اشاره

بحث افضليت در باب امامت در دو مورد مطرح مي شود؛ يکي در باب امامت عامّه و ديگري در باب امامت خاصّه. در امامت عامّه آن جا که از صفات و ويژگي هاي امام بحث مي شود، از افضليت به عنوان يکي از بايستگي هاي امام سخن به ميان مي آيد و در امامت خاصّه سخن در اين باره است که پس از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله چه کسي بر ديگران افضليت داشته و خليفه پيامبر و پيشواي مسلمانان بوده است؟

در اين نوشتار به بررسي افضليت به عنوان يکي از شرط هاي امامت و بايستگي هاي امام خواهيم پرداخت و افضليت در امامت خاصّه را در نوشتاري ديگر به پژوهش خواهيم گذاشت.

اقوال متکلمان

درباره افضليت به عنوان يکي از صفات و بايستگي هاي امام ديدگاه هاي گوناگوني مطرح شده است.

1ـ متکلمان شيعه اماميه افضليت را يکي از شرايط مهم امام مي دانند و در اين باره هيچ استثنايي را نمي پذيرند.

2ـ برخي از متکلمان اسلامي چون قاضي ابوبکر باقلاني افضليت را از شرايط امام مي دانند، ولي بر اين باورند که هرگاه انتخاب امامت افضل ميان مسلمانان اختلاف و نزاع پديد آورد، از آن صرف نظر مي شود، و امامت مفضول مشروع و لازم خواهد بود.

3ـ عده اي از متکلمان معتزله، امامت افضل را ارجح و اولي مي دانند؛ نه واجب و لازم. آن ها بر اين باورند که ممکن است اين اولويت با موانعي روبرو شود؛ مانند آن که انتخاب افضل به امامت درگيري و اختلاف ميان مسلمانان را باعث شود. در چنين شرايطي امامت غير افضل اولويت خواهد داشت.

4ـ گروهي از متکلمان اسلامي چون برخي از معتزله، اشاعره و ديگران، امامت افضل را نه لازم مي دانند و نه اولي. يعني افضليت از نظر آنان نه شرط مشروعيت امامت است و نه شرط کمال آن.

نظريه پذيرفته شده در اين نوشتار همان نظريه نخست است که با تبيين و اثبات آن نادرستي نظريه هاي ديگر روشن خواهد شد. با اين حال ما پس از بررسي دليل هاي نظريه نخست و پاسخ گويي به ايرادهايي که بر آن وارد شده است، ديدگاه دوم را نيز بررسي خواهيم کرد.

شيعه اماميه و افضليت مطلق امام

همان گونه که اشاره شد شيعه اماميه به افضليت مطلق در باب امامت معتقد است. افضليت در سخنان متکلمان اماميه در دو معنا به کار رفته است: يکي افضليت در صفات کمال انساني، مانند: علم، عدالت، شجاعت، پارسايي و مانند آن ـ يعني امام بايد در ويژگي هايي که از شرايط امامت به شمار مي رود بر ديگران برتري داشته باشد ـ و ديگري افضليت در عبادت و بهره مندي از پاداش الهي.

اينک نمونه هايي از سخنان متکلمان اماميه را درباره لزوم افضليت امام يادآور مي شويم، آن گاه سخن برخي از آنان را که دو معناي ياد شده را را به صورت آشکار بيان کرده اند، از نظر مي گذرانيم.

1ـ ابواسحاق نوبختي (قرن چهارم هجري) در اين باره گفته است: «و واجب في الامام انّه افضل بالعلم والشجاعة والزهد لقبح تقديم المفضول علي الفاضل؛ امام بايد در علم، شجاعت و زهد بر ديگران برتري داشته باشد؛ زيرا تقديم مفضول بر فاضل قبيح است».(1)

پيشگاه خداوند بيشتر از همگان است؛ «ان يکون افضلهم و اکثرهم ثوابا

گفتني است که وي اعلم بودن امام به احکام شريعت، روش رهبري، تدبير سياسي و شجاع تر بودن را نيز از بايستگي هاي امام دانسته و گفته است:

«و من صفاته ان يکون اعلم الأمة باحکام الشريعة و بوجوه السياسة والتدبير، و منها ان يکون أشجعهم.»(2)

ابوالصلاح حلبي نيز چنين گفته است:«پيشواي امت اسلامي بايد آگاه ترين افراد به آيين سياست و رهبري باشد، زيرا تقديم مفضول بر فاضل در آن چه که فاضل بر مفضول برتري دارد، قبيح است. به همين دليل بايد به حسب ظاهر بر آنان برتري داشته باشد و از ثواب بيشتري برخوردار باشد؛ زيرا بزرگداشت وي بر امت واجب است و بزرگ داشت گونه اي از پاداش است. پس برخوردار شدن از چنين بزرگداشت ويژه اي مستلزم آن است که وي در پاداش بر همگان برتري داشته باشد.(3) (4) صفات پيشواي ديگران است».

خواجه نصيرالدين طوسي گفته است: امام بايد از هر يک از افراد تحت فرمان خود برتر، سخاوتمندتر و شجاع تر باشد. حاصل آن که وي بايد در آنچه از کمالات انساني به شمار مي رود کامل تر از ديگران باشد، زيرا او بر همگان مقدم است و از نظر عقل مقدم داشتن فردي بر کساني که کامل تر از اويند، قبيح است.(5) وي در عبارتي ديگر افضليت در معناي مقرّب تر بودن در پيشگاه خداوند و برخورداري از پيشترين پاداش را نيز از اوصاف و شرايط امام دانسته است و همان دليلي که در وصف پيشين آورده است را در اين باره نيز يادآور شده است.(6)

داشته باشد، زيرا عقل پيش انداختن کسي را بر افرادي که بر او برتري دارند، قبيح مي شمارد.(7) (8)

بيان وجوب افضليت امام گفته است:و يدخل تحت هذا الحکم کون الامام افضل في العلم والدين والکرم و الشجاعة و جميع الفضائل النفسانية والبدنية.(9) افضليت امام داخل است.

قلمرو افضليت

از عبارت هاي ياد شده به دست مي آيد که از نظر شيعه اماميه افضليت لازم براي امام دامنه اي گسترده دارد و همه فضيلت هاي انساني که در راستاي اهداف امامت و مسئوليت هاي امام قرار دارد را شامل مي شود.

برخي از متکلمان براي افضليت دو معنا يا دو کاربرد نام برده اند: يکي افضليت به معناي برتري در نزديکي به خداوند و برخورداري از پاداش الهي بيشتر و ديگري به معناي برتري در کمالات انساني، به ويژه کمالاتي که با فلسفه و هدف هاي امامت هم سو است. شيخ سديدالدين حمصي در اين باره گفته است: افضليت در دو معنا به کار مي رود:

1ـ مقرب تر بودن در پيشگاه خداوند و برخورداري از پاداش الهي بيشتر؛ اکثرهم ثوابا عنداللّه.

2ـ برتري در دارابودن شرايط کمال، مانند علم، شجاعت، بخشندگي و ديگر ويژگي هايي که امام در آن ها پيشواي مردم به شمار مي رود؛ کونه افضل منهم في الظاهر و فيما هو متقدم عليهم فيه.(10)

محقق حلّي نيز گفته است:افضليت دو معنا دارد: يکي برخورداري از پاداش اخروي بيشتر و ديگري برتري در ويژگي هاي آن چه که امام در آن امور پيشوايي مردم را بر عهده دارد. مانند دانايي و شجاعت.(11)

از آنان معناي اول را نيز مطرح کرده اند.

دلايل افضليت

متکلمان اماميه از طريق عقل و وحي لزوم افضليت امام را استدلال کرده اند که ما در اين جا دلايل آنان و ايرادهايي که بر آن وارد شده است را ارزيابي مي کنيم.

يادآور مي شويم که برخي از اين دلايل افضليت به معناي برتري در کمالات انساني را در بر مي گيرند و برخي ديگر از افضليت به معناي استحقاق بيشتر در برخورداري از پاداش هاي الهي و مقرب تر بودن نزد خداوند سخن مي گويند. نخست دلايل افضليت به معناي برتري در کمالات را بررسي مي کنيم، آن گاه به بررسي افضليت به معناي برتري در برخورداري از پاداش الهي خواهيم پرداخت.

امامت مفضول قبيح است

مشهورترين دليل عقلي متکلمان اماميه بر لزوم برتري امام بر افراد تحت رهبري اين است که از نظر عقل، امامت مفضول بر افضل قبيح است. اکنون اگر نصب امام را فعل خداوند بدانيم، خداوند از انجام فعل قبيح منزه است. بنابراين، مفضول را به امامت نصب نمي کند.

و اگر تعيين امام را فعل مکلفان بدانيم آنان نيز بر گزينش مفضول به امامت مجاز نيستند؛ زيرا مجاز بودن آنان در گرو آن است که خداوند چنين گزينشي را مجاز بشمارد، در حالي که مجاز شمردن امر قبيح بر خداوند روا نيست.

بنابراين، خواه تعيين امام را فعل خداوند بدانيم خواه فعل مکلّفان، امامت مفضول مردود است؛ زيرا اين کار از نظر عقل ناپسند است و خداوند از هر گونه فعل ناروايي پيراسته است. بنابراين، اگر امام را منصوب از جانب خداوند بدانيم، به طور قطع خداوند فرد افضل را به امامت بر خواهد گزيد و اگر امام را برگزيده مکلفان بدانيم، خداوند گزينش غير افضل را که قبيح است مشروع نمي داند؛ زيرا خداوند به فعل قبيح فرمان نمي دهد؛ انّ اللّه لايأمر بالفحشاء.(12)

بر مردم برتر باشد: «ولابد من کونه أفضلهم ظاهرا لهذا الوجه بعينه»(13)

خواجه نصيرالدين طوسي در رساله امامت در اين باره گفته است:

«امام بايد بر يکايک افراد تحت رهبري خود برتري داشته باشد (يعني) بايد شجاع تر و سخاوتمندتر باشد و در يک کلام بايد در آن چه که از کمالات انساني به شمار مي آيد، کامل تر از ديگران باشد؛ زيرا وي پيشواي آنان است، و پيشوايي فرد بر کسي که کامل تر از او است، قبيح است».(14) (15) ديگري وجود ندارد».

توضيح اين استدلال اين است که در سنجش ميان امام و مردم در باره فضايل و کمالات انساني به سه ديدگاه مي توان رسيد:

1ـ امام در کمالات و فضايل بر مردم برتري دارد.

2ـ امام در فضايل و کمالات نسبت به ديگران مفضول است.

3ـ امام با مردم در فضايل و کمالات مساوي است.

از فرض هاي ياد شده، فرض دوم و سوم باطل است؛ زيرا لازمه فرض دوم تقديم مرجوح بر راجح است که قبيح است، و لازمه فرض سوم ترجيح بلامرجح است که آن هم قبيح مي باشد. بنابراين فرض نخست متعين خواهد بود.

ابن ميثم بحراني درباره لزوم برتري امام بر ديگران در کمالات نفساني گفته است: «لانّ تقديم الناقص علي من هو اکمل منه قبيح عقلا»(16) زيرا مقدم داشتن فردي که در کمالات نفساني ناقص است بر کسي که کامل تر از او است از نظر عقل قبيح است».

حکيم لاهيجي استدلال ياد شده را در قالب قياس استثنايي ريخته و اين گونه آورده است:هرگاه تقديم مفضول واحدالمتساويين قبيح باشد افضليت امام واجب است؛ چه امامت مستلزم است مر تقديم را، ليکن مقدم حق است. پس تالي حق باشد و هوالمطلوب.(17)

مي شود، تالي نيز حق است؛ يعني افضليت امام واجب است.

مطلب ديگري که در قياس استثنايي بايد اثبات شود ملازمه ميان مقدم و تالي است، عبارت «چه امامت مستلزم است مر تقديم را» در کلام حکيم لاهيجي بيانگر ملازمه است؛ يعني در باب امامت، امام بر مردم مقدم مي گردد. بنابراين، چون تقديم مفضول بر افضل و تقديم يکي از دو فرد مساوي بر ديگري قبيح است و از طرفي امام بر مردم مقدم مي گردد، پس امام بايد افضل باشد.

بررسي اشکالات

منکران لزوم افضليت امام بر اين استدلال ايرادهايي وارد کرده اند. اين اشکال ها را قاضي عبدالجبار معتزلي در کتاب «المغني» شرح داده است. متکلمان اشعري نيز همه يا برخي از آن ها را در کتاب هاي کلامي خود آورده اند.

در اين جا به نقل و بررسي اين ايرادها مي پردازيم.

1ـ افضليت شرط عقلي نيست

نخستين ايرادي که عبدالجبار بر اين استدلال وارد کرده اين است که شرط افضليت از شرايطي نيست که از طريق عقل بر آن استدلال شود. به باور وي شرط عقلي آن است که امامت بر آن استوار است مانند عالم بودن امام به احکام شريعت و آيين رهبري. هرگاه شرطي از اين گونه نباشد بايد از طريق دليل نقلي اثبات شود.(18)

مالايطاق را قبيح مي شمارد، مقدم داشتن مفضول بر افضل را نيز ناروا مي داند.

2ـ قبح عقلي مستلزم قبح شرعي نيست

سعدالدين تفتازاني در نقد اين استدلال گفته است اگر مقصود از قبح تقديم مفضول بر افضل اين است که ارتکاب آن سبب استحقاق مذمت و کيفر نزد خداوند است، قبح به اين معنا ثابت نيست و اگر مقصود اين است که اين کار با روش عقلا هم آهنگي ندارد، اين معنا مدعاي شما را اثبات نمي کند (زيرا مسأله امامت از مسايل ديني است نه يک امر عادي و عقلاني صرف).(19) اخروي نيز جز اين نيست.

در اين که آيا نزاع در مسئله حسن و قبح عقلي پاداش و کيفر اخروي را در بر مي گيرد يا نه اختلاف نظر است. اشاعره براي آن که بتوانند نظريه نادرست خود مبني بر انکار حسن و قبح عقلي را توجيه کنند، براي حسن و قبح سه معنا ذکر کرده اند که عبارتند از:

1ـ حسن و قبح به معناي کمال و نقص که مربوط به صفات است نه افعال.

2ـ حسن و قبح به معناي موافقت و مخالفت با يک غرض که مربوط به افعال است.

3ـ حسن و قبح به معناي استحقاق پاداش يا کيفر اخروي.

آنان گفته اند حسن و قبح در دو مورد نخست عقلي است، ولي در مورد سوم عقلي نيست؛ زيرا درک پاداش و کيفر اخروي از توان عقل بيرون است و فقط از طريق شرع مي توان آن را درک کرد.(20)

که يادآور مي شويم:بدان که فعل اختياري منصف شود به حسن و قبح مانند عدل و احسان و ظلم و عدوان. شک نيست که معني حسن عدل مثلاً آن است که فاعل آن مستحق تحسين گردد و سزاوار جزاي خير شود، و جزاي خير چون از خداي تعالي باشد آن را ثواب گويند. همچنين معني قبح ظلم مثلاً آن است که مرتکب آن مستحق مذمت و ملامت شود و سزاوار جزاي بد گردد و جزاي بد چون از (جانب) حق سبحانه و تعالي، صادر شود آن را عقاب خوانند… چه استحقاق جزا اعم است از اين که از جانب خالق باشد يا از جانب خلق.(21)

3ـ افضليت مستلزم ارجحيت نيست

اشکال ديگري که بر استدلال پيشين وارد شده اين است که افضليت مستلزم ارجحيت نيست؛ زيرا چه بسا فردي که در آگاهي به احکام شريعت يا عبادت و زهد بر ديگران برتري دارد، ولي از آگاهي و توانايي لازم براي تدبير امور سياسي جامعه و امامت و رهبري امت اسلامي برخوردار نيست. بر عکس، فردي که در علم و عبادت مفضول است نه افضل، در مديريت و رهبري سياسي جامعه از توانمندي بالايي برخوردار است، در نتيجه امامت او ارجح خواهد بود.

قاضي عضدالدين ايجي در تصوير اشکال ياد شده چنين گفته است:لعلّه اصلح للامامة من الفاضل، اذالمعتبر في ولاية کل امر معرفة مصالحه و مفاسده و قوّة القيام بلوازمه و ربّ مفضول في علمه و عمله هو بالزعامة والرياسة اعرف و بشرائطهما أقوم(22)

امامت و رهبري آگاه تر و از شرايط بهتري برخوردار است.

سعدالدين تفتازاني نيز در آثار کلامي خود اشکال ياد شده را باز گفته است.(23) مولوي حافظ محمدعبدالعزيز از متکلمان ماتريديه نيز اشکال ياد شده را چنين بيان کرده است:انّ اعظم مدار السلطنة علي المهارة بأمور الدنيا لاعلي المهارة بالعلم الشرعي و کثرة العبادة(24)

بزرگ ترين شرط سلطنت و حکومت مهارت در امور دنيا است، نه مهارت در علوم شرعي و عبادت بيشتر.

فضل بن روزبهان اشعري نيز در کتابي که بر رد کتاب «نهج الحق و کشف الصدق» علامه حلي نوشته است، اشکال مزبور را بازگو کرده است. وي براي افضليت سه معناي زير را آورده است:

1ـ برتري در حسب، نسب، شرافت، شجاعت و علم به احکام شريعت.

2ـ برتري در پاداش الهي و اخروي.

3ـ برتري در حفظ اسلام و تدبير مملکت اسلامي.

سپس گفته است دو معناي اول و دوم در امامت شرط نيست؛ زيرا به وظايف و اهداف امامت مربوط نمي باشد، و معناي سوم نيز، اگر چه مربوط به فلسفه امامت است، ولي در آن افضليت شرط لازم نيست، و تنها در حد اولويت مطرح است.(25)

نقد و نظر

الف) برجسته کردن بعد سياسي امامت از يک سو و کم اهميت جلوه دادن بعد معنوي و شرعي آن از سوي ديگر با تعريف مشهور امامت ـ که شيعه و اهل سنت هر دو آن را پذيرفته اند ـ سازگاري ندارد. در اين تعريف از امامت به عنوان رهبري عمومي امت اسلامي در امور دنيوي و ديني ياد شده است. بي شک، علم به احکام شريعت و عمل به آن ها در رهبري ديني مسلمانان نقش تعيين کننده اي دارد.

به ديگر سخن، حتي اگر تبيين معارف و احکام شريعت را از اهداف امامت ندانيم، برقراري امنيّت و عدالت در جامعه اسلامي بر اساس احکام شريعت و با الگوي فرهنگي و معنوي اسلام بدون اين که امام در حوزه علم و عمل، پيشتاز باشد، به دست نخواهد آمد.

ب) پيش فرض اشکال ياد شده اين است که افضليت مورد بحث در باب امامت، افضليت در علم به احکام شريعت و عمل عبادي است. از اين رو، آن را با افضليت در رهبري و مديريت سياسي مقايسه کرده اند، آن گاه افضليت به معناي دوم را بر افضليت به معناي نخست ترجيح داده اند که اين پيش فرض، گفته اي استوار و منطقي نيست؛ چرا که قدر مسلّم از افضليت در باب امامت افضليت در صفاتي است که وجود آن ها براي امام لازم است.

علم به احکام شريعت، توانايي و کفايت در رهبري، پارسايي و عدالت پيشگي، شجاعت و استواري از ويژگي هايي است که بيشتر متکلمان مذاهب گوناگون اسلامي براي امام لازم شمرده اند. چون امام در صفات ياد شده ديگران را رهبري مي کند، از آن جا که امامت مفضول بر افضل قبيح است، بايد در اين صفات بر ديگران برتري داشته باشد.

سيد مرتضي در اين باره گفتار سنجيده و استواري دارد که يادآور مي شويم:

کسي که از نظر علم و سياست ناقص يا فاقد شجاعت باشد، يا به شتاب زدگي و تندخويي و بخل شديد شناخته شده باشد، به صورت مطلق افضل شناخته نمي شود. و ما افضليت در همه صفاتي که رعايت آن ها در امامت لازم است را لازم دانسته ايم، بنابراين، کسي که در يک صفت افضل و در صفت ديگر مفضول باشد، افضل مطلق که در باب امامت مقصود است، نخواهد بود.(26)

ناپسندي يافت شود مانند اين که فردي تندخو، شتابزده و بخيل باشد.(27)

در رهبري ديني جامعه اسلامي نقشي تعيين کننده دارند.

4ـ نمونه هاي ناسازگار

گفته شده است که نظريه افضليت در امامت با نمونه هايي که در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله و خلفا در باره تعيين امام يا فرماندهان سپاه رخ داده است سازگاري ندارد و چون در درستي آن نمونه ها ترديدي نيست، نظريه افضليت نادرست خواهد بود.

نمونه هايي که در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله رخ داده است، يکي برمي گردد به فرماندهي زيدبن حارثه که پيامبر صلي الله عليه و آله فرماندهي سپاه اسلام را در جنگ موته به او سپرد، در حالي که در سپاه اسلام کساني چون جعفر بن ابي طالب (جعفر طيار) حضور داشتند. ديگري، فرماندهي اسامة بن زيد بر عموم مسلمانان در روزهاي پاياني زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله .(28) و نمونه اي که در عصر خلفا روي داد اين بود که عمر سرنوشت خلافت را به شوراي شش نفره واگذار کرد، در حالي که در ميان آنان علي بن ابي طالب و عثمان که بر ديگر اعضا برتري داشتند، نيز بودند. هرگاه افضليت امام امري لازم بود خليفه چنين تصميمي نمي گرفت، به ويژه آن که مسلمانان نيز با تصميم وي مخالفت نکردند.(29)

نقد

در مورد فرماندهي زيدبن حارثه بر سپاه اسلام در جنگ موته، اگرچه مشهور اين است که زيد فرمانده نخست بود و جعفر فرمانده دوم، ولي قول ديگر اين است که جعفر نخستين فرمانده و زيد فرمانده دوم بود.(30) گذشته از اين، در فرماندهي سپاه افضليت مطلق شرط نيست، بلکه افضليت در آن چه به امر جنگ و مبارزه با مربوط مي شود، کافي است و قطعا زيد از چنين برتري برخوردار بوده است که پيامبر صلي الله عليه و آله او را به فرماندهي سپاه اسلام برگزيد.

در باره اسامة بن زيد، اگرچه ظاهر خطاب هايي که از پيامبر صلي الله عليه و آله صادر شده است مانند «جهزوا جيش اسامة» عموميت دارد، ولي شرط افضليت مخصص عموميت ياد شده خواهد بود. از طرف ديگر، در اين باره نيز افضليت مطلق شرط نيست و از آن جا که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله او را به فرماندهي سپاه اسلام برگزيده است، به يقين شرط افضليت در آن مورد را داشته است.(31)

عمل صحابه را بدون استثنا به عنوان حجت شرعي پذيرا شويم.

هيچ يک از دو مطلب مزبور از نظر شيعه اماميه پذيرفته نيست. چرا که خود تفتازاني پس از نقل استدلال ياد شده گفته است: اين استدلال و مانند آن براي اهل سنت اعتبار دارد نه براي شيعه که تعيين امام را فعل حق مي داند نه فعل خلق.(32)

قرآن و افضليت امام

از جمله دلايل قرآني لزوم افضليت امام بر ديگران، آيه 35 سوره يونس است که مي فرمايد:اَفَمَنْ يَهْدِي اِلَي الْحَقَّ اَحَقَّ أنْ يُتَّبِعُ اَمَّنْ لايَهِدِّي اِلاّ أَنْ يُهْدي فَما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ

آيا کسي که هدايتگر به سوي حق است سزاوارتر است که پيروي شود يا کسي که خود از هدايت بي بهره است؛ مگر آن که از سوي ديگران هدايت شود، شما چه منطقي داريد و چگونه داوري مي کنيد؟

در اين آيه کريمه در باره هدايت دو گزينه با يکديگر مقايسه شده اند: گزينه اول مربوط به کسي است که خود از هدايت برخوردار است و به هدايت گري ديگران نياز ندارد، بلکه ديگران را به حق هدايت مي کند؛ يعني از هدايت ويژه الهي برخوردار است.

ديگري کسي است که هدايتگر به حق نيست مگر آن که ديگران او را هدايت کنند. بنابراين، دو گزينه ياد شده در اين که از هدايت بهره مند مي باشند و نقش هدايتگري دارند يکسانند، ولي در اين که در بهره مندي از هدايت به هدايت گري ديگران نياز دارند يا از هدايت ويژه الهي برخوردارند و نيازي به هدايت ديگران ندارند، متفاوت مي باشند.

از اين دو گزينه، گزينه نخست بر دوم برتري دارد و خرد و وجدان انساني آن را مي پسندد. جمله «فما لکم کيف تحکمون» بيانگر اين مطلب است؛ يعني اگر جز اين داوري شود، بر خلاف حکم خرد و وجدان است، طبعا چنين داوري مورد پسند خداوند که آفريدگار خرد و وجدان است نخواهد بود.

اين استدلال در سخنان برخي از متکلمان اماميه آمده است؛ علامه حلّي در آثار کلامي گوناگون خويش آن را يادآور شده است. در کتاب نهج المسترشدين گفته است: امام بايد بر مردم تحت رهبري خود برتري داشته باشد؛ زيرا تقديم مفضول بر فاضل قبيح است. به دليل کلام خداوند متعال که فرموده است «افمن يهدي الي الحق احق ان يُتَّبَعَ امّن لايَهِدّي الا ان يهدي فمالکم کيف تحکمون».(33) است.(34) دو حوزه مصالح ديني و دنيوي را در بر مي گيرد.

آري، امام در ابلاغ وحي الهي به بشر مسئوليتي ندارد؛ چرا که او آورنده شريعت آسماني نيست، ولي مسئوليت حفظ دين و رعايت مصالح مادي و معنوي امت اسلامي بر عهده او است. در اين زمينه ها او هدايت گر مردم است و در نتيجه مصداق روشن آيه کريمه «افمن يهدي الي الحق احقّ ان يتبع…» خواهد بود.

شگفت آورتر از سخن تفتازاني، کلامي است که فضل بن روزبهاي اشعري در اين باره گفته است، وي به استدلال علامه حلّي به آيه ياد شده در افضليت امام چنين پاسخ گفته است: «مفاد آيه اين است که هدايتگر و گمراه کننده و هدايت يافته و گمراه يکسان نيستند، و اين امري است مسلّم»(35) (و به موضوع بحث ما که افضل و غيرافضل در اصل فضيلت يکسانند و هر دو هدايت يافته اند ربطي ندارد).

سخن فضل با ظاهر آيه کريمه هم آهنگ نيست؛ زيرا آيه کريمه دو مورد را با يکديگر مقايسه کرده است:

1ـ کسي که ديگران را به حق هدايت مي کند.

2ـ کسي که از هدايت افاضي و ذاتي برخوردار نيست و بايد از ديگران هدايت جويي کند.

روشن است که در نقطه مقابل مورد اول کسي قرار داد که به سوي حق هدايت نمي کند. حال يا اصلاً هدايتگر نيست، يا هدايتگر به حق نيست، ولي در نقطه مقابل مورد دوم کسي قرار دارد که از هدايت ذاتي و افاضي بهره ندارد، حال يا اصلاً از هدايت بهره ندارد و يا اين که بايد از ديگران کسب هدايت کند.

حاصل آن که جمله «أفمن يهدي الي الحق» درباره فردي است که از هدايت افاضي و ذاتي برخوردار است و ديگران را به حق هدايت مي کند و جمله «اَمّن لايهدي الا أن يهدي» درباره کسي است که از هدايت افاضي و ذاتي بهره مند نيست، البته اين با گمراه بودن ملازم نيست؛ زيرا ممکن است فردي هدايت يافته باشد، ولي از هدايت ذاتي (عصمت) بي بهره باشد. بنابراين، آيه کريمه پيروي از معصوم را بر غيرمعصوم برتر مي داند؛ نه اين که مهتدي را بر گمراه مقدم مي شمارد.

گفتاري از امام رضا عليه السلام

در حديثي که از امام رضا عليه السلام روايت شده است، فلسفه امامت، ويژگي ها و جايگاه والاي امام به تفصيل بيان شده است. آوردن فرازهايي از آن حديث در اين جا آموزنده و راه گشا خواهد بود:

1ـ آيا مردم ارزش و منزلت امامت و جايگاه آن را در امت اسلامي مي شناسند تا به گزينش آن دست بزنند. ارزش امامت بيشتر و شأن آن والاتر و جايگاهش بلندتر و درون آن ژرف تر از آن است که خرد انسان ها به آن راه يابد و بشر بتواند با عقل و درک خويش امام را برگزيند. بلندي مقام امامت چنان است که خداوند ابراهيم خليل را پس از نبوت و دوستي به آن مفتخر ساخت.

2ـ امامت زمام دين، نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است. امامت بنياد بالنده و فرع نمايان اسلام است. تماميت نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، تقسيم عادلانه سرمايه هاي عمومي، اجراي احکام و حدود شرعي، پاسداري از مرزهاي مملکت اسلامي با امام تحقق مي پذيرد.

3ـ امام چونان خورشيدي است که با نور خود جهان را روشن مي سازد و کسي را به آن دست رسي نيست. امام آب گوارايي است که تشنگان هدايت را سيراب مي سازد. امام دلالت کننده به هدايت و رهاننده از گمراهي است. امام چونان آتشي است بر بلندي که هم راه را به راهروان مي نماياند و هم به کساني که از او گرمي بخواهند، گرما مي بخشد و هر کسي از او جدا شود نابود مي شود.

4ـ امام، امين خداوند در ميان مردم و حجت پروردگار بر بندگان و جانشين او در جهان است. امام ما را به سوي خداوند فرا مي خواند و از حرمت هاي الهي پاسداري مي کند.

5ـ امام، از گناهان، پاکيزه، از عيب ها پيراسته و از علم و حلم ويژه برخوردار است.

6ـ امام يگانه عصر خويش است؛ در دانش و فضايل انساني نظير و مانند ندارد. او فضيلت و دانش را از کسي نياموخته است، بلکه خداوند وهّاب به او ارزاني کرده است.

پس چه کسي مي تواند مقام و منزلت امام را بشناسد، تا انتخاب او برايش ممکن باشد؟!(36)

افضليت يا برتري اخروي

تا اين جا سخن اين بود که افضليت به معناي برتري در صفات کمال انساني است، به ويژه صفاتي که در بارور شدن اهداف امامت نقش کليدي دارد.

اينک درباره افضليت به معناي برتري در بهره مندي از پاداش هاي اخروي و مقرّب تر بودن در پيشگاه ربوبي سخن مي گوييم. اين معنا از افضليت مورد توجه متکلمان اماميه نيز قرار گرفته است و از آن به عنوان يکي از ويژگي هاي امام ياد کرده اند. در اين جا دلايل آنان را در اين باره نقل و بررسي مي کنيم.

1ـ عصمت و افضليت

يکي از راه هاي اثبات افضليت اخروي امام، اثبات عصمت امام است. سيد مرتضي در تبيين اين استدلال گفته است:

امام رهبري امت اسلامي را در همه امور ديني بر عهده دارد، خواه مربوط به عبادات باشد يا معاملات و ديگر احکام ديني. مقتضاي عموميت امامت و نيز افضليت امام بر مأموم اين است که او در همه شئون رهبري، بر ديگران برتري داشته باشد که عبادات از آن جمله است. لازمه برتري در عبادت، برتري در استحقاق پاداش اخروي است.
البته افضليت در عبادت با معيار کميت سنجيده نمي شود، بلکه با ملاک کيفيت ارزيابي مي گردد؛ يعني هرچه درجه اخلاص بالاتر باشد، ارزش عبادت بيشتر خواهد بود و عالي ترين درجه اخلاص از آن انسان هاي معصوم است. از آن جا که طبق ادله عقلي و نقلي امام از صفت عصمت برخوردار است، در عبادت نيز بر ديگران برتري دارد.(37)افضل است.

رکن دوم اين است که اين افضليت تنها جنبه ظاهري ندارد، بلکه امام به دليل اين که معصوم و ظاهر و باطنش هم آهنگ مي باشد علاوه بر افضليت ظاهري از افضليت باطني نيز برخوردار است. روشن است کسي که در ظاهر و باطن بر ديگران برتري داشته باشد، از پاداش اخروي بيشتري نيز برخوردار خواهد بود.

2ـ تکليف سنگين تر و پاداش بيشتر

امام در همه تکاليف ديني با ديگر مکلفان شريک است، ولي تکليف ويژه اي نيز دارد؛ چرا که او لطف است در حق ديگران و مسئوليت هدايت آنان را بر عهده دارد و پرداختن به اين مسئوليت تلاش و مجاهدت ويژه اي را لازم دارد. پس به حکم اين که «افضل الاعمال احمزّها»، امام در برخورداري از پاداش الهي شايستگي بيشتري خواهد داشت.

نتيجه آن که تکليف بيشتر و سنگين تري که بر عهده امام گذاشته شده است، مقتضي پاداش و ثواب بيشتري براي او خواهد بود.(38)

مکلفان به دست مي آورد و در نتيجه وي از پاداش هاي بيشتري برخوردار خواهد شد.

امام حجت خداوند بر بشر است

امامت ادامه نبوت است و به جز آوردن شريعت ـ که به پيامبر اختصاص دارد ـ امامت با نبوت تفاوتي ندارد. همان گونه که پيامبر مسئوليت تبليغ و تبيين دين، و حفظ آن را بر عهده دارد، امام نيز ـ پس از پيامبر ـ عهده دار اين مسئوليت هاست؛ از اين روي، امام در عصمت و ديگر صفات کمال مربوط به نبوت با پيامبر يکسان است. پس همان گونه که پيامبر بر ديگران برتري دارد و از پاداش بيشتري برخوردار است، امام نيز چنين است.(39)

تعظيم ويژه مستلزم افضليت است

در اين که تعظيم و تکريم امام و پيروي از او بر همگان واجب است ترديدي نيست. بر اين اساس، امام شايسته تعظيم و تکريم ويژه اي است که او را کاملاً از ديگران ممتاز مي سازد. از طرفي، از آن جا که امام معصوم است، تعظيم و تکريم ياد شده تنها به جهت ويژگي هاي ظاهري نيست، که برتري معنوي و اخروي او را در بر نگيرد، بلکه او از آن جهت شايسته چنان تعظيم و تکريم ويژه اي است که در واقع و نفس الامر سرآمد ديگران است و به عبارت ديگر، ظاهر و باطن او هم آهنگ است. اين ويژگي از عصمت امام به دست مي آيد.

از اين روي، نمي توان لزوم تعظيم و تکريم امام و وجوب اطاعت و انقياد از او را با لزوم تعظيم و تکريم واليان و فرماندهان منصوب از سوي امام مقايسه کرد؛ چرا که آن چه در مورد تکريم و تعظيم و پيروي و انقياد از آنان مطرح است عنوان و موقعيت ظاهري آن ها بدون توجه به برتري واقعي آن هاست، ولي امام با دارابودن صفت عصمت و ظاهر و باطن يکسان شايسته تکريم و تعظيم ويژه است.(40) از پاداش بيشتري برخوردار است به دست نمي آيد.

آري اگر اين مقدمه پذيرفته شود که تعظيم و تکريم هر چند از طرف مؤمنان و در دنيا باشد، گونه اي از پاداش الهي است، در آن صورت مي توان افضليت امام را از استدلال ياد شده نتيجه گرفت. صورت استدلال چنين خواهد بود:امام سزاوار برترين تعظيم و تکريم است.

نویسنده : علي رباني گلپايگاني