ایرانیان همچون دیگر ملتها، دین اسلام را به این دلیل پذیرفتند که دینی آسمانی است و فرامین آن خدایی و پیام آن با پیام فطرت، سازگار است. در این مکتب است که ارزشهایی نظیر شهادت و جهاد، معنی میدهد و شهید، قداست و عظمت خاصی مییابد و شهادت به کام مجاهد، شیرینتر از عسل میگردد؛ و به کوششکنندگان راه حق، مژده هدایت داده میشود: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»[۱] و مظاهر این مکتب ارج مییابند و شایستهترین خویهای آسمانی: ایثار، بیداردلی، ثبات بر طریق حق، فداکاری، مروت، وظیفهشناسی تجلی مینماید.
نظر به این که در این مقال سخن از اسوههای تربیتی و اخلاقی است، نخست تربیت و اخلاق را به اجمال تعریف میکنیم سپس به معرفی مظاهر و نمونههای تربیت و اخلاق در نهضت حسینی میپردازیم:
تربیت عبارت است از پرورش و تقویت استعدادهای مثبت و کاهش استعدادهای منفی و ایجاد هماهنگی لازم بین آنها.
«اخلاق، جایگزینی عادتهای شایسته به جای ناشایسته است؛ عادتهایی که شرع مقدس اسلام جزئیات آن را مشخص کرده است»[۲] اخلاق، بخشی از حکمت عملی است که در حوزه فرهنگ اسلامی عبارت از این است که امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سیاست، برنامهریزی شود و چنین اخلاقی را کتاب و سنت میسازد و در رفتار بزرگان تبلور پیدا میکند.»[۳]
در زندگی امامان، شواهد بسیاری داریم که آنان در عین حال که تعالیم انسان دوستانه را یاد میدادند «خود نیز در مقاطع مختلف: در گرمای ظهر و سرمای سخت نیمهشب، دست به عمل زده در هر مقیاس که ممکن بوده است، خوراک و وسیله زندگی برای بینوایان حمل میکردهاند.»[۴] و پیروان خود را عملا تعلیم میدادهاند. خاندان ولایت و یاران باوفای حسین(علیه السلام) در قضیه کربلا نیز همان طور که در رعایت آداب و دستورات اخلاقی و انجام امور شایسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبیر و سیاست و اجرای احکام عبادی و تربیتی نیز بهترین سرمشق به شمار میآمدند. آنان به جهانیان آموختند که فرامین قرآنی تنها برای گفتن و نوشتن و شنیدن نیست بلکه برای اجرا و عمل است.»[۵] آنان در صحنه پیکار حضور یافتند و با آفریدن حماسهای عظیم، تعهد خود را به انجام رسانیدند.
نهضت عاشورا هنگامی آغاز شد که مردم کوفه از نارواییها، نامردمیها و خودسریهای دستگاه بنیامیه به ستوه آمده بودند و حمایت خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با این که بیوفایی و سست عنصری مردم عصر خلافت پدر و امامت برادر خود را تجربه کرده بود، اما «وی برای تعلیم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاکمیت فرمان الهی امر به معروف و نهی از منکر، دعوت آنان را پذیرفت و مسلم بن عقیل را با نامهای روانه کوفه کرد.»[۶]
مسلم سفیر امام حسین(علیه السلام)
مسلم مؤمنی است که در قبال مولایش برای خود تعهداتی قایل است و ماموریت خود را یک تکلیف شرعی تلقی میکند و آن را با عشق میپذیرد و روانه کوفه میشود به محض ورود، شیعیان دسته دسته با وی بیعت کردند. مسلم، مسلمانی پرهیزکار و پاکدل بود که به حقیقت برای این نام برازندگی داشت؛ آن چنان معتقد بود که رعایت مقررات دین و سیره پیغمبر را از هر چیز مهمتر میشمرد و در دینداری او همین بس که چون پیغمبر ترور ناگهانی را نهی کرده بود، وی بهترین فرصت را برای قتل ابن زیاد از دست داد و از نهانخانه شریک بن اعور بیرون نیامد تا حرمت این حکم را زیر پا ننهاده باشد و «نخواست که به خاطر سلامت خود و پیروزی در ماموریتی که به عهده داشت، حکمی از احکام دین را نقض کند.»[۷]
وی با این حرکت ثبات بر طریق حق و پایبند بودن به سنت پیغمبر و احکام دین و مردود بودن ترور را به پیروان حسین(علیه السلام) تعلیم داد.
مسلم پس از مرگ «شریک» به خانه «هانی» رفت. هانی مردی سرشناس، محترم و معتقد به حقانیت راه و رسم حسین(علیه السلام) بود وقتی ابن زیاد از ورود مسلم به خانه «هانی» آگاهی یافت، «هانی» را احضار کرد و به او گفت تا مسلم را تسلیم نکنی، رها نخواهی شد. تسلیم کردن مسلم برای شیخی سرشناس و محترم غیرممکن بود. وی هرگز نمیتوانست مهمان خود را به دشمن تسلیم کند. «پس از گفتگوهای بسیار… ابن زیاد عصبانی شد و با عصا، چهره هانی را زخمی کرد. خبر به قبیله مذحج رسید آنان قصر را محاصره کردند. ابن زیاد بسیار ترسید به شریح قاضی گفت برو «هانی» را ببین که زنده است و به مردم بگو. شریح او را خون آلوده دید و برگشت و گفت وی زنده است. با شهادت ناقض قاضی دین به دنیا فروخته، فرصتی دیگر از دست هواداران مسلم و هانی رفت.»[۸]
هانی یک مؤمن واقعی بود و به هیچ قیمتی حاضر نبود تغییر جهت دهد، و ابن زیاد پس از نجات از مهلکه برای دستگیری مسلم نیرو فرستاد.
دلاوریها و کظم غیظ مسلم
«مسلم در خانه «طوعه» بود؛ وی در چنین شرایطی وظیفه داشت که نخست صاحبخانه را از گزند مهاجمان برهاند لذا با شمشیر کشیده تاخت و آنان را از خانه «طوعه» بیرون ریخت و پس از دلاوریهای زیاد… [با تامین دادن محمد اشعث] دست از مقاومت برداشت. «مسلم را به قصر آوردند… ابن زیاد برای این که احساسات حاضران را بر ضد مسلم برانگیزد گفت: مسلم، مگر تو نبودی که در مدینه شراب خوردی؟ جناب مسلم با خونسردی گفت: پسر زیاد، من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزاد مردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد… وی پس از این که در برابر هر تهمتی و بیشرمیی پاسخی مستدل میشنود و شکست میخورد همچون جاهلان سفاهت آغاز میکند…»[۹] و دستور قتل وی را میدهد. مسلم در آن لحظه به اجرای سنت وصیت میپردازد و عملا آن را به پیروان حسین(علیه السلام) تعلیم میدهد.
وصیتنامه مسلم
وصیت در اسلام، امری مستحب و مقبول است و برای وصی، پاداش اخروی منظور شده و پذیرفتن وصایت نیز ستوده شده است. مسلم مقید است که این سنت را به جای آورد. وقتی حاضران در مجلس را از تصمیم خود باخبر ساخت، «از میان آن همه نامردم احدی وصیت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خویشاوندیم بیا وصیت مرا بشنو. وی امتناع کرد اما به اشاره پسر زیاد پذیرفت… مسلم نخست درباره وام خود وصیت کرد و گفت هفتصد درهم در کوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشهای به خاک بسپار، سوم این که به حسین(علیه السلام) نامه بنویس که به کوفه نیاید.»[۱۰] وصی امین است و موظف است آنچه به وی سپرده میشود، بیکم و کاست بر طبق وصیتنامه عمل کند؛ اما عمرسعد خیانت کرد همه آنچه شنیده بود با ابن زیاد در میان گذاشت و با این کار دنائت، خباثت و سستی ایمان خود را بیشتر از پیش آشکار کرد.
مسلم پس از این که تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پایان برد، پذیرای شهادت گردید، و به دستور ابن زیاد کشته شد. «ابن زیاد پس از اجرای حکم به قاتل وی گفت: وقتی او را برای کشتن میبردید چه میگفت، پاسخ داد: مسلم در آن هنگام «تکبیر و تسبیح و تهلیل میگفت و استغفار میکرد»[۱۱] ضمن ایفای نقش، صفات برجستهای از مسلم به ظهور رسید که هر کدام در جای خود برای پیروان حسین(علیه السلام) درسی آموزنده میباشد از آن جمله است: حفظ حرمت حکمی از احکام دین، حمیت، دلاوری، فرونشاندن خشم، پایداری، وفای به عهد و ذکر حضرت باری تعالی.
بازتاب شهادت مسلم
خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمایت اهل کوفه، برای امام حسین(علیه السلام) بسیار گران آمد و اشک بر دیدگانش حلقه زد؛ اما بیدرنگ هدف خود را دنبال کرد، جملهای گفت که نشان داد، مقصود بالاتر از این است: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»[۱۲] «بعضی از مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند و بعضی دیگر انتظار میکشند که کی نوبت جانبازی آنها برسد.
ولی مسلم وظیفه خودش را انجام داد. نوبت ما است»[۱۳] حسین(علیه السلام) در عصری است که انحراف، ضعف ایمان، فساد و ناامیدی مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندک و پارسایان گوشهگیرند. «وی به عنوان یک رهبر مسؤول میبیند، اگر خاموش بماند، تمام اسلام به صورت یک «دین دولتی» درمیآید… نه میتواند خاموش بنشیند که مسئولیت جنگیدن با ظلم را دارد… حسین برای این که در اندام مرده این نسل، خون تازه حیات و جهاد تزریق کند، جز مردن و انتخاب مرگ سرخ خویش، سلاحی و چارهای ندارد و برای جهاد جز «بودن خویش» هیچ ندارد؛ آن را برمیگیرد و به سمت قتلگاه خویش میآید.»[۱۴]
آری امام در قبال امت و میراث جدش، تعهد دارد و نمیتواند کعبه را در تسخیر بنیامیه ببیند و بیعدالتی، پلیدی و قساوت دستگاه جابر را تحمل کند. «در چنین شرایطی [از انجام اعمال حج خودداری میکند] یعنی من اعتراض دارم… وی عدم رضایت خویش را به این وسیله و به این شکل اعلام میکند. یعنی حجی که گردانندهاش یزید باشد، برای مسلمین فایدهای ندارد [این که امام کعبه را ترک کند] و بعد بگوید من برای رضای خدا رو به جهاد میکنم… یک دنیا معنی داشت. کار کوچکی نبود، ارزش تبلیغاتی داشت، اسلوب، روش و مِتُد کار در این جا به اوج میرسد. سفری را در پیش میگیرد که همه عقلا… آن را ناموفق پیشبینی میکنند».[۱۵] آنان که تنها به مصالح خویش میاندیشند و هر امری را با میزانهای مادی میسنجند، سفر حضرت را بدون نتیجه میپنداشتند و به بهانه خیرخواهی و دلسوزی برای انصراف وی از رفتن به عراق تلاش میکردند و نزدیکان نیز به صورتهای مختلف اظهار نگرانی میکردند.
وعده و وعیدهای حاکم مکه و پیشنهاد اماننامه نیز هیچ گونه تاثیری بر جای نمیگذارد و کار به جایی میرسد که حاکم مینویسد: «از خدا میخواهم از تفرقهافکنی بپرهیزی، چه بیم دارم کشته شوی… امام پاسخ میدهد: کسی که به پیروی از دستورات حق و فرستاده اوست و به نیکی و نیکوکاری مقید است، با خدا و پیغمبر خدا مخالف نیست و بهترین امان هم امان خداست.»[۱۶] سرانجام امام حرکتی را آغاز میکند که از انگیزههای درونی بسیار توانایی منشا گرفته و با معیارهای مادی قابل محاسبه نیست.
«در عین حال حسین(علیه السلام) نظر دوستاران و خیرخواهان را تصدیق میکند. میگوید: خودم میدانم. ایشان میگویند: پس چرا اهل بیت را با خودت میبری؟ میگوید: آنها را باید ببرم… در واقع امام یک عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نیروی خود دشمن تا قلب حکومت دشمن(شام) فرستاد؛ این خودش، تاکتیکی عجیب و کاری فوقالعاده است. همه برای این است که صداها بیشتر به جهان آن روز برسد، بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشکافد.»[۱۷] و فساد و پلیدی و انحرافهای اخلاقی یزیدیان را برملا سازد و چهره کریه آنان را آشکار کند. «آری حرکت حسین(علیه السلام) از حجاز و رفتنش به سوی عراق، جنبش نیرومندی بود که از انگیزههای درونی بسیار توانایی منبعث میشد.»[۱۸]
وصیتنامه اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
امام حسین(علیه السلام) در خطبههایی به پایمال شدن قوانین الهی و پیدایی مفاسد اجتماعی تصریح میکند و اصلاح امت جد بزرگوار و تحقق فریضه الهی امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه میخواهد. «وی در وصیتنامهای به محمد بن حنفیه مینویسد: «انی ما خرجت اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» در بین راه هر چه خبرهای مایوس کنندهتر از کوفه میرسید، خطبهای داغتر از خطبه قبلی میخواند… از آن جمله است: آیا نمیبینید قوانین الهی پایمال میشود؟ آیا نمیبینید این همه مفاسد پیدا شده و احدی نهی نمیکند و احدی هم بازنمی گردد؟ در چنین شرایطی یک نفر مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقای پروردگار را در نظر بگیرد»[۱۹] امام زندگی با ستمگران را مایه ملامت و مردن را شهادت در راه حق میبیند و سکوت در برابر حاکم جابر را گناهی نابخشودنی میشمارد… و برای جلوگیری از نقض و جابجایی احکام الهی و حفظ حرمت خون مسلمانان خود را سزاوارتر از دیگر افراد میشناسد و «می گوید: «و انا احق من غیری» و من از تمام افراد دیگر برای این که دستور جدم را عملی سازم، شایستهترم. وقتی انسان حسین(علیه السلام) را با این صفات و خصایص میشناسد، میبیند حق است و سزاوار است که نام او زنده بماند.»[۲۰] و این که هر انسان آزادهای، حسین(علیه السلام) را دوست میدارد به خاطر این است که وی خود را در راه حق و عدالت و اجتماع انسانی فدا کرد.
جلوههایی از حقیقت اسلام
رفتار امام در هر زمینه، بیانگر ارزشهایی نظیر: انسانیت، جوانمردی، شفقت و محبت بود لذا وقتی از دور متوجه حرکت نیروی مهاجم میشود، با این که از موقعیت و فرصت مناسبی برخوردار است به روش پدر بزرگوار خود علی(علیه السلام) در صفین علیه آنان حرکتی انجام نمیدهد و در مسیر انسان دوستی و جوانمردی و محبت تا آن جا پیش میرود که تشنگی سپاهیان مزاحم را تحمل نمیکند در سیراب کردن افراد و روش سیراب شدن اسبان مراقبت مینماید.
«در کربلا در نهایت شدتها و فشارها نیز مراقب است که ابتدای به جنگ نکند»[۲۱] چنان که به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ یکی از همراهان که به وی پیشنهاد میکند برای از میان بردن این مانع، وقت مناسبی است میگوید: «وظیفه من در حال حاضر جنگ نیست.»[۲۲] اندرز و خیرخواهی یاران امام در دل غافل سپاهیان کوفه سودی نمیبخشد و آنان به زشتی کار خود واقف نمیگردند و شب عاشورا فرا میرسد.
شب عاشورا
در شب عاشورا بعد از اتمام حجتها، آنان که در راه حق و اعتلای کلمه توحید و احکام قرآن یکدل و یک جهت شدند، ماندند و وفاداری خود را اعلام کردند و چنین گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، ما هرگز از راه حق که تو پیشوای آن هستی روی برنخواهیم تافت و تا رمقی در تن داریم، از حریم تو دفاع خواهیم کرد»[۲۳] آری آنان کسانی بودند که حقانیت راه حسین(علیه السلام) را از صمیم جان دریافته بودند و برای وصول به محبوب، دقیقه شماری میکردند.
«آنان هم شجاع بودند و هم مؤمن، هم نظامی بودند و هم عابد… دستی به اوراق قرآن داشتند و دستی به دسته شمشیر.»[۲۴] حسین(علیه السلام) وقتی آنان را از نتیجه ظاهری جنگ، یعنی کشته شدن باخبر ساخت، همگی غرق در شادی شدند و خدا را سپاس گفتند و پاسخی سزاوار که بیانگر شوق و شور و عشق به شهادت بود، به امام خود دادند «تا آنجا که جوان سیزده ساله امام حسن مجتبی(علیه السلام) میگوید: شهادت برای من از عسل شیرینتر است.»[۲۵]
شب عجیبی بود وقتی هدف برای جمعی دردمند، معتقد و مخلص روشن است و ثمره تلاشها و از خود گذشتگیها امیدوارکننده، صفا و صمیمیت و عشق را به ارمغان میآورد و حال نیازمندی افزایش مییابد و راز و نیاز به درگاه بینیاز رنگی و حالی و هوایی دیگر به خود میگیرد.
روز عاشورا
آنان با چنین روحیهای شب را به صبح رسانیدند. سرانجام صبح عاشورا فرا رسید. خیرخواهیها و دلسوزیهای امام در دل ناپاک کوفیان مؤثر واقع نشد. یزیدیان آماده جنگ گردیدند و سپاه اسلام برای دفاع مجهز شد. دستور قرآن در چنین موردی در درجه اول صلح است و دعوت به این امر شایسته. «اما اگر یکی از آن دو دسته، ستمکاری را پیش گرفت، با او بجنگید تا به حکم خدا گردن بنهد.
بدین ترتیب امام و یاران او، بیش از هر مسلمان دیگر، خود را مکلف به پیروی از قرآن میدانستند… از جمله کسانی که در این راه از خیرخواهی کوتاهی نکرد، «زهیر بن قین» بود که سپاه کوفه را مخاطب ساخت و گفت: مردم! خیرخواهی حق هر مسلمانی بر مسلمان دیگر است تا کار به شمشیر نکشیده است ما با یکدیگر برادریم و یک دین داریم… در غیر این صورت، دیگر رشته پیوندی میان ما نخواهد بود.
[حسین(علیه السلام) با خطبههایی که ایراد فرمود، برای رستگاری اسیران هوی و هوس و فریبخوردگان تا جایی که میتوانست تلاش کرد و برای آنان به جز آزادی، خیر و عزت و سعادت نمیخواست.] وی به آنها گفت که این آخرین فرصتی است که برای انتخاب زندگی آزاد به آنها داده میشود… اگر به این عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگی پر از خواری و مذلت در انتظار ایشان است.»[۲۶]
امام در یکی از خطبهها، مردم را از سویی به تحمل شنیدن سخنان طرف مقابل و تامل و دقت فرا میخواند و از سوی دیگر، آنان را به هنگام قضاوت به پرهیز از شتابزدگی و نگهداری جانب عدل و انصاف دعوت میکند و به این وسیله بالاترین درجه دلسوزی و انسان دوستی خود را به نمایش میگذارد.
خطبههای امام حسین(علیه السلام)
خطبه در اسلام جایگاه ویژهای دارد. خطبه، بهترین راه نشر احکام دیانت و اخلاقیات است. حسین(علیه السلام) در روز عاشورا خطبههای آتشینی ایراد فرمود. «این خطبهها، سندهایی گرانبهاست. سندهایی که بیش از آن که نشاندهنده روح آزادگی و شرف و پرهیزکاری باشد، نمایانگر نقطه اوج شفقت و دلسوزی بر مردم گمراه و تلاش انسانی برای نجات چنین مردم است.
حسین(علیه السلام) در یکی از خطبهها میگوید: مردم شتاب مکنید سخن مرا بشنوید. من خیر شما را میخواهم… اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من راست میگویم. این جنگ از میان برخواهد خاست… و الا زیان آن دامنگیر شما خواهد شد. میدانید من کیستم؟… مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصی و پسرعموی پیغمبر و نخستین مسلمان نیست؟…
اگر گمان میکنید من دروغ میگویم هنوز از اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) چند تن زندهاند میتوانید از آنها بپرسید: جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری… آنها به شما خواهند گفت که آنچه میگویم درست است… در خطبه دیگر، امام حسین(علیه السلام) میگوید: مردم من خیرخواه شما هستم من برای تفرقهافکنی نیامدهام همه مرا میشناسید، میدانید که دروغگو نیستم… در اینجا بود که فتنهجویان و جنگطلبان ترسیدند مبادا این سخن سراسر خیرخواهی در دل سنگ مردم کارگر افتد و آنان بدانچه میخواهند دست نخواهند یافت… سرانجام آنچه باید روی دهد آغاز گردید.»[۲۷]
حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) اگر به اصل و نسب خود و برشمردن تعدادی از اصحاب جد بزرگوارش میپردازد و به عنوان گواهانی بر صداقت سخنان خود یاد میکند و هدف خود را از سفر بازمیگوید به این دلیل است که فریبکاران برای عملی ساختن نیات پلید خود افکار عمومی را منحرف کرده حقیقت را وارونه جلوه میدادند و ایراد چنین خطبههایی علاوه بر بیدار کردن وجدانهای خفته، در القای خصلتها و ارزشهای والای انسانی ضرورت داشت.
از خصلتهای حسینی آنچه در روز عاشورا بیشتر جلوهگر است، آرامش و پایداری حسین(علیه السلام) است، از رفتار امام با مسائل و شرایط میتوان دریافت که وی «آینده روشن و آثار نورانی نهضت خود را به چشم میبیند.»[۲۸] با توجه به آنچه یاد شد، سخنان محبتآمیز حسین(علیه السلام) نشانگر آن است که وی علاقهای به جنگ نداشت و تا آن جا که توانست کوشید به فریبخوردگان تفهیم کند که طریق ناصوابی برگزیدهاند و پایان مطلوبی در انتظار آنان نیست.
امرا برای جلوگیری از شورش سپاهیان و ضعف روحیه آنان، فرمان حمله میدهند «از این لحظه، همراهان امام(علیه السلام) نام «سپاهی» گرفتند و حملات وی عنوان «جهاد» یافت.»[۲۹]
روحیه اصحاب حسین(علیه السلام)
شهادت برای یاران حسین(علیه السلام)، مفهوم ویژهای داشت. انگیزه آنان رسیدن به آزادی و کمال و حفظ ارزشها و باورها و نفی زندگی ذلت بار بود لذا آن را بدون چشمداشتی از سر اخلاص و اعتقاد و رغبت برگزیدند و از فرط اشتیاق «خودشان را قبل از حضرت و بنیهاشم به شهادت رساندند… آنان در هیچ جا در مقام عذر و توجیه برنیامدند.»[۳۰] و با بصیرت کامل، به حکم وظیفه در تعظیم حق از خود گذشتند و درس فداکاری و ظلمستیزی به بشر آموختند، این ارزشهای انسانی از جمله منشهایی است که در کربلا به نمایش گذاشته شد.
اصحاب حسین در گیرودار نبرد، روحیهای بسیار قوی داشتند. «آنان با این که میتوانستند با برداشتن یک قدم یا نگفتن یک سخن برهند؛ اما مرگ را ترجیح دادند. برای سنجش اخلاق قائد آنان، همین بس که امام را در میان خود نگریستند و او را آماده دریافت شهادت در راه خدا و برای دعوت یافتند.»[۳۱]
از جمله این یاران «عابس بن ابی شبیب شاکری و ابوثمامه صیداوی… و جابر بن عروه غفاری بودند. ابوثمامه شیرمردی است که دخول وقت نماز ظهر را به امام یادآور شد و دعای خیر حضرت: «خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد» بدرقه راهش شد آنان در بحبوحه جنگ نیز به برگزاری نماز اول وقت مقید بودند و جابر بن عروه غفاری، پیرمرد سالخوردهای است که در جنگ «بدر» و «صفین» شرکت داشت. محضر مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده بود. کمر را با عمامه و ابروهای آویخته خود را با دستمالی بست و به دشمن حملهور شد و شربت گوارای شهادت نوشید و به نگاه و کلام محبتآمیز «شکر الله سعیک یا شیخ» امام خود سرافراز گردید. دیگری، عمرو بن جناده انصاری فرزند شهید جناده بن کعب انصاری بود که مادر، وی را با سخنان «پسرم از کنار مادر برخیز به میدان برو و در برابر چشمان پسر پیغمبر بجنگ» به جنگ با کفار تشویق کرد. جوان در حالی که دهانش به عبارت: «پیشوای من حسین(علیه السلام) است. این بهترین پیشواست… معطر شده بود جنگید تا به درجه رفیع شهادت رسید.
رشادتهای دیگر یاران امام و بنیهاشم فرزندان علی و عقیل و امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) و مسلم و عبدالله جعفر… و دلاوریهای عباس بن علی(علیه السلام) نیز همین گونه بود.»[۳۲] این شیرمردان با بصیرت و اطمینان کامل قدم به صحنه نبرد گذاشتند و چنان شجاعانه جنگیدند و جان خود را در راه حق نثار کردند «که ایمان به آنان آفرین گفت.»[۳۳] در آن روز خونین، از سپاه امام به جز حضرت سجاد(علیه السلام) و طفل شیرخوارش، کسی زنده نماند.
امام، علی اصغر(علیه السلام) را با خود به صحنه نبرد برد و او را نیز فدا کرد و «بدین طریق، عواطف جهانیان را بیداری بخشید و فهماند که در این قوم، نه تنها دیانت نیست، از انسانیت هم بویی نبردهاند.»[۳۴]
ارزشهای اخلاقی در حادثه کربلا
حادثه کربلا یک صحنه نمایش اخلاق اسلامی است که به اختصار به توضیح ارزشهایی نظیر مروت، ایثار و فداکاری که برجستگی بیشتری دارند میپردازیم.
مروت
حسین(علیه السلام) با دشمنان به شیوه پدرش علی(علیه السلام) رفتار میکرد. سیراب کردن آنان به هنگام تشنگی و پرهیز از ترور و غافلگیری، نمونههای روشنی از مروت است.
حسین(علیه السلام) نیز با این که از فسق و فجور و خباثت شمر بن ذی الجوشن، و اهانت وی به حریم ولایت آگاه است، پیشنهاد حمله ناگهانی سپاه خود را رد میکند و میگوید: «ما هرگز شروع به جنگ نمیکنیم و لو به نفع ما باشد.»[۳۵]
ایثار
ایثار، عاطقهای است اخلاقی، انسانی و اسلامی که در حادثه کربلا به اوج خود رسید. از خودگذشتگی ابوالفضل العباس(علیه السلام) در ننوشیدن آب، تجسمی از ایثار بود. وی پس از دفع مزاحمان به شریعه فرات رسید، هنگامی که مشک را از آب پر کرد با این که خود نیز تشنه بود به یاد تشنگی مولایش از نوشیدن آب منصرف شد. آن را ریخت و آنچه بر دلش گذشت، بر زبان جاری کرد(رجز خواند) و چنین گفت «عباس! حسین(علیه السلام) در خیمه تشنه است و تو میخواهی آب گوارا بنوشی! به خدا قسم… رسم برادری، رسم امام داشتن، رسم وفاداری چنین نیست. ابوالفضل، مظهر وفا بود. نمونه دیگر عمر بن قروی انصاری بود که خود را به هنگام نماز در برابر پیکانهای کفار سپر اباعبدالله(علیه السلام) قرار داد و از پا درآمد… وی در عین حال، تردید داشت که وظیفهاش را انجام داده و به عهدش وفا کرده است.»[۳۶]
مساوات
اصحاب حسین(علیه السلام) ترکیبی از آزادگان و بردگان آزاد شده بود و شیوه رفتار امام هم نسبت به نقشآفرینان و ایثارگران یکسان بود. رنگ، قومیت، موقعیت و نژاد آنان در نظر و قضاوت وی تاثیری نداشت و مساوات حاکم بود چنان که دو نفر از عده معدودی که امام خود را به بالین آنان رسانید برده آزاد شده بودند.
«جون» یکی از آنها بود که وقتی به شهادت رسید، امام خود را به بالین وی رسانید و حشر او را با «ابرار» که مقامی برتر از متقین است از خدا درخواست کرد «خدایا در آن جهان او را با «ابرار» محشور کن. دیگر، مردی رومی است که وقتی از اسب بر زمین افتاد اباعبدالله(علیه السلام) خون را از جلو چشمانش پاک کرد و صورتش را بر صورت وی گذاشت. این صورت بر صورت نهادن منحصر به همین غلام و فرزندش علی اکبر بود «فوضع خده علی خده… متبسم الی ربه…». صحنه خونین کربلا متضمن پیامهای اخلاقی، اجتماعی، توحیدی، اعتقادی، عرفانی، اندرزی و پرخاشگری است که با جانبازیهای کمسالترین(طفل شیرخوار اباعبدالله علیه السلام) تا کهنسالترین مرد(جابر بن عروه غفاری) و زن(زوجه عبدالله بن عمر کلبی) تجسم پیدا کرد و هر یک عهدهدار نقشی بودند.»[۳۷]
در آن روز، هیچ کدام از اصحاب حسین(علیه السلام)، در برابر دشمن، ضعفی از خود نشان ندادند، فرار نکردند و به سپاه دشمن نپیوستند.
انتخاب انقلابی حر
بر عکس نیروی جاذبه، ایمان و شیوه رفتار امام در امر به معروف عملی سبب شد که «حر» را که نامزد امارت بود وادار به توبه کرد و در زمره «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر»[۳۸] قرار گرفت [و در بروز حال توبه و توجه تام به خدا و اولیای او و قطع علاقه دنیوی عاقبت به خیر شد و سرمشق دیگران گردید وی پس از توبه با اجازه امام در مقابل مردم ایستاد و گفت: شما همان کسانی هستید که وسیله نامه به وی وعده یاری دادید، پیمانشکنی آنان را زشت و ننگین شمرد و پس از اتمام حجتها جنگید تا به شهادت رسید و این چنین مورد تفقد حضرت اباعبدالله(علیه السلام) واقع شد] «و نعم الحر حر بنی ریاح» «این حر ریاحی چه حر خوبی است.»[۳۹]
قدردانی و ارج نهادن به عمل شایسته مؤمنی که برای حاکمیت فرمان اساسی «امر به معروف و نهی از منکر» تا پای جان میایستد، خودش امر به معروف است و موجب میگردد که دیگران نیز به انجام امور شایسته راغب گردند. از جمله کسانی که حسین(علیه السلام) خود را به بالین آنان رسانید، ابوالفضل العباس بود وی یادگار شجاعت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و مورد علاقه شدید ابی عبدالله(علیه السلام) که عبارتهای عباسجانم، بنفسی انت(ای جان من به قربان تو) نشانگر درجه محبت اوست.
عباس(علیه السلام) در آن هنگام که سرگرم پیکار است؛ برادر به حال انتظار ایستاده است که ناگهان فریاد مردانه ابالفضل را شنید. خود را به بالین او رسانید از دیدن پیکر قطعه قطعه شده عباس و کشتار بیرحمانه یزیدیان به قدری منقلب گردید که «چهره حسین(علیه السلام) شکسته شد (بان الانکسار فی وجه الحسین) از میان کسانی که حسین خود را به بالینشان رسانید هیچ کدام وضعی دلخراشتر و جانسوزتر از ابالفضل العباس(علیه السلام) نداشت.»[۴۰]
هنگامی که فرزندان و اصحاب امام وظیفه خود را انجام دادند و دعوت حق را پاسخ گفتند و به درجه والای شهادت رسیدند. امام در حالی که ارواح پاک آنان را مورد خطاب قرار داد، پیروزی معنوی سپاه اسلام را به آنان نوید داد و نفرت و انزجار دایمی جهانیان را یادآور گردید: «ای ارواح پاک! برخیزید، ستمگران و ناکسان را بنگرید که چگونه در عین غلبه، متلاشی و مغلوب گشتهاند و برای همیشه شکست خوردهاند و برای ابد منفور گشتهاند.»[۴۱]
ظاهرا از اصحاب و فرزندان امام به جز حضرت سجاد(علیه السلام) که در بیماری به سر میبرد، کسی باقی نماند لذا خود حسین(علیه السلام) آماده رفتن به قربانگاه شد «حضرت اباعبدالله(علیه السلام) در دقیقههای آخر زندگانی خود آنان را از چنین پایانی بیم داد: «به خدا اگر مرا کشتید به جان یکدیگر میافتید و خون یکدیگر را میریزید اما خدا به این کیفر بر شما بسنده نخواهد کرد، عذابی سخت برای شما آماده خواهد ساخت.»[۴۲]
امام به خاطر پاسداری از حریم مقدس اسلام و ارزشهای گرانبهای آن در هیچ شرایطی جزع و بیتابی نکرد و تسلیم قدرتطلبان و زورگویان جائر نشد و کشته شدن و اسارت خاندان را به جان خرید و به عهد خود وفا کرد و شهادت را عاشقانه پذیرا شد و به سوی محبوب شتافت. حسین(علیه السلام) با شهادت خود از یک سو راه مبارزه با بیدادگری، فساد و ناجوانمردی … را نشان داد و از سوی دیگر با خصلتهای عالیه انسانی راه وصول به کمال و تقرب به حق را آموخت و پرچم حقانیت و عظمت تشیع را به خواهرش زینب کبری(علیهاالسلام) سپرد.
بانوی کربلا زینب کبری(علیهاالسلام)
زینب(علیهاالسلام)، کاروانسالار است. وی نمونه اعلا و الگوی تمام عیاری از چگونگی حرکت انسان به سوی کمال است و پس از برادر، مسئولیت ادامه نهضت پرخروش حسین را بر عهده دارد، پرستاری از حجت خدا، امام زین العابدین(علیه السلام) نیز با اوست. هنگامی که اهل بیت را در بدترین و نامناسبترین شرایط به کوفه میآورند در مدخل کوفه، زینب(علیهاالسلام) دختر با فضیلت علی و فاطمه میدرخشد.
وی در حالی که شجاعت و عفت و پاکی زنانگی درهم آمیخته بود، ضمن القای خطابهای برای اهل کوفه، تلخکامی و غم و اندوه دایمی را میطلبد(نفرین میکند) و آنان را متوجه این واقعیت میکند که چگونه تحت تاثیر نفس پرفریب قرار گرفتند و بازیچه امیال جنایتکاری شدند و ننگ کشتن فرزند پیغمبر را بر دوش کشیدند و برای همیشه به عذاب الهی گرفتار شدند. زینب(علیهاالسلام) خطابه خود را بدین گونه آغاز میکند: «هرگز اشکهای شما نایستد و شیونتان آرام نگیرد… ننگ کشتن نواده خاتم پیغمبران و سالار فرستادگان را چگونه میتوانید بشویید؟»[۴۳]
آری اسرای دودمان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با تبلیغات سوء عمال یزید، به عنوان خارجی به کوفه وارد شدند اما «آنها هرگز به صورت یک جمعیت شکست خورده درنیامدند و دنبال همان هدف حسینی بودند.»[۴۴]
زینب(علیهاالسلام) بانوی خردمند بنیهاشم با تکیه به نیروی معنوی و عظمت روحیاش، ترسی به خود راه نداد و با کمال شجاعت، کوفیان عهدشکن و ابن زیاد پلید بیرحم سرکش و یزید مقتدر مستبد تبهکار را رسوا کرد.
رسالت امام سجاد(علیه السلام)
امام زین العابدین(علیه السلام) در نابسامانترین دوره امامت ائمه اطهار(علیهم السلام) میزیست. پس از واقعه عاشورا و آغاز خلافتش همراه اسرا به اسیری برده شد.
در مدخل کوفه، زینب(علیهاالسلام) خطبهای ایراد فرمود که به بیداری و آگاهی اهل کوفه و کارگزاران یزید انجامید و موجب تاثر، سرافکندگی و پشیمانی آنان گردید و زمینه درخشش امام چهارم(علیه السلام) را در مسجد شام فراهم ساخت. وی در حضور یزید بن معاویه با سخنرانی خود درباره تصحیح فرهنگ سیاسی جامعه و تبیین اسلام و رهبر اسلامی و پیشوای قرآنی، موضع خود را تشریح کرد.
امام در مدت سی و چهار سال امامت خود، مسائل مختلف مربوط به جامعه را در قالب صحیفه سجادیه نشر داد و خاطرات عاشورا را زنده کرد. امام از موضع حق، حراست نمود و در مراقبت بر جریانهای داخلی جامعه اسلامی همت گماشت و به پرورش فرزندی که پس از وی به امر خدا امام خواهد بود توجه داشت و «از تربیت فرزند دیگر خویش زید بن علی بن الحسین(علیه السلام) که به عنوان پرچمدار انقلاب خونین دیگر زیر نظر امام خود باید بپاخیزند تا تبلور عاشورا کاستن نگیرد، غافل نبود.»[۴۵]
حادثه عاشورا و نهضت امام حسین(علیه السلام)، بسان خورشیدی سرچشمه فیضبخشی در عرصهها و سطوح مختلف برای آزادگان به ویژه شیعیان گردید؛ خون «مطهر حسین(علیه السلام) و یارانش بر زمین ریخت، اما از آن خون، درخت آزادی و آزادگی رویید… و این نهضت، سرچشمه صدها نهضت دیگر شد که در تاریخ اسلام پدید آمد مانند نهضت توابین، مختار ثقفی، زید بن حسن، شهدای فخ… و تا هم اکنون نیز هر نهضتی که علیه ستم و تباهی و روشهای بیدارگرانه در دنیای اسلام و شیعه پامیگیرد.»[۴۶] و نهضتی که از سال ۴۲ به لطف و عنایات حق و زعامت حضرت آیت العظمی امام خمینی(قدس سره) پی ریزی شد و در سال ۱۳۵۷ به انقلاب شکوهمند اسلامی پیوند خورد و هم اکنون حلاوت ثمرات آن را به جان میچشیم نیز از برکات نهضت عاشورای حسینی است. بر ما است که از سیدالشهدا(علیه السلام) و اصحاب باوفایش الگو گیریم و در حفظ و حراست ارزشهای معنوی و منشهای آسمانی و حقایق بسیاری که در عاشورا درخشیدند بکوشیم و این راه را به پایان برسانیم.
پینوشتها و مآخذ
[۱] . بقره /۱۳۲؛
[۲] . عبدالکریم عثمان، روانشناسی از دیدگاه غزالی، ترجمه و نگارش محمدباقر حجتی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۱، ص ۳۳۰؛
[۳] . محمدرضا حکیمی، دانش مسلمین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بیتا، ص ۳۳۲؛
[۴] . محمدرضا حکیمی، شرف الدین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۰، ص ۱۶۳؛
[۵] . همان، ص ۱۶۳؛
[۶] . سید جعفر شهیدی، پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین(علیه السلام)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۸، ص ۱۴۹؛
[۷] . همان، ص ۱۳۶؛
[۸] . همان، ص ۱۴۰-۱۴۱؛
[۹] . همان، ص ۱۴۶؛
[۱۰] . همان، ص ۱۴۶؛
[۱۱] . ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج ۲، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۴۷، ۶۴؛
[۱۲] . احزاب /۲۳؛
[۱۳] . مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج ۱، تهران، انتشارات صدرا، بیتا، ص ۱۷۸؛
[۱۴] . علی شریعتی، شهادت، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، ۱۳۵۰، ص ۴۰، ۴۱، ۴۲، ۶۰؛
[۱۵] . سیدجعفر شهیدی، پس از پنجاه سال، صص ۱۴۹، ۱۵۰؛
[۱۶] . حماسه حسینی، ج ۱، ص ۲۳۸؛
[۱۷] . همان، ص ۲۳۸؛
[۱۸] . عباس محمود عقاد، ابوالشهدا الامام حسین(علیه السلام)، ترجمه کاظم معزی، تهران، نشر کتابفروشی علمیه اسلامیه، بیتا، ص ۱۳۸؛
[۱۹] . حماسه حسینی، ج ۲، صص ۱۲۲،۱۲۳، ۱۳۴؛
[۲۰] . همان، صص ۱۳۴ و ۱۳۵؛
[۲۱] . حماسه حسینی، ج ۱، صص ۲۳۸ و۲۳۹؛
[۲۲] . پس از پنجاه سال، ص ۱۷۲؛
[۲۳] . علامه محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، قم، مطبوعاتی دارالتبلیغ،۱۳۴۶، ص ۱۳۵؛
[۲۴] . محمدرضا حکیمی، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، بیتا، ص ۱۵۱؛
[۲۵] . حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۴۷؛
[۲۶] . پس از پنجاه سال…،صص ۱۷۲ و۱۷۳؛
[۲۷] . همان، ص ۱۷۳؛
[۲۸] . همان، ص ۱۸۱؛
[۲۹] . رجبعلی مظلومی، رهبر آزادگان، تهران، واحد تحقیقات اسلامی بنیاد بعثت، ۱۳۶۲، ص ۴۱؛
[۳۰] . حماسه حسینی، ج ۳، ص ۱۵۹؛
[۳۱] . ابوالشهدا الامام حسین(علیه السلام)، ص ۱۳۸؛
[۳۲] . بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی، ص ۱۵۵ تا ۱۶۱؛
[۳۳] . همان، ص ۱۵۱؛
[۳۴] . رجبعلی مظلومی، رهبر آزادگان، ص ۴۲؛
[۳۵] . حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۶۲؛
[۳۶] . همان، ص ۲۶۱ تا ص ۲۶۷؛
[۳۷] . همان، ص ۲۶۸؛
[۳۸] . توبه/۱۱۲؛
[۳۹] . همان، ص ۱۱۲ تا۱۱۶؛
[۴۰] . همان، ص ۱۱۸؛
[۴۱] . محمدباقر محقق، قرآن و امام حسین، تهران، انتشارات بعثت، ۶۴، ص ۹۴؛
[۴۲] . پس از پنجاه سال،…، ص ۱۸۲؛
[۴۳] . حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۹۲؛
[۴۴] . بنت الشاطی، بانوی کربلا، ترجمه سیدرضا صدر، تهران، نشر چاپ جدید، ص ۶۱، ص ۱۶۷؛
[۴۵] . ابوالشهدا الامام حسین، ص ۲۲۲؛
[۴۶] . بعثت، غدیر ،عاشورا، مهدی، ص ۱۶۲؛
سید حسن مدرسی؛ بنیاد پژوهشهای اسلامی
منبع مقاله: فصلنامه مشکوه؛ شماره ۶۰؛