آيت الله وحيد خراسانى
مقام صديقه كبرى فاطمه زهرا(س) مقام بسيار بزرگى است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگى دارند، ولى متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده ايم، از آن مي ترسم كه محكمه اى در دنيا كه قاضى آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضى آن خداوند تبارك و تعالى باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براى اداى حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(س) كارى انجام داده ايد؟ حتى به مقدار اعتراف يك فقيه سني؟ مي ترسم كه آن زمان جوابى نداشته باشيم.
بايد آنچه را كه صحيح بخارى دربارة حقوق حضرت فاطمه(س) آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب ترين و نقادترين فقهاى اهل سنّت، بخارى را صحيح و معتبر مي دانند، در اين كتاب از ابى وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابى مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود:
فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبنى
فاطمه(س) پارۀ تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.
مي خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسى كنيم، حديثى كه يك فقيه سنى آن را روايت مي كند و در ميان فقهاى اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجة بالايى برخوردار است، چرا كه بخارى ـ كسى كه در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است و از طرفى ذهبى ـ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه اى ديگر روايت مي كند:
إنّ الرّب يرضى لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.(مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154)
همان خداوند با خوشنودى فاطمه خشنود و با ناراحتى فاطمه ناراحت مي شود.
پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعى الصدور از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است. ما حديث بخارى را مفّسر و مؤيدى برحديث ذهبى مي دانيم. حال مي گوييم اين حديث بر چه چيزى دلالت مي كند؟ خشنودى و غضب در انواع مردم از كجا ناشى می شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگى دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوۀ خشنودى و خشم ظاهر مي شود، كه هر دو ناشى از طبع و غريزه اند، امّا در حيات انسانى چه؟ معناى حيات انسانى آن است كه هريك از ما به درجة انسانيتى برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله» (علل الشرايع، جلد 1، ص 103.)اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودی ها و خشم ها در وجود انسان مي گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود.
آيا من به مرحلۀ انسانيتى كه منشأ خشنودى و خشمش، عقل است رسيده ام؟ مي گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلى در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجة انسان عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلى مهم است.
آيا ما تاكنون نفهميده ايم كه محك انسانيت مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟ خوشحالى و خشم ما به خاطر حاجات بدنى ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامى كه شخصى كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مي شود يا نه؟ اين ناراحتى خود يك گناه است، به درجة انسانيت نرسيده است، هيچ كدام از ما به درجة انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودى او عقلانى باشد نه غريزي.
پس هرگاه در زندگي مان، منشأ خشنودى و خشم مان را، حتى براى يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براى يك بار انسان شده ايم، امّا اگر خشنودى و غضبمان ناشى از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولى در شكل انسان.
امّا انسان عقلانى كسى است كه براى هميشه با خشنودى عقل، خشنود مي شود و با خشم عقل، خشمگين مي گردد. پس اگر كسى را در روى كرة زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام هايش را نيز ببوسم.
بالاتر از اين مرتبه مقامى است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زمانى است كه ارادة انسان، در ارادة خداوند تبارك و تعالى فانى گردد، ديگر او اراده اى ندارد و ارادة او عين ارادة خداست. و اين همان درجه اى است كه تمام كارهايش «يرضى لرضا الله و يغضب لغضب ربّه» مي شود. يعنى اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند به خاطر رضاى خداوند خشنود مي گردد، نه رضاى نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر!
اين همان مقام عصمت خاتم الانبياء(ص) است. عصمت آن مخلوقى كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسى كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فانى شده است. چيزى را دوست نمي دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزى خشمگين نمي شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.
و اين همان بشرى است كه به مقام «و ماينطق عن الهوى إن هو إلاّ وحى يوحي» (از روى هوا و هوس حرفى را نمي زند و هرچه كه مي فرمايد چيزى جز وحى خداوندى كه به او نازل شده نيست. سورة نجم (53) ، آية 3 و 4.) رسيده است. و اين همان درجه اى است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مي شود، عصمتى كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.
عصمت حضرت يونس(ع) هم عصمت است اما:
وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادى فى الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّى كنت من الظّالمين.(سورة انبياء (21)، آية 87.)
و ياد آر حال يونس را هنگامي كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختى نمي  افكنيم آنگاه در آن ظلمت ها فرياد كرد كه الهي، خدايى به جز ذات يكتاى تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهى و من از ستمكارانم.
او پيامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج مي بيند كه به مقامى بالاتر برسد «سبحانك إنّى كنت من الظّالمين». كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهى شود به آن مقام نرسيده بود.
همچنين يوسف(ع) نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهانى كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأى برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين.(سورة يوسف (12)، آية 24.)
آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعى اهتمام مي كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست.
اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه:
و قال للّذى ظنّ أنّه ناج منهما اذكرنى عند ربّك فأنساه الشّيطان ذكر ربّه فلبث فى السّجن بضع سنين.(سورة يوسف (12)، آية 42.)
آنگاه يوسف از رفيقى كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند.
اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودى و غضب خداوند، مقامى خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاى رسولان است، اين مقامى است كه مي توان گفت: اوست كه از خشنودى خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي شود، و از طرفى ديگر خداوند تبارك و تعالى نيز از خشنودى او خشنود و از غضب او خشمگين مي شود.
آيا بخارى و ذهبى فهميده اند كه چه چيزى را روايت كرده اند:
إنّ الرّب يرضى لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.
و آيا فهميده اند كه اگر پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
همانا فاطمه(س) با خشنودى خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مي شود.
اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودى و خشم حضرت فاطمه(س) نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالى است. معناى اين همان درجه عصمت كبرى است كه رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(ص) است كه مي فرمايند:
إنّ الرّب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمة.
همانا خداوند از خشنودى فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناك مي شود.
اين به چه معناست كه به درجه اى برسد كه «لام» خشنودى از طرف فاطمه(س) باشد (يعنى خداوند از خشنودى فاطمه(س) خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه(س) از خشنودى خدا خشنود گردد.)
اينجاست كه معناى اين سؤال فهميده مي شود كه فاطمه(س) را چه كسى مي شناسد، اين فاطمه(س) چه كسى است؟ و در جواب مي گوييم: امام جعفر صادق(ع) كسى است كه مي داند فاطمه كيست، ايشان مي فرمايند:
إنّما سمّيت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها.(تفسير فرات، ص 581.)
همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند.
پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(س) عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجة بالايى كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق ربانى و حوراى انساني، او كيست؟…
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه(س) مي فرمايند:
أمّا حزنى فسرمد و أمّا ليلى فمسهّد.( امالى المفيد، ص 281)
حزن و اندوهم هميشگى شد و خواب بر من حرام گشت.
بهتر است بدانيم كسى كه اين جمله را بيان مي  كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آن ها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(س) را مي شناسد. ملاحظه كنيد هنگامى كه برجنازة حضرت نماز مي خواند چه مي فرمايد. آنچه براى او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمي توانيم بيشتر از اين بگوييم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثى از ابى عبدالله الحسين(ع) نقل شده است. كه حضرت فرمودند:
إنّ أميرالمؤمنين(ع) غسل فاطمة(س) ثلاثاً و خمساً، و جعل فى الغسلة الخامسة الآخرة شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذى يلى ذلك منها، و هو يقول:
أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد(ص). فلمّا جنّ الليل غسّلها علي، و وضعها على السرير، و قال للحسن: أدع لى أباذر فدعاه، فحملا إلى المصلّي، فصلّى عليها ثم صلّى ركعتين، و رفع يديه إلى السماء فنادي: هذه بنت نبيك فاطمة ، أخرجتها من الظّلمات إلى النور، فأضاءت الارض ميلا فى ميل!(مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214)
اميرالمؤمنين(ع)، فاطمه(س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقدارى از كافور استفاده كردند و مئزرى بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند:
خدايا، فاطمه از آنف تو و دختر رسول توست، صفى و برگزيدة خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالى گردان و بين او و پدرش جمع كن… و آن هنگام كه شب شد، علي(ع) او را غسل داد و بر تختى خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(س) را به سوى محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوى نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه اى از زمين نورانى شد.
جملة آخر حضرت به چه معناست؟
ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براى غيرخدا اين جمله گفته شود، مي فرمايد: خداوندا! فاطمه(س) را از اين دنياى تاريكي ها گرفتى و به سوى نور، نور آسمان ها و زمين فرستادي.
ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاى اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوى نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(ع) تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطة نورى از بدن طاهر حضرت فاطمه(س) قسمتى از زمين را نورانى كرد.
اين چه معنايى مي دهد؟ به اين معناست كه «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براى همه است، ولى فاطمه(س) به نور خدا پيوست، نورى كه از آن خلق شده بود.
اين مقام فاطمه است… روحش به نور خداوندى پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهرى كه از عالم ظلمانى به عالم روحانى شتافت استقبال نمود.
اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه «إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها.» بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره اى كنيم به آنچه كه بخارى در روايت صحيحه اى از عايشه آورده است كه او گفت:
فاطمه(س) دختر رسول الله غضبناك شد و يكى از صحابه روى برگرداند، بعد از آن طولى نكشيد كه درگذشت.(صحيح بخاري، ج 4، ص 41.)
و از ديگرى روايت كرده است كه:
حضرت فاطمه(س) به علي(ع) وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.
از اين اعترافات مي شود به نتيجه اى رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمۀ اول همان است كه اهل سنت مي گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي گويند كه فاطمه(س) از آن صحابه غضبناك شد و از او روى برگرداند و در حالى كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمة دوم اين است كه خداوند مي فرمايد:
و من يحلل عليه غضبى فقد هوي.(سورة طه (20)، آية 81.)و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد.