[
پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در طول دوران رسالت، پيوسته به موضوع جانشينى بعد از خود اشاره كرده و به صورت مكرر آن را امرى مربوط به خدا دانسته است.
صرف نظر از كتب تفسير و تاريخ و حديث شيعه كه بر انتصابى بودن امام از سوى خداوند تصريح و تاكيد دارند، اين مطلب را میتوان به روشنى از كتب اهل سنت نيز اثبات نمود.
طبرى مینويسد: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پس از گذشت 3 سال از آغاز بعثت، از سوى خداوند مامور شد كه دعوت خويش را آشكار سازد، و آيه «وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ» (شعراء/ 214.) در اين مورد نازل شد. پيامبر، سران بنى هاشم را جمع كرد و فرمود: «من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام. خداوند به من امر كرده است كه شما را به آن دعوت كنم. كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين يارى میكند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟» حضرت سه مرتبه اين سخن را تكرار نمود و در هر بار تنها علیه السلام آمادگى خود را اعلان كرد. در اين موقع پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
ان هذا أخي ووصى وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ[1]
او برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست.
ان هذا أخي ووصى وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ
طبرى در جاى ديگرى از تاريخش نقل میكند: وقتى آن حضرت براى تبليغ اسلام با سران قبيله بنی عامر تماس گرفت، يكى از آنان حمايت خود را از وى اعلام نمود و افزود: هرگاه خداوند تو را بر مخالفان پيروز ساخت، آيا موضوع زمامدارى مسلمانان پس از شما به ما واگذار میگردد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
ثُمَّ أَظْهَرَكَ اللَّهُ عَلَى مَنْ خَالَفَكَ، أَيَكُونُ لَنَا الأَمْرُ مِنْ بَعْدِكَ؟ [قَالَ: الأَمْرُ إِلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ]
موضوع خلافت، مربوط به خدا است [و از اختيار من بيرون است]، خدا هر فردى را انتخاب كند، امامتبه او محول میگردد.[2]
جانشین پیامبر
پيامبر اسلام با اين گونه سخنان صريح و بسيار روشن خود زمينه سازى نموده و اذهان را آماده میكرد تا آخرين پيام الهى را درباره رهبرى امت اسلامی كه سرنوشت اسلام و مسلمين را رقم خواهد زد ابلاغ نمايد و پيوسته به مساله مهم ولايت و رهبرى بعد از خود اشاره نموده و على عليه السلام را به عنوان بهترين فرد معرفى مى كردند. تا اينكه وعده موعود فرا رسيد و براى ابلاغ آخرين فرمان خداوند و اتمام رسالتخويش در هنگام برگشت از سفر حج در مكانى به نام غدير خم، در بزرگترين اجتماع مسلمين در دوران پيامبرى خويش به پا خواست و به فرمان خداوند، امام على عليه السلام و يازده معصوم از فرزندان او را به عنوام امام و رهبر مسلمين با جملاتى چون «من كنت مولاه فهذا على مولاه» كه برگرفته از ولايت خداوند است، منصوب كرد.
متاسفانه بعد از رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه وآله تهاجم بس گستردهاى عليه ولايت امام على عليه السلام آغاز گرديد و بزرگترين هجمه ها عليه روايت غدير بود، اما از آنجا كه نتوانستند اين پيام بزرگ و پرفروغ آسمانى را ناديده بگيرند، پيوسته به تفسيرهاى ناصواب و به دور از منطق همچون تفسير لفظ «مولا» به معنى نصرت و محبت و دوستى دست زدند تا شايد بتوانند اين حديث نورانى را تحريف كرده و كارهاى توجيه ناپذير خويش را توجيه كنند.
هم اكنون به بيان شواهدى مى پردازيم كه به روشنى ثابت مى كند كه مقصود از «مولى» در حديث غدير، همان امامت و رهبرى است.
شواهد
1 – فرازهاى حديث شريف غدير
رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم فرمود:
لا اله الا هو – لانه قد اعلمنى انى ان لم ابلغ ما انزل الى فى حق على فما بلغت رسالته، فقد ضمن لى (تبارك و تعالى) العصمة من الناس و هو الله الكافى الكريم، فاوحى الى: بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الرسول، بلغ ما انزل اليك من ربك فى على، «يعنى فى الخلافة لعلى بن ابى طالب» و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس. معاشر الناس! ما قصرت فى تبليغ ما انزل الله تعالى الى، و انا ابين لكم سبب هذه الآية. ان جبرئيل عليه السلام هبط الى مرارا ثلاثا يامرنى عن السلام ربى و هو السلام ان اقوم فى هذا المشهد، فاعلم كل ابيض و اسود ان على بن ابى طالب، اخى و وصيى و خليفتى على امتى و الامام من بعدى، الذى محله منى محل هارون من موسى، الا انه لا نبى بعدى، و هو وليكم بعد الله و رسوله و قد انزل الله تبارك تعالى على بذلك آية من كتابه: «انما وليكم الله و رسوله و الذينيقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» (مائده/ 55) و على بن ابى طالب الذى اقام الصلوة و اتى الزكوة و هو راكع يريد الله عز وجل فى كل حال.
خدايى جز الله نيست، زيرا او به من اعلام فرموده است كه اگر آنچه در حق على بر من نازل نموده ابلاغ نكنم رسالت او را نرساندهام، و براى من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده است و خدا كفايت كننده و كريم است.
خداوند به من چنين وحى كرده است: «بسم الله الرحمن الرحيم اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت درباره على بر تو نازل شده; يعنى خلافت على بن ابى طالب را ابلاغ كن و اگر انجام ندهى، رسالت او را نرساندهاى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند.» (مائده / 67)
اى مردم! من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل كرده كوتاهى نكردهام و من سبب نزول اين آيه را براى شما بيان مى كنم: جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام كه او سلام است مرا مامور كرد كه در اين محل بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهى اعلام كنم كه: «ان على بن ابى طالب اخى و وصيى و خليفتى على امتى والامام من بعدى; على بن ابى طالب برادر من و وصى من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است.» نسبت او به من همانند هارون به موسى است جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست. و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسولش مى باشد و خداوند در اين مورد آيهاى از كتابش بر من نازل كرده است كه: «صاحب اختيار شما، خدا و رسولش هستند و كسانى كه ايمان آورده و نماز را بپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.» (مائده/ 55.) و على بن ابى طالب است كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد مى كند.
معاشر الناس! لاتضلوا عنه ولا تنفروا منه، ولا تستنكفوا من ولايته، فهو الذى يهدى الى الحق و يعمل به، ويزهق الباطل و ينهى عنه، ولا تاخذه فى الله لومة لائم. معاشر الناس فضلوه فقد فضله الله، واقبلوه فقد نصبه الله. معاشر الناس! انه امام من الله،و لن يتوب الله على احد انكر ولايته ولن يغفر الله له، حتما على الله ان يفعل ذلك ممن خالف امره فيه و ان يعذبه عذابا نكرا، ابد الآباد و دهر الدهور. فاحذروا ان تخالفوه فتصلوا نارا وقودها الناس والحجارة اعدت للكافرين.
اى مردم! از او (على عليه السلام) به سوى ديگرى گمراه نشويد، و از او روى بر مگردانيد و از ولايت او سرباز نزنيد. اوست كه به حق هدايت نموده و به آن عمل مى كند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهى مى نمايد، و در راه خدا سرزنش ملامت كنندهاى او را مانع نمى شود.
اى مردم! او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده است، و او را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است.
«معاشر الناس! انه امام من الله، ولن يتوب الله على احد انكر ولايته و لن يغفر الله له …;
اى مردم! او از طرف خداوند امام است و هر كس ولايت او را انكار كند خداوند هرگز توبهاش را نمى پذيرد و او را نمى بخشد. حتمى است بر خداوند كه با كسى كه با او مخالفت نمايد چنين كند و او را به عذابى شديد تا ابديت و تا آخر روزگار معذب نمايد. پس بپرهيزيد از اين كه با او مخالفت كنيد و گرفتار آتشى شويد كه آتشگيره آن مردم و سنگها هستند و براى كافران آماده شده است.»
«الا ان جبرئيل خبرنى عن الله تعالى بذلك و يقول «من عادى عليا و لم يتوله فعليه لعنتى;
بدانيد كه جبرئيل از جانب خداوند اين خبر را براى من آورده است و مى گويد: «هركس با على دشمنى كند و ولايت او را نپذيرد لعنت و غضب من بر او باد.»
معاشر الناس … من كنت مولاه فهذا على مولاه، و هو على بن ابى طالب اخي و وصيى و مولاته من الله عزوجل انزلها على.
اى مردم هر كس من صاحب اختيار اويم اين على صاحب اختيار اوست و او على بن ابى طالب، برادر و جانشين من است و ولايت او از جانب خداوند متعال است كه بر من نازل كرده است.
الا وقد بلغت، الا و قد اسمعت، الا و قد اوضحت، الا و ان الله عزوجل قال و انا قلت عن الله عزوجل، الا انه لا امير المؤمنين غير اخى هذا.
بدانيد من پيام خدا را رساندم، و وظيفه خود را ادا كردم، بدانيد كه من شنوانيدم، بدانيد كه من (مساله ولايت و امامت را) توضيح دادم و روشن نمودم، بدانيد كه خداوند فرموده است و من از جانب خداوند عز وجل مى گويم، بدانيد كه اميرالمؤمنين جز اين برادرم على نيست.
معاشر الناس! هذا على اخى، و وصيى و واعى علمى، و خليفتى فى امتى… انه خليفة رسول الله و اميرالمؤمنين، والامام الهادى من الله…
اى مردم! اين على برادر من، وصى من، جامع علم من و جانشينم در ميان امتم مى باشد… او خليفه رسول خدا، اميرالمؤمنين و امام هدايت كننده از طرف خداوند است.
معاشر الناس! انما اكمل الله عزوجل دينكم بامامته فمن لم ياتم به و بمن يقوم مقامه من ولدى من صلبه الى يوم القيامة، والعرض على الله عزوجل، فاولئك الذين حبطت اعمالهم، و فى النار هم خالدون، لايخفف عنهم العذاب ولا هم ينظرون.
اى مردم! خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود، پس هر كس به او و كسانى كه جانشين او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به پيشگاه خداوند اقتدا نكند، چنين كسانى اعمالشان در دنيا و آخرت از بين رفته و در آتش دائمى خواهند بود، عذاب از آنان تخفيف نمىيابد و به آنان مهلت داده نمى شود[3].
2 – اقرار علماى اهل سنت
جمعى از علماى اهل سنت با نقل روايات متعدد، مقصود از آيه شريفه (تبليغ) و حكم موجود در آن را، معرفى ولايت على عليه السلام ذكر مى كنند.
مفسرين اهل سنت از جمله فخر رازي ادعا می کند که شان نزول این آیه واقعه غدیر است:
نَزَلَتِ الْآيَةُ فِي فَضْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ أَخَذَ بِيَدِهِ وَقَالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ» فَلَقِيَهُ عُمَرُ/ رَضِيَ اللَّه عَنْهُ فَقَالَ: هَنِيئًا لَكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَمَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ، وَهُوَ قَوْلُ ابْنِ عَبَّاسٍ وَالْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ.
هنگامی که اين آيه نازل شد، نبي مكرم(صلی الله علیه وآله) دست علي(علیه السلام) را گرفت و او را به عنوان خليفه معرفي كرد. به دنبال آن، خليفه دوم با علي (علیه السلام) ملاقات كرد و به او تبريك گفت. اين سخن ابن عباس و براء بن عازب و محمد بن علي است. [4]
سيوطي از ابن ابي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر از ابو سعيد خدري نقل ميكند:
6609 – حَدَّثَنَا أَبِي , ثنا عُثْمَانُ بْنُ خُرَّزَاذَ , ثنا إِسْمَاعِيلُ بْنُ زَكَرِيَّا , ثنا عَلِيُّ بْنُ عَابِسٍ , عَنِ الْأَعْمَشِ , عَنْ عَطِيَّةَ الْعَوْفِيِّ , عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ , قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ {يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ} [المائدة: 67] فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.[5]
تفسير ابن ابي حاتم، از تفاسيري است كه مورد تأييد اهل سنت حتي ابن تيميه است که ميگويد: تفسير ابن ابي حاتم تفسير معتبر است. روايات ضعيف و جعلي در اين تفسير نيست.
ابن مسعود ميگويد: ما در زمان پيامبر(صلی الله علیه وآله) اين آيه را اينگونه ميخوانديم:
وأخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله صلّى الله عليه وسلّم يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ أن عليا ولي المؤمنين وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وخبر الغدير عمدة أدلتهم على خلافة الأمير كرم الله تعالى وجهه،[6]
اين آيه قرآن را اينگونه قرائت ميكرديم، يعني برسان رسالت حق را كه علي(علیه السلام) مولاي مؤمنين است.
3943 – وَقَالَ إِسْحَاقُ: أخبرنا أَبُو عَامِرٍ الْعَقَدِيُّ، عَنْ كَثِيرِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ [عُمَرَ] بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ الله عَنْه قَالَ: إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَضَرَ الشَّجَرَةَ بِخُمٍّ، ثُمَّ خَرَجَ آخِذًا بِيَدِ عَلِيٍّ رَضِيَ الله عَنْه قَالَ: ” أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أن الله تبارك وتعالى رَبُّكُمْ؟ ” قَالُوا: بَلَى. قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ” أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وأن الله تعالى وَرَسُولَهُ أَوْلِيَاؤُكُمْ؟ “.
فَقَالُوا: بَلَى. قَالَ: ” فَمَنْ كَانَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مَوْلَاهُ فَإِنَّ هَذَا مَوْلَاهُ، وَقَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كتاب الله تعالى، سَبَبُهُ بيدي، وَسَبَبُهُ بِأَيْدِيكُمْ، وَأَهْلُ بَيْتِي “. هَذَا إِسْنَادٌ صَحِيحٌ
، وَحَدِيثُ غَدِيرِ خم قد أخرج النسائي مِنْ رِوَايَةِ أَبِي الطُّفَيْلِ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، وَعَلِيٍّ، وَجَمَاعَةٍ من الصحابة رَضِيَ الله عَنْهم، وَفِي هَذَا زِيَادَةٌ لَيْسَتْ هُنَاكَ، وَأَصْلُ الْحَدِيثِ أَخْرَجَهُ التِّرْمِذِيُّ أَيْضًا.
حضرت على عليه السّلام فرموده است : رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در زير درختى در محل «خم» قرار گرفته بود ، طولى نكشيد از زير درخت بيرون آمده و دست مرا گرفت و خطاب به مردم فرمود : اى مردم ! مگر نه اين است كه گواهى ميدهيد ، خداى تعالى پروردگار شماست ؟ در پاسخ گفتند : آرى ! فرمود :مگر نه اين است كه گواهى ميدهيد ، خدا و رسول او از جان شما به شما سزاوارترند ؟ و خدا و رسول او مولاى شمايند ؟ گفتند : آرى ! فرمود : بنا بر اين ، كسى كه خدا و رسول او مولاى او هستند ، به راستى اين شخص (على عليه السّلام) مولاى اوست. اينك ، در ميان شما دو اثر ارزنده و گرانبها مىگذارم كه هرگاه به آنها تمسك كنيد ، هرگز در منجلاب گمراهى گرفتار نخواهيد شد : يكى ، كتاب خدا است كه ريسمان استوار ميان شما و خدا مىباشد كه يك طرف آن در دست حق تعالى است و طرف ديگرش در اختيار شماست و ديگرى ، اهل بيت من است .
ابن حجر بعد از نقل اين روايت ميگويد :سند اين روايت صحيح است . حديث غدير خم را نسائي از طريق أبو طفيل از زيد بن أرقم و نيز از علي عليه السلام و گروهي از صحابه نقل كرده است . در اين روايت چيزهاي است كه در آنها نيست . اصل حديث را ترمذي نيز نقل كرده است .[7]
غدیر
اين آيه دليل بسيار روشنى استبر اين كه مقصود از «مولا» جز امامت و رهبرى چيز ديگرى نيست.
براي اطلاع بیشتر به این مقاله رجوع کنید: اعتراف به صحت حديث غدير+سند
3 – اقرارگيرى از مردم
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در آغاز سخن، از مردم بر سه اصل مهم اسلامى اقرار گرفت و فرمود: «الستم تشهدون ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق؟»
هدف از اين اقراگيرى چيست؟ آيا جز اين است كه مى خواهد ذهن مردم را آماده كند، تا مقام و موقعيتى را كه بعدا براى على عليه السلام ثابت مى كند، بسان اصول پيشين تلقى نمايند و بدانند كه اقرار به ولايت و خلافت وى، در رديف اصول سه گانهاى است كه همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از مولى، دوست و ناصر باشد، در اين صورت رابطه جمله ها به هم خورده و كلام، بلاغت و استوارى خود را از دست مى دهد، زيرا:
يك: على عليه السلام منهاى ولايت، يك فرد مسلمان برجسته بود كه در جامعه آن روز پرورش يافته بود و لزوم دوستى با افراد با ايمان، تا چه رسد نسبتبه مؤمنى مانند على عليه السلام، چيز مخفى و پنهانى نبود كه پيامبر آن را در اجتماع بزرگ اعلام بفرمايد.
دو: اين مساله اين قدر هم اهميت نداشت كه در رديف اصول سه گانه قرار گيرد.
4 – بيعت ابوبكر و عمر
طبق نقل علماء، مفسران و مورخان بزرگ اهل سنت، عمر و ابوبكر اولين كسانى بودند كه بعد از خطبه پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله در غدير خم براى معرفى امام على عليه السلام به عنوان وصى و امام بعد از خود، با على عليه السلام به عنوان اميرالمؤمنين و امام المسلمين با بيان جملاتى اعتراف کردند:
«بخ بخ يا على اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة» يا «هنيئا لك يا ابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة»; (4) «اى على بر تو مبارك باد كه امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى» يا «گوارا باد بر تو [اين ولايت و امامت] اى پسر ابى طالب كه امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زنى گشتى» بيعت كردند.
5 – شان نزول آيه اكمال دين
جمع زيادى از مفسرين و مورخين اهل سنت در كتابهاى خود نقل كردهاند كه بعد از اعلان ولايت و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام در روز غدير خم و بيعت مسلمين با آن حضرت به عنوان امام و وصى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله، آيه شريفه «اكمال» (مائده/3) نازل شد.
وقتى كه آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً» بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، حضرت فرمود:
الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولاية على بن ابى طالب من بعدى (ثم قال) من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله.
الله اكبر بر تكميل شدن دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على بعد از من. هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا، آن كسى كه او را دوست دارد دوستبدار، و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، و هر كس او را يارى كند، يارى كن و هر كس او را خوار كند خوار گردان.[8]
شبهات غدیر
آيا كمال دين و اتمام نعمت پروردگار به امامت و رهبرى استيا به دوستى و محبت؟!
6 – تاج گذارى
پيامبرصلى الله عليه وآله در مراسم غدير خم عمامه خود را كه «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دادند و انتهاى عمامه را بر دوش آن حضرت آويزان نمودند و فرمودند: «عمامه تاج عرب است.» خود اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره فرمود:
41909- عن علي قال: عممني رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غدير خم بعمامة فسدلها خلفي – وفي لفظ: فسدل طرفيها على منكبي – ثم قال: “إن الله أمدني يوم بدر وحنين بملائكة يعتمون هذه العمة؛ وقال: إن العمامة حاجزة بين الكفر والإيمان – وفي لفظ: بين المسلمين والمشركين”. ورأى رجلا يرمي بقوس فارسية فقال: “ارم
رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم عمامه اى بر سرم بستند و يك طرفش را بر دوشم آويختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنين، مرا به وسيله ملائكهاى كه چنين عمامه اى بر سر داشتند يارى نمود.
كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال ج15 ص482 المؤلف: علاء الدين علي بن حسام الدين ابن قاضي خان القادري الشاذلي الهندي البرهانفوري ثم المدني فالمكي الشهير بالمتقي الهندي (المتوفى: 975هـ)، المحقق: بكري حياني – صفوة السقا، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الطبعة الخامسة، 1401هـ/1981م.
تاج گذاری
ابن اثير در النهایه میگوید:
كَانَ اسْمُ عِمَامَةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ السَّحَابَ
اسم عمامه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم سحاب نام داشت.[9]
عمامه پیامبر
دیلمی در فردوس الاخبار می نویسد:
4246 – عَليّ العمائم تيجان الْعَرَب والاحتباء حيطانها وجلوس الْمُؤمن فِي الْمَسْجِد رباطه
آن گاه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)على(علیه السلام)را با سحاب عمّامه گذارى کرد به او فرمود: اى على عمّامه ها تاج هاى عرب هستند.[10]
سحاب
7 – معجزه و امضاى الهى
إِنَّ السَّائِلَ هُنَا هُوَ الْحَارِثُ بْنُ النُّعْمَانِ الْفِهْرِيُّ. وَذَلِكَ أَنَّهُ لَمَّا بَلَغَهُ قَوْلُ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: (مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ) رَكِبَ نَاقَتَهُ فَجَاءَ حَتَّى أَنَاخَ رَاحِلَتَهُ بِالْأَبْطَحِ ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، أَمَرْتَنَا عَنِ اللَّهِ أَنْ نشهد أن لا إله إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ، وَأَنْ نُصَلِّيَ خَمْسًا فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ، وَنُزَكِّيَ أَمْوَالَنَا فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ، وَأَنَّ نَصُومَ شَهْرَ رَمَضَانَ فِي كُلِّ عَامٍ فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ، وَأَنْ نَحُجَّ فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ، ثُمَّ لَمْ تَرْضَ بِهَذَا حَتَّى فَضَّلْتَ ابن عمك علينا! أفهذا شي مِنْكَ أَمْ مِنَ اللَّهِ؟! فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: (وَاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَا هُوَ إِلَّا مِنَ اللَّهِ) فَوَلَّى الْحَارِثُ وَهُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ مَا يَقُولُ مُحَمَّدٌ حَقًّا فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ. فَوَاللَّهِ مَا وَصَلَ إِلَى نَاقَتِهِ حَتَّى رَمَاهُ اللَّهُ بِحَجَرٍ فَوَقَعَ عَلَى دِمَاغِهِ فَخَرَجَ مِنْ دُبُرِهِ فَقَتَلَهُ، فَنَزَلَتْ: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ الْآيَةَ.[11]
چون رسول خدا به غدير خم رسيد، مردم را خبر کرد، و ايشان گرد آمدند، و دست علي را گرفت و گفت: من کنت مولاه فعلي مولاه. اين خبر شايع شد و به شهرها رسيد از جمله به حارث بن نعمان فهري رسيد. حارث سوار ناقه خود شد، و آهنگ رسول الله کرد و آمد تا به لشگرگاه رسيد، و از ناقه خود پياده شد، و زانوي ناقه را بست، و رو به خيمه رسول الله آورد، و رسول الله در ميان مهاجر و انصار نشسته بود. و گفت: اي محمد تو آمدي و گفتي: سيصد و شصت معبود را رها کنيد، و بگوئيد: خدا يکي است! و ما گفتيم. و گفتي که: بگوئيد: من رسول او هستم! ما هم گفتيم. گفتي که: پنج نماز بجاي آوريد! ما آورديم. گفتي: ماه رمضان روزه بداريد! پذيرفتيم. گفتي: زکوة مال بدهيد ما هم به گردن گرفتيم! حج فرمودي، رد نکرديم، جهاد فرمودي، قول تو را قبول نموديم. به اين همه دستورات راضي نشدي تا آنکه: «وسط بازوي پسر عموي خود را گرفتي، و بلند کردي، و او را بر ما فضيلت و برتري بخشيدي، و گفتي: هر کس که من مولي و آقاي اويم، علي مولي و آقاي اوست! آيا اين مطلب از توست، يا از خداست»؟! رسول خدا فرمود: «سوگند به آن کسي که جز او معبودي و خدائي نيست، اين از طرف خداست، و من به امر خدا گفتم». حارث که اين بشنيد، پشت کرد و رو به سوي ناقه خود نهاد، و مي گفت: «بار خدايا اگر اين که محمد مي گويد، حق است، و از پيش توست، بر ما سنگ از آسمان ببار! يا براي ما عذاب دردناکي بفرست»! هنوز سخنش تمام نشده بود که سنگي از آسمان آمد، و بر سر او خورد، و او را همچنان بر جاي خود بکشت. و خداوند تعالي اين آيه فرستاد: سال سائل بعذاب واقع- للکافرين ليس له دافع- من الله ذي المعارج. حق تعالي رحمت فرستاد، او عذاب خواست، گفتند: چون تو را رحمت نافع نيست، کسي عذاب را از تو دافع نيست.
اثبات ولايت حضرت علي
و با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.
8 – شرايط بيان حديث
هرگاه مقصود از بيان حديث غدير، مراتب دوستى على عليه السلام بود، ديگر لازم نبود كه پيامبر اكرم در هواى گرم كاروان صدهزار نفرى را از رفتن باز بدارد و مردم را در آن هواى گرم روى ريگها و سنگهاى بيابان بنشاند و خطابه مفصل بخواند.
مگر قرآن با آيه شريفه «انما المؤمنون اخوة» (حجرات / 10.) افراد جامعه با ايمان را برادر يكديگر نخوانده بود؟
قرآن، در آيات زيادى افراد با ايمان را دوستيكديگر معرفى كرده است. على عليه السلام نيز عضو همان جامعه با ايمان بود و ديگر نيازى نبود كه پيامبر اكرم مستقلا درباره دوستى و مودت على عليه السلام داد سخن بدهد.
اينكه هدف از حديث غدير بيان مراتب دوستى و نصرت على عليه السلام بوده و مولى به معنى محب و ناصر است، يك نوع اشكالتراشى كودكانه است و از تعصبهاى كور مايه مى گيرد، بلكه به حكم قرائن پيشين و شواهد ديگرى كه با دقت در سراسر خطبه به دست مى آيد، كلمه مولى در حديث غدير يك معنى بيش ندارد، و آن اولى به تصرف است.
[1] . تاريخ طبرى ج2 ص321 المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)، (صلة تاريخ الطبري لعريب بن سعد القرطبي، المتوفى: 369هـ)، الناشر: دار التراث – بيروت، الطبعة: الثانية – 1387 هـف عدد الأجزاء: 11.
[2] . تاريخ طبرى ج2 ص350 المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)، (صلة تاريخ الطبري لعريب بن سعد القرطبي، المتوفى: 369هـ)، الناشر: دار التراث – بيروت، الطبعة: الثانية – 1387 هـف عدد الأجزاء: 11. السيرة النبوية لابن هشام ج1 ص425 المؤلف: عبد الملك بن هشام بن أيوب الحميري المعافري، أبو محمد، جمال الدين (المتوفى: 213هـ)، تحقيق: مصطفى السقا وإبراهيم الأبياري وعبد الحفيظ الشلبي، الناشر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي وأولاده بمصر، الطبعة: الثانية، 1375هـ – 1955 م، عدد الأجزاء: 2. الكامل في التاريخ ج1 ص687 المؤلف: أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد الشيباني الجزري، عز الدين ابن الأثير (المتوفى: 630هـ)، تحقيق: عمر عبد السلام تدمري، الناشر: دار الكتاب العربي، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ / 1997م، عدد الأجزاء: 10.
[3] . علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 159. – الاحتجاج، ابى منصور احمد بن على ابن ابى طالب الطبرسى، تحقيق ابراهيم بهادرى، و محمدهادى به; با اشراف علامه جعفر سبحانى، (تهران، انتشارات اسوه، التابعة لمنظمة الاوقاف و الشؤون الخيريه، 1413 ه ق)، ج 1، صص 138 – 160.تفسير الصافى، محسن فيض كاشانى، (مشهد، دارالمرتضى للنشر بى تا) ج 2، صص 52 – 66.)
[4] . تفسير فخر رازي، ج12، ص401 المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عمر بن الحسن بن الحسين التيمي الرازي الملقب بفخر الدين الرازي خطيب الري (المتوفى: 606هـ)، الناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، الطبعة: الثالثة – 1420 هـ
[5] . تفسير القرآن العظيم لابن أبي حاتم – ج4 ص1172 المؤلف: أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (المتوفى: 327هـ)، المحقق: أسعد محمد الطيب، الناشر: مكتبة نزار مصطفى الباز – المملكة العربية السعودية، الطبعة: الثالثة – 1419 هـ
[6] . روح المعاني في تفسير القرآن العظيم ج3 ص359 المؤلف: شهاب الدين محمود بن عبد الله الحسيني الألوسي (المتوفى: 1270هـ)، المحقق: علي عبد الباري عطية ، الناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1415 هـ ،عدد الأجزاء: 16 (15 ومجلد فهارس) الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 – فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60 – المنار لرشيد رضا، ج6، ص463
[8] . محمد الجوينى، فرائد السمطين، ج 1، ص 74، باب 12.
[9] . النهاية في غريب الحديث والأثر ج2 ص345 المؤلف: مجد الدين أبو السعادات المبارك بن محمد بن محمد بن محمد ابن عبد الكريم الشيباني الجزري ابن الأثير (المتوفى: 606هـ)، الناشر: المكتبة العلمية – بيروت، 1399هـ – 1979م، تحقيق: طاهر أحمد الزاوى – محمود محمد الطناحي، عدد الأجزاء: 5.
[10] . الفردوس بمأثور الخطاب ج3 ص87 المؤلف: شيرويه بن شهردار بن شيرو يه بن فناخسرو، أبو شجاع الديلميّ الهمذاني (المتوفى: 509هـ)، المحقق: السعيد بن بسيوني زغلول، الناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1406 هـ – 1986م، عدد الأجزاء: 5.
[11] . تفسير القرطبي ج18 ص278 و 279 المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري الخزرجي شمس الدين القرطبي (المتوفى: 671هـ)، تحقيق: أحمد البردوني وإبراهيم أطفيش، الناشر: دار الكتب المصرية – القاهرة، الطبعة: الثانية، 1384هـ – 1964 م، عدد الأجزاء: 20 جزءا (في 10 مجلدات) .
منبع: سایت سنت