان شده ام، ولي هنوز اعتماد به نفس لازم را نداشتم و چيزي نگفتم.
در مورد حجاب هم، تا زماني كه به اين اطمينان و تصميم قاطع نرسيدم، حجاب نداشتم و مدتي طول كشيد تا بتوانم با خودم به نتيجه برسم.
تربيت فرزند براي مسلمانان در جامعه اي مثل آمريكا با چه مشكلاتي همراه است؟
ما همواره نگران تاثير منفي فرهنگ آمريكايي بر روي فرزندانمان هستيم.
چگونه به دخترانمان بگوييم كه در كنار اين همه دختر هم سن وسال بي حجاب، بايد حجاب داشته باشند و لباس مناسب بپوشند چگونه به بچه هايمان بگوييم كه نبايد ساندويچ همبرگر بخورند چگونه بايد تفاوت عميق پيروان اهل بيت (ع) و پيروان لذت هاي مادي را به آنها توضيح دهيم .
البته خانواده هاي مسيحي معتقد هم همين مشكلات را دارند.
چون با اين كه آمريكا يك كشور مسيحي به حساب مي آيد، اما فرهنگ جامعه با تربيت فرزندان مسيحي متعهد هم خواني ندارد.
آنها هم از نظام آموزش دولتي و تاثيرات سوء تلويزيون، سينما، مجلات و موسيقي متنفرند.
خانواده هاي پاي بند مسيحى، در تربيت صحيح و مذهبي فرزندانشان بسيار سازمان يافته و منظم كار مي كنند.
صدها هزار خانواده مسيحي فرزندان خود را به مدارس دولتي نمي فرستند و براي تمام دروس معلم سرخانه مي گيرند.
براي تربيت مسيحي كودكان آمريكايى، تشكل ها، كنفرانس ها، دانشگاه ها، مدارس خصوصى، اردوهاي تابستاني و فعاليت هاي بسيار ديگري تدارك ديده مي شود.
اما در ميان مسلمانان، باوجود همه تلاش ها، كار به اين نظم و انسجام انجام نمي گيرد.
در اين ميان، كار ما شيعيان از اين هم دشوارتر است، چون در اكثر مدارس خصوصى مسلمانان، تعاليم اهل سنت ارائه مي شود.
در آمريكا چند نوع مدرسه وجود دارد.
در مدارس دولتي اصولا تعليمات ديني ارائه نمي شود، اما حضور همه اديان در اين مدارس آزاد است و مثلا مسلمانان مي توانند نمازشان را سر وقت به جا آورند.
ولي كودكان مسلمان در اين مدارس مشكلاتي دارند، از جمله اين كه در آنجا غذاي حلال توزيع نمي شود، تعطيلات آن ها براساس مناسبت هاي ملي و مذهبي(مسيحيت) است و زبان عربي هم آموزش داده نمي شود.
نوع ديگر، مدارس خصوصى- دولتي است كه براساس پيشنهاد والدين و باتوجه به فضاي فرهنگي و نژادي شكل مي گيرد.
مثلا گروهي از والدين مي توانند درخواست تشكيل مدرسه موسيقي يا علوم يا مدرسه اي به زبان خاص كنند.
در اين گونه مدارس هم تعليمات ديني ارائه نمي شود و مديران نمي توانند در پذيرش دانش آموزان يا معلمان تبعيضي قائل شوند.
البته بعضي خانواده هاي مسلمان چنين مدارسي تشكيل داده اند، اما با توجه به قوانين ذكر شده، اين مدارس كارآيي چنداني ندارند.
نوع ديگر، مدارس خصوصى است كه خانواده ها بايد براي ثبت نام، شهريه بپردازند.
تحصيل در اين مدارس هم علاوه بر هزينه بالا، براي دانش آموزان شيعه مشكلاتي دارد.
گزينه ديگر هم، تحصيل در خانه است كه مشكلات خاص خود را دارد.
عفت و پوشيدگي در همه اديان مورد توجه است.
الان در آمريكا زنان بسياري هستند كه از باب پاي بندي به مذهب خود، از پوشيدن لباس هاي زننده خودداري مي كنند و حتي برخي هميشه روسري به سر دارند.
در مقابل عده اي ديگر هم، اين زنان را «اُمُل» و سنتي مي خوانند.
منبع :سايت صادقين