یکى از راههاى بحث و بررسى در پیشینه و زمینه هاى ظهور علم کلام در نزد مسلمین، تحقیق در تاریخ صدر اسلام و تأثیر حوادث تاریخى آن دوران و تأثیر آنها بر روند شکل گیرى این علم در دوران اولیۀ خود است. آنچه در ذیل مى آید نظر علامه طباطبایى (رحمه الله علیه) در این باب است.
۱. بحث و استدلال و پیشرفت فرهنگى
بشر با غریزه خدادادى خود مى فهمد که کلید سعادت و خوشبختى زندگى فرهنگ مى باشد و پیشرفت زندگى با پیشرفت فرهنگ توام است، و هرگز پیشرفت فرهنگى بدون استدلال منطقى و بحث آزاد، صورت پذیر نیست و چنانکه روزى جامعه انسانى به واسطه تاریکى محیط با عوامل غیر طبیعى دیگرى در این مسئله آن طورى که شاید و باید روشن نبوده است، امروز این موضوع جزء بدیهیات به شمار آمده و کمترین ابهامى در آن باقى نمانده است. از راه بحث و هم تجربه به وضوح پیوسته است که اگر عوامل غیر طبیعى ممانعت نکند، انسان با غریزه خدادادى به بحث آزاد و تفکر منطقى خود پرداخته در این راه پیش خواهد رفت. و خاصه در جامعه اى مانند جامعه اسلامى که آیین آنها بر پایه استدلال بوده و کتاب آسمانى آنان در تحریص و ترغیب به تعقل و تفکر منطقى، کمترین مسامحه و فروگذارى ننموده است.
۲. تعقل در تاریخ صدر اسلام
ولى با این وصف در صدر اسلام . بالاخص در زمان خلیفه اول و دوم که روز به روز آوازه اسلام در انتشار و جامعه اسلامى در توسعه بود . اثرى بارز از پیشرفت فرهنگ اسلامى از راه بحث و کنجکاوى پیدا نیست و با کمال تاسف باید اعتراف نمود که جامعه اسلامى در این قطعه از تاریخ، کوشش قابل توجهى در این باب از خود بروز نداده، و صدى یک کوشش هایى که در «جهاد» به کار مى بردند، در پیشرفت «فرهنگ» بذل ننموده است. در اصول معارف، آن همه مسایل دقیق، و حقایق علمى را با ساده ترین فهم عامیانه تلقى مى نمودند، و چنانکه احادیث گواهى مى دهد، شعاع تعلیم و تعلم آن روز، از مرحله حس و ماده تجاوز نمى کرد و قدمى فراتر نمى گذاشت. در میان خواص و عوام آن روز، این اعتقاد حکومت مى کرد که متن قرآن کریم، با همان معناى ساده و بسیط، که در خور فهم عموم است، در مقام اعتقاد و عمل کافى است.
۳. نسبت خلیفه دوم و تفکر
و روى همین اصل، هر گونه بحث انتقادى و کنجکاوى آزاد، در مسایل اعتقادى ممنوع بوده و بدعت در دین شمارده مى شد و چه بسا مجازات هاى سختى را به دنبال داشت. چنانکه شخصى درباره یک مساله با خلیفه دوم به بحث و مناظره پرداخت، خلیفه با تازیانه خود آن قدر او را زد که خون از بدنش روان شد، و همچنین در معناى آیه اى از آیات قرآنى، خلیفه دوم توضیحى داد که ظاهر در جبر بود، یکى از اعراب اعتراضى کرد، و خلیفه به وى پرخاش نموده، به نحوى تهدید کرد که بیم کشتن در آن بود، تا آنکه بعضى از حضار به زحمت آتش غضب خلیفه را فرو نشانید!!
۴. الزامات مباحث عقلى در صدر اسلام
در عین حال از یک سلسله بحث هاى استدلالى در معارف دینى گریزى نبود زیرا:
اولا: در اثر فتوحات اسلامى، روز به روز جامعه مسلمین توسعه مى یافت، و علماى ادیان و مذاهب مختلف، به اجتماع مسلمین روى آورده، بحث هاى گوناگون در اطراف معارف اسلامى مطرح مى کردند، و مسلمین نیز ناچار بودند که به بحث پرداخته و پاسخ هایى تهیه نمایند.
ثانیا: جامعه اسلامى از نخستین روز در داخل، گرفتار یک عده منافق بود که هرگونه شبهه و اشکالى را در میان مردم شایع مى کردند، به علاوه اقلیت هایى که در بسیارى از عقاید فرعى با اکثریت مخالف بودند، وجود داشتند و گاه و بى گاه بحثها و کشمکش هاى علمى در مى گرفت. در اثر همین عوامل، قهرا رشته بحث هایى که بعدها به علم کلام معروف شد، تنظیم گردید، و على رغم کراهت یا ممانعت اولیاى امور، در میان مردم جریان یافت تا بالاخره به جایى رسید که عده اى در این گونه بحث ها آمادگى خاصى پیدا کردند و اولیاى حکومت و فقهاى وقت که با تمام قوا در جلوگیرى از بحث هاى استدلالى مى کوشیدند، خودشان نیز به علم کلام روى موافق نشان دادند.
۵. عوامل ناکارآمدى علم کلام
در اینجا ناچاریم یک نکته را دوباره تذکر دهیم و آن این است که «علم کلام» که از انواع معارف اعتقادى اسلام بحث مى کند، اگر چه فن شریفى است، ولى در اثر قصور یا تقصیرى که روز اول در تنظیم مباحث آن شده، ارزش واقعى یک فن استدلالى و بحث کاملا آزاد از دو جهت از آن سلب شده است و آن اینکه:
۱. چنانکه از لابه لاى آیات قرآن کریم، به بهترین وجهى روشن است، اصول معارف اسلامى، سلسله حقایق و واقعیاتى هستند که از سطح فهم عامه مردم بسى بالاتر و از دسترس آنها بسى دور مى باشند. و در اثر اینکه جامعه اسلامى و گردانندگان امور، در صدر اول، به بحث عقلى آزاد بى اعتنا و بلکه با آن مخالف بودند، همان عقاید ساده عوامى را موضوع بحث قرار داده، به نام آخرین عقاید واقعى اسلام با یک سلسله افکار اجتماعى مادى و حسى، از آنها دفاع نمودند و در نتیجه «الوهیت» و «جهان ماوراى طبیعت» با نظام پاک و منزه خود، در افکارشان، در شکل و هویت یک عالم مادى مشابه جهان ماده خودنمایى کرد، به اضافه اینکه جهان محسوس ما، در تحت نظام «علیت» و «معلولیت» قرار گرفته، ولى عالم ماوراى طبیعت، نظام ثابتى نداشته از هر جهت بى بند و بار مى باشد! و به اضافه اینکه عالم مادى ما در تحت حس است و جهان بیرون از ماده، با اینکه مشابه این عالم مى باشد، از حس پوشیده و پنهان است و روزى خواهد رسید که همه اجزاى آن جهان حتى.. .. تحت حس قرار گیرند!
۲. در اثر پیروى از روش ممنوعیت بحث آزاد، استدلال جنبه صورت سازى یا بازیچه به خود گرفته و براى عقیده مورد استدلال، مدرکى جز تقلید باقى نماند. و از این راه است که قوى ترین حجت و برنده ترین حربه در میان اهل کلام، اجماع است و دست و پایى که براى اصالت دادن و به کرسى نشانیدن اجماع نموده اند این است که ابتدا به روایتى که از رسول اکرم نقل مى کردند: « لا تجتمع امتى على خطاء» تمسک جسته و اجماع امت را حجت قرار دادند، و پس از آن «اهل حل و عقد» یا « علماى امت» به جاى امت گذاشته شد، و پس از آن «علماى یک طایفه از امت» مانند «اشاعره» یا «معتزله» به جاى علماى امت نشستند و پس از آن «علماى کلام از یک طایفه» جاى علماى همان طایفه را گرفت!
کار در همین جا پایان گرفت و در نتیجه، چنانکه مى بینیم قوى ترین دلیل یک نفر متکلم مثلا اشعرى، این است که در اثبات یکى از عقاید اشاعره، به اجماع متکلمین اشاعره استدلال نماید، در خلال بحث هاى کلامى بسیار دیده مى شود که دلیل مدعى را با اینکه از راه کتاب یا سنت یا عقل صحیح است، به علت اینکه خلاف اجماع علما و متکلمین مذهب است، رد مى نمایند.
۵. اصل اجماع وآزاد اندیشى در علوم اسلامى
و از همین نقطه نظر است که مى بینیم:
اولا: مخالفت اهل یک مذهب از مذاهب اسلامى را نسبت به یکى از عقاید اختصاصى مذهب دیگر، به حال اجماعى که در مذهب دوم منعقد گشته مضر ندانسته اند، گویى اهل هر مذهبى به عقیده مذهب دیگر، داخل جامعه مسلمین نیستند!
ثانیا: کسى که یک اصل از اصول اختصاصى مذهبى از مذاهب را بپذیرد، بقیه اصول اختصاصى را نیز باید بى چون و چرا قبول کند، خواه دلیل کافى داشته باشند، یا نداشته باشند. چنانکه روشن است این روش به کلى روح تفکر استدلالى را در جامعه اسلامى کشته، و بر ریشه تفکر و تعقل آزاد آب بسته، تقلید تعصبى را نسبت به همه مسایل اعتقادى، حکومتى على الاطلاق داد! این روش از مسایل کلامى تجاوز نموده، به فنون دیگر اسلامى مانند فن تفسیر و فقه و اصول و غیره نیز سرایت کرده است و حتى در علوم ادبى مانند صرف و نحو و معانى و بیان مداخله نموده، غوغایى برپا داشت. به هر یک از این علوم نظرى نماییم دسته بندى هاى عجیبى مانند حنفیه، شافعیه، … و مانند کوفیین و بصریین.. . و نظایر آنها به چشم مى خورد و هر دسته عقاید اختصاصى مذهب خود را توجیه، و دلایل دیگران را تاویل مى کنند.
ثالثا: در نتیجه اتخاذ این روش «اتکا به اجماعات طایفه اى و مذهبى» ادله لفظى، یعنى کتاب و سنت ارزش واقعى خود را از دست داده و تنها جنبه تشریفاتى پیدا نموده و از این جهت است که مى بینیم اهل هر یک از مذاهب در مورد یکى از عقاید مذهبى خود به اجماع طرفداران خود و بعد مثلا به کتاب و سنت، تمسک مى جوید، در حالى که دیگران ادله کتاب و سنت مورد استدلال او را صریحا و بى پروا تاویل کرده و به این وسیله از کار مى اندازند. و این سلیقه حتى در میان علماى ادب نیز شیوع پیدا کرده، و هر دسته و طایفه اى ادله مخالفین خود را که مثلا شعر با نثر عربى است با تقدیر و مانند آن تاویل مى نمایند.