اولگا بروشلينسكايا

در سال‏هاى اخير پروفسور آلكسى مالاشنكو مشغول مطالعه مناسبات دينى و قومى  در روسيه بود.

اسلام در مطالعات وى جايگاه خاصى دارد.

اخيرا كتاب پروفسور، تحت عنوان «رستاخيز اسلامى  در روسيه معاصر»، از زير چاپ درآمد كه نويسنده در آن، زندگى جمعيت مسلمان روسيه را به تصوير كشيده، درباره شخصيت‏هاى فعال و مسايل مبرم زندگى مسلمانان كشور، به ارائه ديدگاههاى خود مى  ‏پردازد.

در اين قسمت، به پرسش و پاسخ‏هاى خبرنگار و آلكسى مالاشنكو مى  ‏پردازيم.

در اين ايام «مساله سياسى‏» براى جامعه مطرح مى  ‏شود.

عده‏اى اسلام را به عنوان خطر براى تماميت روسيه تلقى مى  ‏كنند، در حالى كه ديگران دورنماى رستاخيز دولت روسيه را به آن وابسته مى ‏دانند.

به عقيده شما، نقش اسلام در روسيه معاصر چگونه است؟

رستاخيز مذهبى روسيه، روندى است كه اهميت آن، هنوز تا آخر ارزيابى نشده است.

سركوبى دين و تاكيد ايدئولوژيكى بر نابودى سريع آن، عواملى هستند كه جامعه ما را با فاجعه روبرو ساخت; زيرا سنت تاريخى و فرهنگى ما دچار شكاف شده، موازين رفتارى و ارزش‏هاى اخلاقى جامعه در حال فروپاشى بودند.

جامعه‏اى كه ريشه ‏هاى خود را نمى  ‏داند، حتما بايد در چارچوب حركت واحد انترناسيوناليسم كارگرى يا در جريان روند بى ‏نام و نشان «تمدن سراسرى بشرى‏»، حل شود.

اين روند رستاخيز دينى از نظر زمانى، با دوران باصطلاح «دگرگون‏سازى‏» و با بازسازى جامعه روسى مصادف شد.

دين، از جمله اسلام، از اين بازسازى پشتيبانى نموده، به آن قداست‏ بخشيد.

صرف نظر از اينكه حكومت رسمى  چه شود و انتخابات چطور برگزار شود، رستاخيز دينى ادامه خواهد يافت.

نقش دين، بويژه اسلام، در روندهاى دنيوى افزايش خواهد يافت.

به همين دليل نيروهاى مختلف سياسى تلاش خواهند كرد از اسلام به نفع خود استفاده كنند.

ولى اصل كار، نه افزايش نقش اسلام در مبارزه سياسى، بلكه رشد نقش آن در افكار عمومى  و شخصى كه قابل سنجش علمى  نيست و نيز بازگشت‏به كليشه ‏هاى ذهنى، سنن قديمى  و موازين رفتار و زندگى مردم كه قبلا از دست رفته بودند، است.

ظاهرا، اكثريت عظيم انسان‏ها با اصل و نسب اسلامى ، دين اسلام را انتخاب كرده ‏اند.

بايد گفت كه در محيط اسلامى ، روند بازگشت‏به دين، زودتر از محيطى كه ريشه ‏هاى مسيحى ارتدوكس دارد، جريان مى ‏ يابد.

اين امر قابل درك است: اسلام دينى جوانتر، پوياتر و مناسبتر براى تطبيق خود با شرايط متغير است.

به علاوه، در روسيه، اسلام، دين اقليت جمعيت است و به همين دليل، اسلام وسيله بقاى وجود اين اقليت و حفظ سنن آن مى  ‏شود.

من معتقدم كه اكثريت مسلمانان، زودتر از مسيحيان ارتدوكس، دينداران واقعى خواهند شد.

اين هم جالب توجه است كه رستاخيز اسلام، به عامل رشد ديندارى در محيط ارتدوكس تبديل شده است، بخصوص در جايى كه جمعيت ارتدوكس با جمعيت مسلمان تماس مسقيم دارد.

ما شاهد اين پديده در شمال قفقاز هستيم كه سنن ارتدوكس، بخصوص در ميان قزاق‏ها، به سرعت احيا مى ‏ شوند.

در كرانه رود ولگا نيز روس‏ها مى ‏بينند كه تناسب مساجد و كليساها برابر 51 بر 1 شده است و مى ‏ خواهند تعداد كليساهاى خود را افزايش دهند.

من در آن مناطق بارها شنيده ‏ام كه روس‏ها مى ‏گويند: «مگر ما از آنها بدتر هستيم؟ »آ يا اين رويارويى يا مسابقه دين ارتدوكس و اسلام است؟ آيا در تاريخ كشورمان چنين اتفاقى افتاده است؟

نبايد به تاريخ با چشم امروزى نگاه كرد.

در قرن‏هاى شانزدهم، هفدهم و هجدهم، جهان در شرايط ژئوپلتيكى زمان خاص خود قرار داشت.

دولتى كه سرزمين يا ملت جديد را به تصرف خود در مى ‏آورد، هميشه تلاش مى ‏ كرد يك ايدئولوژى واحد برقرار كند.

دين ارتدوكس، دين حاكم بود كه طبيعتا اسلام را سركوب مى  ‏كرد.

در تاريخ، پديده اسلام ستيزى دينى وجود داشت.

در تاريخ تاتارها، نام لوكا كانا شويچ ثبت‏شد كه مساجد اسلامى  را ويران مى  ‏كرد، ولى اين حركت‏ها عمدتا از مقامات كليسايى سرچشمه مى ‏ گرفت، نه از مقامات دولتى.

مقامات رسمى ، بعضا نسبت‏ به روابط بين دين ارتدوكس و اسلام بى‏تفاوت بودند، ولى گاهى اوقات كه اين مناسبات بر سر راه سياست دولتى قرار مى  ‏گرفتند و خطر مشكلات جدى را به ‏وجود مى  ‏آوردند، مداخله مى  ‏كردند.

مداخله مقامات رسمى ، هم خردمندانه بود و هم احمقانه.

درست است كه كسى به اسلام عشق نمى  ‏ورزيد، ولى چنين عشقى لازم نبود.

در هر حال، عقل سليم هميشه حضور داشت و در طول تاريخ روسيه برخورد با اسلام و ملت‏هاى مسلمان را تعيين مى  ‏كرد.

همزيستى طولانى ملت‏هاى ارتدوكس و مسلمان در كشورمان، يك كيفيت جديد زندگى را ايجاد مى  ‏كند.

آيا اين همزيستى طولانى به پايان خود مى  ‏رسد؟ اكنون در باره جدايى، حق حاكميت و رهايى از «يوغ روسى‏» زياد صحبت مى  ‏كنند.

اوضاع كنونى را به سال‏هاى اول حكومت‏ شوروى تشبيه مى  ‏كنند كه گويا ملت‏ها و اقوام گوناگون در شرايط ويرانى اقتصاد، دوباره به مبارزه در راه آزادى و استقلال خود پرداخته ‏اند.

در آن زمان و اينك، نيروهاى گريز از مركز وجود داشتند.

شما در كتاب خود در باره طرح ايجاد «ايالات ولگا و اورال‏» در سال 1918 نوشتيد اين دولت‏ بايد بر مبناى قومى  و دينى ايجاد شود.

اين طرح عملى نشد، ولى اگر طراحان آن موفق شده بودند، چه مى  ‏شد؟ اگر به گذشته خود نگاه نكنيم، آينده را نخواهيم شناخت.

من در باره استقلال طلبى امروزى اين سؤال را مى ‏ كنم؟

حتى اگر دولتى به نام «ايالات ولگا و اورال‏» براى مدت معينى به حيات خود ادامه داده بود، اين دولت قدرت حيات نداشت.

اين ايالات كه از هر طرف با سرزمين روسيه احاطه شده است، سرانجام قسمتى از روسيه مى  ‏شد.

البته، اگر روسيه به طور كامل متلاشى شده بود و دولت‏هاى مستقلى در خاور دور سيبرى و اورال تشكيل شده بودند، دولت تاتارى هم مى ‏توانست وجود داشته باشد.

ولى در شرايط فروپاشى عمومى ، چه كسى و چطور مى ‏توانست زنده بماند؟

اگر اين وضعيت را تصور كنيم كه استان‏هاى مسلمان‏ نشين روسيه جدا شدند و دور از «يوغ مسكو» كه برخى از رهبران ملى ‏گرا مبارزه با آن دعوت مى  ‏كنند، زندگى مستقل خود را شروع كردند، آيا آنها مى  ‏توانند مستقل زندگى كنند؟ آيا همسايگان ديگر اين امكان را به آنها خواهند داد؟

همه مسلمانان شوروى سابق را مى  ‏توان به طور مشروط به سه دسته تقسيم كرد: آسياى ميانه (كه احتمالا براى هميشه از روسيه جدا شده است)، شمال قفقاز و كرانه رود ولگا.

در كرانه ولگا همه چيز مخلوط شده و با زندگى روسى، ارتباط محكم برقرار كرده است.

در واقع، زندگى كرانه ولگا، زندگى خود روسيه است.

براى ايجاد دولت جديد در اين منطقه، شرايط جديد مصنوعى لازم است: بايد همه‏جا افراط اسلامى  تبليغ كرد و قدرت مركزى را تضعيف نمود، بايد اقتصاد را نابود كرد ويك سرى شرايط كم احتمال ديگر را فراهم كرد كه خوشبختانه فعلا وجود ندارد.

ولى شمال قفقاز، مساله ديگرى است.

اين يك منطقه ميانى است كه در آن اصولا تكرار راه آسياى ميانه ممكن است.

ولى در اين منطقه، ويژگى‏هاى زيادى وجود دارد.

آسياى ميانه از ساختارهاى شبه دولتى برخوردار بود: آنجا شوراى وزيران واقعى بود و نه كميته‏ هاى منطقه‏اى حزب، كميته‏ هاى مركزى حزب كمونيست جمهورى ‏هاى آسياى ميانه همه امور آنها را اداره مى ‏ كردند.

ولى هيچ يك از جمهورى‏ هاى شمال قفقاز، از تجربه نظام دولتى خود برخوردار نيست، ولو اينكه اقوام اين منطقه، در عرصه فرهنگ اصلى خود و به خاطر پاي بندى به شريعت و عادت، از روسيه دورترند تا اقوام كرانه رود ولگا.

بنابراين هيچ يك از آنها به سوى استقلال حركت نخواهند كرد.

البته، غير از چچن كه مى  ‏تواند دولت مستقل خود را داشته باشد، دست كم به اين دليل كه اين جمهورى، تك قومى  است، ولى آنها با بن‏بست روبرو خواهند شد، نمى  ‏توانند جدا شوند و جايى بروند.

همچنين نمى  ‏توانند وابستگى خود را به روسيه به رسميت‏ بشناسند.

يك نظريه وجود دارد كه مطابق آن، تمام شمال قفقاز و بخشى از ماوراى قفقاز، يك منطقه مناقشه است كه از يك مركز سازماندهى شده است.

من معتقدم كه اين جمع مناقشات است، ولى همه مناقشات با هم ارتباط دارند; آنها همديگر را خاموش مى  ‏كنند و همديگر را تحريك مى ‏كنند، جنگ نخواهد بود.

اگر جنگ رخ دهد، اين جنگ موجب خودكشى ملت‏ها خواهد شد.

در سال 1918، مير سعيد سلطان گاليف درباره مبارزه ملت‏هاى مسلمان روسيه در راه ايجاد دولت‏خود گفت كه شور و شوق ملى‏ گرايانه مى ‏تواند «موجب رويارويى خونين بين دموكراسى مسلمان و روسى‏» شود.

آيا ما در روسيه با همين مساله مواجه شديم؟

در خصوص دموكراسى نمى ‏توان قاطعانه چيزى گفت.

ولى مسلم است كه سياست كرملين، روابط با مناطق مسلمان ‏نشين روسيه را شدت بخشيد و سرانجام به صورت جنگ در چچن درآمد.

اين امر روحيات راديكال مسلمانان روسى را برانگيخته، نزديك بود انديشه همبستگى اسلامى  را كه در بطن اذهان مسلمانان خفته بود، بيدار كند.

ولى بيشتر مسلمانان، از جمله در شمال قفقاز، طرفدار جدايى چچن از روسيه نيستند.

روحانيون مسلمان در اين زمينه با روحانيون ارتدوكس هم عقيده هستند.

آيا مى ‏توان نتيجه گرفت كه هر دو طرف اسلامى  و ارتدوكس يكسان به وجود روسيه نيرومند، باثبات و تجزيه‏ ناپذير علاقه دارند؟

البته، فرض كنيم روسيه به عنوان دولت واحد و نيرومند از بين رفت : آنگاه «مسلمانان اروپايى‏» ما تحت فشار شديد جريان‏ها و گروه هاى ديگر اسلامى  كه با اسلام ملى ما تفاوت زيادى دارند، قرار خواهند گرفت.

اكنون جوانانى به تاتارستان باز مى ‏گردند كه در كشورهاى اسلامى  تحصيل كرده‏ اند.

آنها ائمه محلى را قبول ندارند، مى ‏خواهند ساختارهاى دينى را ويران كنند و خواهان تشديد مقررات دينى مى ‏شوند.

همه به حفظ شيوه زندگى خود كه روسيه اصولا هيچ وقت‏به آن دست درازى نكرده و نمى ‏كند، مايل هستند.

همه و از جمله شمال قفقاز، به وجود دولت نيرومند و سالم علاقه‏ مندند.

تكرار مى ‏كنم، چچن استثناى اين قاعده را تشكيل مى ‏دهد.

در همه اماكن سكونت مسلمانان، تمايل به تنظيم زندگى و قطع روند فروپاشى، رويارويى و ويرانى مشاهده مى ‏شود.

با اين وجود، برخى از انسان‏هاى روشنفكر هم مى ‏گويند كه اسلام بزرگترين خطر براى روسيه است.

من دليل قابل توجهى براى اين ادعا نمى ‏بينم.

چند سال است كه تناسب جمعيتى بين مسلمانان و غير مسلمانان در روسيه ثابت است.

خطر اسلامى  به خاطر عوامل ديگر نيز مطرح نمى ‏شود.

وضعيت جمعيت اسلامى  خود روسيه و كشورهاى همسايه، دليلى براى اين نتيجه‏ گيرى فراهم نمى ‏كند.

فقدان كامل وحدت اسلامى  را فراموش نكنيد.

اما اسلامى ‏شدن زندگى در مناطق سكونت متراكم مسلمانان، يك پديده عادى براى اقليت‏هاى ملى و مذهبى است.

مگر وهابيون در شمال قفقاز خطرناك نيستند؟

آنها نخواهند توانست نقش كمابيش قابل توجهى ايفا كنند.

اما مناقشات هميشه در اماكن سكونت اقليت‏هاى مختلف مذهبى وجود داشته است.

به نقشه جهان از اين زاويه ديد نگاه كنيد: در فيليپين جنگ بى‏پايان جريان دارد; هند صحنه مناقشات مستمر هندوها با مسلمانان است.

در سودان، مسلمانان، مسيحيان را تحت فشار شديدى قرار داده ‏اند.

در لبنان موقعيت مذهبى بسيار پيچيده‏اى فراهم شده است.

در گذشته نه چندان دور در مصر، قبطى ‏هاى مسيحى را كشته و از پنجره ‏ها به زمين مى ‏انداختند.

البته، مى ‏توان همه اين مناقشات را با كمترين خسارات و ضايعات خاموش كرد.

مكانيزمى  لازم است كه مناسبات بين جمعيت‏هاى مختلف مذهبى را تنظيم كند.

مگر دين، علت مناقشات است؟

البته دين علت مناقشات نيست.

هيچ مناقشه‏اى ابتدا حالت مذهبى نداشت.

عوامل مناقشات، اقتصادى و اجتماعى هستند.

ولى همين كه مكانيزم رويارويى دينى راه مى ‏افتد، اين رويارويى خودكفا مى ‏شود.

عامل دينى و مناقشه همديگر را تحت تاثير قرار مى ‏دهند.

حيدر جمال، ايدئولوگ جنبش رستاخيز اسلامى و فوزيه بايراموا، رهبر جنبش راديكال سياسى تاتارستان، ولى عده زيادى اين عقيده را دارند.

معلوم است كه اين افراد به اسلام ايمان قوى دارند.

در اينجا حس بى‏سابقه مسلمانان روسيه كه آنها به جهان اسلام تعلق دارند، نقش خود را ايفا مى ‏كند.

آنها درك مى ‏كنند كه احياى اسلام در روسيه، امرخصوصى و ملى آنها نيست، بلكه با تمام امت جهانى اسلامى  ارتباط دارد.

در روسيه خود اسلام چه خواهد شد؟ در كشورهاى مسلمان خاور ميانه و در كشورمان، بويژه در تاتارستان، در اوايل قرن جارى، روند اصلاح‏طلبى جريان داشت كه بايد اسلام را با شرايط معاصر اروپايى تطبيق كند.

به دلايل معينى، اين روند در كشورمان قطع شده بود، ولى اكنون دوباره به نقطه مبدا خود باز مى ‏گردد.

همين مساله در خاورميانه زمانى مطرح شده بود كه غرب با فرهنگ و فن‏ آورى‏هاى خود، به آنجا راه يافت.

در كشورمان هم بايد «اصلاح طلبى‏ نو» در جهت نوسازى اسلام، شيوه زندگى و ايجاد ايدئولوژى معاصر اسلامى  شروع شود.

اين ايدئولوژى احتمالا با مناسبات بازارى و گفت و گو با ارزش‏هاى «عموم بشر»، ارتباط خواهد داشت.

همزمان، سنت‏گرايى اسلامى  احيا مى ‏شود.

هرچندكه سنت‏گرايى اسلامى در سراسر جهان عكس تكامل دين بود، در كشورمان حيات مذهبى به بركت‏سنت‏گرايى احيا مى ‏شود.

البته روند سياسى شدن اسلام توسعه بيشترى خواهد يافت.

از سوى ديگر، پيوستن مسلمانان به سياست‏بزرگ به دليلى دشوارتر خواهد شد كه تمام جمعيت ‏بزرگ و يكپارچه اسلامى  كه توسط حكومت‏ شوروى تشكيل شده بود، اكنون به قسمت‏هاى قومى  تقسيم شده است كه در داخل اين قسمت‏هاى مجزا نيز وحدت و يكپارچگى داخلى مشاهده نمى ‏شود.

مطبوعات، اغلب اصولگرايى، اسلام‏گرايى و افراط را يكى مى ‏شمارند، ولى دانشمندان و ديپلمات‏هاى ما، با قاطعيت تمام اين مفاهيم را از هم جدا كرده ‏اند.

اين موضوع، يك گفت و گوى طولانى است، ولى مايلم فقط بگويم كه اصولگرايى تلاش مى ‏كند ارزش‏هاى اوليه اسلامى  را كه در زمان پيامبرى محمد (ص) تعيين شده بودند، احيا كند.

سياستمداران اسلامى  مى ‏گويند: «همانا اصولگرايى، ضامن مصونيت جمعيت روسى در سرزمين‏هايى كه از اكثريت مسلمان برخوردارند، مى ‏باشد; زيرا اصولگرايى حمايت از حيثيت و شرافت مردم را مى ‏طلبد».

اسلام‏گرايى تبلور سياسى اصولگرايى است.

اين امر با فعاليت احزاب سياسى ارتباط دارد.

در روسيه اسلام‏گرايى بدون مشكلات خاصى به‏ وجود آمد.

احزاب و جنبش‏هاى سياسى اسلامى (اتحاديه مسلمانان روسيه، جنبش «نور» و يك سرى احزاى منطقه‏اى) رسما به ثبت رسيده ‏اند.

افرادى كه در اين احزاب فعاليت مى ‏كنند، عمدتا عاقل، هوشمند، روشنفكر و بسيار دور از سيماى شبه نظامى  هستند.

ما تنها جهات اساسى گفت و گو در باره اسلام در روسيه را مشخص كرديم.

منبع:
سفارت ج . ا.ا – مسكو، به نقل از مجله «علم و مذهب‏»، شماره‏7، 1998.