اشاره:

بعضى از مستشرقان و ضعیف ‏اندیشان شرقى، حقیقت شخصیتى حسین‏ علیه السلام را نادیده مى‏ گیرند و آن را در داورى خود به محک عیار نمى‏ آورند!. شایسته بود که این گروه از مدعیان دانش، یادآورى کنند که مسأله عقیده دینى در شخصیت حسین ‏علیه السلام چیزى کم‏ ارزش و نوعى معامله نبود!. او عمیقاً به احکام اسلامى اعتقاد داشت و یقیناً معتقد بود که تعطیل حدود دین، بزرگ‏ترین بلا و فتنه ‏اى است که او را رنج مى ‏دهد و به ضرر تمامى امت اسلامى است. چه حاضر و چه آینده!

او مسلمان است. نواده پیامبر است. اگر براى مسلمانى، اسلام براى ارشاد و هدایت آدم است، براى حسین ‏علیه السلام، هم هدایت است و هم شرف خاندان. بنى ‏امیه پس از شهادت حسین ‏علیه السلام هفتاد سال در حکومت باقى ماندند. حسین و پدرش على‏ علیه السلام را بالاى منابر سبّ و لعن مى‏ کردند؛ اما کسى در این مدت به ورع و تقواى حسین ‏علیه السلام و رعایت احکام دینى‏ اش، در کوچک‏ترین امور و یا کارهاى مهم، تردید نداشته است. تنها عیبى که بر حسین ‏علیه السلام داشتند این بود که بر علیه حکومت بنى ‏امیه، قیام کرده است. هیچ‏یک از دست‏پروردگان و مزدوران بنى ‏امیه، عیبى به جز خروج او، نگفته ‏اند. چگونه چنین انسان باتقوایى، با خطرى که دین را در رأس حکومت و تخت خلافت تهدید مى‏ کند، مقابله نکند و بى‏ طرف بماند و آرام بنشیند و در اندیشه امنیّت خود باشد؟! و چگونه با کسى کنار مى ‏آید که براى شرایط رهبرى و خلافت هیچ شایستگى ندارد؛ جز این‏که پسر پدرش -معاویه- است؟!

آرى معاویه -پدر یزید- حداقلّ براى اداره کشور و خلافت، بهره ‏اى از شایستگى و درایت و وقار را داشت. به علاوه او چندین مشاور و صاحب ‏رأى و باتجربه را به همراه داشت که اوضاع را ارزیابى مى‏ کردند. او را در موارد افراط و انحراف بازمى‏ داشتند و در در موارد ناتوانى، واقعیت را به او مى ‏گفتند و واقع‏گرایش مى ‏کردند! اما این پسر (احمق) که به جایش نشسته است نه لیاقت دارد، نه وقار، و نه از وجود مشاوران باتجربه برخوردار است. جز عده‏ اى چاپلوس و متملق که به نفع خود، او را به اعمال شرّ و خطا وامى ‏دارند و در راه ضلالت و کج‏راهى، همراهى مى‏ کنند.

قطعاً تأیید صلاحیت چنین آدم احمقى براى پیشوایى مسلمین، فریب‏ دادنِ مردم و قانع شدن به عافیت و سکوت در برابر دریافت پاداشى در برابر این فریبکارى است و هرگز حسین ‏علیه السلام چنین کارى نمى‏ کند! به علاوه اگر حسین ‏علیه السلام تسلیم شود و با یزید بیعت کند، دیگر او هرگز برنمى‏گردد و زیر قول خود نمى ‏زند. زیرا او مرد وفا و صداقت است. اگر براى یک‏بار هم که شده با یزید بیعت کند قطعاً بقیه عمرش را نیز باوفا مى‏ ماند. چنانکه با پدرش -معاویه- همان رفتار را کرد! زیرا با او پیمان مصالحه و عدم تعرض داشت (در پیمان صلح برادرش حسن با معاویه) به ویژه اگر با یزید -با همه عیوبى که دارد.

پس حکومت یزید براى حسین ‏علیه السلام امتیازى ندارد که به جهت دین ‏اش یا شرف ‏اش یا براى نفع امت اسلامى با او بیعت کند. کسى که انتظار دارد حسین ‏علیه السلام با یزید بیعت کند و کنار بیاید، انگار چنین درخواست مى‏ کند که حسین ‏علیه السلام از همه ادعاهاى خود، شرف خود و دیانت خود چشم بپوشد!!

پیامدهاى زیانبار سکوت‏

به علاوه نباید فراموش کرد اگر حسین‏ علیه السلام هم با چنین حکومتى کنار بیاید و با یزید -علیرغم همه کرامت‏ها و شهرت پدر و شیعیان خود- بیعت کند، هرگز مردم نسبت به یزید، خوش‏بین نخواهند شد و ضعف‏هاى او را نادیده نخواهند گرفت و پایه ‏هاى حکومت وى، در اذهان مردم، استحکام نخواهد یافت.

مردم دقیقاً به یاد دارند که چگونه بنى ‏امیه، على‏ علیه السلام را بر بالاى منابر سب مى‏ کردند و در حضور آنها به او بد مى‏ گفتند و همواره بنى ‏امیه به دنبال جستجوى انصار و یاران على‏علیه السلام بودند که وادارشان کنند به او ناسزا بگویند و از او تبرّى جویند وگرنه به انواع شکنجه و زجر و عذاب گرفتار خواهند بود. جریان و دوام چنین شکنجه‏ هایى علیه شیعه، در آغاز حکومت جدید، معنایش این است که این روند، هنوز جریان خواهد داشت و نسل به نسل باید آن را ببینند و به آن عادت کنند و امید هیچ‏گونه تغییرى نمى‏رود.

کسى که این حکومت را با چنین سیاست‏هاى خصمانه‏اى تأیید کند، امید خود و امید انصار و یاران خود را از دست مى ‏دهد و هر روزى که مى‏ گذرد به او، بى ‏اعتمادتر مى‏ شوند و در مدت مناسبى، همه پشتیبانى یاران خود را از دست مى‏ دهد و دوستِ دشمن مى ‏شوند.

اینها انگیزه ‏ها و موجبات روانى حسین‏علیه السلام هستند که در سینه و قلب او خلجان دارد. آن روزى که اولیاى بنى ‏امیه او را به بیعت یزید فراخواندند و از او خواستند که از همه حق و حقوق خود، حقوق فرزندان و خانواده ‏اش به نفع یزید بگذرد و او را به پیشوایى مسلمین بپذیرد گرچه او هیچ‏گونه داراى شایستگى و امتیاز نیز نباشد، این‏ها انگیزه‏ هایى است که او را به قیام وامى‏دارد و به او ابلاغ مى‏ کند که یکى از دو راه را در پیش بگیرد:

قیام یا تسلیم. گرچه شقّ دوم برخلاف میل خود و خاندانش باشد.

شهادت و پیروزى‏

اگر به قضیه کربلا با دید وسیعى نگاه کنیم، نتایج حرکت امام حسین ‏علیه السلام بسیار درخشان است و بیشتر از آن است که حسین‏ علیه السلام در صورت بیعت یزید به دست مى ‏آورد.

حسین‏ علیه السلام در همان سالِ قیامش به شهادت رسید. یزید هم پس از چندى، تقریباً چهار سال بعد مرد. دقیقاً شش سال از شهادت حسین ‏علیه السلام نگذشته بود که همه کسانى که در قتل و جنگ وى دست داشتند، هر کدام به جزاى خود رسیدند و هر یک به فجیع‏ ترین وضعى – با بدنامى و سوءعاقبت (در قیام مختار)- کشته شدند. دولت بنى‏ امیه هم پس از شهادت حسین‏ علیه السلام عمر چندانى نکرد. حتى به عمر یک شخص معمولى نرسید و پس از هفتاد سال سقوط کرد.

آرى دقیقاً شهادت حسین‏ علیه السلام آفتى بود که به اندام نحیف دولت بنى ‏امیه افتاد تا سرانجام آن را از پا درآورد. نداى انتقام‏ گیرى خون حسین‏ علیه السلام نخستین صداى عدالت‏ خواهان ه‏اىی بود که به دل‏ها راه یافت و هر دولت تازه‏ نفسى آن را بر علیه بنى ‏امیه عنوان مى‏ کرد. از این جهت بعضى از مورخان، نتایج این حرکت را قطعى دانسته‏ اند و اظهار نظر کرده ‏اند که حسین ‏علیه السلام از روز نخست و گام‏هاى اولیه حرکت خود، مى ‏دانست که به چنین پیروزى‏اى دست خواهد یافت. او شک نداشت که در آن سال -۶۱ هجرت- به شهادت مى ‏رسد و عاقبت و سرانجام قتل او، به سقوط بنى‏ امیه منجر مى ‏شود.

ماربین آلمانى در کتاب خود «السیاسه الاسلامیه» (سیاست اسلامى) مى ‏گوید:

«حرکت و نهضت حسین‏ علیه السلام در قیامش علیه یزید، نتیجه عزم و اراده ‏اى بوده است که قلب بزرگ یک انسان بزرگ، بر آن تمرکز داشته است و به نتیجه خود نیز رسید. او با فرزندان و خاندانش به این نهضت اقدام کرد و پس از شهادتش به پیروزى رسید و نهضت او، آن چنان پایدار ماند که به جز شهادت، چیز دیگرى آن را جاودان نمى ‏ساخت».

اگر نظر این نویسنده در همه ابعادش درست نباشد، قطعاً در برخى جهات، درست و صحیح است. بنى ‏امیه نگذاشتند که حسین‏ علیه السلام راه خود را برود و او را مجبور کردند که به کربلا برود و سرانجام شهید شود و او مرگ را انتخاب کرد و مى‏ دانست که چه آثارى از شهادت او به بساط حکومت بنى‏امیه، خواهد رسید. او پیروز شد بیش از آنچه اگر آزادش مى‏ گذاشتند و از حادثه رهایى مى‏ یافت و سالم مى ‏ماند.

مرگ و شهادت، از آن لحظات اولیه قیام امام حسین‏ علیه السلام بر زبانش جارى بود. هنگامى که آماده کوچ مى‏ شد و در مکه با اصحاب و یارانش وداع مى ‏کرد به آنان گفت:

«خُطَّ المَوْتُ على‏ وُلد آدَمَ مَخَطَ القلادهِ على جید الفتاه».

«مرگ بر فرزندان آدم، حتمى است مانند گردن‏ بند بر گردن دختران جوان».

او از مرگ نترسید و بر آن مرکبى سوار شد که مى‏ دانست سرانجامِ او به کجا مى‏ رسد. اما هنوز او، از اقناع مردم مأیوس نبود و مى‏خواست که نظر مردم را از لحظه اول به سوى خود جلب کند. او مرگ را از ابتدا استقبال نکرد، بلکه او را وادار ساختند و او امتناع کرد از این‏که ذلیلانه تسلیم و به اطاعت شخصى مانند عبیداللَّه بن زیاد درآید.

نظر مورخان متأخر مسلمان‏

البته آراء و نظریات مورخان متأخر مسلمان درباره قیام امام حسین ‏علیه السلام با اطفال و زنان خود، مختلف است. آیا صلاح و احتیاط و شایسته به کرامت او، این بود که به تنهایى برود و استقبال و استجابت مردم را بیازماید که او را مى ‏پذیرند یا از او اعراض کرده و تأیید نمى ‏کنند؟!

قطعاً متأخران دانشمند مسلمان، چندان حقى ندارند درباره مسأله ‏اى به این مهمى داورى نمایند و به قضاوت بنشینند، مسأله ‏اى که آداب و رسوم عرب و عقل و تفکر عربى، پیش ‏زمینه داورى درباره آن است. معمولاً همراهى زنان و کودکان در مهاجرت‏هاى جنگى و قبیله ‏اى، یک عادت عربى بود که مرد عرب به هنگام جنگ همراه خود مى‏ برد. البته در مهاجرتى که احتمال صلح و جنگ داشت -مانند مهاجرت حسین ‏علیه السلام- این مسأله واضح‏تر دیده مى ‏شود.

جنگ ذى‏ قار

مثلاً در جنگ ذى‏ قار (میان عرب‏ها و ایرانیان) جنگاوران عرب، همراه زنان و خانواده‏ شان به جنگ مى‏ رفتند و هودج‏ هاى قافله را که زنان را حمل مى‏ کرد، پیش از آغاز جنگ مى‏ فرستادند. مسلمانان و مشرکان هم در جنگ‏ها و غزوات پیامبر صلى الله علیه وآله، زنان و فرزندان خود را همراه مى‏ بردند. در جنگ مسلمانان با دولت روم، زنان قریش و بزرگان زنان قبایل حاضر بودند و پیامبر هم غالباً یکى از زنان و یا چند نفر از آنها را همراه مى‏ برد.

همراه بردن زن و فرزند، نشان تصمیم قاطع و عزم راسخ عرب بود که آنها را به عنوان نشانه این تصمیم مى ‏آوردند. در معلّقه ابن‏ کلثوم -از شاعران جاهلى- بر این عادت عربى از زمان‏هاى قدیم دو شاهد شعرى وجود دارد:

على آثارِنا بیضٌ حِسانٌ‏

نُحاذِرُ أنْ تُقْتَسَمَ أوْ تَهونا

یَقْتنَّ جِیادَنا و یَقُلْنَ لَسْتُم‏

بُعُولَتُنا إذا لَمْ تَمْتُعُونا

به دنبال قافله ‏هاى ما، زنان سپیدرو و نیکوصورت همراه است. مى‏ پرهیزیم که آنان پراکنده شوند یا مورد اهانت واقع شوند. بگذار اسبانمان را تغذیه کنند و به ما نیرو بخشند و بگویند: شما شوهران ما نیستید اگر ما را از گزند و حمله دشمن مانع نشوید.

حسین ‏علیه السلام مسلمانان را به جهادى فرامى‏ خواند که اگر حتمى باشد که بجنگند، دیگر باک نداشته باشند که به خودشان یا اموالشان یا ثروتشان چه مى‏ رسد. زیرا آنان با این جنگ، عزیزتر و شریف‏تر از مال و جان و فرزند، به دست مى ‏آورند و انسان مؤمن، دین را ترجیح مى‏ دهد.

حسین‏ علیه السلام رهبر چنین مسلمانانى است. از مروت و انصاف به دور است که خود جلوتر از آنان نباشد. حسین‏ علیه السلام آن‏جا که تصمیم به قیام کرده است مى ‏خواهد قوى‏ترین حجّت را در دست داشته باشد و قوى‏ ترین حجّت را نیز بر علیه دشمنانش -اگر اوضاع بر علیه‏ شان برگردد-. داشته باشد و اگر شکست خورد، دشمنان مبغوض ‏ترین کس باشند.

مسلمانى که حسین ‏علیه السلام را به جهت شرافت نسبش یارى مى ‏دهد، شایسته است که او را در حالى که او میان اقوام و عشیره خود است کمک نماید. اگر چنین نباشد هرگز او را کمک نمى‏ کند و در صورت شکست، مسأله برعکس است؛ آن‏که پیروز شده است لعنت و نفرین همگان را خریده است و اگر هم روزى اوضاع برگردد، انتقام خون حسین ‏علیه السلام از او گرفته شود.

عباس محمود عقاد

ترجمه :سید محمد ثقفى‏

منبع :ماهنامه مکتب اسلام ـ شماره ۹ ـ آذر ۱۳۸۶