باز هم گفته و شنيده شود

صبرت آمــوزد و تسلط نفـس

و ز تو شيطان تو رميده شود

هر که صبرش ستون ايمان بود

پشت‏ شيطان ازو خميده شود

آفتــــاب ريــاضتي که ازو

ميوه معرفت رسيده شود

چه جلايي دهد به جوهر روح

کادمي صافي و چکيـده شود

بذل افطار سفره عدلي است

که در آفــاق گستـــريده شود

فقر بر چيده‏ دارد از خوانـي

که به پاي فقير چيده شود

شب قدرش هزار ماه خداست

گوش کن نکتــه پروريـده شود

از يــکي ميــــوه عمـــل کـــه درو

کشته شد، سي هزار چيده شود

گر تکاني خوري در آن يک شب

نخـل عمــر از گنـه تکيـده شود

مفت مفروش کز بهاي شبي

عمرهـا باز پـس خـريده شود

روز مهلت گذشت و بر سر کوه

پرتــوي مانـده تــا پريــده شـود

تا دمي مانده سر بر آر از خواب

ور نه صور خــدا دميـــده شــود

شهريار