از امام باقر (علیه‌السلام) روایت شده که حضرت فرمودند: عبدالملک (از خلفای جبار اموی) به دور خانه خدا طواف می‌کرد و حضرت علی بن حسین (علیه‌السلام) در جلوی او طواف می‌کردند و هیچ به او توجهی نداشته و به او نگاه نمی‌کردند و عبدالملک هم ایشان را با صورت‌شان نمی‌شناخت. در این حال عبدالملک گفت: این کیست که در مقابل ما طواف می‌کند و هیچ به ما توجهی ندارد؟ به او گفته شد: این علی بن حسین (علیه‌السلام) است. عبدالملک آمد و در مکان خودش نشست و گفت: او را برگردانید. هنگامی که حضرت به نزد او آمدند، گفت: ای علی بن حسین من که قاتل پدر تو نیستم پس چه عاملی باعث می‌شود که نزد ما نمی‌آیی؟ حضرت علی بن حسین (علیه‌السلام) فرمودند: هر آینه قاتل پدر من با عملکرد خود دنیای پدرم را علیه او فاسد کرد، ولی پدرم با این کار آخرت او را علیه او فاسد و تباه ساخت. پس تو اگر دوست داری بمانند او (قاتل پدرم) باشی پس باش. او گفت: هرگز و لکن تو به نزد ما بیا تا از دنیای ما به تو برسد با شنیدن این سخن حضرت زین‌العابدین (علیه‌السلام) بر روی زمین نشستند و ردای خود را پهن کرده و گفتند: بار پروردگارا به او حرمت و احترام اولیائت را نزد خودت نشان بده!! در این لحظه ناگهان لباس حضرت مملو از دُر گردید: دُرهایی که اشعه تابناک آن چشم‌ها را می‌ربود. بعد حضرت به او فرمودند: کسی که حرمت و احترام او نزد خداوند این چنین است آیا به دنیای تو نیازمند است؟ و سپس عرض کرد: بارالها اینها را بگیر که من هیچ نیازی به آن ندارم.[۱]

پی نوشت:

[۱] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۲۰، ح۱۱؛ راوندی، قطب‌الدین، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۵۵.